زایمان در جهنم
حقیقت این است که بعد از گذشت زمان قابل توجهی از جنگ و با وجود
اینکه هنوز آثارش را در تن هموطنانمان میبینیم ، در حال فراموش کردن جنگ و آثار
مخربش هستیم و رفتهرفته تصورمان نسبت به جنگ محدود به گیمها و فیلمها و خبرها
میشود.
قبلا در این وبلاگ در مورد وبلاگستان نظامی جهان نوشته بودم ،
امروز تصادفا وبلاگ یک پزشک آمریکایی به نام «کریس» را پیدا کردم که از عراق وبلاگ
مینویسد. خواندن ترجمه خلاصهشده یکی از پستهای وی میتواند
قابل تأمل باشد:
«… حادثه تأسفبرانگیز رخ داد ولی ما مجبوریم نهایت سعی
خودمان را بکنیم ، سرمان را بالا بگیریم و امیدوار باشیم. امروز یا دیروز (زمان را
فراموش کردهام) ، مردان مسلح به یک اتوبوس پر از زنان و دختران جوان شلیک کردند.
خیلی از مجروحان به ما مراجعه کردند. بعضیها آنقدر خوششانس نبودند که به
بیمارستان برسند. یکی از مجروحان حامله بود. این حادثه نخستین بدشانسی او نبود. او
از زایمانهای قبلیاش دو فرزند داشت که یکی از آنها به خاطر تومور مغز مرده بود. 8
ماهه حامله بود، ولی شوهرش 7 ماه قبل ، کشته شده بود. گلولهها و قطعات فلز
لگنش را سوراخ کرده بودند و وارد بافت رحمش شده بودند. او به پهلو خوابیده بود و
درد ناشی انقباضات رحمی تحریک شده به وسیله حادثه را تحمل میکرد. ما تا جایی
که میشد در مورد جنینش اطلاعات به دست آوردیم ، اینکه سونوگرافیاش چطور بوده و
یا اینکه ضربان قلب جنین چطور است. تا جایی که میتوانستیم کمک گرفتیم ، یک متخصص
اطفال ارتشی و یک پرستار زنان و مامایی.
تیم را آماده کردیم و به اتاق عمل فرستادیم ، شکم را باز کردیم
و آسیب وارد آمده از گلوله را ارزیابی کردیم. بافت رحم خونریزی میکرد و ادرار نشت
میکرد. من به آرامی رحمش را باز کردم و مایعات را جمعآوری کردم. سر جنین را احساس
کردم و به سرعت بند ناف را که دور گردن جنین پیچیده شده بود ، باز کردم. نوزاد به
سرعت از رحمش بیرون آمد. اورلوژیست همکارم و جراح قفسه سینه در بریدن بند ناف
و بیرون آوردن نوزاد به من کمک کردند. نوزاد را تحویل متخصص اطفال و پزشک اورژانس
دادیم. نوزاد پسری با موهای قهوهای بود که با پوشش مومی پوشیده شده بود. پوستش به
طور ترسناکی مایل به ارغوانی بود. ما موکوس را از روی بدنش پاک کردیم ، گرمش کردیم
و مالشش دادیم و بدنش را خشک کردیم و اکسپژن به وی رساندیم تا زمانی که نوزاد نفس
کشید و اولین گریهاش را کرد. یا کمی خسخس و با کمک اکسیژن ، کمکم رنگ بدن نوزاد
صورتی شد.
مادر نوزاد برای کنترل خونریزی کار بیشتری در اتاق عمل نیاز دارد ، ما او را به
ICU منتقل کردیم … به دنیا آمدن این نوزاد در چنین شرایطی بسیار دلگرمکننده و
مسرتبخش است. در بیمارستان پشتیبان رزمی ما ، چهره تر و تازه و پاکیزه و کوچک او ،
آرامش گرانبهایی به ارمغان میآورد. اگر او توانسته از چنین حادثه وحشتناکی جان
سالم به در ببرد ، شاید بخت آن را داشته باشد که به روزهای بهتر آینده امیدوار
باشد. در انتظار آن روز.
کریس»
مسلما بسیاری از مجروحان عراقی سرنوشتی به خوبی مادر و کودکی که
به آنها اشاره شد ، ندارند.
مرسی دکتر مجیدی
پست آموزنده و جالبی بود…