کتاب میراث – نوشته هاینریش بل – معرفی و بررسی
هاینریش بل Heinrich Boll، نویسنده مطرح آلمانی و برنده جایزه نوبل ادبی است. او در 21 دسامبر سال 1917 میلادی در حالی که جنگ جهانی اول ماههای
پایانی عمر خود را میگذراند، در شهر کلن به دنیا آمد. بل پانزده ساله بود که آدولف هیتلر به قدرت رسید. بیشتر آثار بل به جنگ (به خصوص جنگ جهانی دوم) و آثار پس از آن میپردازد.
دربیست سالگی پس از اخذ دیپلم در یک کتابفروشی مشغول به کار شد، اما سال بعد از آن همزمان با آغاز جنگ جهانی دوم به خدمت سربازی فراخوانده شد و تا سال ۱۹۴۵ را در جبهههای جنگ به سربرد. بیشتر دوران خدمت سربازی او در جبهههای شرق آلمان بود.
هاینریش بل در سوم نوامبر 1944 مادرش را در یکی از بمبارانهای هوایی متفقین بر اثر حمله قلبی از دست داد. او سه بار در طی جنگ در جبهه ی روسیه مجروح شد و چندین ماه نیز در اواخر جنگ در اردوگاه آمریکاییها در فرانسه به زندان رفت و پس از پایان جنگ در 1945 به آلمان بازگشت.
اودر سال ۱۹۴۲ با آن ماری سش ازدواج کرد که اولین فرزند آنها، به نام کرسیتف، در سال ۱۹۴۵ بر اثر بیماری از دنیا رفت. پس از جنگ به تحصیل در رشته زبان و ادبیات آلمانی پرداخت. در این زمان برای تأمین خرج تحصیل و زندگی در مغازه نجاری برادرش کار میکرد. در سال ۱۹۵۰ به عنوان مسئول سرشماری آپارتمانها و ساختمانها در اداره آمار مشغول به کار شد.
در سال ۱۹۴۷ اولین داستانهای خود را به چاپ رسانید و با چاپ «داستان قطار» به موقع رسید، در سال ۱۹۴۹، به شهرت رسید. و در سال ۱۹۵۱ با برنده شدن در جایزه ادبی گروه ۴۷ برای داستان «گوسفند سیاه» موفق به دریافت اولین جایزه ادبی خود شد. در ۱۹۵۶ به ایرلند سفر کرد تا سال بعد کتاب یادداشتهای روزانه ایرلند را به چاپ برساند.
بل در سال 1962 برای با دوم به ایرلند سفر کرد و دو داستان به نامهای «وقتی جنگ در گرفت» و «وقتی جنگ پایان یافت» را نوشت. او درسال 1963 «عقاید
یک دلقک» و در سال 1964 «جدایی از گروه» را منتشر کرد.
در سال ۱۹۶۵ به حزب دموکرات مسیحی پیوست و در ۱۹۷۱ ریاست انجمن قلم آلمان را به عهده گرفت.او همچنین تا سال ۱۹۷۴ ریاست انجمن بین المللی قلم را پذیرفت. او در سال ۱۹۷۲ توانست به عنوان دومین آلمانی، بعد از توماس مان، جایزه ادبی نوبل را از آن خود کند.
هاینریش بل خروج خود و همسرش را از کلیسای کاتولیک، در سال ۱۹۷۶، اعلام کرد. او در ۱۶ ژوئیه ۱۹۸۵ از دنیا رفت و جسد او در نزدیکی زادگاهش به خاک سپرده شد.
لیستی از کتابهای ترجمهشده هاینریش بل را می توانید در اینجا ببنید.
به تازگی چاپ دوم و ویرایششده (و تا اندازهای تعدیلشده؟) رمان «میراث» هاینریش بل با ترجمه سیامک گلشیری به وسیله انتشارات مروارید منتشر شده است.
برشی از این رمان را با هم میخوانیم:
«خداحافظی سرباز در اصل خداحافظی برای همیشه است. این قطارهایی که سربازها را در سراسر اروپا به مرخصی میبرند، چه بار عظیم و جنونآمیزی از درد را جا به جا میکنند. اگر این راهروهای کثیف میتوانستند زبان باز کنند، اگر این شیشههای کثیف میتوانستند زبان باز کنند، اگر این شیشههای دردگرفته میتوانستند فریاد بکشند و نیز این ایستگاههای قطار، این ایستگاههای ترسناک، اگر سرانجام همه اینها می توانستند از دردها و ناامیدهایی که شاهدش بودهاند، فریاد بکشند! آن وقت دیگر جنگی در کار نبود. اما تنها با ده بیست سطل دوغاب، یکی از همان ایستگاههای ترسناک تبدیل به محیط آزادی برای احمقهایی الکیخوش شده. با چند قلمموی دو سه نقاش ساختمان که سوتزنان روی داربست ایستادهاند، زندگی ادامه پیدا میکند. آری،زندگی ادامه پیدا میکند. مردم زندگی را از سر میگیرند، چون حافظه ضعیفی دارند. قدمزنان از مانعهایی عبور میکنند که زمانی با دلهره میگذشتند، اما امروز، تنها چند سال بعد، خندان برای یاری در ساختمان پوتمکین دیگر روانند.
اگر تنها کسانی که بر خاک افتادهاند، میتوانستند حرف بزنند، و نیز کسانی که که با آن چهرههای تیره و غمگین و جیبهای انباشته از نان مربایی،
سوار بر قطار یا چیز دیگری به سوی مرگ میرفتند. اگر مردهها می توانستند حرف بزنند، دیگر جنگی در کار نبود. ولی به من نگاه کنید، فقط زبانبازها ماندهاند، زیرکاردرروها، پشتهماندازها. در اروپا هیچ تلهای نمی تواند آنها را به دام بیندازد.
اگر جز سرباز پیاده چیز در دنیا نبود، تمام فریادهای جنگ یا صلح زائد بود. دیگر جنگی در کار نبود. همه این قهرمانان به جا مانده، این متخصصانی که جنگ برایشان بازی است، آن هم نوعی بازی که جذابیتش در این است که اندکی خطرناک است، تمام این زبانبازهایی که جنگ را ستایش میکنند و با نگاه به ملال زندگی روزمرهشان، غبطه «روزهای خوش گذشته» را میخورند …. آری، اگر جز سرباز پیاده چیزی در دنیا نبود! دیگر نیازی به اثبات این موضوع نبود که جنگ منفور است. همه میدانستند که جنگ ترسناک است، طاعون است، مخوف است. تنها امروز نگاهی بیندازید به این کلهپوکهایی احساساتی که پوتینهای مسخره پر زرق و پرقشان را زیر میز دفترهای ملالآورشان دراز کردهاند. آه باید نوشید، باید نوشید …»
این نوشتهها را هم بخوانید
خیلی حال کردم.
نه بخاطره پستت. فکر نمیکردم هاینریش بل باز باشی .
سلام
رمان جذاب و پر کششی است. به خصوص ترجمهء روان و زیبای آقای گلشیری به این زیبایی افزوده است.
شادباشی!
بازهم خسته نباشید آقای دکتر با کار سخت و البته مقدس پزشکی که انجام می دهید و در این عرصه هم جانانه فعالیت می کنید.متشکر به خاطر معرفی این کتاب ولی آقای دکتر در این روزگار که تمام زندگیمون شده جنگیدن برای هر چیز…. من دیگر حوصله خواندن کتابهای زمان جنگ و قحطی وبدبختی و دوری و زجر و….به شخصه ندارم.
خوب
عالی
سلام. از محتوای وبلاگتان بسیار استفاده کردم. لینکتان را به لینکهای گرداب اضافه کردیم.
ممنون. هاینریش بل دوست عزیز منه
بسیار عالی
لذت بردم ،موفق باشید
من تازه کتاب میزاث زا خوندم و به نظرم با تعدیلهای فراوان ان دیگر چیزی نمانده که بخواهیم از ان تعریف کنیم رابطه دختر دهقان با راوی و افسر گنگ و نامفهوم مانده و فقط در این حد از کتاب می فهمیم که فردی ارتشی که راضی به جنگ نبوده به گونه ای کاملا بچه گانه کشته می شود در میان اینهمه کتاب ضدجنگ و عالی این معمولی ترین کتابی بود که تا به حال خواند ه
ام چه نیازی هست به چاپ چنین کتابهاییز وقتی قادر نیستیم به صئورت کامل ان را منتشر کنیم و روح و زیبایی ان را فدا می کنیم