معرفی کتاب: استالین جوان – ترجمه بیژن اشتری
فرانک مجیدی: شکوفهی گل سرخ بر دمیدهبود/ در آستانهی لمس بنفشه/ گل سوسن از خواب برخاست/ و سر خویش در نسیم خم کرد/ چکاوک در بلندای ابرها/ شیرینزبانانه سرود نیایش میخواند/ همان بلبل سرمست خوشالحان میگوید:/ «پرشکوفه باشی ای سرزمین دوستداشتنی/ «شادمان باشی ای کشور کهن/ «و تو ای گُرجی، سواد و دانش بیاموز تا/ «سرزمین مادریت را غرق در لذت کنی»
نام این شعر کوتاه، بامداد است. شاعر، این شعر را در ایام نوجوانی سروده. پسرک، «جوزف ویساروویچ جوگاشویلی» نام داشت و یک دهاتی گرجیایی بود. وقتی مادر و دوستان و حامیانش، او را «سوسو» صدا میزدند، هرگز تصور نمیکردند که او نه تنها تاریخ گرجها و روسها را تغییر خواهد داد، بلکه بر جهان لرزه خواهد افکند. جوزف جوگاشویلی که اشعارش را با نام مستعار «سوسلو» به چاپ میرساند، بعدها نام و خاطرهی تلخی شد با عنوان «جوزف استالین».
اخیراً کتابهای «استالین جوان: از تولد تا انقلاب اکتبر» و «استالین؛ دربار تزار سرخ» بهصورت یک دوره در ایران ترجمه شده و به چاپ رسیدهاست. این کتابها توسط «سایمن سیبیگ مانتیفوری»، مورخ انگلیسی، نگاشته شدهاند. مانتیفوری، ابتدا کتاب «استالین، دربار تزار سرخ» را نوشت و در سال 2003 در انگلستان به چاپ رساند. کتاب او بسیار تحسین شد و جایزهی بهترین کتاب تاریخی انگلستان در سال 2004 را از آن خود کرد. استقبال گسترده از این کتاب، نویسنده را به فکر انداخت تا اثر خود را تکمیا کند. پس کتاب «استالین جوان…» را نوشت که بخاطرش از سوی لسآنجلس تایمز برندهی جایزهی بهترین بیوگرافی شد. این کتاب دربارهی زندگی استالین و زوایای پنهان جوانیش تا وقوع انقلاب و رسیدن به قدرت بود. در مقدمهای که نویسنده بر اثر خود نگاشته، میگوید البته این نخستین کتابی نیست که در مورد دوران جوانی این دیکتاتور سدهی گذشته نوشتهشده و فروتنانه اثر خود را در سطوح پایینتری از اهمیت، نسبت به کتابهای «استالین شکنندهی ملتها» به قلم «رابرت کانکوئست» و «استالین: یک زندگی نامه» با نویسندگی «رابرت سرویس» میداند. ولی آنچه این کتاب را بسیار ارزشمند میکند، استفاده از اسناد و خاطرات افراد حاضر در جریان حوادث زندگی استالین است که به تازگی از قید محرمانه بودن آزاد شدهاند، و طبعاً در کتابهای پیشین از آنها استفاده نشدهبود. همین موضوع، این کتابها را متمایز ازآثار پیشینِ نوشته شده بر این موضوع خاص مینماید و در بسیاری جاها با توجه به اسناد، قول پذیرفتهشده در موضوعات گوناگون، از سوی مورخین را به چالش میکشد.
مانتیفوری انگلیسی، از پدری یهودی که چندین نسل بانک دار بودهاند، و مادری یهودی و رماننویس زادهشد. او پیش از آنکه پروژهی استالین را برای نگارش انتخاب کند نیز به تاریخ روسیه علاقمند بود و کتاب «کاترین کبیر و پوتمکین» را نوشت. سپس در سنین 38 سالگی و 42 سالی، این دو کتاب ارزشمند را دربارهی دیکتاتور سرخ به چاپ رساند. چیزی که مرا متحیر میکند، قدرت بیان این نویسنده و توانایی او در همراه ساختن خواننده با روند حوادث و شخصیتها است. شرح داستانگون او از اتفاقات، چنان است که خود را در خیابانهای شهر گوری مییابی، کنار سوسو [استالین] عصبی، وقتی کودکی است که با بچههای قلدر دعوایش شده هستی، همراه او از دست مأموران اوخرانا در میروی و بوالهوسیهای اخلاقی و رفتار سادیسمیاش منزجرت میکند. در عین حال هم برایش دلسوزی میکنی و هم از او بیزاری و هم بشدت از او وحشت داری. اما بیان داستانی کتاب، سبب نمیشود مانتیفوری هدفش در بیان تاریخ را فراموش کند، او به شیرینترین کلام و روش، تاریخ سالهای ابتدایی قرن بیستم در روسیه را به خواننده میآموزد. نکتهی کمنظیر این کتابها، سندیت بالای آنها، بدون جبههگیری توسط نویسنده است. مانتیفوری پای بیشتر صفحات اثرش پانوشتهایی مینویسد که نشان میدهد جملات نقلقول را، از پیگیری کدام حادثه، یا بازگشایی اسناد و خاطرات کدام افراد یافته. این پانوشتها بر ما مینمایاند که مانتیفوری برای اطمینان یافتن از صحت اسناد، سفرهای زیادی کرده و با افراد و بازماندههای بسیاری به گفتگو نشسته و آنچه پیشِ روی خواننده نهاده، مستدلترین کتاب دربارهی چگونگی زیستن استالین و صادقانهترین تصویر ارائه شده از وی هست. معمولاً خواندن کتاب تاریخی، آمادگی ذهنی بالایی میطلبد. باید به دقت به مطالعه نشست تا از حلقههای ارائه شده در کتاب، زنجیری ساخت، اگر دربارهی تاریخ یک ملت اطلاعات چندانی در ذهن خواننده نباشد، مجهولات بسیاری در ذهنش بهوجود میآید که احتمالاً راه برطرف کردن آنها را بهسختی مییابد. اما مانتیفوری، تمام اطلاعات لازم، تمام پرسشهای احتمالی خواننده و نیازش به اطلاعات تکمیلی دربارهی شخصیتها را پیشبینی کرده و در متن و پانوشتها، کاملاً خواننده را روشن میکند و از اطلاعات سیرابش میسازد، چنانکه یک راهنمای باتجربه دست کوهنورد ناشی را میگیرد و از امنترین راه به مقصد میرساند.
هدف مانتیفوری از نگارش این دو کتاب، چنانکه خود در مقدمهاش نوشته پاسخ به این پرسشهاست: «چه کمبود عاطفی و حسیای در در نحوهی تربیت و پرورش اولیهی استالین وجود داشت که باعث شد وی چنین آسان به اعمال مجرمانه و جنایتکارانه رو بیاورد؟ چه ویژگی یا خصوصیتی در استالین وجود داشت که وی را به این خوبی برای در پیش گرفتن یک زندگی سیاسی مجهز و آماده ساخت؟ چطور میشود که کفاشزادهی سال 1878، آن طلبهی آرمانگرای 1898، آن راهزن 1907 و آن شکارچی فراموششدهی سیبریایی 1914 به این مارکسیست متعصب آدمکش دههی 1930 یا فاتح برلین 1914 تبدیل شد؟» و مانتیفوری به تفصیل و کاملاً قانعکننده، به همهی این پرسشها پاسخ میدهد. نویسنده، یک وبسایت از آن خود دارد که خوانندگان میتوانند با او، آثار و کارهای آیندهاش آشنا شوند و در صورت تمایل با نمایندگان وی در امور مختلف، تماس بگیرند. مانتیفوری دوستان معروفی هم در دنیای سیاست دارد، که از میان آنها میتوان به «پرنس چارلز» و «دیوید کامرون» اشاره کرد. گویا کمپانی میراماکس هم امتیاز استفاده از کتاب «استالین جوان…» را برای ساخت فیلم خریداری کردهاست.
اما چیزی که در کنار کنجکاویام برای شناخت استالین، مرا به خواندن کتاب «استالین جوان…» ترغیب کرد، نام مترجمش، «بیژن اشتری»، بود. به یاد میآورم دبیرستانی بودم و علاقمند به نوشتن، اما تا آن زمان، سر سوزنی به سینما متمایل نبودم و هیچ شخصیت سینمایی را نمیشناختم. یک روز از سر بیکاری، مجلهی «دنیای تصویر»، که برادرم آنرا بهطور منظم میخرید ورق زدم. نقد فیلم های روز خارجی را به قلم بیژن اشتری خواندم. با خودم گفتم جالب است کسی راجع به سینما اینقدر اطلاعات داشتهباشد که بتواند فیلمی را نقد کند. تا آنزمان یک استعداد نهفته را در خود نمیشناختم، حافظهی تصویری بسیار قویام، که سبب میشد عکس کوچک و سیاه و سفید یک بازیگر را در مجله ببینم و نامش و عناوین یکی، دو فیلمی که بازی کرده را به ذهن بسپارم، دیگر در هر گریم و لباسی او را میشناختم و کارهایش را بهیاد میآوردم. کمکم خواندن نقدهای آقای اشتری برایم یک نیاز شد. فرمول چگونه فیلم دیدن و نوشتن دربارهاش را به من آموخت، من را با «راجر ایبرت» آشنا کرد، عشق و ارادت ریشهداری نسبت به سینما در وجودم پرورش داد. بعدها، کارهای منتقدان دیگری را هم خواندم، و از خودِ نوشتن دربارهی سینما چیزهای زیادی برای افزایش کیفیت نقدهای خودم آموختم، اما نخستین و بزرگترین معلمم، بیژن اشتری است. از بخشهای بسیار زیبای مجلهی «دنیای تصویر»، نوشتههای آقای اشتری در قالب مقالاتی بلند دربارهی شخصیتهای مهم ادبی و سیاسی و نقش آنها در سینمای زمان خود است که از نظر تاریخی بسیار ارزشمند و معتبر هستند. اما تنها خواندن این دو کتاب دربارهی استالین، خواننده را به چربدستی و توانایی بالای بیژن اشتری در امر ترجمه آگاه میسازد. ترجمهی این کتابها، ابداً سهل نمینماید و کوچکترین لغزش مترجم میتوانست ارزش کار مانتیفوری را بکاهد، اما ترجمهی این کتاب بسیار عالی و دارای ارزشی همتراز با کار بزرگ مانتیفوری است. تنها یک مورد در ترجمهی ایشان وجود داشت، در صفحهی 546 از کتاب «استالین؛ دربار تزار سرخ»، اشتری از بیماریای به نام «داءالصدف» نام میبرد. با کمی جستجو متوجه شدم منظور، بیماری «سوریازیس» است که در آن، پوست آرنج و زانوی بیمار پوستهپوسته میشود و بهرنگ صدف در میآید. داءالصدف برای خواننده بسیار غریب است و استفاده از نام لاتین بیماری ارجحیت دارد. در تایپ کتاب، تنها یکی دو مورد نقص در فاصلهگذاری و یک مورد اشتباه وجود دارد و ویرایش ادبی هم بدون نقص عمل کرده که البته از انتشارات معتبرش، جز این نمیشود انتظار داشت. هرچند نویسنده خود در مقدمه اذعان داشته دو کتاب را طوری نوشته که خواننده بتواند هر یک را مستقل از دیگری بخواند و چنانکه خودْ این آثار را نگاشته، در خواندنشان ترتیب را رعایت نکند. اما در ایران، چاپ آن بصورت یک دورهی دو جلدی است که مستقل از هم، قابل ابتیاع نیستند. شاید بهتر بود این دو کتاب چنانکه نیت نویسندهاش بوده، جدا از هم فروخته میشد. به اینترتیب پرداخت بهای آن برای خوانندهی مشتاق آسانتر بود. دیگر آنکه در شناسهی کتاب، نام لاتین نویسنده و نام کتاب به زبان اصلی نیامده، که روند جستجو دربارهی کتابها و نویسنده در دنیای اینترنت را اندکی با اختلال مواجه میکند.
این کتابها توسط «انتشارات ثالث» با ترجمهی «بیژن اشتری» در چاپ اول، با تیراژ 1650 نسخه توزیع شده و قیمت این دورهی دو جلدی، 32000 تومان است. در این کتابها، خواننده با سوسوی کوچک آشنا میشود که به دلایلی، خشنترین رفتار را از سوی پدر خود دید، نسبت به تمام کسانی که از او در زمینههای مختلف بهتر بودند رشک برد، خشونت سادیسمیاش را از کودکی نشان داد، دانشآموز مستعد کلاس بود، علیرغم روح خشنش اشعار لطیف میسرود، صدایش در آوازخوانی بیهمتا بود، چیزی نماندهبود کشیش شود، متعصب بود، همزمان هم روشنفکر بود و هم اهل خشونت خیابانی، به اخلاقیات پایبند نبود، بیش و پیش از مارکسیست شدن، یک ماکیاولیست بود و میگفت: «حقیقت را ارتشی از دروغها پشتیبانی میکند»، بهراحتی خیانت میکرد و اعتقاد داشت «حقشناسی بیماری سگهاست!»، در اعدام بیش از یک میلیون نفر نقش مستقیم داشت و بهطور کلی در مرگ بیش از 25 میلیون نفر مؤثر بود. وقتی هنوز سوسو جوگاشویلی بود در یکی از نشریات حزبی نوشت: «در برابر چشمان شما، آن قهرمانِ داستانِ گوگول سر بر میآورد، قهرمانی که در یک حالت اختلال روانی تصور میکرد پادشاه اسپانیاست. این سرنوشت همهی مبتلایان به جنون خودبزرگبینی است.» اما وقتی دیگر جوزف استالین شدهبود، کیش پرستش خود را الزامی نمود و خود را همچون یک نیمهخدا –یا شاید خودِ خداوند- پنداشت. استالین راهی را انتخاب کرد که همهی دیکتاتورها میروند، کسی چه میداند؟ شاید همهی آنها از خودشان وحشت دارند، چون میدانند تنها کسی هستند که مطّلعند آنی نیستند که میخواهند از خود تصویر کنند. نمیدانم چرا، اما همیشه فکر کردهام دیکتاتورها در اتاقشان آینه ندارند!
پ.ن: این نوشته را با احترام فراوان به «بیژن اشتری» عزیز تقدیم میکنم.
روز پزشک مبارک ;)
ممنون
مقاله بسیار جالبی بود
سلام جناب دکتر روزتون مبارک!
با سلام میشه ناشر این کتابها رو به ما بگید که راحتر گیر بیاریم
اصولا بهتره هر وقت کتابی را معرفی میکنید ناشرش رو هم به ما بگید تا بتونیم راحت تر کتاب رو تهیه کنیم
بی صبرانه منتطر ناشر کتاب هستم
با تشکر
در متن پست اگر دقت کنید، نام ناشر نوشته شده. تقریبا در همه پستهای معرفی کتاب، اسم ناشر را ذکر میکنیم.
دوست عزیز،
شما مطمئنید تمام مقاله را خواندید و نام امنتشارات نوشته نشدهبود؟ اما زیر آخرین عکس استالین، نام «انتشارات ثالث» واضح و بولد شده مشخص است، بعلاوه حتی روی عکس جلدهای کتابها هم نام و ٱرم مشخص ثالث واضح و پیداست.
متشکر
مطالب شما همیشه خوب است
موفق و شاد باشید
سلام خیلی جالب بود .احساس عجیبی از خوندن این مطالب بهم دست داد.قبلا مطالبی رو از استالین شنیده بودم.احساس انزجار از خوندن این مطالب بهم دست داد. روزتون مبارک
روز پزشک مبارک
عالی بود .
آخر این مقاله واقعاً عالی نوشته شده…… فکر میکنم دیکتاتور ها در اتاقشان آینه ای ندارند ………………… واقعاً عالی بود