«ما»، کتابی که دوستداران 1984 باید بخوانند!
«انسان روزی از بوزینگی دست کشید که اولین کتاب منتشر شد. بوزینگان هرگز این تحقیر را فراموش نکردهاند: کافی است کتابی بدست بوزینهای بدهید، فوری آنرا کثیف، خراب و پارهپاره خواهدکرد.»
(از پیشگفتار زامیاتین بر کتابی منتشرنشده)
پیش از این در این وبلاگ در مورد 1984 و همچنین «دنیای قشنگ نو» نوشته بودم. اگر یکی، یا هر دو این کتابها را خواندهاید با خواندن «ما» سهگانه خود را تکمیل خواهید کرد. شاید بتوانید از سایت جیره کتاب، کتاب را تهیه کنید.
ما
نویسنده:یوگنی زامیاتین
مترجم:بابک شهاب
انتشارات:نشر بیدگل
با هم مقدمه زیبای کتاب را میخوانیم.
در فضیلت زامیاتین
حدود دوازده سال پیش از آنکه الدوس هاکسلی، «دنیای قشنگ نو» را به رشته تحریر آورد و نزدیک بیست وهشت سال قبل از آنکه جرج اُروِل، «1984» را بنویسد، یوگنی زامیاتین نوول «ما» را نوشته بود. با اینکه بسیاری معتقدند «ما» بر «دنیای قشنگ نو» اثر گذارده است، خود هاکسلی منکر آن بود. اما اُروِل به تاثیر آن بر «1984» اذعان داشت. «دنیای قشنگ نو» و «1984» مقام شایسته خود را در ادبیات جهان یافتند. نقش جنگ سرد را در اشتهار «1984» نمیتوان نادیده گرفت، ولی «ما» سالهای دراز ناشناخته ماند.
زامباتین در «ما» دنیایی را تصویر میکشد که مردم در آن نه با نام، که با شماره و حرف حرف مصوت برای زنان و حرف نامصوت برای مردان خوانده میشوند و در شهری شیشهای و غرق در نور، در خانههای مکعبشکلِ بههم چسبیده، بهسر میبرند. در خیابانهای کاملا مستقیم، به آهنگ کارخانه موسیقی، با اونیفورمهای آبی-خاکستری بهستون حرکت میکنند. برنامه زندگی روزمرهشان پیشاپیش تعیین شده است . جدول ساعات، جزییترین کارهای اعداد را معین کرده است. در این ناکجاآباد، میلیونها نفر چون تنی واحد از خواب برمیخیزند، چون تنی واحد، اما میلیونها سره، سر ثانیهای مشخص قاشق را با غذاهای حاصله از نفت به دهان میبرند و هر لقمه را طبق تجویز جدول ساعات، پنجاه بار میجوند و فرو میدهند. در لحظهای معین چون تنی واحد به سر کار میروند و باز میگردند، در برنامه راهپیمایی شرکت میجویند، برای آموزش در تالارهای اجتماعات حاضر میشوند و بالاخره میخوابند. روابط جنسی بر مبنای ریاضیات و آزمایشهای پزشکی تنظیم شده و «کوپنی» است. پاسدارانِ همه¬جا حاضر، از دیوارهای شیشه¬ای خانه¬ها، تمام حرکات و سکنات ساکنان آنها را تحت¬نظر دارند تا مبادا با خودرایی از معیارهای جدول ساعات عدول ورزند و سعادتشان به خطر افتد. این یکتاکشور با دیواری سبزرنگ و شیشه¬ای از باقی دنیا، از انسانهای وحشیِ دوران پیش از رواج ریاضیات جدا میگردد و بر آن نیکوکاری بیرحم حکم میراند که برای نابود ساختن دگراندیشان، ناقوس گاز و ماشینی مهیب در اختیار دارد.
بین «ما» و دو کتاب یاد شده، شباهتهایی وجود دارد: در «ما» نیکوکار بر یکتاکشور، در «دنیای قشنگ نو» هیئت نظارت جهانی بر جهانکشور و در «1984» برادر ارشد بر اقیانوسیا حکومت میکند. بدویانِ آن سوی دیوار سبزِ «ما» در «دنیای قشنگ نو» به شکل بومیان وحشی مناطق حفاظتشده درمیآیند و در «1984» هیئت طبقه کارگر به خود میگیرند.
شباهتهای بسیار بین این سه اثر میتوان برشمرد. اما تفاوتهای اساسی هم میان آنها دیده میشود: در «دنیای قشنگ نو» همه چیز در چارچوب سرمایهداری مدرن قرار دارد. در «1984» همه چیز نقش توتالیتاریسم استالینی بر خود دارد. در «ما» با تذکر استانداردهای مادری، عمل جراحی برای تغییر ساختار شخصیت و ناقوس گاز، به ناسیونال – سوسیالیسم و به بلشویسمِ پس از استالین اشاره میشود. در «ما» از دیدۀ قهرمان داستان، نقص اساسی یکتادولت در آن است که نه تمامی سعادت، که نیمی از آن را تحقق بخشیده است. درحالی که در «دنیای قشنگ نو» عملا تمام شهروندان به سعادت کامل رسیدهاند. حتی اپسیلونهای ابلهِ حاصل از روش بوکانوسکی که در شرایط حیوانی نگاه داشته میشوند، از موجودیت خود خوشحالند. فقط کسانی که خارج از آن دنیا بهسر میبرند و یا مثل برنارد مارکس دچار نقص بافتی شدهاند، به آن اعتراض دارند. در «1984» حال و هوا ملالآور، گرفته و مایوسکننده است. گویی بشریت به آخرین مبارزه خویش دست یازیده است. چشمانداز آتی ارول مقهور قدرت قاهر دستگاه توتالیتری است و امکان مقاومت تقریبا ناچیز است، درحالیکه «ما» به تراژدیای خوشبینانه میپردازد. نه فقط قهرمانان داستان بلکه تعدادی بیشمار از اعداد، تمرد و در مقابل وحدتِ کلمه شورش میکنند. این شورش به انقلاب میانجامد که تمام کشور را فرا میگیرد و در پایان نوول هنوز سرکوب نشده است. به اعتقاد قهرمان زنِ داستان، تعداد انقلابها مثل تعداد اعداد نامحدود است و انقلاب نهایی وجود ندارد.
تاریخ به زامیاتین حق داد. انقلاب کبیر، آخرین انقلاب نبود. او بهار پراگ، قیام مجارستان، اعتصابهای لهستان را که به انگیزش نویسندگان و روشنفکران درگرفت، نسلی پیش از آنها پیشبینی کرده بود. و نیز جراحی بینظیر -قطع قوه تخیل- را پیشاپیش میدید. چون سالها بعد از آن بود که خروشچف نویسندگان شوروی را به تیرباران تهدید کرد. زامیاتین ضعف دستگاه را در برابر مردم میدید که در آن دیگر نه کاری از دست جراحان مغز برمیآید و نه از دستِ به گفته استالین «مهندسان روح مردم». زامیاتین نشان میدهد که سرانجام تکنیسین، پزشک، شاعر و حتی مامور امنیتی این دولت، علیه آناند.
اما فضیلت دیگر زامیاتین بر هاکسلی و ارول در این نکته است: زمانی که زامیاتین «ما» را نوشت، توتالیتاریسم تازه در حال نطفه بستن بود. ولی هنگامی که هاکسلی «دنیای قشنگ نو» را نگاشت، انحصارگرایی سرمایهداری و کارا کردن صنایع و تولید انبوه در ایالات متحده امریکا به اوج دوران خود رسیده بود و زمانی که ارول «1984» را بر کاغذ آورد، استالینیسم در چکاد قدرت بود. بنابراین این دو نویسنده انگلیسی امکاناتی بیشمار برای ترسیم سیمای جهان مدرن در اختیار داشتند. اما رهنمون زامیاتین فقط نبوغ و دید پیامبرگونهاش بود. در 1920 میلادی (1299 خورشیدی) پیشاپیش، موشک فضایی، جراحی مغز، موسیقی الکترونیک، پرده آهنین، اتاق گاز و دیوار (برلین) و نیز فروپاشی آن را میدید.
امروزه در پایان هزاره دوم میلادی، نیکوکاران شرقی -بگوییم جنوبی- که چهرهشان را همه میشناسند و نیکوکاران غربی -بگوییم شمالی- که سیمایشان در پس رسانههای گروهی، اتحادیهها و تراستهای چندملیتی پنهان است، هرکدام به نوعی میخواهند با تحمیل سعادت به شهروندان خود به صدور آن نیز بپردازند. انتگرالها، سعادت و دموکراسی را به اینسو و آنسوی جهان میبرند. اما خوشبختانه هنوز هستند وحشیانی که میخواهند خودشان برای خود بخواهند و سعادت نیکوکارفرموده را به پشیزی نمیگیرند. خوشبختانه هنوز هستند آزاداندیشانی که در مقابل نیکوکاران راستقامتانه میایستند و خاطر خطیرشان را آشفته میسازند و طلسم قدرتشان را درهم میشکنند.
چه خوب است: «انقلاب نهایی در کار نیست. انقلابها نامحدودند.»
انوشیروان دولتشاهی
بهار 1378
بریدههایی از کتاب ما – نوشته یوگنی زامیاتین
آدم مثل یک کتاب است: تا آخرین صفحهاش نمیدانی پایان کارش چطور رقم میخورد. در غیر اینصورت ارزش خواندن ندارد…”
خنده هولناکترین سلاح است: با خنده میتوان هر چیزی، حتی قتل را کشت.
“ادبیات واقعی فقط آنجایی به وجود میآید که خالقانش نه حقوقبگیران سختکوش و قابلاعتماد بلکه دیوانگان، عزلتگزیدگان، ملحدان، خیالبافان، نافرمانان و شکاندیشان باشند.
از شما میپرسم: انسان، از همان کودکی، برای چه دعا میکرده است، در آرزوی چه بوده است؟ و برای چه عذاب میکشیده است؟ انسان همواره میخواسته کسی یک بار و برای همیشه به او بگوید سعادت چیست و بعد او را به آن سعادت زنجیر کند. مگر ما کاری غیر از این میکنیم؟ آن آرزوی دیرینهٔ بهشت… به یاد بیاورید: در بهشت دیگر کسی نمیداند آرزو چیست، دلرحمی چیست، عشق چیست؛ آنجا فرشتهها و بندگان سعادتمند خدا زندگی میکنند که تخیلشان را درآوردهاند (و تنها به همین دلیل سعادتمندند)…
اشتباه است اگر آدمها را به دو دستهٔ زندهها و مردهها تقسیم کنیم: آدمهایی هستند که زندهٔ مردهاند و دستهای دیگر که واقعا زندهاند. زندههای مرده نیز مینویسند و راه میروند و حرف میزنند و فعالیت میکنند. ولی هیچ اشتباهی مرتکب نمیشوند؛ این در حالی است که فقط ماشینها بیاشتباهند؛ تولیداتشان هم فقط چیزهای مرده است. آدمهای واقعا زنده پیوسته دست به اشتباه میزنند، در حال جستوجویند، درتردیدند و در عذاب.
خود خدای مسیحیان، همان دلرحمترین خدا، که تمام سرکشان را آهستهآهسته در آتش جهنم میسوزاندچه، مگر او جلاد نبود؟ مگر تعداد کسانی که مسیحیان در آتش سوزاندند کمتر از مسیحیانی بود که به آتش سپرده شدند؟ اما بااینهمه فراموش نکنید که این خدا را قرنها بهعنوان خدای عشق پرستیدهاند. مضحک است؟ نه
سنتشکنان تنها علاج (تلخ) برای آنتروپی (یا زوال ناگزیر) اندیشهٔ انساناند.
زامیاتین معتقد بود که با پیشبینی انقلاب آتی میشود آینده را پیشبینی کرد. چگونه؟ جوانههای انقلابها پیشاپیش در دادوهوارهای سنتشکنان امروز دیده میشود
آن افسانهٔ قدیمی دربارهٔ بهشت… آن افسانه وصف حال ماست، وصف زمان حاضر. بله! خوب به آن فکر کنید. به آن دو نفر توی بهشت حق انتخاب داده شده بود: سعادت بدون آزادی یا آزادی بدون سعادت؛ گزینهٔ سومی در کار نبود. و آن دو کلهپوک آزادی را انتخاب کردند و نتیجهاش چه شد: قرنها در آرزوی همان غلوزنجیرها بودند. در آرزوی غلوزنجیر؛ میفهمید؟ اندوه جهان از اینجا میآمد. قرنها! و تنها ما بودیم که راه بازگرداندن سعادت را پیدا کردیم… نه، باقیاش را گوش کنید، باقیاش را گوش کنید! خدای دوران باستان و ما، کنار هم، پشت یک میز نشستهایم. بله! ما به خدا کمک کردیم ابلیس را بالاخره شکست بدهد؛ آخر میدانید او بود، ابلیس، که آدمها را ترغیب میکرد ممنوعیتها را نادیده بگیرند و طعم آن آزادی مهلک را بچشند؛ او همان مار خبیث است. ما هم با چکمه کوبیدیم توی سرش؛ ترق! و خلاص: دوباره به بهشت راه پیدا کردیم. حالا باز مثل آدم و حوا سادهدل و معصومیم. دیگر درگیر مسئلهٔ خیر و شر نیستیم؛ دوباره همهچیز بسیار ساده شد، ساده مثل بهشت، مثل سادگی بچهها.
غریزهٔ جنایت تا کجا در نوع بشر ریشه دوانده است! من عمدا از کلمهٔ “جنایت” استفاده کردم. آزادی و جنایت چنان درهم گره خوردهاند که… خب، که حرکت آئرو و سرعتش: اگر سرعت آئرو برابر صفر باشد، به این معنی است که حرکت نمیکند؛ اگر آزادی انسان برابر صفر باشد، یعنی مرتکب تخلفی نمیشود. واضح است. تنها راه رهایی انسان از جرم و جنایت در گرو رها شدن او از بند آزادی است.
توصیفهای کهنه، کُند و ضعیف دیگر قدیمی شدهاند؛ امروزه اصل بر ایجاز است، اما تکتک کلمات باید حسابی تقویت شوند و با ولتاژ بالا باشند. باید چیزی را که در یک دقیقهٔ شصتثانیهای گنجانده میشود در یک ثانیه فشرده کنیم. به این ترتیب، نحو، با اجزای محذوف، موجز میشود و نیز ناپایدار؛ سنگسنگ اهرام درهمبافته با نقطهها یکییکی ازهم جدا میشوند و به جملههای مستقل مبدل میشوند. وقتی باسرعت زیاد حرکت کنید، امر کانونی، امر مألوف، از زیر چشم میگریزد: سمبولیسم نامتعارف و غالبا خیرهکننده ازهمینروست. تصویری که میبینید روشن است، ترکیبی است، با شکل یگانهای چشمگیر، شکلی که از توی ماشینی که با سرعت در حرکت است میبینید.
گونههایم گر گرفتهاند. گمانم حسی است شبیه حس زنی که برای اولین بار ضربان تازهٔ قلب موجودی هنوز کوچک و نابینا را درونش احساس میکند. این منم و درعینحال من نیستم و باید که ماههای متمادی از شیرهٔ جان و خونم تغذیهاش کنم و آنوقت با درد از وجودم جدایش سازم و نثار یگانهکشور کنم.
سنگدلی مشخصهٔ ناگزیرِ واقعیت و عشق واقعی و ریاضیاتی به نوع بشر است. مثل آتش که ویژگی بارزش این است که میسوزاند. شما آتشی به من نشان بدهید که نسوزاند! خب ثابت کنید، دلیل بیاورید!”
باید حتماً بگیرمش مرسیییی
بند آخر فوق العاده بود.
میرا، (mortal) نوشتهی کریستوفر فرانک، ترجمهی لیلی گلستان، نشر بازتاب نیز!
به نظر من زیباترین کتابی که تو حال و هوای 1984(و حتی بهتر)هست کتابه “میرا” نوشته ی کریستوفر فرانک ست. خوندینش؟ به اندازه ی 1984 آموزشی نیست و جنبه ی انتقادی و احساسی کاملا موزونی داره…
ولی متاسفانه به شهرت 1984 نیست.بهتون پیشنهاد می کنم بخونینش.
این کتاب رو نخوندم.مرسس از معرفیش.
ممنونم، در مورد این کتاب نشنیده بودم. کتاب را خوشبختانه میشه به صورت پیدیاف از اینترنت دانلود کرد. دانلودش کردم و یه زودی خوندنش را شروع میکنم.
کمیرا تاب خیلی بیخودیه اصلا سر و تهش معلوم نیست چطور چنین کتاب بی اصالت و پشتی رو میتونی در ردیف Brave new world که واسه خط به خطش پیشینه داره یکی میکنی؟
من هم بعد از 1984 و دنیای قشنگ نو ، میرا را توصیه می کنم و بعد از آنها ” کشور آخرین ها ” از پل استر
با درود. و تشکر از مطالب مفیدتون.من به شخصه یکی دو ساله بطور مرتب از سایتتون استفاده می کنم و از مطالبش لذت بردم.و چند بار هم از اونها البته با ذکر منبع تو وبلاگم استفاده کردم.
اگر لطف کنید و مشخصات کتاب چاپ شده در ایران رو ذکر کنید بسیار ممنون میشم تا شاید بتونم اون رو تهیه کنم.من به شخصه عاشق کتابهای 1984 و دنیای قشنگ دلیر(نو) هاکسلی هستم.و دوست دارم این کتاب رو هم بخونم.
لطفا اسم ناشر کتاب تو ایران رو ذکر کنید.
نشر دیگر
واقعا مطالب خوب و مفیدی می ذارین.ممنون از شما.حتما در آینده این کتاب رو می خونم.دنیای قشنگ نو رو نخوندم اما 1984 رو خوندم و ازش خوشم اومد اما نه به اندازه کتابای پل استر(شهر شیشه ای و مون پالاس) که یگانه هم پیشنهاد کرده(احتمالا به خاطر اینکه چیز زیادی از جریانهایی که روی نوشتن 1984 اثر گذاشتن یا اتفاقاتی که بعدا افتادن و مکتب و مسلک ها و این ایسم ایسم ها،نمی دونم).
چیزی که موقع خوندن 1984 به ذهنم اومد فیلم توازن بود که خیلی سال پیش، اول جوونیام ،دیدم.نمی دونم شباهتی هست یا نه .اگه این فیلم و دیدین لطفا دربارش بنویسید.هر چند فیلم روز نیست.
ببخشید که شما از “ما” گفتید و من این همه از 1984و …
امروز نقد آثار روسیه داشتیم و زامیاتین خوندیم! نویسنده توانای روس! به تمام کتابخوانهای حرفه ای توصیه می کنم علاوه بر این کتاب 1984 هم حتما خوانده شود!
من هم معتقدم که دوستداران 1984 از خواندن آن لذت می برند.
سلام
من عاشق این جور کتابا ام ! 1 ماه در به در دنبال این کتاب می گردم
کل انقلاب رو زیر و رو کردم ولی ….
خواهش میکنم اگر میتونید کمک کنید
mohammad_reza.ehsani@yahoo.com
من کتابهای دنیای قشنگ نو و 1984 رو چند بار خوندم ولی متاسفانه این کتاب پیداشدنی نیست اگه کسی داره ممنون میشم برام بفرسته یا حداقل راهنمایی کنه از کجا میشه گیر اورد با تشکر behi91@yahoo.com
خیلی بد ترجمه شده افتضاحه واقعا