«سندرم کاپگراس» – نه!.. تو را نمیشناسم!
نویسنده مهمان: مریم نیکزاد: در سال 1923 روانپزشک فرانسوی، جوزف کاپگراس، گزارشی از یک اختلال روانی بسیار نادر منتشر کرد که تا امروز کماکان به صورت یکی از عجیبترین و ناشناختهترین موارد دنیای پزشکی باقی مانده و همچنان در دست تحقیق و مطالعه است.
جوزف کاپگراس
این بیماری که برای اولین بار توسط او شناسایی گردید، «سندرم کاپگراس» Capgras نامیده شد. بیمار او زن 53 سالهای بود که ادعا میکرد همسر و دخترش توسط افراد غریبهای جایگزین شدهاند. بیمار در تشخیص چهره همسر و دخترش مشکلی نداشت، ولی به دلایل نامعلومی به خود قبولانده بود که آنها نمیتوانند همسر و دختر واقعیاش باشند، بلکه بدلهایی بسیار شبیه به آنها هستند.
بعد از این مورد، روانپزشکان متعدد دیگری در نقاط مختلف جهان گزارشات مشابهی را در مجلات پزشکی منتشر نمودند. در سال 1991، پزشکان بیمارستان «جان هاپکینز»، مورد یک خانم 74 ساله را گزارش کردند که عقیده داشت همسرش با مرد دیگری که وانمود میکند شوهر واقعی اوست، تعویض شده است. او از خوابیدن با مردی که تصور میکرد باید بدل همسرش باشد، خودداری میکرد. شبها در اتاق خواب را از داخل قفل میکرد و از پسرش خواسته بود برای او یک قبضه تفنگ تهیه کند تا درصورتی که مرد شیاد سوءقصدی نسبت به او نشان دهد، بتواند از خود دفاع کند! او در شناختن بقیه اعضای خانوادهاش مشکلی نداشت.
شاید یکی از نادرترین اشکال این سندرم عجیب در سال 1386 در استان کرمان گزارش شده باشد. بیمار زنی 38 ساله مبتلا به اسکیزوفرنی (روانگسیختگی) بود که اعتقاد داشت نیمه پایین بدنش با همین قسمت بدن یکی از دوستان مونثاش که از نظر او «روصپی و بدنام» بود، عوض شده است!
در نوع کامل این سندرم هذیانی، بیمار متقاعد میشود که یک یا چند تن از نزدیکاناش (مانند همسر، پدر، مادر، فرزندان، بستگان و یا دوستان) با شیادان حرفهای که سعی میکنند نقش افراد اصلی را بازی کرده و رفتار آنها را تقلید کنند، جایگزین شدهاند. اما تا آن تاریخ هیچ مورد دیگری که در آن فرد مبتلا اعتقاد داشته باشد، نیمی از بدنش با نیمی از بدن یکی از نزدیکانش تعویض شده باشد، دیده نشده بود. از این رو پزشکان ایرانی این بیمار، اختلال وی را «کاپگراس ناقص» نامیدند و احتمال دادند که در آینده این حالت به عنوان زیرمجموعهای مشخص از سندرم کاپگراس پذیرفته شود.
سندرم کاپگراس، علاوه بر آنکه برای فرد بیمار مشکلساز است، میتواند برای نزدیکان و اطرافیان او نیز بسیار رنجآور، ناامیدکننده و فرساینده باشد. چرا که بیمار به دلیل پارانویای شدید و عدم اعتماد، تمامی رفتار و گفتار اشخاص بدل و جایگزین را قسمتی از نقشههای توطئهگرانه آنها تلقی میکند. بنابراین تلاش نزدیکان بیمار برای رفع این توهمات بینتیجه میماند و حتی سوءظن خصمانه وی را تشدید میکند. مثلا اگر همسر بیمار برای اثبات اینکه همسر واقعی اوست و کسی جای او را غصب نکرده، حرفهایی را پیش بکشد که آنها قبلا در خلوت خود به هم گفته بودند و کس دیگری نمیتوانسته از آنها باخبر باشد، بیمار بلافاصله مشکوک میشود و نتیجه میگیرد که فرد شیاد این اطلاعات را با حیله، یا تهدید و شکنجه از همسر واقعیاش بدست آورده و بنابراین در ذهنیت او اوضاع حتی پیچیدهتر از قبل میشود، چرا که حالا فرد بدل باید همدستهای دیگری هم داشته باشد که او را در انجام این دسیسهچینی کمک کرده باشند!
متأسفانه این مسئله همیشه بدون خطر نیست. مواردی گزارش شده که بیمار از فرط درماندگی، فرد جایگزین را به قتل رسانده، به امید آنکه این بازی سرسامآور تمام شود و آدمهای واقعی به سر جای خودشان برگردند. در ایالت میسوری، یک بیمار مبتلا به کاپگراس که معتقد بود پدرش با یک آدم فضایی عوض شده، سر او را قطع کرد تا باتری و میکروفیلمی را که فکر میکرد در سرش کار گذاشتهاند، پیدا کند!
راماچاندران، دانشمند نورولوژیست هندیتبار و استاد دانشگاه کالیفرنیا در سندیهگو، تحقیقات گستردهای درباره این بیماری کرده و نظریههایی مطرح نموده است. بیمار برزیلی او، دیوید سیلوِرا، دانشجوی همین دانشگاه بود که بعد از یک تصادف رانندگی مرگبار که از آن جان سالم به در برد، علائم سندرم کاپگراس را بروز داد. دیوید پنج هفته در کما به سر برد و زمانی که هشیاری خود را باز یافت، به نظر میرسید که حال عمومیاش خوب باشد. او قادر به تکلم بود، میتوانست روزنامه بخواند و از نظر هوشی کاملا سالم بود. اما راماچاندران میگوید زمانی که مادر دیوید برای دیدنش آمد، او عکسالعمل عجیبی نشان داد و ادعا کرد که آن زن مادرش نیست! او میخواست بداند که او کیست و چرا وانمود میکند که مادر اوست؟!
دیوید پدرش را هم بدل او میدانست و به او میگفت: «میدانید، من مطمئنم که شما از دیدن پدر من خوشحال خواهید شد، او خیلی شبیه شماست، ولی بهتر از شما رانندگی میکند و مثل شما این طور با سرعت ماشین نمیراند!»
راماچاندران
راماچاندران میگوید آنچه که به عنوان علت اساسی این بیماری در بیشتر کتابهای روانپزشکی دیده میشود، از نظریات فروید اقتباس شده است. فروید معتقد بود که کودک بین سنین 3 تا 5 سالگی به طور طبیعی نسبت به والد جنس مخالف خود امیال عاشقانهای احساس میکند. زمانی که کودک هویت خودش را با والد همجنس خود تطبیق میدهد، آن امیال اولیه را به لایههای ناخودآگاه حافظه عقب میراند و در همان جا سرکوب میکند. او این مسئله را در پسران «عقده ادیپ» و در دختران «عقده الکترا» نامیده بود. پیروان مکتب فروید علت بیماری کاپگراس را این طور توجیه میکنند که در اثر ضربه مغزی شدید، و یا به علت بروز بیماریهای حادّ دیگری مانند افسردگی شدید یا اسکیزوفرنی، تمایلات جنصی (1) فروخفته فرد بیمار ناگهان به سطح میآیند و وی ناباورانه با خودش چنین استدلال میکند: اگر این فرد مادر من است، چگونه امکان دارد که من به او تمایل جنصی داشته باشم؟ چنین چیزی وحشتناکتر از آن است که واقعیت داشته باشد، پس قطعا این زن باید غریبهای باشد که تظاهر میکند مادر من است! بدین ترتیب بیمار که به دلیل احساس گناه قادر به پذیرش هشیارانه تمایلات خود نیست، احساسات خود را به بدل شخص موردعلاقهاش منتقل میکند.
اما راماچاندران نظریه فروید را فاقد اعتبار لازم میداند و معتقد است این نظریه با کمبودهای بسیاری که دارد، نمیتواند پاسخ همه جانبهای برای تمام ابعاد این بیماری پیچیده ارائه دهد. چرا که در انواع دیگری از سندرم کاپگراس، فرد بیمار مشابه همین توهمات هذیانی را نسبت به حیوانات خانگی، اشیاء غیرجاندار (مانند لوازم شخصی و اسباب و اثاثیه منزل)، و حتی تصویر منعکسشده خودش در آینه بروز میدهد.
پس علت چیست؟
تحقیقات نشان میدهد که مغز انسان برای تشخیص چهره از دو فرایند تخصصی کاملا جداگانه بهره میگیرد. یکی از آنها مسیری است که پیامهای عصبی را به مراکز بینایی در قشر مغز منتقل میکند و درنهایت به شناختن چهره افراد منجر میشود: من میدانم که مادرم چه شکلی دارد و میتوانم تشخیص دهم که این زن شبیه مادر من است.
پس از این مرحله، مسیر دوم فعال میشود که پیامها را از مرکز بینایی به مرکز دریافت و پردازش احساسات، به نام آمیگدال یا بادامه، میرساند که یک قسمت کاملا متفاوت در مجاورت سیستم لیمبیک مغز است و در فرد احساسی از نزدیکی، عاطفه و صمیمیت برمیانگیزد: این زن شبیه مادر من است و همزمان جریانی از احساس محبت و صمیمیت به سمت من میفرستد.
حاصل تلفیق این دو فرایند مجزا، فرد را در تشخیص چهره موردنظر به قطعیت میرساند: این زن باید مادرم باشد.
با این توضیح، در سندرم کاپگراس مسیر دوم آسیب میبیند و فرد بیمار تنها قادر به شناسایی چهره افراد خواهد بود، بدون آنکه نسبت به آنها احساس آشنایی و نزدیکی کند: این زن شبیه مادر من است، ولی هیچ حس گرم و خوبی در من بیدار نمیکند، پس قطعا نمیتواند خودش باشد.
دلیل دیگری که این نظریه را تایید میکند این بود که وقتی پدر و مادر دیوید به او تلفن میزدند، او در شناسایی آنها هیچ مشکلی نداشت، به راحتی با آنها گفتگو میکرد و از آنها میپرسید کجا هستند و چرا به خانه نمیآیند. علت ساده بود: پیامهای شنوایی مسیری کاملا متفاوت را از مراکز شنوایی قشر مغز به سمت بادامه طی میکنند، و این مسیر در مغز دیوید آسیب ندیده بود.
همانطور که گفته شد سندرم کاپگراس اختلال روانی شایعی نیست و به همین دلیل هنوز نیاز به تحقیقات و مطالعات فراوان دارد، اما در حال حاضر نظریه راماچاندران پذیرفته شدهترین نظریه مطرحشده درمورد این بیماری به شمار میرود. او نظریه خود را بوسیله دستگاهی شبیه به دروغسنج آزمایش کرده است که چگونگی انجام آن را با زبانی ساده و قابل فهم در این ویدئو شرح میدهد.
در نیمه اول این سخنرانی هم توضیحات جالبی درمورد این سندرم ارائه میدهد که میتوانید برای آن زیرنویس فارسی هم انتخاب کنید. (زیرنویس فارسی را میتوانید از اینجا هم دانلود کنید.)
بیماری کاپگراس در آثار ادبی و سینمایی متعددی هم مطرح شده است که به عنوان مثال میتوان از فیلم عنکبوت (محصول 2002) نام برد که داستان مردی نیمهروانی را به تصویر میکشد که عقیده دارد پدرش در کودکی مادرش را به قتل رسانده و او را با یک روصپی جایگزین کرده است.
در قسمتهایی از سریالهای CSI: NY، Scrubs یا Law & Order نیز به این سندرم اشاره شده است.
1- به خاطر پارهای مسائل ، ناگزیرم در درج برخی واژههای احتیاط کنم و عامدانه آنها را با اشتباه تایپی یا به صورت دگرگونشده بنویسم. لطفا تذکر اشتباه تایپی ندهید!
گرچه جذابیت پست برای من فقط در یک سومش بود٬ ولی انصافا نویسنده بسی زحمت کشیده بود٬ نه خسته!
خیلی خوب بود . ممنون دکتر
خیلی خوب بود خانوم مریم
این مطلب منو یاد فیلم “هجوم ربایندگان جسم”می ندازه. به خصوص نسخه اولش 1956. اونجا هم مساله از اینجا شروع شد که یک عده می گفتن اعضای خانواده شون واقعی نیستن و عوض شدن. فقط یک نفر حرفشون رو باور کرد که پزشک شهر بود و تلاش کرد بفهمه چه خبره! که نهایتا هم می فهمه که موجوداتی (فضایی یا هر چی) هستن که به جسم انسانها وارد می شن و اونا رو از احساس خالی می کنن و برای هر کس این اتفاق می افته اطرافیانش احساس می کنن که واقعی نیست… به جز اون هیچ کس باور نکرد.. سکانس انتهایی فیلم که پزشک با سختی زیاد خودش رو به وسط بزرگراه رسونده و سعی می کنه جلو ماشین ها رو بگیره و این موضوع مهم رو بهشون بگه در حالی که اونا فک می کنن دیوونه اس، بی نظیره 🙂
متوجه شدم که به چه دلیل نباید در مورد اشتباه های تایپی سخت گیر بود.
اما ایرادهای نگارشی چه؟
گزارشات ؟؟؟؟؟؟؟ >> گزارش ها
میشود >> میشود
کتابهای >> کتاب های
و بسیاری نمونه ها دیگر.
به نظرِ من باید برای یک دست شدن شیوه نگارش نویسندگانِ میهمان در یک پزشک ( که انصافا کار خیلی مفیدی هم بوده است) باید راه چاره ای اندیشید.
سربلند باشید.
مادر منم متاسفانه به این بیماری مبتلا هست ؛ خیلی زجرآوره ؛ سر همین مشکل پدر و مادرم از هم جدا شدن ؛ مادرم عقیده داشت پدرم با یکی از همکاراش رایطه داره ؛ همش دنبال یه فرد فرضی میگشت ؛ هنوز که چندین سال از جداییشون میگذره و پدرم دوباره ازدواج کرد فکر میکنه با همکاراش رابطه داره ؛ البته هردوشون استاد دانشگاه هستن ولی نمیدونم چرا اینطوری شد ماردم !!!؟؟؟؟
البته مطابق شرح حال شما، مادرتان به این سندرم مبتلا نیست و صرفا پارانویا دارد. بیماریخای روانپزشکی هم منحصر به طبق خاصی نیستن.
خیلی جالب بود.خیلی
جذاب بود با تشکر از شما
اوایل مطلب با خودم فکر کردم از این بیماری میشه فیلم جنایی ساخت،آخر مطلب دیدم حدسم درست از آب دراومد!!مرسی
می بینم داره کم کم تعداد نویسندگان جدید و خوب وبلاگ افزایش پیدا می کنه. مرسی از خانم «نیکزاد».
دکترعزیزازاینکه پستهای جالب را از نویسندگان مهمان در وبلاگ قرار میدهید ممنونم.
سلام/ من روانشناس نیستم ولی فکر نمیکنید این بیماری حاصل دو بیماری وسواس و کمال گرایی مفرط باشه؟ یعنی مثلا طرف چون دلش میخواد پدرش یک آدم کامل باشه و سریع راندن ماشین توسط پدر رو نوعی نقص میبینه و چون توانایی انتقاد از نقص پدر رو در خودش نمیبینه ، توی ذهنش شروع به خلق یک پدر بدون مشخصات منفی پدر واقعی میکنه و زمانی که از نظر خودش پدری که تو ذهنشه کامل و بدون نقص شد اقدام به برون ریزی افکارش میکنه و شخصیت پدر واقعی رو با نقصهاش قبول نمیکنه /
خیلی جالب بود. ممنونم.
سلام ممکنه در مورد Somnophilia هم بنویسید.مرسی
besiar aliii
Moteshaker M Nikzad !
خیلی عالی بود اشتباه تایپی در هر شرایطی اشتباست .مخصوصا مطالب علمی .تنها نقطه منفی ترجمه فوق همین اشتباهات چاپی بود
شاید کامنت منو چاپ نکنی اینو نوشتم که فقط اینو بدونی که چقدر این موضوع مهمه واز اون بدتر توجیه اونه .توهین به خوانندست
متوجه نشدید که چرا مجبوریم بعضی از اصطلاحات را عامدانه اشتباه بنویسیم؟!
آقای دکتر هنوز خیلی ها هستند که ” اصلا ” متوجه خیلی چیزها نیستند…
مشکل ما افرادی که ” کلا ” نمی فهمند ، نیست ؛ بلکه افرادی هستند که ” فکر می کننند ” که می فهمند !
1 ساعت هست که سایت شما رو پیدا کردم ، معتادش شدم ؛ نمی تونم خارج بشم !!
عالی بود .
همین.
از اینجور آدم ها تو رشته ی ما زیاد هستن (حسابداری)، با این وجود، ارشد، دانشگاه تهران قبولم =))
نویسنده محترم مطلب اینفوگراف: اینفو گراف معادل کلمه برگه اطلاعاتی یا تاریخ نگار یا روزنگار یا سیر تحول، گذشت زمان یا … کلمه زیبای مادریست، نوستالوژیک هم معادل فارسی زیبا دارد، پرتابل هم قابل حمل ، همراه، جیبی و… کلمه فبریه و فوریه در برگه اطلاعاتی مورد دیگری است (اصلا همچین کلمهای نداریم infographics داریم که به این معنا نیست و کلا رسته بندی Information graphics or infographics بسیار گسترده است تنها مفهوم خلاصه سازی و نماد کردن نیست) قبلا هم در این http://1pezeshk.com/archives/2011/07/10-%D8%A7%D9%BE%D9%84%DB%8C%DA%A9%DB%8C%D8%B4%D9%86%E2%80%8C-%D8%AC%D8%A7%D9%84%D8%A8%DB%8C-%DA%A9%D9%87-%D8%A7%DB%8C%D9%86-%DA%86%D9%86%D8%AF-%D9%88%D9%82%D8%AA-%D8%AF%DB%8C%D8%AF%D9%85.html نوشتهها بشما تذکر داده ام لطف بخوانید (تمنا میکنم بخوان). بی شک شما جوان هستید و با نیت ارزشمند ولی من در این نوشته کوتاه از شما برگهای میبینم که دو روز دیگر مطلبش بی ارزش میشود ولی دقیقا چند لغت بیگانه به زبان ارزشمند و با شخصیت ما حمله کرده. خود من مهندسی از یک شرکت بزرگ جهان هستم که شما هر روز دارید با محصولات آن کار میکنید ولی هیچ دلیلی نمیبینم لغات مادری را جایگزین کنم (اصلا مشکلی هم پیش نیامده جوری صحبت میکنم که مردم اطرافم آهنگ زبان مادریم را حس کنند چون یک زبان زنده و پویاست شما فکر میکنید اگر فارسی بد آهنگ بود کسی فیلم جدایی نسیمین از نادر را با تمرکز تا اخر نگاه میکرد) کما اینکه چینیها با آن حجم تولیدات صنعتی غرب نیازی به تکرار کلمات آنها در زبان خود نمیبینند. یادش بخیر بلندگو، بلندگو بود ولی اسپیکر شد که حتی در زبان اصلیش کلمه مناسبی برای این ابزار نیست. ساختن واژه جدید باید نوعی تفریح و هنر برای یک نویسنده باشد مخصوصا برای مطالب مربوط به فناوری.
فرمایش شما کاملا درست است ولی یک وبلاگنویس دشواریهایی دارد. یکی از مشهودترین آنها اینه که استفاده از معادلها باید گروهی صورت بگیره و گرنه اگر فقط یه وبلاگ نویس به جای فید بگه خبرمایه، اصلا خوانندههای درک نمیکنن در مورد چی صحبت میکنه. متأسفانه در وبلاگستا ساز و کاری نیست که مثلا وقتی یه اصطلاح جدید مییاد، 10 وبلاگنویس بشینن و توافق بکنن همه از یک معادل استفاده کنن.
با این همه من روی حرف شما فکر میکنم، خیلی خوب میشد که مثلا وبلاگنویسهای آیتی فهرستی از سی واژه بیگانه بیشتر استفاده تهیه میکردن و بعد توافق میکردن همه از یه معادل خوب برای استفاده کنن.
تشکر از پاسخ شما، بابت لغاتی که دیگر جایگزین شدهاند که کاری نمیتوان کرد مانند همین خبرمایه و ترس من هم از همین بابت است چون این لغات در یک زمان کوتاه میآیند و خیلی زود جاخوش میکنند (البته بسیاری از نویسندهها خوراک را بکار میبرند). پیشنهاد من این است که سایت مرجعی ساخته شود خیلی هم آسان است (در یک زیر دامنه میتواند باشد یا یک زیر گروه مطالب شما) روش انجام به اینصورت است.
A- به کاربران در یک پستهای کوتاه با نام حفظ زبان مادری خلاصه گفته شود چه لغتی را برای معادل App دوست دارید برنامه، برنامه کاربردی و … به این صورت تمام خوانندهها در پایین صفحه نظر خود را میدهند شما از خواندن لغات به یک نتیجه کلی میرسید که چه لغتی برای خواننده ایرانی مهمتر و لذت بخشتر است حتی نیاز ندارید که معادل را خودتان پیدا کنید فقط به شرط اینکه در نوشته گفته شود ابتدا لغت غالب را بگویید بعد پیشنهاد خود را.
B- در پست دوم لغاتی که چکیده آنرا از کاربران روز قبل گرفتهاید در یک نظر سنجی شرکت بدهید (Voting معروف وردپرس) طی 120 روز حداقل شما 60 واژه خواهید داشت که در هر متنی براحتی بکار میروند و زبان مادری را بسیار پرقدرت میکند چون وبلاگهای اطلاعاتی نوک پیکان برخورد با واژه بیگانه هستند.
C- مطالب را در یک ویکی قرار دهید یا از طریق ایمیل به دوستان وبلاگ نویستان ارسال کنید.
این روش کاملا علمی و عملی است و زمان زیادی نمیگیرد کافی است کسی را مانند نویسنده مهمان مسئول اینکار کنید.
توجه کنید که اگر من مهندسم و وبلاگی داشته باشم که در آن در مورد آخرین دستگاه شکستن سنگ کلیه و ارتباط آن با کامپیوتر بنویسم Kidney Stone Breaker چقدر شما را ناراحت میکند (چون بخاطر تخصصتان میدانید چقدر این لغات بی ربط هستند و معادل زیبا و قابل فهم فارسی دارند که در محل آکادمیک هم مورد اعتبارند). هم اکنون بعلت جو غالب جوانان بسیار از کارهای اینچنین استقبال میکنند و خاطرتان باشد که شما 350 میلیون فارسی زبان را در مقابل همچین فشاری مقاوم میکنید (قدری با وبلاگ نویسان تاجیک، افغان و … در ارتباط باشی حد وبلاگ شما مدتهاست از مرز فراتر رفته. آنها از شما به گرمی استقبال میکنند) و این یعنی ارزش افزوده بر مطالب زیبا و پرثمرتان و طی سالیان سال وبلاگ نویسی شما کاری درحد مرحوم دهخدا انجام خواهد شد (با خود رو راست باشیم شکسته نفسی نکنیم). من جوانانی را میبینم بدون اینکه کلمه App بدانند ریشهاش چیست آنرا بکار میبرند و این یعنی بیسواد به زبان مادری و راه نیافته به زبان بیگانه. کمی تلاش شما در این راه قطعا باعث ایجاد یک راه پویا برای همیشه و کامل کننده 1 دهه وبلاگ نویسی شما خواهدبود. لطفا بنیانگذار آن باشید ما وبلاگ نویس خوب زیاد داریم ولی وبلاگ نویس مولف و صف شکن کم، کار شما نسبت به 500 سال پیش تنها ابزارش عوض شده وگرنه نفس کار همان است که بود.
اگر ایمیل مستقیم بدهید میتوانم راهنمایی بیشتر بکنم.
موفق باشید،
دست نویسندش درد نکنه واقعاً زحمت کشیده. قابل توجه کسانی که با نویسنده مهمان مخالف بودن. ممنونم دکتر
واقعاً عالی نوشته شده بود، ممنون.
راستش رو بخواید این اولین باری هست که من چنین بیماری رو می شنوم.
واقعا برام جالبه که یه آدم می تونه اینطور هم بشه!!
پست جالب بید.
به نظر من خیلی مطلب جالبی بود . من خودم اهل کرمان هستم و در جریان این موردی که مطرح کردید نبودم ولی مردی را میشناختم که فقط نصف صورت خودش را اصلاح می کرد و عقیده داشت که نصف دیگر متعلق به او نیست . از نظر من این مورد از طریق نظریه راماچاندران قابل توجیه نیست ، یا اینکه من اشتباه میکنم و این مورد اصلا به سندرم کاپگراس مبتلا نیست .
سلام دوست عزیز. این موردی که شما توضیح دادید سندرم “نابینایی یکسویه” (یا “همی آنوپیا”/ “همی اگنوزیا”) نام دارد که در نتیجه آسیبهای مغزی و معمولا اختلال در نیم کره راست مغز بوجود میآید و باعث میشود که فرد مبتلا نسبت به نیمه چپ بدن و محیط اطراف خود نابینا شود (برعکسش کمتر شایع است). مثلا اگر از بیمار خواسته شود که شکل یک ساعت را بکشد او فقط یک نیمه آنرا از عدد 12، به سمت 1 و 6 عددگذاری میکند و نیمه چپ ساعت را نادیده میگیرد. این سندرم به شکل هذیانی هم دیده میشود (مونوتماتیک دیلوژن) و در اینصورت فرد ادعا میکند که مالکیتی بر بدن خود (یا قسمتی از آن) ندارد. که احتمالا فرد موردنظر شما دچار این نوع اختلال بوده.
اینجا میتوانید درمورد این سندرم بیشتر بخوانید: http://en.wikipedia.org/wiki/Hemispatial_neglect
مطلب بسیار جالبی بود.ممنون خانم نیکزاد. در ضمن شاید دانستن این مطلب برای آفای محمدکریم جالب باشد که در برخی موارد بیمار پس از استروک یا همان سکته مغزی دچارسندرم نادیده گرفتن یک نیمه از بدن میشود. به این ترتیب که نیمه غذای بشقاب خود را میخورد ونیمی را باقی میگذارد یا فقط یک نیمه لباس را میپوشد نیمی از صورت خود را اصلاح میکند و زمانی که شما در آن سمت فراموش شده قرار میگیرید به سمت شما برنمی گردد و به شما توجه نمیکند.حتی موقع راه رفتن آن نیمه را محکم به در و دیوار میکوبد و باز پوزیشن خود را تغییر نمیدهد و بیمار اصلا اعتقاد به مالکیت آن نیمه ندارد. این مشکل نورولوزیک است و نمیتوان به راحتی به آن برچسب مشکل روان زد.
ممنون از بابت مطلبتون واقعن جالب بود
این دکتر راماچاندران توی قسمت اول how are made the world بی بی سی هم نظریه جالبی رو درباره ونوس ویلندورف ارائه می کنه. یعنی از رفتار جوجه های مرغ دریایی دلیل زیبایی شناختی ونوس رو توجیه می کنه! با خوندن این مقاله به این نتیجه رسیدم که باید وقت بگذارم و بیشتر در مورد کارهاش بخونم.
بسیار عالی!
با تشکر از خانم نیک زاد
مطلب بسیار جالبی بود.
ضمنِ تشکر از نویسندهیِ محترم، سوالی از خدمتشان داشتم. اگر این اختلال، به خاطرِ مشکل در “احساسات” است، عملاً بیمار، باید در تشخیصِ همهیِ آشنایاناش مشکل داشته باشد، اما تا جایی که من فهمیدم، بیمار، فقط در تشخیصِ یکی، دو نفر از نزدیکان مشکل دارد. به خصوص که بعضی وقتها (مثلاً در موردِ اشیاء) حداقل در نگاهِ اول به نظر نمیرسد که آن فرد یا شیءِ خاص، نزدیکترین فرد/چیز به لحاظِ احساسی به بیمار باشد. من در فهمِ کدام قسمتِ مطلب، مشکل دارم؟
با سپاس
برای من هم همین سوال پیش اومد . در واقع اگر یه آسیب فیزیکی باعث میشه فرد نتونه اطلاعات دیداری رو با زمینه احساسی همراه کنه و به مرحله شناسایی برسه ( همونطور که به خوبی در متن توضیح داده شده) این مطلب چرا مختص به یه فرد یا شی خاص میشه و افراد دیگه رو در بر نمی گیره؟
سلام به خانم نیکزاد و همچنین نویسندهی بلاگ،
عرض شود، نکات زیادی که در این ترجمه بوده، درست و عینی ست، و در مجموع واقعی. ولی دو نکته:
۱. بیماری عدم شناخت اطرافیان نزدیک یا توهم تعویض آنها، موجود و بسیار مورد توجه دانشمندان کاگنیتیو نوروساینس است. البته همانطور که اشاره نمودید، تئوریهای وجود دارد که این بیماری مبنای بخش بینایی (که خود بهتر میدانید مجموعهای از چند حس است) و تمپُرال کرتکس، میباشد و شخص آسیب دیده قادر به تشخیص از طریق تلفن و دیگر مسائل مشابه می باشد.
۲. در مورد بیمار کرمانی به نظر می رسد، مشکل ایشان کاملا متفاوت است، و چیزی است که بعضی موارد Depersonalization disorder نام می گیرد، هر چند مقالات زیادی در PubMed و دیگر منابع وجود دارد که دربارهی تئوریهایی میگوید که “کدام قسمت مغر مسئول تسخیص این است که بدن ما در کجا به اتمام میرسد، و جهان حسیشده شروع میشود.”
در واقع بیماری بانوی کرمانی با شک بسیار زیاد (و همچنین اطمینان زیاد) بیماری دیگری، به نظر بنده مشکلی از سیستم سوماتوسنسوری است، و به جدیت و اهمیت بیماری نخست مورد اشاره نیست.
با تشکر، و عذرخواهی در صورت برداشت اشتباده یا نتیجهگیری و اطلاعات نادرست ممکن از بنده
در مورد دانشمند هندی مقیم آمریکا، ایشان به قوا خارجیها Media whore هستند، و اغلب داستانهای ایشان سالهای سال قبل مطرح و حتی حل شده است، هر چند برای مقالات علمی و نیز کشاندن مبحث بیماریهای مغری به سطح جامعه به صورت جالب و دوستداشتنی احترام قائل هستم.
ممنونم.
برای اطلاعات بیشتر در مورد کاپگراس ناقص در کرمان به این مقاله در مجله دانشگاه علوم پزشکی کرمان رجوع کنید:
http://www.medlib.ir/Article/Article.aspx?ari=20960
پروفسور راماچاندران در حال حاضر رئیس مرکز مغز در دانشگاه کالیفرنیا هستند و کماکان در بسیاری از کلاسهای روانشناسی روز در امریکا به “تحقیقات” ایشان (داستانها؟) اشاره میشود.
برای اطلاعات بیشتر:
http://neurograd.ucsd.edu/faculty/detail.php?id=142
خانم مریم،
اطلاع داشتن از [حتی جزییات] یک موضوع، دلیلی بر صحت موضوع نیست (در هر دو پیوند ارسالی).
در مورد دانشمند هندی، از لحاظ علمی در حدی نیستم که ایشان رو نقد کنم، فقط میتوانم تحسینشان کنم یا خیر، همین! به طور خاص تئوری فانتوم هند ایشان رو ناشی از نبوغ این دانشمند میدانم. ای کاش شما با توجه به قلم شیوا و اطلاعات و معلومات بالا در زمینه روانشناسی درباره این موضوع جالب هم چیزی بنویسید.
تشکر دوباره
با سلام مطلب خیلی جالبی بود
یک سوال اگه فردی دچار بشه و ارتباط با آمیگدال قطع بشه که نباید هیچ کدوم از اعضای خانواده یا دوستانشو بشناسه ولی یکی از مثالهای بالا زنه شوهرشو نمیشناسه ولی از پسرش میخواد که براش اسلحه بگیره چطور پسرشو میشناسه ؟ یعنی مواردی هست که طرف فقط یک یا چند نفرو تکذیب میکنه نه همه رو و این نشون میده که علت قطعی این سندرم آمیگدال نباید باشه . دکتر ممنون میشم توضیح بدین یا دوستانی که اطلاعات دارن .
این بیماری منو یاد بیماران درگیر با شیشه ماده مخدر میندازد . این افراد هم ضمن اینکه دچار توهمات در مورد اشیا و افراد میشوند ، اغلب در مورد نزدیکانشان فکر میکنند، با توطئه در حال برنامه ریزی برای ایشان هستند
راستش نظریهای که بر اساس نظریه فروید هم جالب مثلا وقتی بیمار در گذشته از شخصی که نمیشناسش ناراحتی خیلی عمیقی داره و هیچ وقت نتونسته بهش ابراز کنه و همیشه تظاهر کرده باشه بعد از افسردگی شدید یا ضربه احساس میکنه یادش میاد با اون شخص رابطه صمیمی داشته و از طرفی نمیدونه چرا از کسی که روبه روشه عمیقا ناراحته، یا حتی در مورد کسی که بدنش رو نمیشناسه( این قضاوت نیس فرضیس) شاید گناهی مرتکب شده و تعرضی بهش صورت گرفته در گذشته که همیشه مخفی کرده و نمی تونه قبول کنه اون بدن خودشه ، حی در مورد اشیا یک چیزی در گذشته در رابطه با اون شی بوده که نمیخواد بپذیره