گوگل، بورخس و کتاب بینهایت اینترنت – رمزگشایی از تغییر لوگوی گوگل
دیروز صبح با اولین جستجویی که در گوگل انجام دادم، متوجه یک لوگوی مناسبتی جدید شدم. ماوس را روی لوگو نگه داشتم تا ببینم در مورد چیست. فهمیدم، لوگوی گوگل به مناسبت صد و دوازدهمین تولد خورخه لوئیس بورخس -شاعر، مقالهنویس و نویسنده نابغه آرژانتینی داستانهای کوتاه- تغییر پیدا کرده است.
این لوگو طراحی ویژهای داشت، در آن پیرمردی عصا به دست دیده میشد که در حال نظاره یک عمارت عجیب و غریب با راهروها، پلکانها، مسیرهای متعدد و قفسههای کتاب است.
از آنجا که معمولا هیچ یک از لوگوهای مناسبتی گوگل بیحکمت طراحی نمیشوند، کنجکاو شدم که بدانم چرا گوگل در میان خیل نویسندگان بزرگ، به سراغ بورخس رفته و چرا این لوگوی مناسبتی این گونه طراحی شده است.
پس با «یک پزشک» باشید تا بعد از مقدمهای کوتاه، دلیل این امر را دریابید:
در یک پزشک تا به حال پستهای متعددی در مورد بورخس نوشتهام، شخصا به عنوان یک دوستدار بورخس از تغییر لوگو خیلی خوشحال شدم.
به محض اینکه اسم بورخس را میشنوم، ذهنم به سالهای کودکی برمیگردد و یک مجموعه داستان کوتاه که پدربزرگم برایم خریده بود. هنوز هم آن مجموعه داستان کوتاه را دارم، گرچه جلدش، مدتهاست گم شده است. در میان آن داستانها ، داستان کوتاه «اِما سونس» را به یاد میآورم که درکش برای یک بچه کلاس سومی دشوار بود، اما گویای مهارت نویسندهاش در روایت یک داستان و پیان غافلگیرکننده آن بود. چند سال بعد، قصه «شکل شمشیر» را از بورخس خواندم، غافلگیری آخر داستان باز هم برایم جذاب بود. این طور بود که نام بورخس برای همیشه در حافظهام حک شد و بعد از سالها با ترجمه و انتشار مجموعه آثار بورخس به زبان فارسی، موفق شدم، نوشتههای دیگر او را هم بخوانم.
بورخس در سال 1899 در بوئنوس آیرس به دنیا آمد. در سالهای کودکی و نوجوانی را با خانوادهاش در سوئیس و اسپانیا به سر برد، در بازگشت به آرژانتین او شروع به سرودن اشعار سورئال کرد و با مجلههای ادبی شروع به همکاری نمود. بعد از آن نه سال تمام را در کتابخانه ملی بوئنوس آیرس سر کرد. در سال 1923 او دچار ضربه به سر و مسمومیت خونی شد و نزدیک بود بمیرد. همین تجربه نزدیک به مرگ، به اعتقاد برخی، باعث زنده شدن روح خلاقانه در آثار شد.
سبک بورخس، خاص و استثنائی است و در آن آمیزهای از رئالیسم جادویی، علمی-تخیلی، رؤیا، عدم قطعیت و تناقض دیده میشود. بورخس ذهنی معمایی داشت و آثارش همچون ذهنش، حالتی «هزارتو»گونه داشتند.
بورخس در سالهای دهه پنجاه به خاطر حادثه ضربه به سری که داشت، کاملا کور شد و در سال 1986 به خاطر سرطان درگذشت. او گرچه مورد ستایش نویسندگانی مورد گابریل گارسیا مارکز یا ماریو وارگاس یوسا قرار گرفته بود، اما برنده جایزه نوبل ادبی نشد، جایزهای که از دید بورخس، چیزی بیشتر از یک سنت اسکاندیناویایی نبود. آثار بورخس هماکنون در دانشگاه پیتسبورگ نگهداری میشوند.
با این مقدمه میرسیم به پاسخ به سؤالی که در ابتدای این پست مطرح شد: چرا گوگل با تغییر لوگو از بورخس تجلیل کرده است و لوگوی دیروز گوگل چه مفهومی را میخواست القا کند؟
بورخس جمله قصاری دارد: «همیشه تصور میکنم که بهشت، نوعی کتابخانه باشد.»
این جمله قصار نشانه عشق بورخس به کتاب و ادبیات است و شاید ناشی از نه سال محشور بودن با کتاب و کتابخانه، در کتابخانه ملی آرژانتین.
اما بهشتی که بورخس در ذهن داشت با یک کتابخانه معمول تفاوتهای اساسی داشت:
یکی از آثار مشهور بورخس «باغ گذرگاههای پیچاپیچ» یا The Garden of Forking Paths که در سال 1941 منتشر شده است. این کتاب را نشر رضا در سال 1368 با ترجمه احمد میرعلائی چاپ کرده است.
این کتاب، نخستین اثر بورخس بود که به زبان انگلیسی ترجمه شد. جالب است بدانید که بسیاری روح و فضای به تصویر کشیده در این کتاب را آرزو و ایده بورخس برای شبکه جهانی اینترنت میدانند. چرا که در این کتاب به کرات از راههای چند شاخه و منشعب در شبکهای از زمان یاد میشود و در آن، کتابی بینهایت و هزارتویی توصیف میشود که به راهها و آیندههای محتمل چندگانه راه دارد.
به سبب ارجاع قسمتهای مختلف این کتاب به هم، این کتاب یک رمان فرامتن یا «هایپرتکست» به شمار میرود و میتواند به چندین شیوه و از چند قسمت شروع شود و به پایان برسد.
چنین ذهن خلاقی اگر اینترنت را در دنیای امروی تجربه میگفت، چه میگفت؟!
اگر در زمره کسانی باشید که سریالهای تلویزیونی را دنبال میکنند و سریال فلش فوروارد یکی از آنها باشد، لابد نام یکی از قسمتهای آن را به یاد دارید: The Garden of Forking Paths! در آن قسمت از فلشفوروارد که در مورد آیندههای محتمل چندگانه کاراکترهای سریال صحبت میشد، چنین نامی بامسمایی انتخاب شده بود!
اما بورخس در دو داستان کوتاه دیگر هم اشارههایی به مفهومی دارد که جلوه آن در دنیای کنونی، شبکه جهانی اینترنت است. من امروز هر دو داستان کوتاه را مرور کردم و به چیزهای جالبی رسیدم.
در داستان کوتاه «کتاب شن» ، «کتاب بینهایت» مطرح میشود. در این داستان بورخس، داستان مرد تنهایی را شرح میدهد که غریبهای انجیلفروش به او کتابی جادویی میفروشد:
«تعداد صفحات این کتاب دقیقا بینهایت است، هیچ کدام از صفحات دقیقا اول نیست و هیچکدام آخر نیست و نمیدانم چرا به این روش دلبخواهی شمارهگذاری شدهاند. شاید برای اینکه بفهماند که اجزای یک رشته بینهایت به هر شکل ممکن میتواند شمارهگذاری شود. »
قهرمان داستان از فرط اشتیاق زندانی کتاب بینهایت میشود، دیگر پایش را از خانه بیرون نمیگذارد، صفحات کتاب آنقدر زیاد هستند که قابل مرتب شدن نیستند و شخصیت داستان نمیتواند در یک فهرست الفبایی آنها را مرتب کند. در نهایت این کتاب، شخصیت اصلی را آنقدر آشفتهحال میکند که ترجیح میدهد آن را مابین آرشیو انبوه نقشهها و نشریات در یک کتابخانه گم و گور کند.
در شاهکار دیگری از بورخس به نام «کتابخانه بابل»، کل دنیا در قالب عمارت شش ضلعی عظیمی تصور میشود که پر از کتاب است. کتابهای این دنیای کتابخانهای بسیار زیاد هستند و باعث سرگشتگی هر بازدیدکنندهای میشوند.
در اینجا من قصد دارم بریدهای از داستان را برایتان بنویسم. این بریده را با دقت بخوانید و بگویید که بعد از خواندن آن به یاد چه چیزی میافتید!
«یک خرافات دیگر آن زمان تا دوران ما ادامه داشته است: مرد کتاب. استدلال کردهاند که باید در قفسهای از یک شش ضلعی، کتابی وجود داشته باشد که کلید و چکیده کامل تمام کتابهای دیگر است، کتابداری است که این کتاب را با دقت خوانده است و خدایگونه است …»
چنین کتابداری است که به این کتابخانه تبزده و پوچ انسجام میدهد. در ادامه، نویسنده از امید برای یافتن این کتاب راهنما سخن میگوید و میگوید که باید آنقدر از ارجاعات کتابهای مختلف به هم استفاده کند تا تصادفی این کتاب را بیابد!
خوب! اگر این کتابخانه بزرگ را نمادی از شبکه جهانی اینترنت بگیریم، مشخص است که از دید گوگل، کتابدار خدایگونه، چه کسی است!
فهرستی از پستهایی که تا به حال در «یک پزشک» در مورد بورخس نوشتهام:
نابینایی و بورخس
معمای شکسپیر
۱۰۸ سال از تولد بورخس گذشت
یک داستان کوتاه از بورخس : ۲۵ اوت ۱۹۸۳
This Craft of Verse
بورخس و من
یک روز از زندگی خورخه لوئیس بورخس
بیوگرافی بورخس به همراه سه داستان کوتاه
دو داستان کوتاه کتاب شن و کتابخانه بابل را میتوانید در کتاب «کتابخانه بابل و 23 داستان دیگر»، با ترجمه کاوه سید حسینی که توسط انتشارات نیلوفر منتشر شده، بخوانید.
این نوشتهها را هم بخوانید
Sepase faravan!
مطلب جالبی بود.
ممنون
بسیار مطلب خوبی بود
*در خط قبل از بیان نام فیلم فلش فوروارد یک غلط تایپی هست ، برای رفعش گفتم فقط :-)
موفق باشید
خیلی خیلی جالب و هوشمندانه بود، بدون تعارف شخصا مدتها بود از یک مطلب اینقدر لذت نبرده واینقدر عمق را در نگاه یک نویسنده ندیده بودم. به امید موفقیت های روزافزون و در خور تیزبینی شما.
حرف نداشت…
thnx dude
جالب و کامل بود
از این کشف و دقت عمل شما و گوگل! به شدت هیجان زده شدم
ممنون
عالی مرسی