درگذشت ویسلاوا شیمبورسکا
هردو بر این باورند
که حسی ناگهانی آنها را به هم پیوند داده.
چنین اطمینانی زیباست،
اما تردید زیباتر است.
چون قبلا همدیگر را نمیشناختند،
گمان میبردند هرگز چیزی میان آنها نبوده.
اما نظر خیابانها، پلهها و راهروهایی
که آن دو میتوانسته اند از سالها پیش
از کنار هم گذشته باشند، در این باره چیست؟
دوست داشتم از آنها بپرسم
آیا به یاد نمی آورند
شاید درون دری چرخان
زمانی روبروی هم؟
یک ببخشید در ازدحام مردم؟
یک صدای اشتباه گرفته اید در گوشی تلفن؟
– ولی پاسخشان را میدانم.
– نه، چیزی به یاد نمیآورند.
بسیار شگفتزده میشدند
اگر می دانستند، که دیگر مدتهاست
بازیچهای در دست اتفاق بودهاند.
هنوز کاملا آماده نشده
که برای آنها تبدیل به سرنوشتی شود،
آنها را به هم نزدیک میکرد دور میکرد،
جلو راهشان را میگرفت
و خنده شیطانیاش را فرو میخورد و
کنار میجهید.
علائم و نشانههایی بوده
هر چند ناخوانا.
شاید سه سال پیش
یا سه شنبه گذشته
برگ درختی از شانه ی یکیشان
به شانه ی دیگری پرواز کرده؟
چیزی بوده که یکی آن را گم کرده
دیگری آن را یافته و برداشته.
از کجا معلوم توپی در بوته های کودکی نبوده باشد؟
دستگیرهها و زنگ درهایی بوده
که یکیشان لمس کرده و در فاصلهای کوتاه آن دیگری.
چمدانهایی کنار هم در انبار.
شاید یک شب هر دو یک خواب را دیده باشند،
که بلافاصله بعد از بیدار شدن محو شده.
بالاخره هر آغازی
فقط ادامهایست
و کتاب حوادث
همیشه از نیمه آن باز می شود.
گفته میشود که فیلم مشهور قرمز کیشلوفسکی با الهام از همین شعر ساخته شده است، شعر «عشق در نگاه اول»، شعری که «ویسلاوا شیمبورسکا» سروده بود.
دو روز پیش، رسانههای مختلف اعلام کردند که ویسلاوا شیمبورسکا -شاعر، مقالهنویس و مترجم لهستانی- در 88 سالگی به خاطر ابتلا به سرطان ریه درگذشته است. شیمبورسکا، در سال 1996 برنده جایزه نوبل ادبیات شده بود. آکادمی نوبل او را به خاطر «شعری که با طنزی ظریف تاریخ و بیولوژی را به صورت ذراتی از واقعیتهای بشری به نمایش میآورد»، شایسته این جایزه دانسته بود. آکادمی او را «موزارت شعر» لقب داده بود.
ویسواوا شیمبورسکا، دوم ژوئیه سال ۱۹۲۳ به دنیا آمد. وی در سال ۱۹۳۱ به همراه خانواده به «کراکو» مهاجرت کرد و تحصیل را از همان وقت شروع کرد. با شروع جنگ جهانی دوم در سال ۱۹۳۹ تحصیلاتش را در مدارس بهاصطلاح «زیرزمینی» لهستان پی گرفت و از سال ۱۹۴۳ همزمان به کار کردن در شرکت راهآهن مشغول شد. در همین ایام بود که شعر را جدی پی گرفت، هر چند که به گفته خودش از همان کودکی هم شعر میگفته است. از سال ۱۹۴۵ شروع به خواندن زبان و ادبیات لهستانی کرد و سپس در دانشگاه کراکو جامعهشناسی خواند و در همان ایام شروع به انتشار اشعارش در روزنامهها و مجلات محلی کرد و به ترجمهی اشعار فرانسه به لهستانی اقدام کرد.
«شیمبورسکا» اولین مجموعه شعرش را به نام «به این دلیل زندگی میکنیم» در سال ۱۹۵۲ و در زمانی منتشر کرد که رژیم کمونیسم لهستان را در برگرفته بود. وی نیز درابتدا به حمایت از استانیلیسم اقدام کرد، اما با این وجود کم کم از ایدئولوژی حزب فاصله گرفت و به نقد آرای قبلی خود پرداخت. شیمبورسکا به موازات این فعالیتها، زندگی ادبی خود را نیز پیگرفت و در سال ۱۹۵۳ عضو مجلهی ادبی «زندگی ادبی» شد و تا سال ۱۹۸۱ نیز در آنجا مطلب نوشت.
«ویسواوا شیمبورسکا» شانزده سال پیش در حالی جایزهی نوبل ادبیات را از آن خود کرد که تنها نزدیک به دویست قطعه شعر سروده بود. کل شعرهای او بیش از 400 عدد نیستند، شیمبورسکا اصرار داشت که اشعار او بیشتر در مورد زندگیاند تا سیاست.
خبر را بار اول در اینجا دیدم، کنجکاو شدم و چند شعر دیگر از ایشان در اینجا خواندم.
در این میان یک شعر دیگر از شیمبورسکا توجهم را به خود جلب کرد که باید در مورد آن یک مطلب کامل نوشت. مطلب البته به صورت مستقیم به شعر و شاعری ارتباطی ندارد. این مطلب را فردا در «یک پزشک» خواهید خواند.
شعر زیبایی بود ولی وقتی پای عشق میاد وسط این شعرو با غزلیات سعدی مقایسه می کنی …..
مثل همیشه عالی بود.
بالاخره هر آغازی
فقط ادامهایست
و کتاب حوادث
همیشه از نیمه آن باز می شود.
متاسفانه ایشون را نمیشناختم ولی الان با کمی تحقیق کمی بهتر شد…خدا بیامرزه… منتظر پست فردا هم هستیم جناب مجیدی…
کسی رو ندیدم که با خونندن اولین شعر ازش شکفت زده نشده باشه. شدیدا از این خبر از دیروز غصه دار شدم
بسیار زیبا، خوشحالم که از درگاه وبلاگ شما با این شاعر آشنا شدم.
پیاز، وجودی است بی تناقض. به یاد ویسلاوا شیمبورسکا
http://www.youtube.com/watch?v=Z2xelMSM9Gw
سلام بر شما. مقاله ضمیمه با ویدیوی مربوط به آن تقدیم میشود.
http://www.didgah.net/maghalehMatnKamel.php?id=27134
با قدردانی از زحمات تان
همنشین بهار
hamneshine_bahar@yahoo.com
***
http://www.youtube.com/user/hamneshinebahar?feature=mhee