آقای همساده و سندرم نجیبزاده آلمانی، فریب هویتها و ادعاهای کاذب را در اینترنت نخوریم!

سیزدهم ماه می امسال، مصادف با روز مادر، یک زن کانادایی به نام «دانا دیر» Dana Dirr در حالی که به سوی بیمارستانی حرکت میکرد، تصادف کرد و ضربه مغزی شد، او پزشک جراح همان بیمارستان بود. «دانا» 35 هفتگی حاملگیاش را طی میکرد.
او پسر پنج سالهای به نام «اِلی» داشت که در حال مبارزه با سرطان بود. در فیسبوک او صفحهای با عنوان «اِلی مبارز» برای مستند کردن سیر درمان پسرش درست کرده بود.
یک راننده مست باعث تصادف شده بود
روز بعد از تصادف، همسر «دانا»، آقای «جان» یا اختصارا J.S. در صفحه فیسبوکاش نوشت که همسرش درگذشته است، اما پیش از مرگ نوزاد دخترشان با سلامت کامل از بدن مادر خارج شده است.
خب! تصدیق میکنید که خبر بسیار غمانگیزی است، این خبر، بیشک میبایست در روز مادر، در رسانههای دنیا که در پی انتشار اخبار جنجالی هستند، سر و صدا به پا میکرد، اما اینگونه نشد!
چرا؟ چون کل داستان از اساس دروغ بود! گرچه در اینترنت هویتهای و داستانهای دروغین فراوان هستند، اما این داستان دروغ از جهاتی منحصر به فرد بود چرا که کسی که داستان را جعل کرده بود، به تدریج در طی 11 سال خانوادهای را که وجود خارجی نداشت، در اینترنت ساخته بود.
بله! 11 سال تمام شخصی به موازات ورود شبکههای اجتماعی و وبسایتهای مختلف، داستان دروغی را به تدریج و به طرز متقاعدکنندهای برای بقیه تعریف کرده بود.
داستان از زن 22 سالهای شروع شده بود که در خانه پدرش در اوهایو زندگی میکرد، خالق داستان در طی سالهای به تدریج با قابلیتهای شبکههای اجتماعی آشنا شده بود و دانسته بود که چگونه میتواند دروغهای بزرگتری بگوید و از سادگی دیگران استفاده کند.
صفحه فیسبوک اِلی – پسر مبتلا به سرطان خانواده دروغین- تا زمان فوت «دانا» 1100 فَن داشت، روز بعد از حادثه رانندگی دانا، تعداد فَنها به مراتب بیشتر شد و به 6600 نفر رسید.
البته خالق داستان، در پی دریافت پول یا کسب سود مالی به شیوه دیگری نبود، اتفاقا او صفحهای برای کمک به یک نهاد خیریه که به بچههای سرطانی کمک میکند، باز کرده بود و از خوانندگان خود خواسته بود که به این بنیاد کمک کنند. در طی یک روز بیشتر از هزار دلار، پول جمع شده بود.
اما هر دروغی، تاریخ مصرفی دارد، همزمان با فوت «دانای» دروغین، افراد زیادی درگیر کشف حقیقت و برملا کردن دروغ برآمدند، آنها در عرض 24 ساعت موفق شدند هویت جاعل داستان را کشف کنند، او یک دانشجوی پزشکی مقیم اوهایو به نام واقعی «امیلی دیر» بود.
نخستین چیزی که باعث شک شده بود، عدم بازتاب خبری حادثه تصادف تراژیک در رسانهها بود، این شک منجر به یک تحقیق آنلاین شد.
با اینکه «دانا» عکسهای زیادی از فرزندانش در اینترنت گذاشته بود، اما حتی یک بار هم عکس دستجمعی از آنها به نمایش نگذاشته بود. با استفاده از سرویسهای tineye.com و جستجوی تصویر گوگل، مشخص شد که عکسهایی که «دانا» از فرزندانش گذاشته بود، در واقع عکسهایی بود که جاعل داستان از اینترنت پیدا کرده بود و به عنوان فرزندان خود معرفی کرده بود.
تحقیق بیشتر مشخص کرد که شمار زیادی از دوستانهای فیسبوکی دانا و اعضای خانوادهاش هم جعلی هستند و عکسهای پروفایلهای آنها متعلق به افراد دیگری هستند. یعنی نهتنها خانواده «دیر» جعل شده بود، بلکه دروغگو، تعدادی زیادی دوست فیسبوکی دروغی هم ایجاد کرده بود.
تصور کنید که آدمی از 11 سال پیش، زمانی که سایت Tripod محبوب بوده، شروع به تعریف داستان یک خانواده کند و بعد با استفاده از Xanga، مایاسپیس، سایتهای اشتراک عکس مانند Mobog و سرانجام فیسبوک به کارش ادامه بدهد! آخر چه انگیزه و انرژیای باید پشت سر این کار باشد؟!
قصهگوی ما حتی اکانتی در Yahoo! Answers داشت که در آن به پرسشهای وادلین بچههای سرطانی پاسخ میداد.
اما چگونه هویت واقعی قصهگو پیدا شد؟
یکی از کسانی که به بنیاد خیریهای حمایت از بچههای سرطانی کمک کرده بود «امیلی دیر» نام داشت که نام خانوادگی یکسانی به «دانا دیر» داشت، این مطلب، صرفا میتوانست یک تشابه اسمی باشد، اما این طور نبود:
پیش از آن خانواده «دیر» در اقدامی نمادین برای یادآوری مقاومت و مبارزه کودک سرطانیشان، دستبندهایی درست کرده بودند که برای دوستان آنلاینشان پست میکردند، مشخص شد که آدرس فرستنده این دستبندها، آدرس «امیلی دیر» است.
وقتی دروغها مشخص شد و معلوم شد که امیلی دیر پشت این داستانهاست، امیلی نخست شروع کرد به دروغگویی بیشتر کرد، اما سرانجام به کار خود اعتراف کرد، از آنجا که او در حال تحصیل پزشکی بود، میتوانست همه داستان کودک سرطانی را با ذکر داروهای شیمیدرمانی و سیر درمان او، به طرز متقاعدکنندهای تعریف کند.
تحقیق بیشتر کاربران مشخص کرد که امیلی، حدود 20 پروفایل مردانه هم درست کرده بود و در آنها تظاهر میکرد که مرد خوشقیافه کانادایی با بیست و چند سال سن است. از این طریق او حتی نظر تعدادی از زنان و دختران را جلب کرده بود.
این خبر که برایتان نقل کردم، از زوایای مختلف جالب توجه است و باید به آن دقت کرد:
– نخست آنکه نشان میدهد، چگونه ماه پشت ابر پنهان نمیماند و مردم اگر بخواهند، میتوانند با خِرَد جمعی خود، هر دروغگویی را رسوا کنند. در این قضیه، اگر نیروی پژوهشی صدها کاربر نبود، هیچ وقت واقعیت مشخص نمیشد. در این وبلاگ که یکی از منابع مقاله است میتوانید ببینید که چگونه صدها کاربر با کمک هم پرده از واقعیت امیلی دیر برداشتند.
– از سوی دیگر این خبر یک بار دیگر به ما گوشزد میکند که در اینترنت به هویتها و ادعاها شک کنیم، انگیزههای روانی و سودهای ناپیدای زیادی، ممکن است بعضی افراد را به سوی جعل هویت راهنمایی کنند. طوری که آنها با انرژی باورنکردنیای هویتی جعلی برای خود درست کنند.
جعل هویت در اینترنت با اهداف زیادی صورت میگیرد، جلب توجه دیگران یکی از آنهاست.
تصور کنید که کاربر مردی را که می خواهد وبلاگی باز کند و در آن ایده و نوع خاصی از نگاه را اشاعه دهد، با توجه به نوع خاص جامعه در ایران او به سادگی متوجه میشود که اگر خودش را یک وبلاگنویس زن جا بزند، به مراتب تعداد خوانندگانش بیشتر میشود، پس شروع میکند به تعریف داستانهای زندگی یک زن با جذابیتهای عاطفی خاص و در قالب آن ایدهها و نظرات را بیان میکند!
اما داستان «امیلی دیر» نمونهای است از کلاسیک از اختلال روانیای که اختلال Munchausen اینترنتی نامیده میشود.
برای اینکه بدانیم مونچاوزن چیست باید به قرن هجدهم برگردیم، در آن زمانی یک نجیبزاده آلمانی به نام بارون مونچاوزن بعد ازمدتی خدمت در ارتش روسیه و پس از بازگشت به میهنش، شروع به نقل خاطران عجیب و غریب و باورنکردنی از آن سفر کرد.
در این خاطرات او با انواع دشواریها و مصائب روبرو میشود و از همه آنها جان سالم به در میبرد، خاطرات او در کتابی در 34 فصل جمعآوری شده است و حتی با اقتباس از این کتاب چندین فیلم و انیمیشن هم تهیه شده است.
مجسمهای که با الهام از یکی از خاطرات بارون مونچهارون درست شده است
خاطرات آقای مونچاوزن یک جورهایی آدم را یاد خاطرات باورنکردنی آقای همساده در مجموعه کلاهقرمزی 91 میاندازد!!
اما جالب است بدانید که در روانپزشکی برای نامگذاری یک اختلال روانی با توجه به نوع خاص داستانهای بارون مونچاوزن، از نام او استفاده شده است.
در روانپزشکی اختلالی داریم به نام سندرم مونچاوزن که در دسته اختلالات ساختگی قرار میگیرد، در این اختلال بیمار برای جلب توجه یا همدردی دیگران، شروع میکند به تظاهر به داشتن بیماری یا ناخوشی خاصی که وجود خارجی ندارد، او اگر علایمی از بیماری داشته باشد، در آنها غلو میکند، طوری که پزشکان شک میکنند و انواع آزمایشات را برای بیمار درخواست میکنند.
بعضی از کسانی که این مشکل را دارند، در مورد بیماریهای تحقیق زیادی میکنند تا منطبق بر یک بیماری، علایم و نشانههایش را ابراز کنند. آنها سابقه بستریهای طولانیمدت و حتی عملهای جراحی متعدد هم دارند.
البته توجه داشته باشد که سندرم مونچاوزن از اختلال دیگری به نام خودبیمارانگاری یا هایپوکندریاز متمایز است، چرا که در آن اختلال خود فرد آگاهانه علایم بیماری را جعل نمیکند و تلاشی آگاهانه برای تقلید یک بیماری از خود بروز نمیدهد.
اما نوع خاصی از سندرم مونچاوزن هم وجود دارد که در آن یک فرد تلاش میکند یک فرد دیگر را بیمار جلوه دهد. این اختلال، سندرم مونچاوزن با واسطه یا Münchausen syndrome by proxy نامیده میشود. مثلا مادری ممکن است، پسرش را که گاهی مثل هر کودک دیگری دچار سرماخوردگی ساده میشود، مبتلا به ناراحتی تنفسی پیشرفته جلوه دهد، بر این اساس فرزند بیچاره نزد چندین و چند متخصص بیماریهای تنفسی برده میشود، انواع آزمایشات برای او انجام میشود، اسپرومتری میشود، برونکوسکوپی میشود و دست اخر پزشکان درمییابند که پسر بیماری خاص ندارد، اما مادر همچنان سراسیمه او را به اورژانسهای میبرد و هر بار در بیمارستانی بستری میکند.
اما سندرم مونچاوزن اینترنتی، شکل نوینی از این اختلال است، در این اختلال یک کاربر، در چترومها، وبلاگها یا پروفایلهای شبکههای اجتماعی، شروع میکند به بیان علایم یک بیماری و سیر تشخیص و درمان آن و مبارزه خود با بیماری. از این طریق او در صدد جلب توجه و ترحم دیگران برمیآید.
نخستین بار در سال 2000 یک استاد روانپزشکی داشنگاه آلاباما به نام «مارک فلدمن» سندرم مونچاوزن اینترنتی را توصیف و نامگذاری کرد.
این نوشتهها را هم بخوانید
آقا خیلی با حال بود. مرسی.
بسیار عالی. وقت گذاشتید و مطلب خیلی خوبی هم شده.
جعل هویت توی اینترنت خیلی زیاد اتفاق می افته. همون بحث وبلاگ نویس مردی که به عنوان یک زن می نویسه رو بشدت در بعضی وبلاگ ها میشه حس کرد.
ممنون.
خیلی خیلی مطلب جالبی بود
چه پشتکاری داشته – 11 سال !
دکتر حالا بیچاره همساده که خاطراتش واقعیه. پای اون رو برای چی وسط کشیدی دیگه؟! :)
برای منم یه همچین اتفاقی پیش اومد.
وبلاگ یه خانمی رو پیگیری میکردم که مثل خیلی از خانمها از زندگی روزمره با شوهرش میگفت. یه روز وقتی وبلاگشو تو گودر خوندم شاخ درآوردم.
شوهرش اومده بود و تو وبلاگ زنش از خیانت نوشته بود و هزار چیز دیگه. واقعا ساده بودم و فکر میکردم که همچین اتفاقی افتاده و سعی داشتم مشکلشونو حل کنم. ولی یکم که گذشت متوجه شدم که مَرده وبلاگ رو ساخته بوده و همه این مدت دروغ میگفته. تمام قصدش هم صمیمیت و بعد سوءاستفاده از خانمها بوده و من تقریبا به موقع متوجه شده بودم.
مطلب بسیار کاملی بود. ممنون
خیلی جالب بود. ممنون دکتر جون
بسیار جالب و مفید بود. متشکرم.
با این یادداشت میتوان به همه چیز و همه ی افراد شک کرد و این شاید زیاد چیز مطلوبی نباشد نباید بدبینی نسبت به فضای مجازی تشدید شود چون در نهایت به نفع هیچ کسی نیست .
متاسفانه سرویس های غول پیکر اینترنتی هم بر علیه ناشناس ماندن افراد حساس شدند و سعی در از بین بردن فعالیت های انها میکنند در حالی که بخش زیادی ار ناشناس ها به دلایل خاص اجتماعی یا فرهنگی و منطقه ای و … مجبور هستند ناشناس بمانند و لزوما ادم های دروغگویی نیستند .
این طوری سنگ روی سنگ نمی ماند شما هم باید مدارک پزشکی خودتان را مثلا روی سایت یک پزشک منتشر کنید !!!
در وجود این معضلات در فضای وب شکی نیست ولی به نظرم نباید زیاد به ان بها داد.
چرا به آقوی همساده توهین می کنید؟ من در تمام اتفاقات در کنار ایشون بودم و باید بگم که حرفای ایشوت عین حقیقته. ولی جدا از شوخی علیرضا جان شما واقعن خوشبختید که انقدر راحت و روون میتونید بنویسید.
جالب بود، مرسی.
دکتر جان حالا واقعا اینجا وبلاگ یک پزشک است؟ الان دیگه به هیچ چیز اعتماد نمی کنم :-)
جالب بود
مطلب جالب و خوبی بود. ولی نمیتونسته این یه جور تفریح باشه؟
ممنون
خیلی خیلی جالب بود …. 11 سال !!! با خودم حساب کردم اگر مثلا منم میخواستم چنین کاری بکنم، اگر از سال اول دانشگاه شروع میکردم تا پایان دوره دکترا یا بیشتر طول میکشید! واقعا هم باید آدم بیمار باشه تا چنین ایده و پشتکار و همت و حوصله ای داشته باشه برای سرکار گذاشتن.
یادش بخیر تو زمان جاهلی دبیرستان که بجای درس خوندن بیشتر تو چت روم ها سیر میکردم بعضا از این خیالپردازی ها میدیدم. البته اونا انقدر حرفه ای نبودن و دروغشون خیلی تابلو بود … یکی میگفت بی گناه به زندان افتاده، یکی میگفت دوستش طی یک تصادف ناگهانی و غم انگیز و دلخراش! فوت کرده و حالا خانواده متوفی، اون رو مثل پسر خودشون دوست دارن و …، یک سری دیگه تازه از خارج از کشور تشریف آورده بودن با مدارک و مدارج علمی بالا …
ظاهرا قدرت خیالپردازی ادم ها تو محیط های اجتماعی بد جور شکوفا میشه
این چه ربطی به آقوی همساده داره؟ یادتون نیست که وقتی فامیل دور میخواست بهش محبت کنه ناراحت میشد و میگفت: «آقو مرائات (مراعات) کنید این نوع برخورد مناسب نیست» و وقتی میخواست با دست کشیده بزنه به صورتش و دندوناش رو خورد کنه تو دهنش، هارهار میخندید؟
بعضیها به بدبختی معتادن آقو.
فوق العاده بود.ممنون
در این خصوص فیلم بیگ فیش هم میتونه جالب باشه!
جالب
خیلی عالی بود دکتر جان:) مونشازن اینترنتی تاحالا نشنیده بودم.
نمی دونم اقای مجری نمی دونم !
اصلا از کجا معلوم خود این داستان دروغ 11 ساله راست باشه!؟
بی نهایت جالب بود مرسی. ولی حس می کنم این جور آدما رو خیلی دوس دارم. همساده رو که عاشقشم…
khaili jaleb bud va zehnam ro roshantar kard,amuzande bud,dorost mesle yek filme cinemaiee,
aghaye dr shoma be hagh ke baese hesadat adam mishid
daste shoma dard nakone.,
سلام.
مطلب را خیلی خوب پردازش و ارائه کردید.
دستتان درد نکند.
متاسفانه از این ترفند و فریبکاری در وبلاگها و فیس بوک بسیار رواج دارد. حتی در حد سیاسی سازمانهای امنیتی کشورهای استعماری از اعتماد مردم ساده دل سوء استفاده میکنند …برخی را قربانی اهداف امنیتی خود میکنند…در این میان بیماران هم هستند…سودجویان هم هستند… نویسندگان خطاکار هم هستند که رمان نویسی را با تجاوز به حریم خصوصی مردم واقعی اشتباه میگیرند…چیزی که این وسط مهم است هشیاری است که با نوشته های اینچنینی آبیاری میشود…من هم قبلا هم در فیس بوک و هم در وبلاگم به این عوامفریبی اشاره کرده بودم که تا وقتی با حیثیت و منافع و مضرات آدم کاری نداشته باشد شاید زیاد مهم نباشد…اما وقتی کار به تجسس و اغفال در جهت منافع خاص میرسد آنوقت نمیتوان به شادگی از آن گذشت…باز هم ممنون.
اجب سوژه جالبی باید یک دفعه امتحان کنم البته نه به بلندای 11 سال !!!!
همشو خوندم خیلی جالب و باحال بود
این پست عالی بود !
ماجرای جالبی بود
در این 11 سال اگر به دنبال ایجاد هر کسب و کاری بود خیلی موفق میشد
با تشکر از وقتی که صرف این مطلب و ارائه آن به دوستان کردید.
۱- تلفظ صحیح آن سندروم، مونشهاؤزن است.
۲- لطفا قبل از پست کردن مطلب، یک بار آن را بخوانید و غلط های املایی را تصحیح فرمایید.
سپاسگزارم
چقدررررررررر جالب و البته غم انگیز
خیلی جالب بود :))))
اینو که خوندم دقیقاً فهمیدم یکی از اطرافیانم دچار چه اختلالی شده :))))
خسته نباشید. یک پزشک عالیه
از این جهت جالب بود که این رفتار یا مشابه اون رو در سایت های اجتماعی زیاد میبینم. سوالی دارم ؟ اون اینکه چرا کاشف و نامگذار این پدیده اجتماعی رو شخصی آمریکایی بدونیم؟ چرا شما نباشید؟ اصلا دچار شعار زدگی که ما این هستیم و فلان و چنان نیستم. اما بارها در سایتها و سایت شما میخونم و میبینم اسمی از کاشفان غیر خودی بکار میره. اصلا مگر پتنت هست که به اسم یک آمریکایی ضرب شده باشد؟
۱- از اینکه با موضوع به این سادگی این طور اگزجره و اغراق شده برخورد میشه تعجب میکنم.
۲- البته انگیزه یه عده که از بیخ و بن با اینترنت مخالفن و اونو مهمون ناخونده میدونن و هر بهانه ای رو عَلَم میکنن برای کوبیدنش و ایجاد نگرانی کاذب قابل فهمه ولی از شما دیگه بعید بود.
۳- مثلا میخواهید اطلاع رسانی کنید. نیازی نبود… واقعا نیازی نبود.جایی که چه در داخل ایران چه خارج «حتی در برخوردها و آشناییهای رو در رو»باید احتیاط رو دوبله سوبله رعایت کرد تا کلاهی رو که ندارید سرتون نذارن یا کلاهی رو که دارید از سرتون برندارن حقیقتا تکلیف این نوع مسایل روشنه.
۴- کسانی که به این شکل فریب میخورن و باور میکنن اگه نگیم بیماری اما قطعا دچار نقص تربیتی هستن و یه سری مهارتهای پیش پا افتاده زندگی رو که باید توی سنین دبستان یاد میگرفتن یاد نگرفتن.
۵- اما کسانی که با آب و تاب این نوع مسایل رو به صورت اغراق شده عرضه میکنن یا ژورنالیست تشریف دارن یا اگزجره.
پست مفیدی بود
سپاس
بسیار جالب بود. ممنون
سلام،
منمون از تالیف این مطلب جالب و مهم تر از همه استفاده از منابع خوبی که مطالعشون کردم.
آدم چی داره بگه ؟
خسته نباشید بابت ترجمه و گردآوری. دمتون گرم.
منونم دکتر جان این دفعه واقعا احساس کردم به بلاگ یک پزشک آومدم:)
یه خسته نباشید به اون فردى که ١١ سال این کار رو کرده. حالا اگر کسى متوجه نمیشد تا کجا میخواست پیش بره؟
خسته نباشید بعدى به شما آقاى مجیدى که این مطلب رو آماده کردین.
دایی جان ناپلئون رو فراموش کردید
خدا رحم کنه! از شر آدم ها فقط باید مُرد…!
سلام و درود
ببخشید دو تا سوال دارم جناب مجیدی.
1من دوست پزشک فیلم بازی رو در مشهد دارم که آن موقع که فیلم می دیدیم مدام هرچیزی که در فیلم می دید ربط می داد به یک مرض فلان وبهمان!
2اگر این پزشکان هنردوست که شما هم تظاهرات بالینی تون نشون می ده از اونایید دچار سندرم خاصی نیستند،آیا یک پزشک سندرم تبادر ذهنی نداره؟
البته این سوال لحن طنازی دارد ولی جدی جدی است.چون مقوله طنز جدی است!
دوست دارم دکی جون.
خیلی ممنون از این اطلاعات.عجله دارم بایید سری به دکتر بزنم .
من تعجب می کنم که با وجود این همه سایت اینترنتی، وقتی می خوام در مورد مساله ای تحقیق جامعی برای ارسال پستی بکنم، گذرم به سایت یک پزشک می افتد. متن جالبی بود. در مقاله ای که در مورد «آقای همساده» می نویسم، از بخشی از آن استفاده می کنم.