آزمایش آقای جونز: «موج سوم» یا افسون دیکتاتور
چند سال پیش در یک پزشک، در مورد آزمایش میلگرم Milgram experiment مطلبی نوشته بودم که بسیار مورد استقبال قرار گرفت. از این دست آزمایشات روانشناسی یا اجتماعی کم نیستند. در این پست میخواهم برایتان در مورد یکی از همین آزمایشات بنویسم:
این آزمایش را «ران جونز» که یک نویسنده و آموزگار اهل پالو آلتو است، انجام داده است، در واقع عمده شهرت این شخص به خاطر همین آزمایش است که در سال 1967 به انجام رسید.
در آن سال ران جونز، آموزگار تاریخ دبیرستان «کلابرلی» در پالو آلتوی کالیفرنیا بود، یکی از کلاسهای او، کلاس تاریخ معاصر برای دانشآموزان کلاس دوم دبیرستان بود.
در آوریل سال 1967، در هنگام تدریس، یکی از دانشآموزان دختر سؤالی از جونز پرسید، او پرسید که چگونه است که همه اقشار جامعه آلمان در سالهای بعد از جنگ جهانی دوم، ادعا میکنند که در زمان هیتلر چیزی در مورد جنایات نازیهای نمیدانستند، از معلمها و روشنفکرها و پزشکان گرفته تا مهندسان و آدمهای عادی در آلمان همگی میگویند که تنها، کاری را که به آنها محول شده بود، انجام میدادند و در اعمال جنایتکارانه سهیم نبودهاند. بالاخره آن ماشین عظیم جنگی به خودی خود و بدون نیروی مردم، نمیتوانست وجود داشته باشد.
شاید بدانید که هیچ جامعهای به اندازه جامعه آلمان در سالها و دهههای پس از پایان جنگ جهانی دوم به دنبال یافتن پاسخی برای این سؤال نبوده است. نویسندگان و روشنفکرانی مثل هاینریش بل، گونتر گراس و اووه تیم در آثار خود بارها به این مسئله اشاره کردهاند و خواستهاند با روایت داستان آنچه بر آلمانیها در دوره تسلط نازیها رفت، تفسیر خود را از قضیه بیان کنند.
آقای جونز ترجیح داد که به صورت مستقیم و در قالب جملات و عباراتی کوتاه، به این سؤال پاسخ ندهد، او تصمیم گرفت که یک هفته در این مورد تفکر کند و با شیوهای متفاوت و تأثیرگذار، پاسخگو باشد.
هفته بعد او کلاسش را با این مطلب شروع کرد که چقدر تبعیت از قوانین و منضبط بودن، زیباست، اینکه ورزشکاران چطور با تمرینات منظم، شکوه و زیبایی پیروزی را تجربه میکنند یا چگونه یک رقصنده باله یا نقاش، با شکیبایی و ممارست یک اثر زیبای هنری را روی صحنه یا بر روی بوم نقاشی، خلق میکنند.
در واقع آقای جونز تصمیم گرفته بود که به جای نظریهپردازی و بیان دلایلی که در ذهنش در مورد سؤال دختر دانشآموز بود، یک آزمایش عملی ترتیب بدهد، آزمایشی که در آن دانشآموزان بدون اینکه خود بدانند و از نیت آزمایش آگاه باشند، سوژههای آزمایش بودند!
برای همین جونز در کلاس گفت که برای بهبود سطح کلاس و کارایی دانشآموزان قصد دارد که جنبشی به نام موج سوم به راه بیندازد.
او شعاری برای جنبش خود دست و پا کرد: «با پایبندی به قوانین نیرومند شوید، از طریق جامعه قدرت کسب کنید، با اعمال خود و با کسب افتخار توانمند شوید.»
روز اول آزمایش: روز اول آزمایش با با چیزهای سادهای شروع شد که گمان نمیرفت به زودی همه را به انجام کارهای پیچیدهای سوق دهد.
جونز دانشآموزان را تشویق کرد که هنگام نشستن روی صندلیها درست بنشینند و شکل خاصی را به عنوان شکل استاندارد نشستن به آنها معرفی کرد، جونز به آنها گفت که با این کار تمرکزشان بیشتر میشود و انگیزهشان فزونی مییابد. جونز به آنها القا کرد که درست نشستن تنفسشان را بهتر میکند و باعث میشود احساس بهتری داشته باشند.
در اقدامی دیگر او دانشآموزان را آموزش داد که در کمتر از 30 ثانیه به شکلی منظم از بیرون کلاس به داخل کلاس بیایند و روی صندلیهای خود به درستی بنشینند.
جونز قوانین سفت و سختی وضع کرد تا از خود یک چهره با اقتدار و اتوریته بسازد، تا ظاهرا کارایی کلاس را با این کارها زیاد کند.
روز اول با قوانین اندکی به پایان رسید، قبل از خوردن دومین زنگ دانشآموزان باید وارد کلاس میشدند و به درستی مینشستند، آنها باید قبل از پرسیدن هر سؤال میایستادند، سؤالشان را با عبارت «آقای جونز» شروع میکردند و سپس در قالب کلماتی اندک، سؤال را مطرح میکردند.
در دومین روز جونز سعی کرد که در کلاس تاریخش، گروهی با حس احترام به قوانین و اعضای گروه جنبش سوم ایجاد کند. او حتی سلام ویژهای برای اعضای گروه درست کرد و اعضای گروه را ملزم کرد که وقتی بیرون کلاس همدیگر را میبینند از این سلام استفاده کنند.
جالب بود که کارایی دانشآموزان و انگیزه آنها به میزان قابل ملاحظهای بیشتر شده بود، دیگر کمتر میشد لبخندی را در چهرههای مصمم دانشآموزان پیدا کرد، در چهرههای آنها سؤالی مشاهده نمیشد و در چشمهایشان تردید و سؤالی نمیشد حس کرد.
جونز خود نمیدانست که آزمایشش به کجا خواهد رسید، او نمیتوانست پیشبینی کند که دانشآموزان کنجکاوی یا مقاومتی از خود بروز خواهند داد یا نه.
او دانشآموزان را تشویق کرد که شعار جنبش سوم را با لحنها و آهنگهای متفاوت بخوانند، دانشآموزان آشکارا از حس تعلق به هم لذت میبردند و احساس قدرت میکردند.
در این مرحله دیگر حتی برای خود جونز هم متوقف کردن آزمایس سخت شده بود، کلاس او در حال پیشرفت بود!
در روز سوم اعضای گروه از 30 نفر به 43 نفر رسید. همه تحت تأثیر قرار گرفته بودند، حتی آشپز دبیرستان از جونز پرسید که فکر میکند که چه چیزی مناسب جنبش موج سوم باشد و جونز به او کیک شکلاتی را پیشنهاد داد. کتابدار هم از جونز تشکر کرد که بنری مربوط به جنبش را در ورودی کتابخانه نصب کرده است.
سپس به همه دانشآموزان یک کارت داده شد و مأموریتی به یکایک آنها داده شد، مثلا اینکه اعضایی را که عضو گروه نیستند از ورود منع کنند، برای پروژه بنر تهیه کنند، اسم و آدرس کسانی را که مستعد پیوستن به گروه هستند، معرفی کنند و یا گزارش پیشرفت جنبش را قبل از شروع کلاس بخوانند.
اعضای جدید فقط با توصیه اعضای قبلی میتوانستند به گروه اضافه شوند و آنها در آغاز باید نشان میدادند که از قوانین آگاهی کافی دارند.
جونز دانشآموزان را راهنمایی کرد که چگونه اعضای جدید را جذب کنند، در پایان روز سوم تعداد اعضای گروه به بیش از 200 نفر رسید.
جونز شگفتزده شد که در همین زمان اندک، کسانی پیدا شده بودند که به او تخلف اعضا را از قوانین گزارش میدادند. او گزارشهایی دریافت میکرد مبنی بر اینکه مثلا «آلن» سلام مخصوص را ادا نکرده است یا اینکه کسی حرفهایی در مخالفت با جنبش زده است یا اینکه توطئهای در شرف وقوع است.
اما همه دانشآموزان سیاست واحدی را در برابر جنبش اتخاد نکرده بودند، مثلا سه دختر که جزو باهوشترین دانشآموزان کلاس بودند همه چیز را به والدینشان گفته بودند، آنها سیاست سکوت را در پیش گرفته بودند و در فعالیتهای جنبش از سر اجبار، بدون شوق و مکانیکی شرکت میکردند.
در پایان روز سوم بعضی از دانشآموزان بیش از حد درگیر پروژه شده بودند، آنها از قوانین با دقت پیروی میکردند و کسانی که آزمایش را سرسری میگرفتند، مسخره میکردند. بعضیها هم فقط در قالب نقشهایشان فرو رفته بودند. در این میان دانشآموزی به نام رابرت توجه جونز را به خود جلب کرد، او تلاش فوقالعادهای میکرد، او با استفاده از کتابهای مرجع، گزارشهای مفصلی تهیه میکرد، رابرت کسی نبود که استعداد درخشانی داشته باشد، توجهها را بتواند به خود جالب کند یا عضو تیمهای ورزشی شود اما جنبش سوم برای اولین بار توانسته بود به این دانشآموز مهجور بیاستعداد جایگاهی بدهد. او دیگر برای خودش کسی شده بود. او با خواهش و تمنا از جونز میخواست که کارهای دیگری به او محول کند، او میخواست محافظ جونز شود و او را از حملات احتمالی محافظت کند.
اما در روز چهارم آزمایش، دیگر کنترل آزمایش داشت از دست جونز خارج میشد. موج سوم دیگر محور وجودی دانشآموزان شده بود. جونز حس و حال بدی داشت، او خود را در قالب یک دیکتاتور میدید، او در مورد فواید این آزمایش به شک افتاده بود، او آنقدر مشغول نقش بازی کردن شده بود که قول و قرارهایی را هم که با خودش گذاشته بود داشت فراموش میکرد.
جونز داشت با خودش فکر میکرد که آیا این شبیه همان چیزی نیست که برای بیشتر مردم در جوامع دیکتاتوری پیش میآید، آنها تصمیم میگیرند که بنا با مصلحتی در نقشی فرو روند و زندگی خود را با این تصویر خارجی تطبیق بدهند، اما این تصویر به زودی بر هویت افراد سایه میاندازد و جزئی از آنها میشود.
جونز داشت نگران میشد که دانشآموزان دست به کارهایی بزنند که پشیمانی به بار آورد. اما متوقف کردن آزمایش هم کار سادهای نبود، چون باعث میشد عده زیادی از کسانی که در این مدت دست به کارهای رادیکال زده بودند، پیش بقیه شرمنده شوند. بنابراین بسیار دشوار بود که به رابرت و دانشآموزانی مثل او گفته میشد که همه چیز یک بازی بوده است و حالا بروند و کنار بقیه دانشآموزان بنشینند چرا که آنها پیش دانشآموزان دیگری که با شیوه محافظهکارانه در این مدت عمل کرده بودند، تحقیر میشدند. جونز نمیتوانست به خود اجازه بدهد که چنین صدمه روحی وارد آورد.
اما ادامه دادن آزمایش هم به این صورت ممکن نبود، اوضاع داشت از کنترل خارج میشد، مثلا عصر روز چهارشنبه پدر یکی از دانشآموزان که کلنل بازنشسته نیروی هوایی بود و زمانی در اردوگاه اسرای آلمانها زندانی بود، با عصبانیت وارد کلاس شده بود، او جونز را گرفته بود و در حالی که میلرزید از خاطرات دوستان کشتهشدهاش میگفت، جونز به سختی توانست اوضاع را برای او توضیح دهد و آرامش کند.
جونز نگران تأثیر آزمایش روی شهرت و روند آموزشی در دبیرستان هم شده بود. بسیاری از دانشآموزان در کلاسهایشان شرکت نمیکردند تا به جنبش سوم کمک کنند. گشتاپوی واقعی در دبیرستان شکل گرفته بود.
بنابراین جونز در روز پنجشنبه، هشتاد دانشآموز در یک کلاس با همان شیوه نظاممند جنبش سوم گرد آورد، آنها سراپا گوش بودند.
جونز حرفهایش را حماسهگونه شروع کرد:
«افتخار چیزی بیشتر از بنر و سلامهای ویژه ماست. افتخار چیزی نیست که کسی بتواند از شما بگیرد. افتخار دانستن این است که شما بهترین هستید و این چیزی است که نابودشدنی نیست.»
در ادامه او لحن و آهنگ صحبتش را آرام کرد تا ظاهرا در مورد دلیل واقعی جنبش سوم توضیح بدهد. او گفت که:
«جنبش سوم یک آزمایش یا یک فعالیت آموزشی صرف در سطح یک کلاس درس نیست. هدف این جنبش بسیار فراتر از اینهاست و جنبش سوم یک برنامه سراسری در سطح کشور برای پیدا کردن دانشآموزانی است که اراده مبارزه برای تغییر سیاسی در این کشور را دارند.
در سطح کشور معلمهایی مثل من، گروههایی از جوانان را آموزش میدهند که توان اجرای قوانینی برای ارتقای سطح جامعه را دارا هستند. اگر ما بتوانیم شیوه مدیریت مدرسه را تعییر بدهیم، توانایی همین کار را در کارخانهها، فروشگاهها، دانشگاهها و دیگر مؤسسات هم خواهیم داشت.
شما جزو آدمهای منتخبی از جوانها هستید که به این کار کمک خواهید کرد. اگر شما هماکنون برخیزید و نشان بدهید که در این چهار روز چه آموختهاید، ما میتوانیم سرنوشت ملتمان را تعییر بدهیم. ما میتوانیم نظم نوینی را ایجاد کنیم.»
جونز برای اینکه اعتبار بیشتری به حرفهایش بدهد در اینجا دستور داد که سه دانشآموز دختری که تا پیش از این با اکراه در برنامههای جنبش شرکت میکردند از کلاس با اسکورت چهار نفر اخراج شوند و به کتابخانه برده شوند و از آمدن به کلاس منع شوند.
تصمیم مهم این بود که قرار شد که ظهر روز جمعه یک برنامه راهپیمایی اجرا شود. جونز داشت دست به یک قمار بزرگ میزد، او هراس داشت که کسی پیدا شود و وسط کار به این حرفهای بخندد یا سؤالی مطرح کند و کل این برنامه را ناگهان نزد همه بیاعتبار کند. اما چنین چیزی هرگز رخ نداد.
در ادامه جونز گفت که ظهر روز جمعه یکی از نامزدهای انتخابات تشکیل حنبش سوم را به صورت رسمی اعلام خواهد کرد. و همزمان با این اعلام، 100 گروه از جوانان از سراسر کشور حمایت خود را از جنبش اعلام خواهند کرد. جونز به آنها اطمینان داد که آنها جزو همین جوانان منتخب هستند. جونز به آنها گفت که سعی کنند جلوه خوبی در مراسم داشته باشند چون رسانهها هم برای تهیه گزارش دعوت شدهاند.
هیچ کس نخندید، هیچ زمزمهای از مقاومت شنیده نشد، همه ساکت بودند. در عوض هیجان کلاس را در بر گرفته بود و این حرفهای شنیده میشد: ما میتوانیم! آیا باید تیشرت سفید بپوشیم؟ آیا میتوانیم دوستانمان را بیاوریم؟
در اینجا جونز آگهیای که در تایم چاپ شده بود به آنها نشان داد. آگهی البته در مورد محصولات چوبی یک کارخانه بود، اما از روی تصادف آگهی به سبک تبلیغات غیرمستقیم نشریات غربی به صورت مبهم کار شده بود و باز از روی تصادف، عنوان آگهی هم موج سوم بود!
سرانجام روز جمعه و روز آخر آزمایش فرارسید، جونز صبح را صرف آماده کردن دانشآموزان برای راهپیمایی کرد. در ساعت یازده، دانشآموزان ردیف به ردیف آماده شدند، بنرهای جنبش سوم در دستان آنها دیده میشد. جونز به چند نفر از دوستانش سپرده بود که نقش گزارشگران و عکاسان را بازی کنند، عکس بگیرند و تظاهر به نوشتن یادداشت کنند.
دویست نفر از دانشاموزان مصمم با سکوت کامل و نظم در یکی ازکلاسهای درس در برابر تلویزیون ایستاده بودند تا خبر شروع رسمی جنبش سوم را از تلویزیون ببینند.
جونز به آنها گفت که تنها پنج دقیقه تا اعلام خبر فاصله وجود دارد، او از دانشآموزان خواست که جلوی گزارشگران قلابی، آموختههای خود را به تمایش بگذارند و سلام مخصوص جنبش سوم را اجرا کنند.
دویست نفر به طرز باشکوهی این کار را کردند و به صورت هماهنگ، سرود و شعار جنبش سوم را اجرا کردند.
ساعت، دوازده و پنج دقیقه شد. جونز چراغها را خاموش کرد و نزدیک دستگاه تلویزیون رفت و آن را روشن کرد. تلویزیون داشت برفک پخش میکرد، رابرت نزدیک جونز ایستاده بود، جونز از او خواست که حواسش را جمع کند و به برنامه که به زودی پخش خواهد شد، توجه کند. هیچ برنامهای در کار نبود و تلویزیون همچنان داشت برفک پخش میکرد.
بعد از چند دقیقه کسی پیدا شد و گفت: «هیچ رهبر جنبشی در کار نیست، مگر نه؟» همه شوکه شدند، آثار ناباوری در صورتهایشان پیدا بود.
اینجا بود که جونز تلویزیون را خاموش کرد. اتاق ساکت بود، اما برای اولین بار جونز حس کرد که دانشآموزان در حال نفس کشیدن هستند. جونز برای آنها توضیح داد هیچ برنامهای به نام جنبش سوم وجود ندارد. او به آنها گفت که:
«شما مورد بهرهبرداری قرار گرفته بودید، ذهنتان دستکاری شده بود. تمایلات خودتان شما را به جایی سوق داد که هم اکنون هستید. شما بهتر یا بدتر از مردم آلمان نازی که ما در حال مطالعهشان بودیم، نیستید.
شما فکر میکردید که جزو انتخابشدگان هستید. شما تصور میکردید از کسانی که بیرون اتاقاند بهتر هستید. شما بر سر آزادیتان معامله کردید و آن را برای به دست آوردن رفاه ناشی از رعایت دیسیپلین و به چنگ آوردن برتری، فدا کردید. شما قبول کردید که اراده جمعی را بپذیرید و در ذهن به باورهای خودتان خیانت کنید. اوه! شاید شما فکر میکنید که همه این چیزها تفریح بوده است. شاید تصور میکردید که هر زمان که خواستید میتوانید از ادامه مسیری که در پیش گرفته بودید اجتناب کنید و رها شوید. ولی قضاوت کنید که داشتید به کدام سو میرفتید، ببیند که تا کجا پیش رفته بودید، بگذارید آیندهتان را به شما نشان دهم.»
با این حرفها جونز پروژکتوری را روشن کرد، تصویر اول، یک شمارش معکوس بود. سپس راهپیمایی نورنبرگ در حمایت از هیتلر به نمایش درآمد. قلب جونز به شدت در حال طپش بود، تصاویر مبهمی از دوران رایش سوم به نمایش درآمد: نظم و انضباط، دروغهای بزرگ، تکبر، خشونت، وحشت، مردمانی که به داخل خودروها برده میشدند، ارودگاههای مرگ، صورتهای بدون چشم، آزمایشهایی غیرانسانی.
در صحنهای از فیلم مربوط به دوران بعد از جنگ کسی نشان داده میشد که میگفت: «آن فقط شغلم بود، من فقط کارم را انجام میدادم.»
تصاویر روی این جمله متوقف شدند: «هر کسی باید بپذیرد که مقصر است، هیچ کس نمیتواند خود را از مسیری که دیگران رفتهاند، مبرا بداند.»
همه ساکت بودند و خشکشان زده بود، هیچ کس حرکت نمیکرد، گویی همه از رؤیا و خواب عمیقی برخاسته بودند، همه هشیار شده بودند.
بعد از چند دقیقه کم کم سؤالهای مثل سیل سرازیر شدند، همه میخواستند از آزمایش و مراحل آن سر دربیاورند.
جونز شروع به توضیح دادن کرد و به حس و حال خودش موقع آزمایش اشاره کرد:
«با آزمایش هفته قبل همه ما زندگی و کار در آلمان نازی را تجربه کردیم. ما آموختیم که چگونه میشود یک جامعه مطیع و منضبط ایجاد کرد. ما فهمیدیم که چطور میشود قوانین را جایگزین سؤالها و منطق کرد. همه ما آلمانیهای خوبی شده بودیم، یونیفرم پوشیده بودیم، درها را بسته بودیم و ایدهها را سوزانده بودیم.
ما تجربه کردیم که در جامعهای که در جستجوی یک قهرمان و پیدا کردن راه حلی کوتاه برای مشکلات است، ممکن است چه چیزی پیش آید و جامعهای که خود را قدرتمند تصور میکند و میپندارد که بر سرنوشت خود کنترل دارد، ممکن است در دستان قدرتمندان به کدام جهت حرکت کند. ما ترس تنهایی و لذت انجام کارهای دیکته شده، شماره یک شدن و پاداش گرفتن متعاقب آن را تجربه کردیم.
هر یک ما، در یک هفته اخیر کاری کردهایم که مایل به اعتراف آن هستیم. ما فاشیسم را نه در نزد دیگران و جاهای دیگر، بلکه در همین جا دیدیم. ما در عادات شخصی و شیوه زندگی خود فاشیسم را راه دادیم و به مانند یک بیماری حامل آن شدیم. ما به این حقیقت باور پیدا کردیم که نوع بشر در ذات شیطانصفت است و بنابراین توده مردم نمیتوانند به نیکویی با هم رفتار کنند. ما معتقد شدیم که به یک بالادستی که قوانین و ترتیبها را وضع کند و حاکم کند، نیاز داریم.
و آخرین چیز و مهمترین سؤال: چگونه سربازان، معلمان، مسئولان خطوط راهآهن، پرستاران، مسئولان مالیات و هر شهروندی آلمانی میتواند در پایان کار رایش سوم ادعا کند که اطلاعی از چیزی که در حال رخ دادن بود، نداشته است؟ چگونه یک نفر میتواند جزئی از یک سیستم باشد و ادعا کند که درگیر آن نشده است؟ چه چیزی باعث میشود که مردم تاریخ خود را مخدوش کنند؟ در چند دقیقه یا شاید سال دیگر شما فرصتی برای پاسخ دادن به این سؤال دارید.
اما شما هم به مانند آلمانها، کارهایی را که در این هفته خواهید کرد، مخفی خواهید کرد و به آنها اعتراف نخواهید کرد. شما نخواهید گفت که در این دیوانگی شرکت کردید و آزادی شخصی و عقل و نیروی خود را در اختیار دیکتاتوری مثل من قرار دادید. شما این را به مانند رازی پیش خود حفظ خواهید کرد.»
در اینجا جونز فیلمها را از دوربینهای عکاسی اتاق درآورد و آنها را در معرض نور قرار داد تا خراب شوند.
آزمایش و جنبش سوم تمام شده بود. جونز به کنارش نگاه کرد، رابرت در حال گریستن بود، دانشآموزان از صندلیهای خود بدون سؤال برخاستند و به بیرون رفتند. جونز رابرت را بغل کرد، بعضی از دانشآموزان ندیگر هم بیمهابا در حال گریستن بودند.
در چهار سالی که جونز در دبیرستان بود، هیچ کس به عضویت در جنبش سوم اعتراف نکرد، اما این آزمایش چیزی نبود که قابل فراموش شدن باشد.
دو سال بعد از انجام این آزمایش، آقای جونز از دبیرستان اخراج شد. مسئولان در مورد اینکه این آزمایش علت اخراج آقای جونز بوده یا نه، ابراز نظری نکردند.
از روی این آزمایش در سال 1981 یک فیلم تلویزیونی به نام «موج» ساخته شد که جونز به خاطر آن برنده جایزه امی شد. در سال 2008، یک فیلم آلمانی با عنوان Die Welle و در سال 2010 مستندی به نام طرح درس یا Lesson Plan ساخته شد، در این مستند با دانشآموزان مصاحبه شده بود و یکی از آنها تهیهکنندگی مستند را برعهده داشت.
جونز کتابهای دیگری هم نوشته است که از روی دو تا از آنها درامهای تلویزیونی تهیه شده است، جونز مدتهاست که مشغول یاریرسانی به ناتوانان ذهنی است.
اما فلسفه این آزمایش چه بود؟ در روانشناسی در توضیح رفتار اعضای گروههای جنابتکار و مکانیسم همراهی تودهها مردم با روندهای نادرست، اصطلاحی وجود دارد به نام peer pressure با فشار همگروهها. این امر را میتوان به صورت مختصر و مفید در ضربالمثل «خواهی نشوی رسوا، همرنگ جماعت شو» خلاصه کرد!
در دهه 1950 «سالومون اش» -روانشناس اجتماعی- آزمایشهایی را برای نشان دادن قدرت همنوایی در گروه طراحی کرد.
همنوایی(Conformity) به تمایل و گرایش فرد به پیروی از رفتارهای گروهی که به آن تعلّق دارد، گفته میشود. در آزمایشهای«اش»، به دانشجویان گفته میشد که باید تکتک در یک «آزمون تصویری» شرکت کنند. بقیه شرکتکنندگان در آزمایش، بدون آنکه آن دانشجو بداند، همگی همدست یا دستیار آزمونگر بودند. در ابتدا، همدستان به پرسشها پاسخ درست میدادند، امّا پس از مدتی شروع به گفتن پاسخهای نادرست میکردند.
تقریباً 75 درصد شرکت کنندگان در آزمایشهای همنوایی، حداقل یکبار، با بقیه گروه همنوا شدند. پس از ترکیب آزمایشها، نتایج نشان داد که شرکتکنندگان تقریباً در یک سوم مواقع با پاسخ نادرست گروه، همنوا شدهاند.
این آزمایش بعد از «سالومون اش» توسط افراد دیگر در شرایطی تازه تکرار شد، اما همگی تقریبا یک نتیجه واحد داشت. با وجود انگیزههای متفاوت، همواره آدمها در شرایطی که گروه دست به انتخاب نادرست میزند در مواردی همرنگ و همنوا با اکثریت میشوند.
در کنار همنوایی، مفهوم دیگری که در روانشناسی اجتماعی برای تحلیل پدیدهها کارکرد دارد مفهوم فشار همگروهها (Peer pressure) است. فشار همگروهها فرد را مجبور میکند همنوا با نگرش گروه، ارزشها و رفتار خود را تغییر دهد.
نمونه بارز آن شرایطی است که افراد معمولا در نوجوانی با آن روبرو می شوند. تداوم حضور در گروه به منزله عنصری هویتبخش گاهی مستلزم تن دادن به هنجارهای تجویزی گروه است. عادات ناپسند، مصرف مواد و گرایشهای منحرف محصول فرآیند همنوایی در اثر فشار گروه است.
اما این امر تنها پیامد فشار گروه نیست. همنوایی می تواند تعاریف اخلاقی و هنجارین(Normative) در سطوح کلانتر را نیز متحول و آشفته کند. داستان دو شیادی را که برای پادشاه لباس می دوختند و در نهایت پادشاه عریان را دور شهر گرداندند را احیانا از یاد نبردهاید؟ کودکی نورسته تنها کسی بود که به انتخاب گروه(همنوایی جاهلانه با دو شیاد و پادشاهی کمخرد) تن نداد و فریاد زد «این که لخت است!». در ابعاد کلان و تاریخی نمونههای مشابه زیادی را میتوان مثال آورد. سر بر آوردن نهضتهایی تاریخسوز چون فاشیسم و نازیسم، نمونههای سیاسی از قاعده همنوایی است. یک بار دیگر فیلمها و رمانهای مربوط به آن مقطع تاریخی را مرور کنید. بی تردید میتوانید این بار به این پرسش پاسخ دهید که مگر میشود جامعهای با چنین اندیشههای واپسمانده و ضد بشری همراهی کند، گویا که می شود! اما همیشه «آگوست لندمسر»هایی هم بودهاند.
منابع: ویکیپدیا (+ و + و +) و + و +
این نوشتهها را هم بخوانید
خیلی عالی .
عالی بود…دلم میخواد دوباره و چند باره بخونمش…مرسی
کمی آشنا به نظر میرسه این آزمایش !!!
مقاله ی خیلی جالبی بود دکتر، سپاس
این اولین آزمایش نیست آخریشم نخواهد بود تکنولوژی یه خوبی داره و اون اینه که انسان رو از بیماری محلک اجتماع نجات میده … انسانها در تنهایی روشنیده میشن در تنهایی به باورهای بزرگ دست پیدا میکنن و اجتماع اون باورهای زیبارو به لجن میکشه
شاید این جملتون درست باشه و جامعه خطرناک باشه ولی همیشه خطر نکنی و ریسک نکنی هیچ وقت پیشرفتی رخ نمی داد ، باید خودمون رو ایزوله کنیم که توی دامه همچین آزمایش ها یا بهتر بگم این سعی و خطاها نیفتیم :)
واقعا تامل بر انگیز و عالی بود.
اینکه انسان بتونه زوایای تاریک و ناشناخته روح و روان رو بشناسه و بر اونها غلبه کنه باعث بوجود اومدن یه جامعه خوداگاه و دانا میشه که دیگه به راحتی بازیچه دست دیکتاتوری ها نمیشه.
دکتر جون ممنون
با اینکه شکی در مورد انجام چنین آزمایشی نیست ولی در مورد واقعی بودن روایت آقای جونز از واقعه تردید زیادی وجود داره. در واقع برخی از دانش آموزان شرکت کننده در آن آزمایش روایت دیگری ارائه کرده اند و مدعی شده اند که اکثر دانش آموزان آن را جدی نگرفته اند و صرفا به آن به چشم یک بازی و راهی برای فرار از کارهای مدرسه نگاه می کرده اند. در مورد فیلم «موج» هم که جایزه امی رو نسیب آقای جونز کرد حتی خود او نیز روایت آن فیلم را قبول ندارد. بد نیست سری به اینجا بزنید (ممکن است آنتی ویروستان اخطار دهد ولی من مشکلی مشاهده نکردم):
http://www.geniebusters.org/915/05a_wave.html
http://www.geniebusters.org/915/wave_statements.html
با تشکر از ارائه روایت این آزمایش و نقد جنابعالی ولی باید اذعان داشت همه اول بعنوان یک تفریح و ذوق و شوق جوانی و نوجوانی آغاز شد ولی به یک مرتبه چشم باز می کنیم می بینیم درون یک جریان عظیم هستیم همه آزمایش دهندگان بعدها در این مصاحبه شرکت کردند که معلوم بود مطالبی غیر از این عنوان نمی کردند ولی جدا از اینکه این آزمایش با همین شدت روایت شده رخ داده شده یا نه ولی آیا در زندگی روزمره شاهد چنین جریاناتی با حدت و شدت کمتر و یا بیشتر بوده ایم ؟ یا نه ؟
واقعا تشکر که زحمت کشیدید و همچنین نظری گزاشتید.
لایک
ﻋﺎﻟﻲ…..ﻋﺎﻟﻲ……ﻭاﻗﻌﺎ ﺩﺳﺘﺘﻮﻥ ﺩﺭﺩ ﻧﻜﻨﻪ. ﺷﻌﻮﺭ, ﺫﻫﻦ و ﻗﻠﻢ ﺷﻤﺎ ﺑﻲ ﻧﻆﻴﺮ و ﺧﻮاﻧﻨﺪﻩ ﺷﻤﺎ ﺑﻮﺩﻥ ﻣﺎﻳﻪ ﻣﺒﺎﻫﺎﺕ اﺳﺖ…..ﻧﻔﺴﺘﻮﻥ ﮔﺮﻡ و دﻟﺘﻮﻥ ﻗﻮﻱ ﺩﻭﺳﺖ ﺑﻲ ﻧﻆﻴﺮﻡ
خیلی عالی بود. واقعاً لذت بردم و استفاده کردم.
البته دوره این چنین سرسپردگی های رو به زواله.
حداقل من در شرایط الآن، کشور دیکتاتوری رو نمیبینم که مثل مردم آن زمان آلمان، حامی دولت و حکومتشون باشن.
شاید مشابه اون رو بتونیم jonestown بدونیم در دهه 1970.
اتفاق هر روز با این مسئله روبرو می شیم.
مثلا همین چند سال پیش نبستن کمربند ماشین مثال خیلی ملموسی از همین فشار هم گروه هاست.
و همینطور فیسبوک، شما به مطالب ایرانی ها نگاه کن اکثرا برای فهمیده جلوه دادن خودشون متن هایی منتشر می کنن که صرفا نشون بدن ما هم حالیمون هست .
الان یخورده پیچیده تر شده.امیدوارم منظورمو متوجه بشید
این اتفاق رو خیلی راحت میشه به صورت شخصی هم تجربه کرد. من خودم گاهاً اینقدر در دیسیپلینهای ساختگی ذهن خودم غرق میشم که دیگه باور اینکه این فقط یک قانون مخصوص به خودم هست هم برام سخت میشه.
این نشون میده که چقدر مغز انسان قابلیت برنامه ریزی داره و چقدر راحت میشه از این قابلیت برای ایجاد یک فرهنگ خاص در جامعه استفاده کرد.
خدایا، گوگل فیلتر کردن
ما داریم کجا زندگی میکنیم….
دکتر این پست محشر بود،
درباره اطلاعات روانشناسی بیشتر مطلب بزارید.
بازم ممنون
آقا یه پستی راجع به فیلتر شدن گوگل هم بزار
واقعا عالی بود. حیف دو سه تا اشکال تایپی داشت!
بله ….. این یکی از ویژگیهای ذاتی انسان … و دیگر موجودات مانند مورچه و غیره هست
و وقتی که ناتونی و نادانی فردی و فقر زیاد شود …. چاره در گروه و پیوستن به آن دیده میشود …
وقتی جامعه ای با فقر مالی دست در گریبان است ، یا مثلا فقر فرهنگی در حامعه ای با میانگیم مطاله کم و سطج نفوذ اینترنت کم ..
خود به خود اعضای فقیر تر آن برای رسیدن به ارزش های فردی ، از ارزش های گروه دفاع میکنند
eg. ساندیس خور
توطئه صحیح است و نه توطعه
جناب مجیدی در مورد مسدود شدن گوگل در ایران مطلبی نمینویسید؟
عالی بود… تشکر فراوان…
آقای دکتر علیرضا مجیدی، شما هم سرسپردگی خودتون رو به قدرت البته در این جملات نشون میدن
عادات ناپسند، مصرف مواد و گرایشهای منحرف محصول فرآیند همنوایی در اثر فشار گروه است.
*عادات ناپسند، مصرف مواد و گرایشهای منحرف*
!
واقعا پست خوبی بود دکتر، ممنون.
راستی،ما این جمله را که میگه {ما به این حقیقت باور پیدا کردیم که نوع بشر در ذات شیطانصفت است} قبول نداریم و معتقدیم که انسان در ذات پاک است.پیروی از شیطان و هوای نفس است که انسان را به این مرحله سوق میدهد و شیطان صفت میشود.
جدا از جالب بودن مطلب تلاش معلم برای پاسخ معما و انگیزه بالای او ,من را تحت تاثیر شدید قرار داد . از ارایه این گزارش بسیار سپاسگذار هستم
عالی بود
و البته آشنا، ما این داستان رو هر روز تو زندگیمون حس میکنیم. ما رو احاطه کرده. و اونی که داره با شک به اطرافش نگاه میکنه، نگاهش همراه با ترسه.
من خودم می ترسم و همیشه با احتیاط اطرافیانم رو انتخاب میکنم. اما کسانی هستند که ظاهرا بی تفاوتند، اما وقتی در موقعیت قرار بگیرن، ترس مشخص شدن تفاوت اندیشه و عواقب آن همه ی وجودشونو میگیره.
چیزی که من رو آزار میده، اینه که مطمعنا کسانی در حذب نازی بودند که به دیوانگی اون یقین داشتند، این افراد از کنار هم رد میشدند، به هم سلام ویژه نازی می کردند، و هرکدوم اون یکی رو به چشم یک نازی کور دل دیگه میبینه.
حالا اوضاع فرق کرده، ( تا حدودی ) میشه شجاع تر بود و مثلا در محیط مجازی اظهار عقیده کرد. اما هنوز هم همون آش و همون کاسه برقراره.
فوق العاده بود ، ممنون
پست جالبی بود
ما هم تو درسامون، بعضی از مطالب رو خونده بودیم
ممنون دکتر
بسیار هوشمندانه بود ممنون
عجب پستی بود………تشکر
یک نوشته عالی به سبک یک پزشک.
چیزی که بیش از همه توجه من رو به خودش جلب کرد اون دانش اموزان باهوش بودند که از جامعه ترد شدند. رویای تفکر متفاوت در یک جامعه با بسترهای لازم می تونه عامل بالندگی باشه. اما در جوامعی مثل گروه مورد آزمایش میتونه باعث انزوا و ترد شدن افراد بشه.
اینجاست که درد شروع میشه. چون جامعه سوپاپ های اطمینان خودش رو از دست میده و تا حد انفجار داغ میشه
آفرین
در یک کلام فوق العاده… حقیقتاً لذت بردم… قلمت استوار (و دور از گزند!) باشد دکتر جان
آقا، خیلی عالی بود… لذت بردم…
متشکرم بابت زحمتی که برای تهیه این مطلب کشیدید.
آقای دکتر واقعا از شما انتظار نداشتم کامنت من رو تایید نکنید! اگه فکر می کنید اشتباه میگم خوب دلیل خودتون رو بفرمایید نه اینکه کامنت من رو حذف کنید. این رفتارها برای آدمی در موقعیت شما اصلا شایسته نیست.
کامنت شما تایید شده. مشکل دسترسی به اینترنت داشتمع دیشب با وجود اینکه دو خط اینترنت داشتم و بارها سعی کردم قسمت مدیریت وبلاگ به سختی لود می شد.
عالى عالى عالى. یک پست فوق العاده دیگه از جناب دکتر مجیدى.
دکتر مطلب جالبی بود ولی خوندن همچین مطالبی به نظر من باعث میشه که آدم نسبت به همه چی دید منفی پیداکنه کاش علاوه بر حکومت نازیها چندتا مثال دیگه رو بااین آزمایش مطرح میکردید تا مطلب قشنگ جابیفته
موفق باشید
با سلام
به خاطر پست خوبی که گذاشتید و زحمت جمع آوری و ترجمه اون رو کشیدید ممنونم
من بیشتر از 8 ماهه که با این سایت(یک پزشک) آشنا شدم و به مرور بهبود مطالب رو کاملا احساس میکنم و این بهبود بخصوص از پست هایی در مورد مریخ نورد کنجکاوی تا به امروز برای من کاملا مشهود و آشکار.
باز هم تشکر میکنم
دیروز خوندمش امروز اومدم کامنت بزارم . ممنون از تهیه مطلبتون
فوق العاده و سزاوار چند بار خواندن …
دکتر جان به شما افتخار میکنم.بازم برای ما بنویس.
مطلب بسیار خوبی بود. ممنون.
“از روی این آزمایش در سال ۱۹۸۱ یک فیلم تلویزیونی به نام «موج» ساخته شد که جونز به خاطر آن برنده جایزه امی شد.”
هر چند مته به خشخاش گذاشتن هست ولی جایزه امی فیلمی که ذکر کردید به تهیهکنندگان مجموعه رسید و نه جونز :
http://www.imdb.com/title/tt0083316/awards
واقعا یکی از جذاب ترین مطالبی بود که طی چند سال گذشته که خواننده این وبلاگ بودم مطالعه کردم!
جالب بود …
همین یه ساعت پیش فیلمش رو هم دیدم. حتما ببینین The Wave رو! عالیه! البته کمی به داستان اصلی پر و بال هم داده
عالی بود
زیبا بود منو یاد قلعه حیوانات انداخت
هرچه می کشیم از ست همین همرنگیست.بارها برای خود من شرایطی اتفاق افتاده که باب میلم نبوده و بر خلاف عقایدم بوده ولی به خاطر خوشایند جمع شرایطو قبول کردم.شاید به خاطر همین دیدگاه باشه که اکثر انسانها پیشرفت کمی تو زندگیشون دارن.ای کاش میشد همیشه جز تغیراتی باشیم که میخواهیم توی دنیا ببینیبم. توفیق رفیق راهتان باد.
سلام
یک پزشک عزیز ممنونم. در ضمن اگر امکان دارد عکسی هم از خودت بگذار تا من فکر نکنم به یک آدم چاق عینکی علاقمندم.
میتونید من رو در گوگل پلاس دنبال کنید!
آدم چاق عینکی چه مشکلی داره؟؟؟؟؟
با سه سال و دو ماه تاخیر سلام
این پیام رو اگر خواستید تایید نکنید و فقط بخونید اگر هم نه که
نمی دونم چرا پیام بالا رو گذاشتم یعنی می دونم ولی خیلی مفصله و گفتنش شاید سخت باشه تو مطلبی که این همه ارجاع مبنی بر عدم پیروی کورکورانه از جمع هست چنین کامنتی از کاربر عزیزی به اسم رسول شوکه شدم در واقع معیارهای زیبایی در تمام دوران ها در حال تغییر بوده ولی در دوصدسال گذشته دچار تحولات اساسی شده در تمام کتب تاریخی که مطالعه می کنید از علاقه به مردان و زنانی چاق که نشان از تمول اونها بوده سخن رانده شده و قبل از اون هم دلیل به وجود اومدن سیستم جمع آوری چربی در دسترس نبودن همیشگی غذا بوده حتی موضوع جالبی مثل طاسی سر که به دلیل وجود تستسترون هورمون مردانه به وجود میاد تا همین صد سال پیش نشانه مردانگی بوده و بسیار هم محبوب (سریال قدیمی پهلوانان نمی می رند همه به عمد کف سر ها رو می تراشیدند و بقل رو نگه می داشتند) منظور اینکه در طول سالیان معیار های زیبایی به سرعت تغییر کردند جالبه که مدیاهای زیادی هم به عشق و عاشقی های دیو و دلبر گونه پرداختند تا با این موضوع مقابله کنند ولی در کشور ما به عشق های غنی و فقیر خلاصه شده
موضوع جالب دوم : در همین یک پزشک مطلب بسیار زیبایی از آزمایشی بود که در اون از آدم ها خواسته می شد با شنیدن دو کلمه از یک فرد اون رو در چهار دسته شخصیتی که روبروشون قرار داشت قرار بدن و جالب تر اینکه غریب به اتفاق قضاوت های مشابهی داشتند ولی نیت از طرح این موضوع اینه که چرا ذهن ما قضاوتگر بار اومده؟ حتی اگر خودمون هم نخوایم به طور ناخوداگاه در کسری از ثانیه قضاوت می کنیم من اول این دوست عزیز (رسول) رو قضاوت کردم که چه آدم سطحی ممکنه بوده باشه ولی با یه لحظه درنگ و نهیب زدن به خودم یاد لحظه ای افتادم که عکس دکتر مجیدی رو در یک مصابه با صاحبان سایت های موفق دیدم لحظه اول واقعیتش تو ذوغم خورد ولی بعد از یه لحظه خییلییی خوشحال هم شدم گفتم ایول چه خوب دکتر مجیدی که انقدر مطالب خوبی می زاره تو سایتش و انقدر نگاهش رو دوست دارم یه آدم خفن خوشتیپ و خوشگل و سوپراستاری نیست این از اون مواردی هستش که می تونه یادم بمونه که آدما رو قضاوت نکنم و باز هم از قضا تاریخ این مطلب برای سه سال و دو ماه پیش هستش حس می کنم که کامنت رسول رو خودم گذاشتم و دارم به خودم جواب می دم چقدر خوبه این تغییر و خوشحالم
علت مراجعه من به این پست اتفاقی که در محله هرندی افتاد بود و یاد این فیلم و مقاله افتادم فیلم رو از تورنت برای دانلود گذاشتم و این مقاله رو از یک پزشک می خونم و حس می کنم چیزی به من اضافه شده و خوشحالم
بسیار مفید.
مثل همیشه پست تون عالی بود،متشکرم
سلام.. تو این مقاله خیلی راحت میشد از مرگ کسب کار من است ترجمه شاملو استفاده برد .. با امید موفقیت روز افزونتان.
بسیار عالی بود. ممنونم
وظیفه خود دانستم به عنوان یک ایرانی از ترجمه و انتشار این مقاله به زبان فارسی قدردانی کنم.
بسیار عالی
لذت بردم
ببخشید دوستان نظرات بسیار خوبی داده بودن و از درجه آگاهی بالایی برخوردار بودن که باعث خجلت من است که بنویسم اما این کارو انجام میدم چون یاد گرفتم نظرم رو در مورد مسائل بگم بنظر من اجتماعی که از تربیت پایینی برخورداره مطالعه ندارن از استعداد خوبی برخوردار نیستن و در واقع در جامعه مورد توجه نیستن یا کسی براشون تره هم خورد نمیکنه این افراد برای اینکه به سطح شغلی یا مالی یا اجتماعی بالاتری برسن بدون تفکر یک بالادست میخواهند که بگن چشم و جایزه بگیرن حالا این بالا دست میتونه هرچیزی دستور بده هم میتونه عدالت برقرار کنه هم میتونه ظلم کنه نه تنها به مردم خاصی که به تمام بشریت و انسانیت رو به نابودی بکشونه و این افراد زیر دست افرادی هستن که یا رشد فکری نداشتن یا داشتن اما در حدی نبوده که تصمیم گیرنده باشن و یا همه چیزو خوب تشخیص میدن مسئله مسئله همرنگ جماعت شدن و ترس یا پول و شهرت هست که به نظر من هر کدامش که باشند لایق توبیخند
واقعا مقاله بسیار جالبی بود … استفاده کردم… با سپاس فراوان
عالی بود و آموزنده
سلام خانم میلانی با سپاس از مطلب زیبای شمادقیقا انچه در هرجامعه ای در ابتدا اتفاق میافتد همکاری و یک رنگی است حال به هر شکل اجتماعی دینی فرهنگی افراد خود را مقید به انجام دستورات از بالا میکنند بدون تفکر و مقاومت واینجااست که افراد بالاتر به سوی سواستفاده سوق داده میشوند و کم کم خودبرتر بینی شکل میگیرد و جامعه به طرف دیکتاتوری میرود و مقامات نیز خورا فراموش کرده و دیکتاتور میشونددر طول تاریخ مثالها متعدداست این تفکر بخصوص اگر شکل دینی بخود بگیرد خطر ناکتر است وبا تعصب های دینی سبب قتل و غارت بدون اینکه کوچکترین شرمندگی داشته باشد میشود همانند انچه هم اکنون در کشورهای مختلف اسلامی مثل پاکستان ایران افغانستانسوریه لبنان و غیره صورت میگیرد و انسان ها تنها بدلیل اطاعت کورکورانه از رساتنها بدلیل طبعیت از فرمان خدا دست به اعمال شنیع میزنند تنها به اسم دین مثل زمان امام حسین ودر کربلا که عدهای دیندار همچون شمر با ان قساوت براحتی دست به اعمال خشونت بار میزند با وجدانی اسوده ویا در دنیا امروزکه میبینیم چه میکنند بنابر این تنها باید قدرت تفکر انسان ها بدون تعصبات از هر نوع فرهنگی دینی مذهبی اجتماعی را به سمتی سوق داد که انسان بودن را فارق از هر نوع تفاوت دینی مذهبی اجتماعی فرهنگی یا دبگیریم
ممنون بسیار بسیار اموزنده.
دکتر جان خیلی جالبه، همین الان شبکه 2 سوئد داره این فیلم آلمانی رو نشون میده. جالب اینجاست که من با وجودیکه آلمانی بلد نیستم و از اواسط فیلم هم تلویزیون رو روشن کردم اما فیلم به نظرم جذاب اومد و ادامه دادم. بعد ناگهان به نظرم رسید که داستانش به نظر آشنا میاد و از جایی که همه دانش آموزان لباس یکرنگ پوشیدند و فقط یکی دونفر همراهی نگردند ناگهان به ذهنم جرقه زد که این همون داستانیه که چند روز پیشتر در وبلاگ شما خونده بودم!
باتشکر از مطالب خواندنی و مفید شما. من دانشجوی ترم آخر روانشناسی هستم می خواستم بدونم در توهم بینایی، دیدن پا برای کودک 5-6 ساله چه مفهومی دارد یا اینکه نماد چیست ؟ممنون میشم پاسخ رو هر چه سریعتر دریافت کنم.
با سپاس
سلام ! من خیلی تعریف کتابی که آقای جونز در شرح این آزمایش نوشته شنیدم ! میتونید بگین اسم کتابش چیه ؟ خسته شدم بس که سرچ کردم
چندروز پیش روز ملی اتریش بود و سر کلاس همین بحث ها بود که چطور اتریشیها با آغوشی گشوده هیتلر پذیرفتند (یک سال قبل از شروع جنگ جهانی البته ) حرف و دفاع درین مورد زیاده اما آخرین دفاعشون اینکه میگن : ما اولین قربانیان بودیم.
والسلام.
ممنون از متن زیبا ووپرمحتوای پان بازم متشکرم
إین فقط یه آنتی تز هستش برای إینکه گسترش اون توسط نظام لیبرالیسم به نوعی جهانی سازی رو میخواد بعداز اون حس ناسیونالیستی جوامع قالب کنه . . چرا که کسی جلوی دیوان سالاریه إیالات متحده قد علم نکنه . . تز آزادی دقیقأ از همین قصهء ساختگی سربر میاره و پشت إین شیطنت همه میدونن که چه کسانی قرار دارن.
داستان تا حدودی ساختگیه ولی تحلیل روانشناسی درسته و مسیر دادن به إین تحلیل بسوی ضمیر ناخودآگاه افراد هم از اون کارهای خارق العاده و ظریف هستش .
.
البته إنتشار إین دست مطالب خوبه چرا که آدم آگاه میشه که طرف مقابل به چی فکر میکنه .
با تشکر”
فوق العاده بود!
مفهوم Peer pressure رو میشه با لابی گری در دنیای سیاست ترکیب کرد..
برای مثال، همنوا کردن نماینده های مخالف یک طرح با فشار از طرف سایر نماینده ها …
شگفت انگیزه و برای من که مدیر هستم مفهوم و آزمایش فوق العاده ای بود. شاید من هم در شرکت یک چنین موجی رو به راه انداختم.
عالی بود. خیلی لذت بردم.
تشکر فراوان
با سلام
خیلی برام جذّاب بود،سپاس فراوان
چقدر جالب انقدر آشناست که فکر میکنم من هم در چنین جایی نفس میکشم. میبینیم اما اعتراف نمیکنیم.
واقعا کار تون عالی بود، شاید بعضی ها ندونند این داستان به صورت فیلم در آلمان جز درس هایست که در دبیرستان سرار کشور باید دانش آموزان ببیند و ساعتی در موردش بحث و گفتگو کنند ، این فیلم اگر بف فارسی ترجمه بشه خیلی از ذهن ها را باز میکند.
خیلی ممنون از زحمت و وقتی که روی مطلب گذاشتید.
با سلام و تشکر از نوشته جالبتون
من خوندم و برام چنان جالب بود که رفتم و چند صفحه تو ویکیپدیا براش پیدا کردم و خوندم ولی اصلا به نظرم این تاثیری که صحبت شده و گویا از همان روز اول دیده شده منطقا امکان نداره در چنان زمان کمی به وجود بیاد.
مثلا در روز سوم چنان جنبش معروف شده توی مدرسه که آشپز خواسته غذای مخصوصشون رو درست کنه! یا کتابدار …
یا در روز دوم کارایی رقته بالا، خب این چه آزمایشیه که همه نتایجش در روز اول و دوم به وجود اومده؟!
البت شما نقل قول کردید از منابع موجود ولی جدا من نمیتونم به صحت آزمایش اعتقاد داشته باشم
باز هم ممنونم
سلام مطلب فوق العاده آموزنده ای بود.لطفا راجع به اشخاصی مانند “ادوارد برنایز” و “آلفرد کینزی” هم مطلب بیارید. ممنون
محشر بود واقعا ممنون
ما معتقد شدیم که به یک بالادستی که قوانین و ترتیبها را وضع کند و حکم کند، نیاز داریم…
عالی عالی عالی
میشه نمونه این تحلیل فتاری در مرود گروه داعش هم به کار برد ؟
کیفیت عالی متن و مطالب تون واقعاً جای تحسین داره!
جستجو در موردمفاهیم همنوایی، و peer pressure یا فشار هم گروه ها (که برخی هم فشار نظیر ترجمه کردند) بنده رو به این صفحه کشاند که بیشتر از اونچه مدنظرم بود اطلاعات کسب کردم…
مؤفق باشید
آقا این خلف وعده ها از شما بعیده ها :)
منتظر مطلب بعدی در همین رابطه هستیم
این متن باید سالهای سال توی سایت بمونه. خوشبختانه با جستجوی گوگل و شیر از طریق لینک قدیمی توی فیسبوک پیداش کردم. خیلی لذت بردم. دست مریزاد جناب مجیدی.
آقای دکتر مجیدی
سلام و درود
سپاسگزارم از باز نشر این مطلب. با چند جمله از این مطلب خیلی حال کردم:
1- با پایبندی به قوانین نیرومند شوید.
2- تمایلات خودتان شما را به جایی سوق داد که الآن هستید.
3- هر کسی باید بپذیرد که مقصر است، هیچ کس نمی تواند خود را از مسیری که دیگران رفته اند، مبرا بداند.
به نظر من اعمال دموکراسی یا دیکتاتوری به ظرفیت، توانمندی، آگاهی و بصیرت جامعه بستگی دارد همانطور که یک کودک اقدامات حمایتی و مراقبتی والدینش را خیلی بعدها درک خواهد کرد!