علمی- تخیلی نویسها در قامت خردمندان و جامعهشناسها – نمودار تحولات آینده بشریت از دید این نویسندگان
در آثار علمی- تخیلی گوناگونی، نویسندگان با بینش و قدرت تخیلی خود، آینده دنیای ما را پیشبینی کردهاند. ما در کتابهای مختلف به صورت پراکنده با این رخدادها آشنا شدهایم.
زمانی را به خاطر میآورم که بیست هزار فرسنگ زیر دریا را میخواندم، در خردسالی، انسان نیرویی در ذهن خود دارد که اگر بعدها سعیای در پرورشش نکند، در دهههای بعد رو به خاموشی خواهد رفت، آدم در این سنین این آمادگی را دارد که هر چیزی شگفتزده و کنجکاوش کند، درست به همین خاطر بود که در نخستین سالهایی که قادر به خواندن شدم، مثل دیگر دوستانم، آثار ژول ورن،گرچه صحبت از فناوریهایی تاریخگذشته میکردند، اما اسباب شگفتی ما را فراهم میآوردند.
اگر کتابهای علمی-تخیلی را که چند دهه از نوشتنشان میگذرد، ورق بزنید، میبینید که آینده، در «ظاهر» با آنچه نویسندگان تصور میکردند، تفاوتهایی دارد، این تفاوت عمدتا پوستهای است، مثلا در سری بنیاد آسیموف هیچ زمانی فراگیر شدن کامپیوترهای خانگی پیشبینی نشده بود، آسیموف در زمان نوشتن کتابهای این سری، کامپیوترهای آینده را همچنان وسایل گرانی میدانست که هر دانشگاه یا مؤسسه دولتی از عهده نگهداری چند تا از آنها برمیآید.
آسیموف که حس میکرد کتابهای کاغذی نمیتوانند به صورت چندرسانهای با مخاطب ارتباط برقرار کنند، عاشق محصولی تخیلی به نام فیلم -کتاب بود، کتابهای الکترونیکی مخصوصی که باید آنها را در دستگاه مخصوصی گذاشته میشدند تا به اطلاعاتشان دسترسی پیدا کرد. او تبلت و ای بوک ریدرها را به صورت دقیق پیشبینی نکرد.
اما آیا تفاوتهای پوستهای نویسندگان علمی تخیلی که شماری از آنها جزو بهترین خردمندان و futuristهای زمانه بودند، از اهمیت کار آنها میکاهد؟ یعنی اگر سری بنیاد را ورق بزنیم و ببینیم برخی از اصطلاحات و تخیلات آسیموف رنگ کهنگی به خود گرفتهاند، باید به کل از خواندن اثر صرفنظر کنیم؟
نه! گمان میکنم که همان طور که «سفر به ماه» ژول ورن، تا ابد ماندگار خواهد ماند و نشانهای خواهد شد از سرکشی و جاهطلبی ذهن انسان، در بعدی والاتر سری بنیاد آسیموف هم چه در دنیای امروز، چه در آینده تجلی خواهد یافت.
متأسفانه من در هیچ یک از فورومها و سایتهای تخیلی نقد و بررسیای فراخور سری بنیاد پیدا نکردم، چیزی که بود تکرار مکررات بود. در هیچ جا به پایه جامعهشناسی و جهانبینی خاص آسیموف اشاره نشده بود، جهانبینی که یکی از پایههای این بود: زندگی کن و بگذار دیگران هم زندگی کنند.
آسیموف در آثار خود همواره میخواهد نشان بدهد که تضادهای جوامع و یا قشرهای مختلف یک جامعه، هیچ گاه راه گفتگو و زندگی مسالمتآمیز را نمیبندد، همیشه راه سومی برای زندگی شاد در کنار هم است.
او گرچه سقوطها و ظهورهای تمدنها را اجتنابناپذیر میداند، اما عقیده دارد که میشود دورههای فساد و تباهی را به یاری دانش کم کرد.
یک بار دیگر کتاب سرآغاز بنیاد کهکشانی را بخوانید، در این کتاب در قالب سفر قهرمان داستان -هری سلدون- در ترانتور، دانشگاه استریلینگ، مایکوژن، بخش «دال» یا «وای»، در کنار انبوهی از عناصر تخیلی و عناصر داستانی مورد علاقه نویسنده، نشانههایی از یک تفکر جامعهشناسانه را هم میبینم، چیزی که ما را مطمئن میکند که گرچه فردای بشریت ممکن است در ظاهر با آیندهای که علمی تخیلی نویسها پیشبینی میکردند، تفاوت زیادی داشته باشد، اما در ماهیت کمابیش همان است.
در این پست از آینده گفتم، این پست را میخواهم با نموار بسیار جالبی که توسط Giorgia Lupi تهیه شده است، به اتمام برسانم. در این نمودار میتوانید به صورت بسیار زیبایی سیر حوادث آینده را مطابق پیشبینی نویسندگان علمی تخیلی ببینید، این نمودار ابتدا برای روزنامه «کوریا دلا سرا» تهیه شده بود و بعد نسخه انگلیسی آن آماده شد.
نمودار بسیار جالب است، بر طیق این پیشببینیها برای مثال ما در سال 2020 باید بتوانیم که به صورت مستقیم با مغزهایمان با اینترنت ارتباط برقرار کنیم، سال 2021، سالی است که رمان «آیا آدم مصنوعیها خواب گوسفند برقی میبینند؟» فیلیپ کی دیک به وقوع خواهد پوست. سال 2027 مطابق پیشبینی «چارلی جین اندرز»، «لیدی گاگا» به خاطر نافرمانی مدنی بعد از گرفتن جایزه صلح نوبل،دستگیر خواهد شد! سال 2075 مطابق پیشبینی «هینلین» ما در ماه زندگی خواهیم کرد و …
برای دیدن نمودار در اندازه اصلی روی تصویر کلیک کنید، همچنین میتوانید این نمودار را از این لینک هم دانلود کنید.
از این نمودار سرسری نگذرید، بررسیای کنید، اچ جی ولز در داستان «ماشین زمان» به آینده بشریت امیدوار بود و دوست داشتن در سال 802701 هم، هم دنیا را پابرجا ببینید، اما آیا چنین چیزی ممکن خواهد بود؟ آیا غرور و نخوت بشر و تخریب محیط زیست، اجازه رسیدن بشریت به این سال را خواهد داد؟ و شاید مهمتر از «وجود»، این «کیفیت» زندگی ما باشد که اهمیت داشته باشد، آیا ما در امپراتوریهای پویا زندگی خواهیم کرد یا گرفتار «دنیای قشنگ نو» در سال 2540 «آلدوس هاکسلی» خواهیم شد؟
البته مرور این نمودار از جهتی، باعث تأسفمان خواهد شد، تأسف بابت آثار تخیلیای که ما حتی نام بعضی از آنها را نشنیدهایم و هیچگاه به فارسی ترجمه نشدهاند.
دکتر ،مجموعه “راما” نوشته آرتور سی کلارک رو هم بخونید
بسیار جالبه،
4 جلد هست،
ممنون، این مجموعه را الان روی آیپدم دارم، منتها وقت کافی برای خواندنش نیست، فعلا نصف کتاب اول را خواندهام و هر هفته وقت نمیکنم بیشتر از پنجاه صفحهاش را بخوانم.
دکتر چطورمیشه کتابای(راما) رو دانلود کرد.
اینو یه نگاه بنداز:
http://www.npr.org/2011/08/11/139085843/your-picks-top-100-science-fiction-fantasy-books
ازاینجامیتونی دانلودشون کنی:
itsoright.com/herman/Top%20100%20Science%20Fiction%20and%20Fantasy%20Books%20%28Voted%20by%20NPR%29/
این مقاله، نوشته مریم اخوی، از منظری فلسفی و در سنت فلسفه تکنولوژی به دستاوردهای آسیموف یک نگاهی انداخته است. چون به تازگی منتشر شده است شاید بد نباشد نگاهی به آن بیندازید:
http://sharifphilosophy.com/?p=460
خیلی جالب بود. واقعا هم افسوس که حتی اسم بیشتر این کتابا رو نشنیدیم.
در مورد آسیموف همیشه این نکته برای منم خیلی عجیب بوده که کسی که تونسته شاهکاری مثل سری بنیاد رو خلق کنه چطور در زمینه هایی مثل کامپیوتر انقدر قدرت تخیلش محدود بوده که فکر می کرده 1000 سال دیگه هم کامپیوترها اندازه یه اتاق حجم دارن؟! مسائلی مثل این (و البته اینکه خیلی خیلی کم به موجودات غیر زمینی توی داستان هاش پرداخته و موضوعات مورد علاقه اش محدود بوده) همیشه اذیتم می کرده. از این نظر آرتور سی. کلارک خیلی بهتره. تنوع سوژه هاش خیلی بیشتره و تخیلش خیلی قوی تر و فعال تره و بیشتر مغز آدم رو به کار می گیره. سری راما به تنهایی بیشتر از کل کتابای آسیموف از این نظر شگفتی داره. ولی آسیموف انسان شناس بهتریه و بیشتر تمرکزش روی جوامع انسانیه و تکنولوژی و روبات ها و جهان آینده و کهکشان تسخیر شده فقط براش ابزاریه برای بررسی جوامع انسانی.
به نظرم آسیموف خیلی دید دنیایی و زمینی ای داشته در حالی که کلارک و استانیسلاو لم بیشتر درگیر مسائل فلسفی بودن. البته با خوندن زندگی نامه اش یه جورایی هم قابل درکه که چرا در بعضی زمینه ها انقدر حوزه دیدش محدود بوده.
بعدم روزی که لیدی گاگا جایزه صلح نوبل ببره بهتره بشریت کلا نابود بشه تا از این ننگ نجات پیدا کنه :دی
فوق العاده بود مثل همیشه. نفستون گرم و قلمتون توانا
خیلی عالی بود
من از مجموعه بنیاد اینا رو خوندم: “پیشبرد بنیاد” “لبه بنیاد” “بنیاد و زمین”
واقعا این کتابها مثل یک سمفونی فوق العاده زیبا هستند. اینکه آسیموف به درستی آینده کامپیوتر رو پیشبینی نمیکنه و یا از تکنولوژی هایی مثل جهش کیهانی (که خیلی نامحتمل هست) استفاده میکنه یا اینکه در این داستان انسان تنها موجود هوشمند کهکشان راه شیریه به هیچ عنوان ذره ای از لذت خوندن داستان رو کم نمی کنه. البته در گمانه زنی آسیموف حیات در کهکشان راه شیری به جز زمین منشا های دیگه ای هم داره اما در سطح ابتدایی و غیر هوشمند متوقف شده.در پایان “بنیاد و زمین” هم با موجودی برخورد میکنیم که این شک رو بوجود میاره که موجودات هوشمندی از خارج از کهکشان ما وارد دنیای ما شدن. در کل چیزی که این مجموعه رو مانند آثار ژول ورن ابدی میکنه طرز نگاه آسیموف به دنیاییه که توصیف میکنه. آسیموف دغدغش روابط انسان با فضایی ها نبوده بلکه روابط بین انسانها براش مهمه. حتی وجود روبات هایی مثل اتو دمرزل و دنیل الیواو که این مجموعه رو به مجموعه روباتی آسیموف پیوند میده هم به نوعی بازگو کننده آرزوها و امیال بشره که در موجود مصنوعی به نام روبات تجلی کرده. و حتی زمانی که در “لبه بنیاد” قهرمان داستان باید بین” گایا” (ابرسیاره هوشمند) و جامعه فرد محور یکی رو انتخاب کنه باز هم دغدغه های آسیموف خودشونو نشون میدن.
زیبایی و عظمت آثار بزرگانی مثل کلارک و لم جای خود اما آسیموف در ژانر علمی تخیلی یک سوپرنوا محسوب میشه .
آقای مجیدی عزیز ممنون از مطلب خوبتون. نمودار خیلی جالبیه. چقدر هیجان انگیزه که سال 2020اینترنت ذهنی داشته باشیم . آسانسور فضایی هم یکی از چیزاییه که امیدوارم هر چه زودتر ساخته بشه. راستی نمیخوایم همچین صلحی رو که جایزش به لیدی گاگا برسه 😀
سفر به ماه رو با همین طرح جلد دارم
عاشق رمان های ژولورن بودم چند بار خوندمش
عالی بود… بحث نگاه جامعه شناسانه بنظر من در آثار متاخرین بیشتر نمود دارد… تا یک دوره ای جذابیت های فناوری باعث میشده که اثرات اجتماعی و اخلاقی آن چندان اهمیت پیدا نکند، ولی از دهه هشتاد به بعد و با بروز برخی ناسازگاریهای اجتماعی مرتبط با فناوری، نگاه ها به این بُعد از پیشرفت فناوری قوت گرفت… متن فوق العاده ای بود… پاراگراف آخر حقیقتاً تاسف برانگیز بود…
سلام…
خیلی جالب بود.تنها یک چیز نظرم رو جلب کرد…
چرا برای 2013 و چند سال بعدش چیزی نیست؟!
البته خیلی در نمودار دقت نکردم ، اگر هست می شه راهنمایی بفرمائید؟
ممنونم.
راستی!
در مورد 2013 و جریاناتش چیز جدیدی شنیده شده؟!:دی
سلام
جانمایهی اندیشهی آسیموف در سلسله داستانهای بنیاد همانا تاریخباوری (historicism) است.
تاریخباوری یعنی تاریخ معنا و مفهومی دارد. اصطلاح «معنای تاریخ» همین را میگوید. یعنی معنایی پنهان و اسرار آمیز در روند تاریخ هست. گویا تاریخ سرنوشتی از پیش معین دارد که هماره با گذر در مسیر خود ـــ درازنای زمان ـــ به سوی آن سرنوشت و مقصدِ معین ره میسپرد. اگر تاریخ سرنوشتی معین دارد پس باید بتوان آن را (به همراه مسیرش) پیشگویی کرد:
«تاریخباوری یعنی رهیافتی در دانش اجتماعی که میانگارد هدف اساسیاش همانا پیشگویی تاریخی است. باوری که معین کردن قانون(های) فرگشت جامعه را برای پیشگویی آینده وظیفهی دانشهای اجتماعی میداند؛ این پیشگویی آینده چه بسا مهمترین باور و اعتقاد یک تاریخباور باشد.»
میتوان تاریخباوران را در دو گروه دستهبندی کرد: دستهی یکم «موافقان روشهای طبیعی» اند. این گروه به کاربست روشهای دانش فیزیک (در داستان بنیاد دانش ریاضی) برای پیشگویی اعتقاد دارند.
دستهی دوم همانا «مخالفان روشهای طبیعی» اند.
در مجموع میتوان برای رد تاریخباوری این گزارهها را در نظر گرفت:
۱‐ افزایش دانش بشر بر مسیر تاریخ تأثیری نیرومند دارد.
۲‐ چه با روشهای خردورزانه و چه با روشهای علمی نمیتوان آیندهی رشد دانش علمی بشر را پیشگویی کرد.
۳‐ بنا بر این نمیتوان آیندهی تاریخ بشر را پیشگویی کنیم.
۴‐ گزارههای پیشین این را میرسانند که باید امکان باشندگی یک تاریخ نظری را رد کرد. یعنی نمیشود دانشِ اجتماعیِ تاریخی همسنگ دانش فیزیک نظری یافت. هیچ نظریه یا تئوری تاریخیای یافت نمیشود که بتواند پایهای برای پیشگویی تاریخی باشد.
۵‐ به این ترتیب هدفِ اساسیِ روشهای یک تاریخباور قانعکننده نیست و تاریخباوری به خودش فرو خواهد پاشید.
در سلسله داستانهای بنیاد میتوان این نکتهها را برشمرد:
۱‐ ریاضی‐روانشناس داستان میکوشد مدلی از فرگشت تاریخی برنهد. سپس با مدل برنهاده آینده را پیشگویی میکند. این نشدنی است زیرا تاریخ وابسته به دانش تک‐تک انسانها ست و انبارش و آگاهی از همهی دانشهای انسانها در یک زمان کاری است ناممکن چه رسد به این که بتوان با ثبت و ذخیرهی دانشهای انسانها در هر برش از زمان گونهای درونیابی تاریخوار انجام داد و سپس رابطهی ریاضی ـــ هرچند پیچیده ــــ را برای پیشگویی آینده به کاربست. ناممکنی یادشده هیچ ربطی به حجم وسیلههای ذخیرهی داده یا قدرت پردازش یا رایانش دستگاههای حسابگر (رایانه) نخواهد داشت؛ هرچقدر هم که تجهیزات پیشرفته باشند؛ نخواهند توانست دادههای انسانی (که بیشمار اند) را درست و دقیق دستهبندی کنند؛ دستهبندی دادههای انسانی به مدل نیاز دازد و تدوین (و تصحیح و بهکرد) مدل کاری ست انسانی و نه ماشینی.
۲‐ رفتار انسانها و میانکنش و برهمکنششان بسیار پیچیده، ناایستا در زمان (تغیرپذیر در زمان) و غیرخطی است. پس هر مدلی (ولو پیچیده) از رفتار انسانها در چشم بر هم زدنی در زمانی دیگر ناکارا خواهد بود. تازه تدوین چنین مدلی نیاز به آگاهی همهجانبه از دانش همهی انسانها (در حالت کلی معرفت بشر) دارد که آن هم در زمان ایستا نیست و صد البته دستیاب هم نخواهد بود.
۳‐ در بخشهای سپسین بنیاد ناگهان نویسنده جانمایه یا تم اصلی داستان را تغییر میدهد. گویا که فهمیده چنین جانمایهای در خود تناقض دارد؛ نکته این است که پیدایش (ظهور) میول را نظریهی هری سلدون پیشبینی نکرده بود و تازه پس از معرکهی میول هم بنیاد دومیها ـــ که گویا قرار بوده پاسدار نظریه باشند ـــ از پیشرفت بنیاد یکمیها (در ساخت سپر ذهنی) بیخبر مانده اند. بامزهتر که فقط یکی از بنیاد یکمیها — ترویس — است که به همهی موضوع شک میکند (باشندگی بنیاد دومیها و این که آنها هنوز هستند و باشندهای مرموز ـــ خان مظفر داستان یا گایا ـــ که روند زندگی انسانها را دارد کنترل میکند تا نظریهی سلدون اعتبارش از بین نرود). شک ترویس نزدیک بود که به بهای جاناش تمام شود (ناممکنی پیشبینی همهچیز از گایا)؛ شگفتانگیز تر از آن بیخبر ماندن بنیاد دومیها (فرزانگان دارندگان نیروی ذهنخوانی یا تلهپاتی) است از دنیا و خبرهاش. گویا قرار بوده آنان از جیک‐و‐پوک همهی دنیا خبرداشته باشند ولی فقط با یک رخداد به ظاهر ساده (عامل گایا ـــ نوی ـــ آن حاثه را پیش آورد) گایاییها خود را از پس سایه بیرون میکشند و قدرت ذهنی خود را به رخ بنیاد دومیها میکشند.
۴‐ مدل پیشنهادهی نویسنده در گایا هم یک باهمستان (کامیونیتی) یک سره سوسیالیستی است. یک باهمستان بیطبقه که هر کس سرجای خودش قرار دارد (حکومت پرولتاریا) هیچ فردیتی وجود ندارد (همه جمعی میاندیشند). نویسنده تفاوتهای فردی تک‐تک آدمها را ــــــ سازندهی دانش، هنر و دست آخر تاریخ ــــــ نادیده میگیرد و در جمعبندی ترویس را به ترجیح گایا بر بنیاد اول (باهمستان زادگاهاش با آن همه پیشرفت فنی) وامیدارد.
۵‐ سرانجام نویسنده در پایان داستان سررشتهی گایا را هم به باشندهای فرزانه با نیرویی به ظاهر بیکران ـــ در کنترل ذهن و روان انسانها ـــ میسپرد. دانسته میشود که وی یک ربات است (اولیواو قهرمان سهگانهی رباتی غارهای پولادین، خورشید برهنه و رباتهای سپیده دم). یعنی باشندهای که مرگ ندارد یا دستکم زیستاش بسی بیش از بشر عادی است که هیچ احساسی ندارد (از نوع خوار بشریاش)؛ او ست و فقط او که میتواند بشر را به مقصد سعادت برساند. این نوشتهها بسیار آشنا مینمایاند مگر نه؟
نتیجه: باید از سخن گفتن در باب معنای تاریخ پرهیخت یعنی معنای فطری نهفته در دل تاریخ یا روند فرگشتی تاریخ چیزهایی به کل بیمعنا هستند. یعنی در تاریخ سیاسی جهان هیچ معنایی نهفته نیست که تاریخنگار یا فیلسوف یا هر شخص دیگری بتواند آن را کشف کند. کسانی که ادعای کشف معنای تاریخ را دارند خود (و چه بسا دیگران) را پلیدانه فریفته اند. انسان میتواند خود با انگارههاش(ایدههاش) به تاریخاش و زندگیاش معنا بدهد: با انگارهی کسب دانش، با انگارهی جامعهی بسگانهگرا، با انگارهی جامعهی باز و انگارهی تلاش برای دست یافتن به صلح پایدار به عنوان هدف سیاسی تاریخ جنگها.
هنگام آن رسیده است که همهی پیشگوییها و فالگیریها یک بار بری همیشه به محل اصلیشان یعنی به بازارهای اشیای دستدوم فرستاده شوند.
پ.ن: برای نقد کامل تاریخباوری میتوان این کتاب کارل پاپر را خواند:
The poverty of historicism
فضولباشی
خیلی ممنون از دیدگاه بسیار خوب و پخته تان در نقد مجموعه بنیاد. به خوبی اشاره کردید که مدل گایا سوسیالیستیه و در اصل تراوایس قراره بین جهان آزاد و جهان سوسیالیستی انتخاب انجام بده. اما در مورد روبات نامیرا متوجه منظورتون نشدم؟ منظورتون مسئله منجی و آخر الزمانه؟!!
اما من از این قسمت داستان اینطور برداشت کردم که آسیموف میخواد بگه یک موجود دست ساخته بشر که قدرت تکامل بدست آورده (جایی که قانون صفرم رو خود ربات ابداع میکنه و …) باز هم ادامه ای از روح بشری رو در خودش داره و میل خیر خواهی ای که درون این مصنوع تکامل یافته وجود داره ریشه در نیکی ذاتی سازندگانش داره. به نظر من این یجور دیدگاه کاملا اومانیستیه و اصلا مذهبی نیست. چه بسا خود آسیموف هم رسما اعلام کرده که آتئیسته. من در صدد تایید اندیشه های آسیموف نیستم و قبول دارم که آسیموف دیدی بسیار مثبت انگارانه داره و آدم رو یاد پرفسور پانگلوس میندازه. موضوع پیش بینی تاریخ هم همونطور که خودتون گفتید در انتها به شکست می انجامد. شاید آسیموف در ابتدا به این موضوع اعتقاد داشته و در انتها از اعتقادش منصرف میشه و رمان رو جور دیگه ای ادامه میده. به هر حال کاری که آسیموف در آفرینش جهانی که بنیاد و سری ربوتی در اون اتفاق میوفتن انجام داده فقط پرداختن به ادبیات گمانه زن بوده و هرگز ادعای تحقق تخیلاتش رو نداشته. نظر شخصی من اینه که اون چیزی که کار آسیموف رو ارزشمند میکنه درگیر کردن و به چالش کشیدن تفکر خواننده ها(قشر نوجوان) و بوجود آوردن میل و اشتیاق و انگیزش به تفکر پیرامون هستی و آینده بشریته. در هر دورانی بشر با داستانها و افسانه ها و حکایت ها زندگی و خیال پردازی و رشد کرده. یکی از جنبه های داستانی عصر ما به فراخور پیشرفت عظیم تکنولوژیکی که در اون واقع شده افسانه های علمی (Science Fiction) است که ریشه در روح این عصر داره و جزو میراث فرهنگی دوران ماست و احتراما به نظر من قیاس اون با فال گیری و رمالی یک قیاس مع الفارقه.
به هر حال ممنونم از نقد اندیشمندانه و اطلاعات بسیار سودمندی که در باره تاریخ باوری دادید.