دنیای وحشتناکی که در آن الگوریتمها برایمان دست به انتخاب میزنند، تصمیم میگیرند و هنر و سرگرمی میآفرینند!
هر سال شرکتها و پروژههای نوپای (استارتآپ) زیادی معرفی میشوند، برخی از آنها ایدههای نابی دارند و با استقبال زیادی مواجه میشوند، یکی از استارتآپهای خوبی که سال پیش کارش را شروع کرد، Fuzz بود، شعار «فاز»، «رادیوی فدرتگرفته از مردم» people-powered radio بود.
برخلاف سایتهایی مثل پاندورا که در آن الگوریتمها بر اساس علایق کاربران و شاخصهای هر قطعه موسیقی، موسیقی به او پیشنهاد میکنند، روند سایت فاز کاملا متفاوت است. فاز بر «مردم» تکیه میکند و از آنها میخواهد تا با آپلود کردن موسیقی خودشان، ایستگاههای رادیویی خودشان را بسازند.
مؤسس «فاز» عقیده دارد که متقاعدکنندهترین پیشنهادها، آنها هستند که که توسط کاربرهای انسانی -و نه الگوریتمها- پیشنهاد میشوند.
فاز با وجود در پیش گرفتن این راهبرد جالب، توجه کمی جلب کرده است و شاید درست به همین خاطر باشد که من و شما، خیلی کم در مورد آن شنیدهایم. در حقیقت در دنیای امروز نمیتوان نقش الکوریتمها را در شکل دادن به همه مراحل محصولات هنری، منکر شد.
یکی از سریالهای تازهای که من دنبال میکنم، سریال House of Cards است. این سریال در واقع بازسازی سریالی انگلیسی با همین نام است که در دهه 1990 میلادی ساخته شده بود و از تلویزیون ایران هم پخش شده بود.
House of Cards سریال بسیار خوبی است و من در فرصتی دیگر، در یک پست به صورت کامل در مورد آن خواهم نوشت. اما یکی از نکات جالب در ساخت این سریال این است که House of Cards نخستین تلاش عمده Netflix برای ساخت یک سریال عمده به صورت اوریجینال است.
طبیعی است که Netflix نمیخواسته خطر کند و هزینه بالای تولید را متحمل شود و بعد مثل شمار زیادی از سریالهایی که خیلی زود تولیدشان به خاطر عدم استقبال متوقف میشود، دچار زیان شود. بنابراین در مرحله تصمیمگیری، تحلیلگران این شرکت به سراغ «لاگ»های کاربران رفتند و کشف کردند که بازسازی یک سریال انگلیسی به خصوص اگر «کوین اسپیسی» را در نقش اولش بگذارید و «دیوید فینچر» را کارگردانش کنید، با استقبال زیادی مواجه خواهد شد.
خیلی جالب توجه است که ما حالا وارد عصری شدهایم که الگوریتمهای کامپیوتری میتوانند بر روند تولید یک اثر هنری یا نوشتهای یک نویسنده اثر بگذارند. Netflix در حین پخش فصل اول سریال، حجم عظمی از اطلاعات را در هنگام پخش جاری سریال جمعآوری کرد و مثلا میداند که چند بار کاربران در هنگام تماشای سریال دکمه توقف موقتی پخش یا pause را زدهاند. این اطلاعات بر روند تولید و ماهیت قسمتهای بعدی تأثیر میگذارند. (+)
اما این فقط Netflix نیست که دنبال یافتن ذائقه کاربران است، آمازون و کتابخوان کیندل این شرکت را در نظر بگیرید، این شرکت هم اطلاعات بسیار زیادی در مورد کاربران و عادات مطالعه آنها جمعآوری میکند، مثلا میداند که کاربران کدام کتاب را تا به انتها میخوانند و کدام کتاب را نیمهتمام رها میکنند، آمازون میداند که شما کدام فصل کتاب را نمیخوانید، کدام قسمت را با دقت بیشتری میخوانید، دنبال معنی کدام واژهها میگردید و …
بر اساس همین اطلاعات آمازون میتواند شاخصهایی را کشف کند که احتمال به پایان بردن یک کتاب توسط شما را برآورد کنند. هیچ بعید نیست که آمازون رمانهایی با چند پایان متفاوت از این به بعد در سایت بگذارد تا بر اساس شناختی که از شما پیدا کرده، شما را به سمت یک انتهای دلپذیرتر راهنمایی کند و از این طریق شما را شادتر کند و در نتیجه احتمال خرید کتاب در آینده را بیشتر کند!
و این دقیقا سرنوشتی است که سایر اجزای صنایع سرگرمیساز از سینما و موسیقی گرفته تا تئاتر، دیر یا زود متوجه آن خواهند شد. به عبارت دیگر در آینده الگوریتمهای خیلی دقیق خواهند بود که روند داستانی را پیش خواهند برد و نه تمایل و ذهن زایشگر نویسندهها و بازیگران و کارگردانها!
Netflix امسال متوجه شد که با اطلاعات ارزشمندی که از ذائقه کاربرانش جمعآوری کرده است، میتواند رأسا وارد عرصه ساخت فیلم و سریال شود، آمازون هم به زودی متوجه این قضیه خواهد شد و به جای پخش کتاب، ترتیبی خواهد داد که نویسنده استخدام کند و بر اساس دستور الگوریتمها کتاب تولید کند.
صنایع تولید و پخش موسیقی، از چند سال پیش متوجه فرمولهای موفقیت شدهاند. آنها دیگر در پی کشف استعدادهای انتخاب نیستند، بلکه شاخصهایی دارند که پیشبنی میکند چه صدای و چه چهره و چه ژستی بیشتر خواهد فروخت. آنها فرمولهای کلی موفقیت یک ترانه را کشف کردهاند. به گروههای موفق موسیقی یک دهه پیش که هر کدام دو سه سالی درخشیدند و خاموش شدند و همگی شباهتهای انکارنشدنی با هم داشتند، نگاه کنید. به نظرتان ظهور همه این گروههای اتفاقی بود؟!
پیداست که در پی گرفتن این روند تجاری در عالم هنر، چه مضراتی میتواند داشته باشد. اگر تولید یک ترانه، شبیه دستورالعمل پختن یک وعده غذای ساده شود و اگر تنها شاخصهای ترانههای موفق گذشته، مورد توجه قرار بگیرند، ما با ترانههای پرفروشی روبرو خواهیم شد که بسیار شبیه هم هستند.
شاید یکی از دلایلی که ما ترانههای دهه هفتاد و هشتاد و نود را بیشتر از ترانههای این روزها دوست داریم، تمایل روحی ما به نوستالژی و روزهای خوش گذشته نباشد، بلکه همین روند صنعتی و مصنوعی تولید موسیقی باشد.
شرکت IBM یک ابرکامپیوتر مشهعور به نام «واتسون» دارد، این کامپیوتر با دسترسی به حجم عظمی از اطلاعات و داشتن برنامهها و الگوریتمهای خوب، میتواند در مواردی بهتری از هر وکیل یا پزشک، یک مسئله حقوقی را تحلیل کند یا تشخیصها افتراقی یکی بیماری را مطرح کند. حالا تصور کنید که از چنین کامپیوترهایی برای کشف شاخصهای موفقیت فیلمها و موسیقی و رمانها استفاده شود!
اما من گمان نمیکنم که اگر واتسون و الگوریتمهای کامپیوتری را در دوران زایش نقاشی به سبک امپرسیونیسم، سینمای موج نو یا شعر آیندهنگر داشتیم، اصلا این سبک آثار هنری بختی برای مطرح شدن پیدا کردند. در این صورت این الگوریتمها همه این آثار را رد میکردند چرا که احتمال موفقیتشان با فرمول موفقیت، نمیخواند. در این صورت آیا استراوینسکی شانسی برای رخ نمودن داشت؟
به گمانم، هنوز هم توصیههای یک انسان، قابل اعتمادتر از الگوریتمها باشند. مثالی میزنم:
چند وقت پیش یک سریال را در وبلاگم معرفی کرده بودم و از شما خواسته بودن که سریالهایی تازهای را که ارزش نگاه کردن دارند، معرفی کنید. عموم پیشنهادات بسیار عالی بودند و من واقعا معتاد سه چهار سریالی شدم که شما معرفی کرده بودید.
طبیعی بود که من میتوانستم به سایت IMDB بروم یا از یک سری اپلیکیشن توصیهگر استفاده کنم. اما پیشنهادات شما بسیار بهتر از IMDB بود. یک انسان بر اساس داستان و حال و هوای یک فیلم یا سریال و بر اساس سابقه ذهنی که از مخاطباش سراغ دارد، بسیار بهتر از الگوریتمهای فعلی پیشنهاد کند. مثلا ممکن است یک سریال از نظر ظاهری و حتی ضربآهنگ بسیار متفاوت از سریالهای قبلی مورد علاقه من باشد، اما شما با توجه به کتابهای قبلی که من خواندهام یا سبک نوشتههایم، حدس بزنید که به داستان یک سریال متفاوت، احتمالا بیشتر روی خواهم آورد.
سایت «فاز» دقیقا میخواهد این جنبه توصیه انسانی را حفظ کند و الگوریتمها را جانشینش نکند. سایت FiveBooks هم دقیقا روندی مشابه را در دنیای کتاب در پیش گرفته است.
البته میتوان در آن واحد، هم از پیشنهادهای انسانی و هم از پیشنهادهای الگوریتمی استفاده کرد و با برقرار کردن توازنی بین این دو، از خوبیها هر دو استفاده کرد. مثلا در همین سایت IMDB، هر کاربر میتواند مجموعههای مورد علاقه خود را انتخاب کند و به این ترتیب کاربران دیگر میتوانند به راحتی به فهرستهای خوبی از فیلمهای انتخابی دسترسی پیدا کنند.
اما گرچه میشود یک همزیستی مسالمتآمیز با الگوریتمها در بخش توصیه آثار موجود برقرار کرد، وقتی پای کشف نوابغ جدید و محصولات تازه به میان میآید، قضیه دگرگون میشود. اگر یک اثر هنری بر میزان شاخصهای موفقیت آثار قبلی ساخته شود و حتی بر اساس بازخورد آنی کاربران، روند تولید آن هر لحظه عوض شود تا میزان فروش آن بالا برود، چه؟
از حالا با نشانههای این روند مواجه هستیم، مثلا سال پیش یک نشریه تابلویید چینی به نام گلوبال تامیز گزارش کرد که یک گروه موسیقی محلی به نام Bear Warrior میزان موفقیت آثارش را با استفاده از حسگرهایی که میزان نشاط و رقص شنوندهها را در هنگام شنیدن موسیقیها، اندازه میگیرند، ارزیابی میکند و در موسیقیها بعدی خود از همین اطلاعات استفاده میکند.
بعد از موفقیت باراک اوباما در انتخابات ریاست جمهوری در پستی برایتان در مورد میزان اهمیت تحلیل اطلاعات و الگوریتمهای کامپیوتری نوشتم، به نظر میرسد که ما وارد دنیای شدهایم که با تحلیل مؤثر و هوشمندانه اطلاعات میتوان هر کاری کرد و رفته رفته این امر بر زندگی خصوصی و آنچه که باید بشنویم و بخوانیم و ببینیم و بخریم هم اثر میگذارند.
مدتی است که سریال تازهای را دنبال میکنم، سریال بسیار سرگرمکننده ولی پاپکورنی است، گاه در سیر داستان، شاهد صحنههایی هستیم که به صورت عجیبی با خواهشهای ذهنی فرویدی بیننده، هماهنگ میشوند! وقتی چند قسمت سریال را دیدم، با خودم فکر کردم که نویسنده بدجور بیننده را دستکم گرفته است. نویسنده یا الگوریتمهای کامپیوتری انقدر باهوش بودهاند که بدانند، بیننده در واقع چه میخواهد و همانها را در هر قسمت به خوردش میدهند.
در قسمت اول و دوم مینیسریال Black Mirror ما با دنیای عجیبی آشنا شدیم که این روزها در واقع در همان زندگی میکنیم. دنیای که در آن اعمال و تصمیمهای سیاستمداران توسط آمارها و نظرسنجیها، تغییر میکرد و دنیایی که در آن فردیت انسان از بین رفته بود، دنیایی که در آن شبکههای اجتماعی و توصیههای عموم، شانس کشف استعدادهای حقیقی را گرفته بودند و به جای نغمههای خوش به او صحنههای مستهجن میدادند و حتی صدای معترض هم، به صورتی تمامتجاری عرضه میشد!
و اگر از دیدی بازتر به قضایا نگاه کنید که وضعیت حاضر تنها شکل تشدیدیافته و درماتیک شده وضعیتی است که ما دهههاست است با آن مواجه شدهایم.
در دهههای قبل امکان بازخورد گرفتن آنی و تعین دقیق ذائقه خواننده و بینندگان وجود نداشت، اما در نهایت این گیشه بود که میزان موفقیت یک فیلم را میکرد.
اما آیا بدون وجود داشتن فردیت به معنی واقعی کلمه، جمع و جامعه پویا معنی خواهد داشت؟
در زمانه درخشش وب 2.0 زمانی که سایت دیگ و دیگر سایتهای لینکدهی اجتماعی راه افتادند، وقتی که میدیدیم با رأی مثبت و منفی ماست که مطلبی داغ میشود یا خوانده نمیشود، بسیار پیش میآمد که هیجان زده میشدیم و از ظهور نوعی مردمسالاری در وب، خشنود میشدیم.
ما تصور میکردیم که به خرد جمعی دست پیدا کردهایم، اما چه در وب و در چه عالم آفلاین این «خرد جمعی» را زیاد تحویل نگیرید!
یک روزنامهنگار آمریکایی به نام James Surowiecki که در روزنامه نیویورک تایمز ستون ثابتی درباره تجارت و افتصاد دارد، کتاب جالبی دارد درباره خرد جمعی و نقش آن در شکلدهی به اقتصاد ، جوامع و ملتها نوشته است. او در کتاب خود نوشته است که یک جامعه وقتی میتواند تصمیمات خردمندانه جمعی بگیرد که ۴ عنصر اصلی وجود داشته باشد:
۱- تنوع نظر وجود داشته باشد: تنوع نظر هم محتاج دسترسی آزاد به اطلاعات است.
۲- استقلال تصمیمگیری: تصمیم هر فرد نباید تحت تأثیر افراد دور و برش قرار بگیرد تا منجر به «رفتار رمهای» Herd behavior نشود.
۳- تمرکززدایی
۴- روشهای خوب برای جمع آوری نظرات
بدون این شاخصها، تکیه بر رأی جمع، چیزی شبیه فریفتن خودمان است، چیزی شبیه همان الگوریتمهایی که میخواهد موسیقی و فیلم و رمان و نقاشی بیافرینند و به ما توصیه کنند.
حالا کافی است به این توده بیشکل مردم، انواع تکنیکهای پروپاگاند، دستکاری گروهی Crowd manipulation، کنترل ذهن Mind control را هم اضافه کنید. نتیجهاش چیز عجیبی میشود، دنیایی که در آن فردیت از بین رفته و بدون استقلال و در شرایطی که مدام همرنگ شدن با جماعت القا میشود و امکان اندیشه متفاوت و نگاه کردن از زوایای دیگر را وجود ندارد، این الگوریتمهای مشتق از برآیند نظرات شکلداده شده عموم و صلاحاندیشیهای خواص هستند که برایش تصمیم میگیرند، سرگرمی و هنر میآفرینند و به وقتش تصمیم او را شکل میدهند!
این نوشتهها را هم بخوانید
خیلی عالی بود.حق کاملا با شماست و یک انسان به مراتب قابل اعتماد تر از الگوریتم هاست ولی چه کنیم که به زودی همه ما در الگوریتم هایی که خودمون ساخته ایم غرق می شیم.
این پست عالی بود.
منم سریال House of cards رو دنبال می کنم. سریال خوبیه.
خوب بود.ممنون از شما بابت مطالبتون!!!
مطلب خیلی جالبی بود ممنون
دکتر جان پیشنهادهای جدید من به شما:
perception
happy tree friends
این قضیه در موسیقی پاپ به خصوص مدت ها است که اتفاق افتاده اکثر تون های محبوب این روزها توسط کامپیوتر ایجاد و تنظیم شده اند و صدای خوانندگان هم بر اساس تشخیص الگوریتم های مخصوص تنظیم می شن و حتی تغییرات جزیی هم داده می شن با این وجود موسیقی پاپ در ظاهر مشکلی نداره و داره جلو می ره
هر مساله ای به قابلیت حل شدن به شکل الگوریتمیک را داشته باشد در نهایت به بهترین شکل توسط مدل سازی های کامپیوتری حل خواهد شد. الگوریتمی که نت فلیکس در پیشنهاد دادن فیلمها و شوهای تلویزیونی به کاربران استفاده می کند بهترین دلیل برای این ادعاست که مسائل الگوریتمیک توسط کامپیوتر بهتر از انسانها حل می شوند. مثال دیگر: توالی ژنی برای درمان بیماریهای خاص مانند سرطانها. بنابراین این کارها را به کامپیوترها و روبوتها بسپارید و به همکاری با آنها در مساله های غیر الگوریتمیک بیندیشید.
پس از مدتها، سرانجام یک نوشته که درخور این وبلاگ بود. آقای مجیدی، به عنوان یکی از خوانندگان شما از سالها پیش، پیشنهاد میدهم کمی در روند مقالات بازنگری کنید. مدتیست که مطالب این وبلاگ در حد وبلاگهای بیشمار به اصطلاح آی تی ایرانی کاهش پیدا کرده. مطالب از قبیل اینکه کدام شرکت تلفن سازی قراره چه نوع تلفنی بیرون دهد یا اینکه کدام تلفن اسرارش لو رفت و غیره. مطالبی که به هیچ فکری نیاز ندارد. تازگیها من از روی فید این وبلاگ، تنها تیتر مقاله را میخوانم و رد میشوم.
شاید هدف تان در نظر گرفتن سلیقهء قشرهای بیشتری بوده، ولی در حقیقت از دید من، مطالب وبلاگ از دید کمیت بسیار زیاد شده و از دید کیفیت، بسیار تنزل یافته. شخصاً ترجیح میدهم که به جای روزی 5 مقالهء کم اهمیت، ماهی یک مقالهء عمیق بخوانم.
شاد و پیروز باشید.
راستش در کار رسانه و وبلاگنویسی باید برآیند سلایق جمع را در نظر گرفت. من خودم شخصا ترجیح میدهم هفتهای پنج شش مقاله بنویسم که مطابق نظرات و روحیهام باشند، باز از نقطه نظر شخصی، وضعیتم با روزهای آغاز وبلاگنویسی فرق کرده است و دیگر آدمی نیستم که در بند گجت و برند باشم و اصولا خودم از خواندن اخبار تکراری در مورد گجتها و شرکتها خسته میشوم، اما این دست مطالب مخاطب دارند و انتظار این دسته از مخاطبان این است که پستهای فناوری پوستهای هم در وبلاگ ادامه پیدا کنند.
ضمن اینکه یکی از سیاستهای من حفظ مخاطب عام برای تبلیغ پستهای خاص است.
نوشتهی موشکافانه و اندیشمندانهای بود. این همان یک پزشک روشنفکری است که با مرزبندی قدرتمندانه با دیگر وبلاگها، یک پله بالاتر از آنها میایستد. دست مریزاد.
اما جناب مجیدی، به قول شما، وضعیت چندان هم عوض نشده، و فقط شتاب گرفته است. همیشه هنر پیشرو سر برآورده، آنوقت جماعتی از هنرمندان تیزهوش به هنر پیشرو پیوستهاند، سپس آمار (گیشه/تکنولوژی) الگوریتم موفقیت را کشف کرده، بعد جمعی از هنرمندان نازل (یا به روایتی اهالی کیچ) از الگوریتمها تبعیت کردهاند و آنقدر بر این تبعیت پای فشردهاند تا که باز هنری پیشرو، این فضای ملالآور را بشکند.
از این پس هم همینطور خواهد بود. دادائیستهای معاصر در راه هستند. هرچند که شاید اسمی نداشته باشند، مانیفستی ننویسند و ارتباطشان به تعدادی “لایک” فروکاسته شود. اما آنها میآیند. کسانی که بیرون از الگوریتمها مینشینند. کسانی که پیشگوییها را میشکنند و بر ذاتِ ذهن انسانی، و علاقه به غافلگیری صحه میگذارند.
وقتی داشتم این مطلبو میخوندم، مدام به انتخاب طبیعی و الگوریتم هایی که تو طبیعت وجود دارن فکر می کردم. مهمترین اصل انتخاب طبیعی، تنازع بقاست، یعنی موجودی که بیشترین توانایی رو برای زنده موندن و تولید مثل داره، طبیعتن بیشترین شانسو برای انتقال ژن (حفظ ژن ها) داره. وقتی به دید ساده انگارانه به این موضوع نگاه می کنیم، به نظر میرسه این الگوریتم باید منجر به کاهش تنوع بشه (چون به نظر میرسه که یه موجودی باید وجود داشته باشه که از بقیه بهتر باشه و اون موجود بیشتر از همه تولید مثل کنه و با گذشت زمان جمعیت اون موجود به صورت تصاعدی افزایش پیدا کنه) اما کاملا برعکس شدیدن باعث افزایش تنوع میشه. (احتمالن به این خاطر که شرایط محیط متغییره) شاید الگوریتم های به ظاهر ساده (که تو این مطلب مثال زده بودید) منجر به افزایش تنوع هم بشه.
الگوریتم برای وجود داشتن، نیازمنده تنوعه. (الگوریتم به معنی غربالگری (یا الک کردن)ه، الگوریتم یعنی انتخاب (هوشمندانه) و در صورتی که تنوعی وجود نداشته باشه، انتخابی هم وجود نداره) ممکنه الگوریتم هایی وجود داشته باشن که باعث کاهش تنوع بشن، اما شاید لازم نباشه که در مورد این الگوریتم ها نگران باشیم. چون این الگوریتم ها خودشون، خودشونو از بین می برن. در حقیقت یه قانون یا الگوریتم کلی وجود داره که باعث میشه فقط الگوریتم هایی که باعث افزایش تنوع میشن، توانایی بقا داشته باشن.
این تعریف شما دقیقا معنی الگوریتم ژنتیک بود.
شاید کاربردی ترین الگوریتم هوش مصنوعی!
مقاله بسیار جالبی بود. تنها نکته ای که به ذهنم می رسد در راستای مثال امپرسیونیستها اضافه کنم این است که محبوبیت همیشه همه چیز نیست.
به عنوان مثال، باخ در زمان خود علی رغم در دسترس بودن کارها به عنوان یک ارگ نواز و نه یک آهنگساز معروف بود. و آثارش تا دویست سال بعد از خودش ناشناخته ماندند. اگر بنا بر چنین الگوریتمی باشد، آثار باخ باید تا به حال خوانده و اجرا نشده باقی مانده باشد. در صورتی که تشخیص کیفیت اثر به عهده انسان است و بس. و از ماشین ساخته نیست. و این اشکال عمده الگوریتم هاست. و به همین دلیل، همان طور که گفتید، پیشنهادهای انسانی معمولاً کارآمدتر از پیشنهادهای صرفاً الگوریتمی هستند.
یه موقعی فکر می کنم که همین که فیلم هارو ژانر بندی می کنیم و بهترین هر ژانر رو انتخاب می کنیم، یا مثلا در گرمی برنده هر سبک موسیقی انتخاب می شه یجور تحمیله یه سلیقه به همس، چون طبعا اگر مثلا سبک جاز برنده جدا نداشته باشه، حتی آهنگ اول جاز اون سال در بین آهنگ های پاپ گم می شه در رتبه های پایین و شاید بعد از مدتی اصلا جاز خواننده ای نداشته باشه
خیلی از خوندن این مطلب لذت بردم.
با این حساب به نظر می رسه که جهان باز داره به سرعت بیشتری نسبت به قبل به سمت جهان بینی لذت گرایی پیش میره، اتفاقی که قبلا هم در دورانهای سخت تاریخی افتاده، ولی البته در گذشته این مساله نتیجه شرایط دشوار زندگی بوده، در حالی که این بار دلیلش منفعت طلبی شرکت های بزرگه، همین هم خطرناکش می کنه.
با این وضع هنر به مخدری برای توده ها تنزل پیدا می کنه، و کم کم مردم دیگه تحمل آثار عمیق و متفاوت رو نخواهند داشت، حتی همون عده همیشه کمی که قبلا دنیال معنا و ژرفا بودن. هر چند که همین الانم همچین اتفاقی افتاده و خوندن کتاب های سخت یا دیدن فیلم های عمیق و متفاوت، بعد از عادت کردن به انبوه فیلم ها و سریال های آمریکایی لذت بخش و سرگرم کننده نسبت به گذشته خیلی سخت تر شده.
امیدوارم این پیش بینی غلط باشه و همچین اتفاقی نیفته و توسط جامعه پس زده بشه.
من به جای سریال یک چیز بهتر پیشنهاد میدم:
برید به سایت:
http://www.thegreatcourses.com
در اونجا صدها دوره ی آموزشی در مسایل متنوع وجود داره که توسط اساتید دانشگاههای درجه یک آمریکا تدریس شده و بعضی از این دوره ها بقدری زیبا و جذاب آموزش داده شده که با بهترین سریالها برابری می کند یا حتی بهتر است.
این دوره ها اکثرا نه مثل مستندهای آموزش آبکی و ژورنالیستیه نه کاملا دانشگاهیه ولی به دوره های دانشگاه خیلی نزدیکه و سطح دانش را بشدت بالا می برد.
توصیه می کنم فرصت استفاده از اساتید بهترین دانشگاههای دنیا را از دست ندید.
این رو از جایی دیگه نقل میکنم :
“پنجاه سال پیش ما داشتیم میرسیدیم به عصر انفجار اطلاعات.
سرن انترنت را برای همین ساخت. آی بی ام کامپیوتر را برای همین طراحی کرد.
آینشتاین ها و فینمن ها و لطفی زاده ها تو این همه مدت تخمه نمیشکستن.
انفجار اطلاعات را رام میکردن.
گوگل و فیسبوک و یاهو سرویس های رایگان و صلواتی را محض رضای خدا نگذاشتن در اختیار خلق خدا.
اطلاعاتی که روزانه در جهان رد و بدل میشه از چند ده سال پیش به وسیله ی کامپیوتر هایی با قدرت پردازشی فراتر از حد تصور دارن کنترل میشن.
الگوهای ارتباطی و شخصیتی طراحی شده اند.
حالا ما بازیگرانی هستیم در محدوده های خودمون با انتخاب های به ظاهر بی نهایت ولی محدود که همه شون از قبل پیشبینی شده اند. دیگه نیازی به کنترل فرد فرد نیست. گروه ها طراحی شده اند و هم کنش های خنثی دارند.
قانون بقای انرژی در بشر نهادینه شده.”
یکی از قسمت های سریال کارتونی سیمپسون رو هم بیاد آوردم که توی اون به پشت پرده رمان های موفق اشاره می شه که مجموعه ای از نویسنده ها بر مبنای علایق مخاطبان در حال “کتاب سازی” اند. و نویسنده ای که عنوانش روی جلد می یاد شاید هیچ کاره باشه.
The Book Job, Season 23, Episode 6
نوشتهٔ خوب ولی کمی بدبینانهای بود. الگوریتمهای هوشمند، همانطور که در متن به این موضوع اشاره کردید، میتوانند در کنار شعور انسانی به انتخاب بهتر کمک کنند.
چون علاوه بر این که در آخر کار، انتخاب دست مخاطب است (و مخاطب میتواند از پیروی گوسفند وار از پروپاگاند رسانهای دست بردارد)، خود الگوریتمها، ساختهٔ خرد انسانیاند. به هر حال این انسانها هستند که ارزش پالایش یک متغیر را میسنجند و طی آن الگوریتمها را توسعه میدهند.
به هر جهت، پالایش دادهها (به هر نحوی اعم از ماشینی و انسانی) نتایج قابل انتخاب بیشتری در اختیار انسان قرار میدهد.
برنامهٔ کلیک BBC قسمتی داشت که در مورد عبارت «وب انتخابی» (اگر اشتباه نکنم) صحبت میکرد. جایی که بیشتر روش انتخاب وب شبیه به همین سایت Fuzz بود. به نظرم هرچند نه در کوتاه مدت، بشریت به سوی همچین پالایشی روی میآورد. چون احتمالا همان تکراری شدن نتایج نهایی که مثال زدید، خیلی زود خسته کننده میشود ;-)
آقای مجیدی عزیز. تمام این مطلبی که شما در این پست ذکر کردید در واقع جزو درسهایی است که این روزها به دانشجویان ارشد و دکترای مدیریت آی تی و یا MBA با عنوان داده کاوی (Data Mining) تدریس می شود. البته در نظر بگیرید که این یک نیاز اساسی برای شرکت های بزرگ تولید کننده ی کالا یا عرضه کننده ی خدمات بوده و در نهایت توسط کمپانی های مرتبط با مسائل هنری به این شکل بکار گرفته شده. این موضوع یکی از موضوعات شدیداً مورد علاقه ی بنده هست که توسط پروفسور نخعی در ما ایجاد شد.
موفق باشید
چیزی که فکرشو میکردم و امید وار بودم غلط باشه داره میشه …………..این چند مدتی که تو فیس بوک بودم حس میکردم دارم تغییر ذائقه میدم …………کم کم حس کردم دارم مطالبیو میزارم که لایکه بیشتری بخوره نه اینکه علاقه داشته باشم …….واقعا به نظر میا خطرناک باشه که میل فرد وعلایقش رو دست کاری کرد ….یا مطالبیو به خوردش داد…….فکر ای از ذهن دور نیس که داریم میریم به سمت انسان ماشینی …….انسانی که توسط رسانه های تصویری و بنگاه های اجتماعی مثله فیس بوک تحت کنترل میشه…..باید دقیق تر شد
این متن را ببینید:
رازهایی از تیم محرمانه دادهکاوی که به پیروزی اوباما در انتخابات کمک کرد
در اواخر بهار، تحلیلگران (دادهکاوان) پشت پرده که مبارزات انتخاباتی باراک اوباما را به سمت پیروزی هدایت میکردند، متوجه شدند که زنان بین سنین ۴۰ تا ۴۹ سال سواحل غربی آمریکا علاقه وافری به جورج کلونی دارند. و بعضی از زنان گروه جمعیتی مجرد، حتی حاضر بودند پول خود را خرج کنند که اینکه شانس غذا خوردن در هالیود با کلونی یا اوباما را بهدست آورند.
بنابراین تحلیلگران دادهها، براساس تحلیلهای گذشته انجام شده با دادههای قبلی، برنامه تحلیل و دادهکاوی اطلاعات را براساس اطلاعات دو سال گذشته برای انتخابات مجدد ریاست جمهوری آمریکا برنامهریزی نمودند، و دستیاران ارشد اوباما در ستاد مبارزات انتخاباتی او تصمیم به استفاده از نتایج دادهکاوی در برنامههای تبلیغاتی انتخابات گرفتند.
http://bit.ly/TfqcEp
در تائید این دیدگاه شما هر چقدر بگویم کم است. میتوان شواهد فراوانی آورد که مسیر ما به سمتی رفته که برخلاف تصور به دنیای بهتر و آزادتر و عادلانهتر منجر نمیشود.
اما با این همه میخواهم بگویم اتفاق جدیدی نیفتاده. یعنی این طور نبوده که رسانهها و شبکههای اجتماعی و موتورهای جستجو و دادهکاوی تا الان صد در صد به نفع جامعه بوده باشند و الان هم طوری نشده که بگوییم صد در صد به ضرر جامعه شدهاند.
سواری گرفتن از این ابزارها به آسانی تصور معمول نیست. مثالی که میزنند و میگویند این ابزارها مانند چاقو هستند و دست جراح و جانی کاربرد متفاوتی مییابند مزخرفی بیش نیست. این ابزارها در دل خود قابلیتها منفی بیشتری دارند یا حداقل کاربردهای ضد جامعه را بهتر از خود بروز میدهند.
“بدون این شاخصها، تکیه بر رأی جمع، چیزی شبیه فریفتن خودمان است، چیزی شبیه همان الگوریتمهایی که میخواهد موسیقی و فیلم و رمان و نقاشی بیافرینند و به ما توصیه کنند.”
اگر واقعا این طور باشه پس وقتی ما از کسی برای دیدن فیلم راهنمایی میخواهیم یعنی داریم خودمونو فریب میدیم که به نظرش تکیه کردیم؟
پس شما چه راهی رو پیشنهاد میدید برای اینکه توی این انبوه اطلاعات و…،علاقمونو پیدا کنیم؟