ده درس که میتوانیم از حزب نازی بیاموزیم!
فرانک مجیدی: اگر مدت طولانی است که دنبالکننده ی نوشتههای ما هستید، حتماً بهخاطر دارید که ما در «یک پزشک» بسیار دربارهی وجوه سیاسی و اجتماعی حکومت فاشیستی هیتلر و دورهی حکمرانی او و پیروانش نوشتهایم. در روزهای آینده، نوشتههایی دربارهی او و حزب نازی برایتان خواهم نوشت. هنوز اعتقاد دارم که فجایع آن سالها، نباید فراموش شود و لازم است بسیار به یاد آوردهشوند تا از تکرار احتمالی آن روزهای تلخ، جلوگیری شود. در نوشتهی امروز، از زاویهای متفاوت به دیکتاتور مینگرم. دهههای بسیار از سقوط حزب نازی گذشته، اما حقیقت آن است که کُنش و منش هیتلر و پیروانش، هنوز برای علاقمندان به مطالعات تاریخی بسیار جذاب است. مطالعات جامعی دربارهی تفکرات، اهداف و شخصیت او صورت گرفته، اما این حقیقت که سخن گفتن دربارهی او هنوز مناقشات فراوانی را به همراه دارد، نشان میدهد همچنان تا شناخت هیتلر راهی طولانی در پیش است. با گذشت سالها، هنوز جنایات نازیها میتواند تاریخنگاران را متعجب سازد و وجهههایی جدید از حقایق آن روزگار را نمایان کند. با آن که آن جنایات مهیب، زشت یا بیمعنی به نظر میآیند، در دلِ خود درس هایی دارند. چه در زمان شکست حزب نازی، چه در روزهای کامیابی شوم آنها.
1- اگر میخواهید تلاش کنید تا بر جهان غلبه نمایید، به این تفکر متعهد باشید!
این تفکر دربارهی هیتلر بسیار مرسوم است که او را همچون فرمانروایی تصویر نمایند که به ارادهی یک فرد تنها بسیار باورمند است و از هر روشی برای رسیدن به هدف استفاده میکند. اما حقیقت آن است است که در مقاطع حساس دورهی جنگ، ترکیب ارتش و صنعت آلمان به طرز ناامیدکنندهای غیرهمسو با هم پیش رفتند و بخش هنگفتی از هزینهها، صرف امور غیرنظامی میشد.
در واقع؛ پیش از آن که آمریکا و شوروی در سال 1941 وارد کارزار گردند، بریتانیا به تنهایی موفق شدهبود هماهنگی مناسبی میان صنعت و ارتش خود ایجاد کند و جنگافزارهای بیشتری نسبت به دولت رایش سوم تولید کردهبود. «آلبرت اشپیر» ایدههای کلیدی خود را دربارهی اقتصاد زمان جنگ، در سال 1942 ارائه داد و در این زمان، دشمنان رایش سوم قدرتمندتر و کارامدتر از آن بودند که هیتلر شانسی برای پیروزی بر آنها یابد.
2- یک دوست ضعیف در هنگام قدرت، بهتر از دشمنی ضعیف در وقت آسیبپذیری است!
تاریخ نشان داد که حمله به شوروی در سال 1941، اشتباهی به مراتب بزرگتر از حملهی ژاپن به پرل هاربر بود. با این وجود اگر ارتش آلمان میتوانست تنها 10 مایل تا مسکو پیشروی کند، روحیه و ارتباطات دشمن تا حدود زیادی کاهش دهد. اما آنها برای رسیدن به این هدف، دو مشکل عمده داشتند. اول آن که برای فتح آن سرزمین وسیع، نیروهای خود را با تجهیزی ناچیز به میدان فرستادهبودند. مشکل بزرگتر اما، این بود که تفکرات خندهدار نژادپرستانهشان سبب شدهبود که بیاندیشند میتوانند بسیاری از مردم شوروی را بر ضد حکومت خودکامهای که بر کشورشان حکم میراند، بسیج نمایند. آنها روی اطرات تاریخی جنایات حکومت شوروی در دههی سی بسیار حساب کرده بودند و میپنداشتند یک فرد اهل شوروی ترجیح می دهد به جای مرگ از گرسنگی و در تبعید، با دشمن همپیمان شود. محاسبات آنها اشتباه در آمد. به جای هزاران نیروی تازهنفس بالقوه، نازیها با نیروهای مقاومت در پسِ جبهه های شرقی مواجه شدند.
3- منابع قبل از ایدئولوژی میآیند.
کارشناسان تاریخی متفقالقول هستند که در گرفتن جنگ میان روسیه و آلمان، غیر قابل اجتناب بود. اما وقتی در 22 جون سال 1941 حمله آغاز شد، ارتش آلمان حتی با تعدادی اندکنر از نیروها با حملهای برقآسا هم میتوانست موفق شود. اما در اینجا هم دو نکته وجود داشت، از دست دادن فرصت بزرگ برای پیروزی و اتلاف زمان و انرژی.
در طول جنگ، هیتلر با مشکلی عمده دست و پنجه نرم میکرد. او و دولتش نتوانستهبودند منابع کافی گاز و نفت را برای ادامهی مسیر صنعت و ارتش خود تأمین نمایند و بنابراین مجبور بودند به جانشینهای آزمایشگاهی اعتماد کنند. در پسِ جبههی شوروی، خاورمیانهای قرار داشت با ذخایر عظیم نفت. در صورت پیشروی نیروهای آلمان به سمت خاورمیانه، آنها میتوانستند به راحتی به منابع نفتی در آن سوی کوههای قفقاز دست یابند. با اینحال، اهداف آلمانیها درست تعریف نشدهبود. آنها ترجیح میدادند خاک اوکراین و اروپای شرقی را فتح کنند. بنابراین ایدهی فتح شوروی، عملاً قابل اجرا نبود.
4- یاغی مضحک امروز، میتواند دیکتاتورِ فردا باشد!
ماجرای به قدرت رسیدن هیتلر، محصول زمانهای بود که او در آن میزیست و کاراکتری مانند وی را میطلبید. با توجه به شرایط آن دوره، این سرنوشت، محتوم به نظر میآمد. با اینحال، در همان زمان کسی باور نمیکرد که او قدرت چندانی بیابد. پیش از آنکه فیلمهای ناطقی از او منتشر شود، هیتلر درست مثل یک کمدین به نظر میرسید. همه به قدرت رسیدن هیتلر را شوخی میپنداشتند تا آنکه سخنرانیهایش را شنیدند و او همزمان با انتشار آنها قدرت را در دست گرفت. او در اولین تلاش برای کودتا در مونیخ در سال 1923، نیرویی با بیش از هزار نفر را جمع کردهبود که تنها 100 سرباز آنها را متوقف کردهبودند. انقلاب کوچک او شکست مفتضحانهای خورده بود. اینکه او چگونه از رهبری یک انقلاب ناکام به صدر اعظمی رسید، خود یکی از نکات بحثبرانگیز تاریخ است و این سابقهی تاریخی هم مزیدی شد بر علت که کسی او را جدی نگیرد.
5- ارتش، محرّک افتصادیِ بدی است!
گروهی بر این باورند که یکی از دلایل به قدرت رسیدن هیتلر، آن بود که او اهداف اقتصادی خود را بر اساس بهبود معیشت شهروندان، تعریف کرده بود. اما در واقع، سیاستهای اقتصادی پیش از آغاز جنگ، فاجعهبار بود. هیتلر، وارث نظام اقتصادیای بود که بهشدت وابسته به صادرات بود، از سویی او با تبعات تورم دههی بیست مواجه شدهبود. اگر کامیابیهای ابتدایی ارتش نبود، رایش سوم دچار دردسرهای فراوانی میشد و این موضوع نیز، به حقیقتِ اقتصاد بیمار آن زمان آلمان، اضافه میگردید.
6- افراد را بهخاطر پیوستن به گروههای سیاسی مختلف، نکوهش نکنید!
خبر این حقیقت که پاپ بندیکت شانزدهم در ایام جوانی، عضو شاخه جوانان حامی هیتلر بود، باعث مناقشات و انتقادات تندی علیه کلیسای کاتولیک شد. اما باید به این حقیقت توجه کرد که برای جوانی به سن پاپ، عضویت در شاخه جوانان حامی هیتلر، اساساً اجباری بود. او هرگز برای حزب فعالیت خاصی انجام نداد و حتی در جلسات گروه شرکت نمیکرد. او به جای بهره بردن از منافع کوتاهمدت عضویت در حزب، پیش از آنکه بهعنوان یک نیروی مسلح در سال 1943 مشغول به خدمت شود، جزو نیروهای مردمی حامی حزب بود. به هر حال او این سمتهای جزنی را نیز در آوریل سال 1945 ترک کرد. این درس بزرگی برای ماست که شخصیت افراد را از روی عناوین اجباری، قضاوت نکنیم.
7- هرگز اجازه ندهید توهمات فردی، سیاستهای ملّی را تعیین نماید!
زمانی که حمله به لهستان در سال 1939 آغاز گردید، به نظر میرسید که ارتش آلمان به پختگی کامل نرسیده و برای انجام هدف، آماده نیست. مسلماً دولت آلمان از مشکلات اقتصادی که پیشتر به آن اشتاره گردید، آگاه بود و میدانست که نیروی هوایی و دریایی المان، برای رسیدن به هدف کفایت نمیکند. در واقع، هیتلر و دولتش حمله به لهستان را با این تفکر اغاز نمودند که قرار نیست در جبهههای دیگری هم درگیر شوند.
هیتلر گفتهبود که «وقت من، اندک است». او در ان زمان 50 ساله بود و از بیماری سفلیس رنج میبرد. بنابراین، حملهی حسابنشده به لهستان، زندگی کوتاه رایش سوم را تلختر هم نمود و بر اساس خودخواهی او صورت گرفت. هوی و هوس شخصی هیتلر، منجر شد که در سال 1945، فرمان نابودی زیرساختهای آلمان را بدهد. آلمان خوشاقبال بود که فردی مانند «آلبرت اشپیر» با درسهایی که از اوضاع آموخته بود، از این فرمان سرپیچی نمود.
8- گاه، بایستی تنها به شانس اعتماد کرد
حالت تدافعی ارتش فرانسه در سالهای 40، در حالی که ارتش آلمان به راحتی بلژیک را در اختیار خود در آورده بود، غیرمنطقی به نظر میآید. در واقع، کامیابی آلمانیها در فتح فرانسه به دلیل ضعف مرزهای شمالی و دوری متفقین از این منطقه بود که نفوذ آلمانیها را از جنگل انبوه «آردِنه» آسان ساخت. اگر کوچکترین مقاومتی از سوی متفقین در برابر پیشروی ارتش آلمان صورت میگرفت، آنها به آسانی متوقف میشدند. جادههای منطقه جنگلی آردنه تنگ بودند و بدترین جادههای اروپا برای رفت و آمد محسوب میشدند. نیروهای فرانسوی با اندکی هوشیاری میتوانستند از این نکته به نفع خود استفاده کنند و نه تنها جلوی پیشروی ارتش آلمان را بگیرند، که حتی با توجه به شرایط عقبنشینی را هم برای آنها دشوار سازند. آلمانیها، به فاکتور شانس نیاز داشتند و در آن برههی زمانی هم بسیار خوشاقبال بودند.
9- کار اجباری حتی برای آنان که در قدرت هستند، وحشتناک است
افرادی که توسط نیروهای نازی به کار اجباری گماشته شدهبودند، اغلب اوقات ماهرانه علیه آنها اقدام مینمودند. وقتی آزادی را از ملتی بگیرید، میلشان را به زنده ماندن از آنها ربودهاید. در نتیجه هراس از مرگ هم به کمترین میزان خود میرسد. آنها که آزادی خود را از دست دادهاند، دیگر چیزی برای از دست دادن ندارند. حتی تمایل طبیعی به زندگی هم با ارزش آزادی رقابت نمیکند، بنابراین فردِ بدون آزادی به هر روشی دست مییازد تا از رباینده آزادیش انتقام بگیرد. مدارک زیادی وجود دارد که یهودیان اسیرشده، تعمداً محصولات معیوب تولید میکردند. مجازات چنین عملی، اعدام بود. در حین بمباران بریتانیا در سال 1944، 1/3 راکتهایی که روی اهداف فرود آمد، به دلیل چنین خرابکاریهایی عمل نکردند. بدیهی است که استفاده بردهوار از انسانها، خود عملی ننگین محسوب میشود و افرادی که مستقیماً یا بهطور غیرمستقیم معتقد به انجام چنین سوء استفادهای هستند، از مرزهای اخلاق تخطی نمودهاند.
10- حتی بنیاندگذار مفهوم «نژاد برتر» نیز به این موضوع باور نداشت!
بدیهی است که غیرانسانیترین عمل رایش سوم، قتلعام «افراد نامطلوب» بود. اما همیشه این موضوع مطرح است که طبق چه ملاکهایی «یهودیان» به عنوان نژاد پست در قوانین نژادپرستانهی نازیها که در سال 1935 در نورنبرگ طبقهبندی شدند. گویا چنان تصمیم گرفته شده بود که دین فرد و یا والدینش، آنقدر مهم نبود که دین نیاکانش، چرا که با چنین حسابی حتی کشیشهای کلیساهای کاتولیک و پروتستان هم حداقل سه نیای یهودی داشتند! با این وجود، منویات پیشوا بایستی به کمال اجرا میشد. هیتلر میگفت یهودی حق وجود و حسات ندارد. بنابراین، این فرمان بایستی اجرا میشد، حتی اگر مضحک به نظر میآمد. حتی در آن زمان هم مردم میدانستند چنین قوانینی مضحک و بی پایه و اساس است.
سلام
مقاله خیلی خوبی بود. منتظر مقاله های بعدی در این مورد هستم
چند تا غلط املایی در متن موجود بود فقط آخریش یادمه توی شماره ده حق وجود و حیات رو نوشتید حسات
موفق باشید
به نظرم هیتلر تو موقعیتی اومد که کشورش به یه حرکت بزرگ نیاز داشت. مردم کشور و خود کشور اصا توانایی پیشرفت نداشتن. جنگ زده بودن و سرد بودن.
هیتلر با نوع سخنرانی هاش با امید هاش با لحن صحبتاش به مردم انرژی داد.
هیتلر با سینمای بابلز برگ “دولتیش” به مردم آلمان جدید رو نشون داد. مردم رو پرورش داد. اما با اهداف اشتباهش با نژاذ پرستی اشتباهش با گشور گشاییش سقوط کرد.
من خیلی حرکاتش رو قبول دارم خیلی هاشم قبول ندارم. اما با این تبلیغات خیلی منفی هم که علیه اون هست مخالفم. بیش از حده. خیلی منفیه. انگار همه چیز تغصیر المانه.خیلی یک طرفس. تو 1پزشک کلی مطالب اینجوری خوندم. انگار تیلیغای منفی رو شما هم تاثیر گذاشته
بند یک: صنعت آلمان بهترین سلاحها را میساخت، و این کیفیت چگونه بدون هماهنگی و نظر خواهی از کاربران این محصولات یعنی ارتش آلمان ممکن است؟ هنگامی که در باره زیردریایی های آلمان میخوندم به نحو حیرت آوری، حتی در روزهای آخر که همه چیز داغون شده بود، بازهم زیردریایی ها به بنادر می آمدند و قطعاتی مربوط به آخرین تکنولوزی آن زمان بر روی آنان نصب میشد انگار نه انگار که در خاک اروپا، آلمان در حال عقب نشینی بود. تا دهها سال پس از پایان جنگ، زیردریایی های آلمان همچنان، الگو و الهام بخش هم آمریکاییها و هم روسها بود.
http://www.uboat.net/technical
آلمانیها هواپیماهایی ساخته بودند که بدون سوختگیری، تا شرق آسیا میرفتند
http://www.uboat.net/technical/ju290.htm
دهها نمونه از این برتری مطلق صنعت آلمان را میتوان فهرست کرد در تانک، هواپیما، زیردریایی، دستگاه رمز ساز، باتری زیردریایی، اژدر، موشک، جت، ، و و و
بند دو:
آلمانیها هم مانند هر ملت دیگری اشتباهاتی داشتند ولی شکست آلمان در جبهه مسکو، علتهای مهم دیگری هم داشت: سقوط ناگهای دما تا 40 درجه زیر صفر دقیقا در شبی که فردایش تانکها باید به سمت مسکو حرکت میکردند باعث یخ زدن سوخت، روغن موتور و ترکیدن زنجیر تانکها شد به هر حال وقتی شکست در تقدیر باشد، انعکاس اشتباهات قویتر میشود. و ناتوانی ایتالیا در کنترل یونان و یوگسلاوی، سه هفته همه چیز را عقب انداخت، مشاجره هیتلر و ستاد ارتش در ادامه پیروی به سمت مسکو یا قفقاز، هم چند هفته دیگر، عملیات را به تاخیر انداخت تا شب حمله را با آن سرما همزمان کند
بند سه:
آن عکس هواپیمای آمریکایی چه ارتباطی با موضوع دارد؟
تصرف شوروی به خوبی قابل اجرا بود اگر آن اشتباعات پیش نمیآمد.
بند پنج:
اصلا اینطور نبود نازیها ابتدا معجزه اقتصادیشان را اجرا کردند و سپس معجزه نظامیشان. کافیست به ارزش مارک آلمان در دهه بیست و سی میلادی، میزان بیکاری و نارضایتی ملت آلمان در دهه بیست و اشتغال در دهه سی نگاه کنید حتی استالین هم به معجزه حکومت آلمان معترف بود. مگر راه اندازی یک ارتش دو سه میلیونی، با شش هزار تانک و پنج هزار هواپیما برای حمله به فرانسه، تصرف 12 پایتخت، آن هم ابرقدرتهای اروپا (فرانسه، بلژیک، هلند …)، بدون یک پشتوانه قدر اقتصادی ممکن است؟
بند هفت:
نه در منابع فارسی و نه در منابع انگلیسی، هیچ جا چنین چیزی نخوندم که هیتلر بیماری مقاربتی داشته باشه، از قضا برعکس، حتی دشمنان هیتلر، هم به وسواس او در ارتباطات جنسی از همان دوران جوانی، گمنامی و بی خانمانی معترف هستند
http://www.historyplace.com/worldwar2/triumph
بند هشت:
آلمانیها نه فقط غافلگیری تکنیکی، که غافلگیری تاکتیکی را هم انجام میدادند آن هم با ابعاد استراتژیک. یعنی فقط وسایل جدیدی اختراع نمیکردند بلکه روشهای جنگیدن جدیدی هم رو میکردند که مهلت فکر کردن به دشمن نمیداد شاهکار آلمانیها (جنگ برق آسا یا بلیتز وار) بود که ارتش سه میلیونی فرانسه را له کرد. راز این بود: در هر لحظه دشمن را باید با اتفاق جدیدی درگیر کرد در حالیکه هنوز از اتفاقهای قبلی نجات نیافته). هماهنگی بینظیر واحدهای زمینی و هوایی، استفاده سرنوشت ساز از چتر باز، کاملا جدید بود. مقایسه کنید با بمباران اشتباهی نیروهای زمینی انگلیس توسط هواپیماهای آمریکایی در 2003 در عراق آن هم در دوران ماهواره و دیجیتال.
به نظر من چون المان در جنگ شکست خورد حالابقیه کشورها برای موجه جلوه دادن کارهای خودشون همه ماسه کوزه راسر اونها میشکنندوگرنه کارهاشون به مراتب بدتر از اونهاست ولی در رسانه هاادای ادم خوبه را در میارن
عالی بود. سخنان شما در دفاع از آلمان نازی و هیتلر بسیار شگفت زدم کرد و از این همه مطلب نوشته شده توسط سایت بهتر بود.همچنین که خلاصه نویسیتون عالی بود وگرنه درباره ی شاهکار های آلمان نازی چندین ماه وقت لازمه.
خیلی خوب و منطقی بود دقیقا برعکس مقاله سایت(آخه سفلیس؟!!). البته نازی و هیتلر هم اشتباهاتی داشتن مثل دستور مستقیم هیتلر به گودریان برای توقف در صورتی که قسمت اعظم سربازان انگلیسی در بندر دانکرک گیر افتاده بودن. یا تصمیم به حمله به اوکراین به جای حمله به مسکو و در کل تاخیر در حملات در جبهه شوروی بنظرم دو مشکل اصلی هیتلر بود که تو قضیه دانکرک خب هیتلر واقعا علاقه مند به اتحاد با انگلستان بود که تو نبرد من هم مفصل شرح دادن و امید به اینکار داشتن.
دوست عزیزم اشارات شما نشان از آگاهی بسیارتان دارد. چند جمله ای به آنها اضافه می کنم.
شوروی دارای عمق استراتژیک است یعنی سرزمینی وسیع با طبیعتی رام نشدنی از جمله جنگلهای وسیع سرمای شدید کوههای قفقاز غلبه بر چنین سرزمینی تقریبا غیر ممکن است. آلمان با یکسوم قوای خود به شوروی یورش برد که فتح این کشور با این حجم از نیرو کاری نزدیک به معجزه خواهد بود. روسها از تاکتیک زمین سوخته استفاده کردند یعنی آلمانها زمینهایی را فتح می کردند که نه نفت نه غذا و نه کارخانجاتی برای بهره برداری در آن باقی مانده بود به عکس شرایطی که در اتریش لهستان هلند و … برای آلمان وجود داشت. با وجود عمق خاک و زمین سوخته ی بین منابع و خط مقدم برای لشکر آلمان ادامه جنگ بسیار سخت می شد.چریکهای روس در جنگل در لباسهای پوستی تا -40 درجه با شکم خالی زنده می ماندند اما سربازان گرسنه آلمانی با لباسهای الیاف مصنوعی بیش از -20 یا -30 درجه را تاب نمی آوردند و کشتاری شدید از آلمانها بر اثر سرما رخ داد. مشابه انقلاب اقتصادی آلمانها که بعد از جنگ جهانی اول مارک بی ارزش را به ارزی معتبر بدل کردند در هنگامه جنگ نیز انقلابی دیگر اینبار در روسیه شکل گرفت. استالین شوروی کشاورزی را به سوی صنعتی شدن هدایت نمود و در حین جنگ نیز تمام منابع کشاورزی و صنعتی را به خوبی به سمت تولید ادوات نظامی کشاند به شکلی که در زنتهای جنگ از نظر تعداد ادوات روسها نسبت به آلمانها برتری محسوسی داشتند. هم از نظر ادوات پیاده نظام، تانک، توپ و حتی تعداد هواپیما. گرچه همه میدانیم که کیفیت کالای آلمانی قابل مقایسه نیست اما این برتری عددی در کل سپاه و توجه به این نکته که آلمان تنها از یک سوم ( کتاب تراژدی قدرتهای بزرگ فکر کنم بخش نیروی زمینی حدود صفحه 100)از نیروی خود در شرق بهره می برد معمای پیشروی روسها را پذیرفتنی می کند.
سلام شما که این مقالات میزنید لطفا یک مقاله ام از کتاب گرگ خاککستری(فرار هیتلر بزنین) به نظرمم خیلی مقاله جذابی میشه و راستی کتاب هم ترجمه شده هست با مستندات زیاد.
لطفا اگه در دسترستون هست 9 صفت دیکاتورها ( یکی از دروس تاریخ سال چهارم دبیرستان دهه 60 شمسی ) را بذارید . هیتلر این 9 صفت را جهت جذب مردم بسوی خود و مسخ آنها بکار گرفت و موجب شد تا مردم آلمان کورکورانه و با نثار جان و مال خود در خدمت حزب نازی و گشتاپو و سیاست و جهان بینی هیتلرقرار بگیرند .
امری که همین الان در بعضی از کشورها با ایدئولوژی های عوام فریبانه داره صورت میگیره .
متشکرم .
قسمت ۱۰ باید تصحیح بشه: قوم یهود نه دین یهود (وگرنه که سیاست «نژاد برتر» باید سیاست «مذهب برتر» میشد.) همه چیز تحت لوای نژاد و خون تعریف میشده وگرنه که یهودیان بارها در تاریخ نشان دادهاند که شاید در ظاهر تغییر مذهب بدهند اما در عمل به آیین خود پایبند هستند.
در مورد وضعیت اقتصادی آلمان پیش از جنگ، تا اون جا که من اطلاع دارم اتفاقاً با سیاستهای حزب نازی بود که ابرتورم بعد از پیمان ورسای فروکش کرد و صنایع آلمان دوباره رشد سریعی را شروع کردند (اگرچه همه در خدمت صنایع نظامی و ارتش بود.)
روی پوستر نوشته: دانش آموز (دانشجوی آلمانی) در مدرسه ی علوم سیاسی حزب نازی برای پیشوا (هیتلر) و ملت می جنگد (به گونه ای درس خواندن در این مدرسه رو معادل جنگیدن برای ملت و پیشوا قرار داده).
این فقط حزب نازی نیست که تو دنیا این کارارو انجام داده خیلی از این 10 تا عنوانی که مشخص شده حکومت ها بدون این که جنجالی به پا بشه با تبلیغات وسیع تو گوش ملت کردن اب از اب هم تکون نخورده
ما یاد گرفتیم تا اسم یه شخص یا کشور و حکومت که تبلیغات منفی شدرو میشنویم نظرای منفی درموردش میدیم در حالی که کل حرفامون تقلیدیه از اون یکی بدون هیچ تحقیقی مفصلی شاید از همون بعضی ها یاد گرفتیم
البته من سایت یک پزشک و دوست دارم منظورم انتقاد از سایت و کلا نویسنده اش نیست منظورم نگاه کرد چند بعدی به قضیه اس که فقط ماله زمانه نازی ها نبوده ونیست
هیتلر یه ایدئولوژی اورد و مردم المان حالا چه خوب چه بد نیاز به حرکت داشتند و این ایده رو قبول کردند
بعد این ایدئولوژی تو سیاست و حکومت نفوذ کرد و شد راهی برای سواستفاده از مردم و حرکته یواش یواش به سکون تبدیل شد
با خودش دستاورد های زیادی داشت به خصوص تو زمینه ی نظامی ولی تلفاته زیادی هم داد به خاطر همین دستاوردها
خودخواهی که زیاد بشه میشه همون شر و بدبختی اولش قشنگه بعد میشه جهنم
بدون در نظر گرفتن اخلاقیات و کشت و کشتارهای بی رحمانه؛ فکر کنم صنعت آلمان به خصوص قسمت خودرو مدیون هیتلر باشه
بنظرم بیشتر بخواطر یه متحد ضعیفی همچون ایتالیا بود که نتونست به هیتلر کمک کنه با آرزوهاش برسه
خودمونیما….بعضی از این سر تیتر ها به یه کشور تو خاورمیانه اشاره میکنه :)مخصوصا یاغی امروز میتواند دیکتاتور فردا باشد :)
از دید من انگلیس و فرانسه و روسیه و کشورهای متفقین که کشورهای بسیاری را مورد استثمار قرار دادند و سالها منابعشون را بردند و ملتشون را کشتند و آزار دادند به مراتب بدتر از هیتلر بودند.
من طرفدار هیتلر نیستم اما یه جوری حزب نازی جنایت کار خوانده شده که انگار طرف های دیگر همگی پاک بودند. نه آقا جان! کشوری مثل انگلیس چند قرن قبل آلمان بدترین بلا ها رو سر مردم کشورهای دیگه آوردند.
مطالبتون خیلی جالب بود. من به تازگی کتابی به نام حزب نازی و هیتلر از انتشارات آرمان رشد رو خوندم که خیلی جالب بود. خیلی از مطالب این کتاب برای اولین بار در ایران ترجه شده بود. اگه کسی علاقه داره در این مورد بیشتر بدونه میتونه به این کتاب مراجعه کنه
مطلب بسیار جهت گیرانه و با غرض ورزی نوشته شده بود و برای خواننده این توهم را به وجود می آورد که متفقین کاملا پاکدست هستند!
با تشکر
خانم عزیز، این کامنت را میشود به این حساب گذاشت که شما تنها این پست را خواندهاید و مشاهده نفرمودهاید که من دو پست پیدرپی نوشتهام، یکی در مذمت حزب نازی و رؤسای زیاده خواهش و دیگری جنایات غیرقابل انکار متفقین. این هم پست من دربارهی متفقین: http://1pezeshk.com/archives/2015/06/british-and-american-war-crimes-during-world-war-ii.html#comment-738735
مهمترین بخش نوشته، بند آخر آن است: «شخصاً بیش از هر برداشت دیگری از دو نوشتهی اخیرم، یک حقیقت ساده ولی تلخ برایم تکان دهنده بود: پاسخ دادن شقاوت با شقاوت، تا چه حد فاجعه به بار میآورد. هیچ قهرمانی وجود ندارد. در ماجرای جنگ جهانی دوم، هیچ صفحهی پرافتخار و افق روشنی دیده نمیشود. بسیار سادهانگارانه است که بیاندیشیم از افقِ دریای خون و از پسِ کوهِ کشتگان، آفتاب جهانتاب پیروزی برخواهد آمد. پیروزی و افتخاری در کشتن نیست. تنها یک سیاهی بیانتها، بی هیچ افق امیدی، هیچ دستاورد اخلاقی و انسانیای و هیچ گام بلندی به سوی اعتلای جامعهی انسانی. هیچ. ترسناک است که عدهی زیادی کشتهشوند، بی آن که دلیلی مشخص برای مرگشان باشد. بسیار جا دارد که در شرایطی چنین، آدمی از همنوعش و توانایی خود در ارتکاب به خشونت بهراسد. دنیای مملو از خشونتِ امروز، نتیجهی ناگزیرِ نخواستن و نخواندن تاریخ است. تا زمانی که از سیاهیهای مبرهنِ «دیروز»مان درس نگیریم، نمیتوانیم «امروز» مغشوشمان را بهبود دهیم و مسلماً این بهبود، با توجیه و دفاع از تفکر جانیان و عاملان چنان جنگی (در هر دو جبههی متحدین و متفقین)، حاصل نمیشود. ماجرای جنگ جهانی دوم ظاهراً تمام شده، ولی تا وقتی موضعمان را دربارهی تمام ابعاد وحشتآورش مشخص نکنیم و تا زمانی که به حد کافی از آن نهراسیم، تاریخ بارها و بیرحمانهتر تکرار خواهد شد.»
هیچیک از دو طرف این جنگ قهرمان نیستند، اما انگشت اتهام من، بیش از هرچیز، متوجه آغازگر این بازیِ شوم است. من هرگز، هرگز و هرگز از نقد تفکر فاشیست و نازیسم دست نمیکشن و به قیمت دست خونآلودِ متفقین، دفاعی از وحشیگری تفکر و سیاست نازیها نمینمایم.
فرانک مجیدی
من فقط خواهش میکنم در رابطه با چیز های خیلی بزرگ و ارزشمند که کله پوکه ما هیچی ازش سر در نمیاره مقاله ننویسیم … تاریخ را فاتحان می نویسند … درود بر شما