معرفی کتاب: گرگ خاکستری: فرار آدولف هیتلر!
فکر کنم اثر آن فیلمهای تکراری از جنگ جهانی باشد که دردهه 60 مرتب از تلویزیون ایران پخش میشد، شاید هم ذاتا خود دوره آلمان نازی و تقابلش با باقی دنیا جذاب باشد. به هر صورت هر وقت کتاب، مستند، فیلم یا صفحه وبی در مورد آلمان هیتلری و جنگ جهانی پیدا میکنم، نمیتوانم مقاومت کنم و تهیهاش کنم.
در این سالها دنیای اینترنت یک چیز را بارها به ما ثابت کرده است، اینکه قدرتمندان و سیاستمداران هر گاه لازم باشد با وقاحت دروغهای بزرگ میگویند و هیچ ابایی از این کار ندارند. شاید تا چند سال پیش تصور اینکه یک حقیقت مسلم تاریخی، در واقع جعل شده باشد و یا طور دیگر بیان شده باشد، در ذهن ما نمیگنجید، اما این سالها حتی برای تفریح و بازی ذهنی هم شده، گاهی در درون، تاریخ را به صورت دیگری برای خودم بازسازی میکنم و کسی چه میداند این بازسازیهای تخیلی تاریخ، شاید واقعا به واقعیت نزدیک باشند.
در مورد اینکه آیا هیتلر واقعا خودکشی کرد یا نه، تا به حال تحقیقات زیادی انجام شده است. اما در اینجا میخواهم کتاب جالبی را به شما معرفی کنم، کتابی به نام رگ خاکستری: فرار آدولف هیتلر.
ناگفته پیداست که هدف از معرفی این کتاب، تأیید گزارهها و تحقیقات نویسندگان کتاب نیست. این کتاب در واقع در راستای همان شعار و هدف «یک پزشک» به شما معرفی میشود: ایجاد نگاهی متفاوت، اینکه میتوان به روندهای مسلم شک کرد و طور دیگری دید.
این کتاب دارای برخی از واقعیات کمتر مورد توجه تاریخی است و به گمانم با خواندن آن، حتی اگر کاملا مخالف نوشتههای نویسندگانش باشید یا کارشان را صرفا نوشتن کتابی برای جلب سود مالی تصور کنید، دستکم یک تمرین ذهنی برای «شک کردن» میکنید، شککردنی که اگر درست و بهجا پرورش پیدا کند، میتواند شما را به انسان دیگری تبدیل کند.
با هم پیشگفتار نویسندگان کتاب را میخوانیم:
هرگز نمیخواستیم این داستان حقیقت داشته باشد. در اصل تصمیم بر آن بود که یک مستند تلویزیونی «تئوری توطئه» خیال انگیز و در عین حال تأمل برانگیز تهیه شود. ولی پژوهش مبسوط در آرژانتین، لهستان، آلمان، بریتانیای کبیر و جزیره قناری فیورتهونتورا پرونده متقاعد کنندهای از جزییات – و نیز شهادت بسیاری شاهدان عینی – به دست داد که داستانی کاملاً متفاوت با «تاریخ» مقبول جنگ جهانی دوم روایت میکرد. به قول وینستون چرچیل، «تاریخ را فاتحان مینویسند». این گفته در مورد شرح ناگفته فرار هیتلر از خرابههای رایش سوم آوریل 1945 دو چندان صادق است.
واقعیت دهشتناک، به عقیده ما، این است که در پایان جنگ جهانی دوم، شرورترین مرد جهان، آدولف هیتلر، از آلمان گریخت و تا پایان عمر در آرژانتین ماند – و معاونش، را یشسلایتر مارتین بورمان، و هاینریش «گشتاپو» مولر، از چهرههای اصلی طرح راهحل نهایی، نیز از دست عدالت گریختند و در آنجا به او پیوستند. مورد دیگری که به همان اندازه نگران کننده است مدرکی است که نشان میدهد آمریکا و بریتانیا پیشتر به فرار صدها نفر نازی کمک کردند، از جمله ورنر فون براون، دانشمند موشک، و کلاوس باربی، شکنجهگر آزارپسند و قصاب لیون که هر دو آنها در آژانسهای دولت ایالات متحده در دوره پس از جنگ استخدام شدند و به دیگران هم اجازه داده شد که از محاکمه بگریزند و به گوشههای دوردست دنیا فرار کنند. حتی همچنان که کتاب حاضر در تابستان 2011 به دست چاپ سپرده میشود، یک اوکراینی نود و یک ساله به نام ایوان «جان» دمیانیوک به جرم مشارکت در قتل 28060 یهودی در اردوگاه مرگ سوبیبور در لهستان، شصت و هشت سال بعد از واقعه، محکوم شده است. سالها با آسودگی به عنوان کارمند شرکت خودروسازی فورد در کلیولند، ایالت اوهایو، زندگی کرد تا اینکه در سال 2009 برای محاکمه به عنوان مجرم جنگی به آلمان مسترد شد.
هیچ مدرک قانونی مستدلی وجود ندارد که آدولف هیتلر و اوابراون بودند که در فیوهرر بونکر مردهاند؛ هیچ شاهدی عینی برای لحظه مرگ آنان وجود ندارد. آن تکه معروف «جمجمه هیتلر» را که در مسکو نگهداری میشود، بالاخره پس از گذشت دههها آزمایش دی.ان.ای کردند. متعلق به زنی زیر چهل سال بوده است و مال اوا براون هم نبوده است. ولی اصلاً هیچ گونه مدرک قانونی هم برای مرگ مفروض مارتین بورمان وجود ندارد؛ در سال 1998 مقامات رسمی آلمان مدعی شدند که اسکلتی که در نزدیکی رایشستاگ (پارلمان) دفن شده بود با دی.ان.ای یکی از خویشاوندان کهنسال بورمان، که ناشناس باقی مانده است، تطابق دارد؛ خاکستر بقایای سوخته شده را در دریا رها کردند. خانواده بورمان از پذیرفتن این یافته سرباز زدند. در عین حال، استخوانهایی که پس از نبش قبر مولر در سال 1963 پیدا شد، پس از آزمایش معلوم شد که متعلق به سه نفر دیگر است.
ما برای اولین بار نشان میدهیم که « آخرین تصاویر رسمی هیتلر» با رتور آکسمان و گروه جوانان هیتلر او در تاریخ 20 مارس 1945، در واقع متعلق به بدل هیتلر است. علم نوین دست رد بر سینه شک و تردید معقول در این زمینه زده و ثابت کرده است فردی که در فیلمها و تصاویر این مراسم است، با وجود شباهت عجیب به هبتلر، در واقع هیتلر نیست و یکی از چندین بدل اوست. آلف لینی، استاد فیزیک پزشکی کالج دانشگاهی لندن و شاهد متخصص و سر شناس تشخیص چهره تصاویر را برایمان بازبینی کرد و متقاعد شد که آن فرد هیتلر نیست. هیتلر تنها کسی نبود که از جانشینهای این چنینی استفاده میکرد. استالین بدلهای بسیاری داشت؛ چرچیل دست کم یکی داشت. سپهبد برنارد مونتگومری – «مونتی» – در خدعه موفقی که برای فریب آلمانیها در مورد جابهجاییهای نیروهایش پیش از روز موعود ]پیاده سازی نور ماندی[ به کار بست، از یک بدل استفاده کرد.
شعبده بازان صدها سال است که این حقه را میدانند. مردم انتظار دیدن چیزی را میکشند
به آنها نشان داده میشود. تردستی به این میگویند. مارتین بورمان شگفت انگیزترین حقه تاریخ را در 28آوریل 1945 اجرا کرد. یک هنرپیشه زن از «اصطبل» هنرپیشگان زن سینمایی متعلق به وزیر تبلیغات یوزف گویلز – با کمک بهترین چهره پردازانی که در رایش یافت میشد – به جای اوا براون قرار گرفت. بدلها در پناهگاه پیشوا مستقر شدند همچنان که هیتلر و اوا در حال فرار بودند. بورمان این بازی گولزنگ را دو روز دیگر هم ادامه داد تا این که مطمئن شد که هیتلر واقعی در امن و امان است. سپس خودکشی جعلی دونفری هیتلر و نو عروسش را صحنهسازی کرد و سپس با سنگدلی دستور قتل بدل هیتلر و عروس جعلیش را داد، که تقریباً به قطع توسط گشتاپو «مولر» بوده است.
مسیر فرار به داخل سیستم مترو برلین هنوز سر جایش است. تونلهای مشابهی در لندن از زیرزمین کاخ باکینگهام و خیابان 10 داونینگ، محل اقامت نخست وزیر انگلیس، به متروی لندن وجود دارد که اگر لندن به دست مهاجمین نازی میافتاد، خانواده سلطنتی بریتانیا و مقامات ارشد دولت و ارتش از آنها استفاده میکردند.
خبر گزاریهای آسوشیتدپرس و رویترز در سال 1947 گزارش شهادت ]= گفتههای[ خلبانی به نام پیتر بومگارت را که این زوج را به همراه شوهر خواهر وا، ژنرال هرمان فگلین، از برلین خارج کرده بود به طور گسترده از ورشو منعکس کردند. ولی پژوهشگران این شهادت را تا امروز نادیده گرفتهاند. جرارد ویلیامز که تمامی عمر خبرنگار بوده، برای هر دوی این خبر گزاریهای برجسته کار کرده است و میداند که رساندن خبر به انعکاس چقدر سخت است . خبر از زیر دست تعداد زیادی ویراستار سختگیر و دقیق میگذرد تا در ستون روزنامه ظاهر شود. روزنامههای سرتاسر جهان این خبر را منتقل کردند ولی جالب است که هیچ کس پیپیتر بومگارت را نگرفت و او پس از آزاد شدن از زندان مو کوتو ورشو (که به نام زندان را کوویکا هم میشناسند) از تاریخ محو شد.
مورخان ترجیح دادهاند که روایت «استادانه» مورخ انگلیسی، استاد دانشگاه آکسفورد، و مأمور سابق اطلاعاتی هیو ترور – راپر را بپذیرند که تأکید میکند هیتلر در 30 آوریل 1945 در پناهگاه فیوهرر خودکشی کرده است. برای آرمان متفقین حیاتی بود که اثبات کنند هیتلر مرده است، و اجازه بدهند آلمان تازهای از خاکستر آلمان پیشین برخیزد. اثر ترور- راپر، که در سال 1947 به صورت کتابی تحت عنوان آخرین روزهای هیتلر به چاپ رسید، بذاته عیب دارد، از شهادت هانا رایج – «خلبان محبوب هیتلر» – که دیدار با ترور – راپر یا حتی گفتن چیزهایی که ترور – راپر از وی نقل قول کرده است را انکار کرد گرفته تا آجودان لوفتوافه هیتلر، نیکولاس فون بلو، که بعدها گفت که به استاد آکسفورد دروغ گفته و هر بار که میدیده دروغش تکرار میشده، خوب میخندیده است. راننده هیتلر، اریش کمپکا، را به دفعات تحت بازجویی قرار دادند. ولی وی متعاقباً در سال 1947 اظهار کرد که «به بازجوهای آمریکایی و انگلیسی دقیقاً هر چیزی را که گمان میکردم دوست دارند بشوند، گفتم».
کتاب ترور – راپر، که به عنوان حقیقت پذیرفته شده است، هیچگاه چاپش متوقف نشده است. این مورخ محترم – که در سال 1983 « خاطرات هیتلر» رقتانگیز جعلی را واقعی تشخیص داد – خود نیز «جعل » پیچیدهای انجام داده بود. به او هیچگاه دسترسی به آلمانیهایی که در پناهگاه بودند و در هنگام تلاش برای فرار از برلین توسط نیروهای شوروی دستگیر شدند، داده نشده بود؛ این فراریها متعاقباً توسط نیروهای شوروی اسیر شدند و برخی تا سالها در اسارت بودند. به طور مشابه، ترور – راپر صرفاً توضیحات مکتوب اسرای در دست آمریکاییها را دریافت کرد. همه آنها میخواستند جان خود را نجات بدهند و بدون استثنا آنچه را باز جویان میخواستند بشنوند، گفتند؛ هیتلر مرده است.
روایتهای بسیار بهتری از روزهای آخر موجود است؛ شرح جیمزا. دانل در کتاب 1978 وی به نام پناهگاه یک گزارش باز جویانه کامل است ولی او هم مثل ترور – راپر گول یک چیز را خورده است. اجسادی که در « تاریخ» مقبول گفته میشود که به باغ برده شدند و سوزانده شدند، به دو نقش آفرین اصلی رایش سوم (که در حال آخرین تشنجهای پیش از مرگش بود) تعلق نداشت، بلکه متعلق به دو بدل آنها بود. بدل هیتلر احتمالاً یک بدل نگون بخت به نام گوستاو وبر بوده است، ولی نام بدل اوا شاید هیچگاه معلوم نشود. نامشان در تاریخ به عنوان تیره بختترین بدلهای جانشین ثبت خواهد شد.
استالین هیچگاه باور نکرد که هیتلر مرده است، و در کنفرانس پوتسدام در 17 جولای 1945 اصرار میکرد که فرار کرده است. – احتمالاً به «اسپانیا یا آرژانتین». فرمانده ارشد استالین، ژنرال مارشال گئورگی ژو کوف، در 6 آگوست 1945 اعلام کرد که «هیچ جسدی که ممکن باشد متعلق به هیتلر باشد، نیافتیم».
ژنرال دوایت آیزنهاور در اکتبر 1945 به طور علنی اعلام کرد که « همه فرضیات مبنی بر مرده بودن هیتلر وجود دارد، ولی حتی ذرهای مدرک مستدل مبنی بر مرگ وی وجود ندارد». او به آسوشیتد پرس گفت که «دوستان روسی» به وی اطلاع دادهاند که نتوانستهاند « هیچ گونه مدرک ملموسی دال بر مرگ او کشف کنند». یکی از سناتورهای ایالات متحده حتی تا آنجا پیش رفت که یک میلیون دلار آمریکا برای مدرک مرگ هیتلر پیشنهاد داد. هیچ گاه کسی مدعیش نشد.
کشف فرار هیتلر کار سادهای نبوده است. نماینده ما در نیویورک، بیل کورسا، شرحیقیاس گونه از روش کار به ما داد که به نظر میآید بهترین قیاس در این زمینه است. کشف این مسیر را این گونه توصیف کرد که شبیه به دنبال کردن یک حیوان است؛ آدم هیچ وقت نمیتواند تمام ردپاهایی را که بر جای مانده، ببیند و برخی اوقات فاصلههایی هست که مسیر کهنه و نامحسوس شده است، ولی اگر کسی پشتکار داشته باشد، دوباره ردپا را پیدا خواهد کرد تا آنکه به لانه آخر برسد.
برای نگارندگان این کتاب، مسیر ردپاها از بوئنوس آیرس در آرژانتین در سال 2006 شروع شد و ما را بعدها به سواحل بادروب پاتاگونیا و شهر سان کارلوس د باریلوچه در دامنه کوههای آند کشاند، که در آنجا، در کمال تحیر، هیچ یک از کسانی که مخاطب صحبتمان شدند، از شنیدن اینکه هیتلر پس از شکست آلمان در سال 1945 در آنجا میزیسته تعجب نمیکرد. پیش از این پژوهش ، دو بازپرس آرژانتینی که با آنها دیدار کردیم، یعنی فرمانده مانوئل موناستریو فرمانده موناستریو کتابش به نام هیتلر موریوان لا آرجنتینا (هیتلر در آرژانتین مرد) را در سال1987 چاپ کرد، و اگرچه خود اقرار میکند کهد برخی بخشهایش را از خود در آورده است – تا با مقامات رسمی آرژانتین به مشکل برنخورد – اما تاکید میکند که نکات اصلی متن حقیقت دارند.
عمده کار یاستی را به سختی میتوان پذیرفت. وبگاه و کتابهای باستی تصویری از پیرمردی را در خود دارند که منتسب به هیتلر است. این تصویر توسط فرد نامعلومی که آن را در اینترنت پیدا کرده بود، به وی ارسال شده بود. باستی این تصویر را گواه زنده بودن هیتلر میگیرد. همان متخصصی که تصویر 20مارس1945 را تقلبی تشخیص داد این تصویر را به صورت علمی برایمان مورد بررسی قرار داد. اگرچه این فرد از نظر ظاهری شبیه هیتلر در زمان پیری است، خصوصیات چهرهاش پس از بررسی دقیق چیز دیگری نشان میدهد؛ هیتلر نیست. همین قضیه در مورد گذرنامهای که منتسب به مارتین بورمان است هم صدق میکند. این گذرنامه که اصالت اروگوئهای دارد و در جنوا ایتالیا صادر شده است، به نام ریکاردو بوئر – یکی از نامهای مستعار شناخته شده مارتین بورمان در دوره پس از جنگ – است. این گذرنامه حاوی یک اثر انگشت و تصویر مردی بود که ظاهراً به مارتین بورمان شبیه بود. اثر انگشت را توسط یک متخصص پلیس با آثار انگشت ثبت شده از بورمان از فایلهای اینترپل مقایسه کردیم، و تصویر را هم آزمایش کردیم. هیچ کدام متعلق به مرد دست راست و باوفای هیتلر نبود.
البته، مصاحبههای تصویری با شاهدان عینی در دهه 1990 که باستی برای آمبیتوفینانسریو، از روزنامههای معتبر آرژانتین، کار میکرد تصویر برداری شده است، متقاعد کننده است. گفتههای این شاهدان، که به صورت یک نوار ویدئویی توسط ریکاردو دالوریا، سرویراستار این روزنامه، به ما داه شد، در یافتههای منتشر شده در این کتاب موثر بوده است.
در بیش از بیست سفر پژوهشی به آرژانتین، کشور زیبایی که مردمان جالب توجهی دارد، همیشه با یک امر شگرف مواجه بودهایم؛ با هر کسی درباره احتمال حضور و زندگی هیتلر در آنجا پس از دوران جنگ صحبت کردیم، معتقد بود که این احتمال حضور و زندگی هیتلر در آنجا پس از دوران جنگ صحبت کردیم، متعقد بود که این احتمال وجود دارد و در بسیاری موارد افراد زیادی اعتقاد داشتند که حتماً این طور بوده است.
از این موضوع، گاهی کاملاً اتفاقی صحبت میشود. در یکی از سفرهای بازجویانه، در شهر کوردوبا بودیم و داشتیم سفر کوتاهی به هتل وانهادهی ویهنا در ساحل مارچیکیتا، که دریاچه بزرگ آب شور است، برنامهریزی میکردیم. از مهمانپذیر جوانی که در هتلمان کار میکرد در مورد بهترین مسیر از دومین شهر آرژانتین به مارچیکیتا پرسیدیم. بدون اینکه بداند چرا به مارچیکیتا میرویم، نقشهمان را گرفت و مؤدبانه به مترجم شفاهیمان بهترین مسیر را نشان داد. کارمان با نقشه که تمام شد، این خانم به ما گفت «راستی، حتماً ماهی آنجا را امتحان کنید؛ ماهی دریاست در وسط آرزانتین! و اگر خسته هم شدید، میتوانید از هتل وینا که خانمش بعد از جنگ آنجا زندگی میکردند دیدن کنید».
در طول سفرهایمان با داستانهای مشابهی روبهرو شدیم. در 20 آوریل 2007، در سان کارلوس دباریلوچه بودیم و بیرون کازینوی شهر سیگار میکشیدیم. مردی هفتاد و چند ساله پیشمان آمد و کبریت خواست، و بعد به طرز کمی نامتعارف جویا شد که آیا اهل آفریقای جنوبی هستیم.
پس از توضیح اینکه جرارد اهل ویلز و سایمون انگلیسی است، از او پرسیدیم که اهل کجاست. پاسخ داد «شیلی» و توضیح داد که در آنجا کار و کسبش پرورش ماهی است. سیگاری به او تعارف کردیم و گفتیم که باریلوچه خیلی آلمانی به نظر میرسد؛ تعداد زیادی آلمانی زبان همه جا پیدا میشد و عمده غذاها، معماری و فرهنگ ژرمنیک و نام بسیاری از خیابانهای آلمانی بود پاسخ داد که این محل پر از نازی است، مخصوصاً امشب که سالگرد تولد فیوهرر است. میگفت که او باید اطلاع داشته باشد چون پدرش گولایتر (فرمانده منطقهای) هامبورگ المان بوده است و زمانی که هیتلر از هامبورگ دیدن میکرد، همیشه خانه آنها میماند. سپس با یک آفویدرسن شاداب، قدم زنان به سیاهی شب پیوست. دهها ملاقات مشابه در نقاط دور دست پاتاگونیا برایمان رخ داد که به نوبه خود یک داستان است.
هیچ مدرکی دال بر اینکه هیتلر و «همسر» او اوا براون در پناهگاه خودکشی کردند وجود ندارد، و با این وجود بخش سریعتر جهان این داستان را همیشه باور کردهاند. البته همه کس آن را واقعیت مسلم فرض نکرده: سازمان اف.بی.آی تحت فرمانده جی.ادگار هوور فابلهایی در مورد گزارشهای تمامی رویتهای هیتلر در دهه 60 را نگهداری میکرد؛ موارد مرتبط آرژانتینی آنها در این کتاب آورده شده است. البته بسیاری از فایلهای اف.بی.آی در خصوص هیتلر و اوا براون پس از جنگ منتشر نشده است، و همین مسأله در مورد سرویس امنیتی بریتانیا نیز صادق است. باید به خاطر داشت که خدعه بورمان همه را فریب داد و هیتلر متعاقباً در میان هم مسلکان نازی و همدستان خود زندگی کرد که بسیاری از آنها مجرمین جنگی فراری بودند. دولت خوان دومینگو پرون – و خود خانواده پرون – از ورود ثروت غارتی نازی و متخصصین و دانشمندان آلمانی سود هنگفتی بردند. آرژانتین کشور پهناوری است – به اندازه تمام ایالات متحده در سمت راست رودخانه میسیسیپی – و در سال 1945 کمتر از 20 میلیون جمعیت داشت. امروزه هنوز هم جمعیت 42 میلیون است – که کمی از جمعیت ایالات کالیفرنیا بیشتر است – که حدود 3 میلیون آنها اصلیت آلمانی دارند. برای نازیها ساده بود که خود را در جایی که آلمانی بودن کاملاً عادی است، گموگور کنند.
چرا هیچ یک از سازمانهای اطلاعاتی یا دولت اسراییل به جستجو برای یافتن هیتلر ادامه نداد؟ سادهترین پاسخ این است که «چرا به خود زحمت بدهند؟ هیتلر مرده بود». شرمساری ابدی متفقین از این رو است که در دوران ظهور جنگ سرد در اواخر دهه 40، بسیاری از مجرمین جنگی نازی را به خاطر دانش مفروضشان نسبت به قابلیتهای شوروی و ارتش سرخ استخدام کردند. افرادی مثل کلاوس باربی، قصاب لیون، را آژانسهای اطلاعاتی غربی تا سالها پس از جنگ در استخدام داشتند: واقعیتی ناراحت کننده که دههها بر آن سر پوش گذاشتند. عمده این افراد در تقابل با شوروی در جنگ سرد بیارزش از آب در آمدند. در مورد دیگری که به همان اندازه آشفته کننده است این است که به تعداد زیادی نازی اجازه دادند که به خاطر خدماتشان تحت طرح مهاجرتی که دولت پشتیبان مالی آن بود، در آمریکایی جنوبی و شمالی و نیز استرالیا برای خور زندگی جدیدی دست و پا کنند.
در مورد (رژیم) اسراییل هم اینکه این رژیم و همسایگانش با هم سر نزاع داشتند و اولویت اولش بقای صرف ملت بود. نشانهای هم این است که جامعترین تاریخ سرویس اطلاعاتی ترسناک اسراییل 643 صفحه است ولی تنها سه صفحه به تفحص نازی در آمریکای جنوبی مرتبط میشود. دستگیری نهایی آدولف آیشمان به دست موساد پس از درخواستهای مکرر یکی از بازماندگان اردوگاههای اجباری به نام لوتار هرمان در آرژانتین حاصل شد که یکی از دخترانش با یکی از پسرهای آیشمان موقتاً دوست بود. هرمان چندین سال در تلاش بود تا دولتهای آلمان و اسراییل را وادار به بازجویی در این زمینه بکند. اکنون ثابت شده است – پس از نزاع طولانی در دادگاه آلمان – که سرویس اطلاعاتی آلمان غربی از همان اوایل 1952، یعنی هشت سال پیش از دستگیری و برده شدن او به اسراییل که در آنجا محاکمه و اعدام شد، میدالنست که آیشمان در آرژانتین است – در حقیقت، آدرس و نام مستعارش که ریکاردو کلمنت بود را هم میدانست.
آلمان غربی تحت فرماندهی صدراعظم کنراد آدناور دلایل خوبی برای سکوت در این زمینه داشت. رییس ستاد آدوناور، هانس گلویکه، گذشته از آنکه در پیش نویسی قوانین ضد سامی نورنبرگ سال 1935 نقش داشت، با آیشمان در دپارتمان امور یهودیان نیز کار کرده بود. هر گونه افشایی از سوی آیشمان در محاکمهاش در بیتالمقدس برای آلمان غربی شدیداً مایه سرافکندگی میشد چون بسیاری از سمتهای محلی و فدرال در دست نازیهای سابقی بود که در جریان برنامه سرسری «نازی زدایی» در اواخر دهه 1940 از مشارکت در رایش سوم تبرئه شده بودند. بسیاری از نفرت انگیزترین مجرمین جنگی نازی در «سازمان گلن» که مملو از اس.اس. بود و توسط سازمان سیا پشتیبانی مالی میشد مشغول به کار شدند، که ریاست آن در دست ژنرال سابق نازی رینهارد گلن بود. در واقع، نزد سرویسهای اطلاعاتی بریتانیاف سازمان گلن به نام «بچههای گشتاپو» شناخته میشد. چنین سازمانی کوچکترین تمایلی به افشای مکان و احوال مقامات عالی رتبه نازی در سراسر دنیا نداشت. در خط مقدم جنگ سرد، هر چه که آلمانیهای غربی میدانستند، ایلات متحده و بریتانیا هم میدانستند. چه جزییات دیگری در فایلهای سازمان گلن که هنوز هم سری باقی مانده، نهان شده است، سازمانمی که پیشگام آژانس اطلاعاتی خارجی تالمان غربی ، بی.ان. دی، بود؟ شاید اگر آیشمان خود مایه شرمساری عظیمی میشدف حقیقت زنده بودن هیتلر، بورمان و مولر چه بر سر غرب میآورد، دنیا در زمان این دو ابر قدرت کاملاً متضاد مجهز به سلاح هستهای جای خطرناکی بود و آرژانتین هم در راس لیست گردآوری اطلاعات اتحاد جماهیر شوروی یا ایلات متحد نبود، چه رسد به اسراییل . در آن سوی دنیا، به دور از «حوزههای نفوذ» مهم، هیتلر توانست با یاری، اختفا و پوشش دوستان فاشیست پرون و صدها نازی متعصب که پس از جنگ به آمریکای جنوبی گریختند، تا آخر عمر طبیعیش زندگی کند.
البته احتمالاً چشمگیرترین گفتهای که در طول جستجو برای یافتن ردپای هیتلر و زیر دریاییهای آلمانی که او و ثروت غارت شده را به آنجا آوردند، شنیدیم، از وزیر وقت عدالت و حقوق بشر آرژانتین، یعنی سینیور هانیبال فرناندز، بود. در سال 2007 همچنان که دفتر وزارتی وی در بوئنوس آیزس را پس از مصاحبه ای طولانی ترک میکردیم، به رسم ادب با ما دست داد و گفت «در سال 1945، در آرژانتین، هر چیزی ممکن بود». درست میگفت.
کتاب را سایمون دانستن و جرارد ویلیمامز نوشتهاند و مؤسسه تحقیق و توسعه نوین دانشمند این کتاب را با ترجمه رضا مرداصحرایی و سید حسین ارجانی منتشر کرده است.
اصرار مترجمین به پارسی سره نویسی، خواندن متن را سخت کرده. مثلاً وانهاده جای متروکه.
علیرغم مهیج بودن ادعای کتاب، ولی دلایلش برای مخفی ماندن این راز (فرار هیتلر) قانعکننده نیست.
زنده بودن افرادی مانند هیتلر،صدام،استالین و امثالهم چه منفعتی می تواند داشته باشد؟مگر نه این که یک بار به مرگ محکوم خواهند شد؟تاوان جنایت های آنان را چگونه باید محاسبه کرد؟رسیدن انسان به این درجه از شقاوت گاهی اوقات باورپذیر نیست.
بسیار خواندنی و جالب بود. ممنون دکتر مجیدی عزیز. احتمالا خود کتاب هم به زودی بخرم.
احتمال فرار هیتلر چندان هم دور از ذهن نیست. با توجه به بازیهای سیاسیون و دولتها که همیشه تاریخ را تحریف میکنند. مثلا ارتش آمریکا و انگلیس هم در جریان جنگ جهانی دوم در اروپا و آلمان کم جنایت نکرد، اما در هیچ فیلم هالیوودی نمیبینیم اشارهای به این جنایات شود. به نظرم کلا اینطور نیست که هیتلر شیطان مطلق بوده باشد. باید دید چه عواملی باعث شد آلمان اینطور تشنه به انتقام شود. رهبران پیشین و فعلی سایر کشورها هم دست کمی از هیتلر ندارند، فقط شاید شرایط مناسب برای آن طور قدرت طلبی ها را ندارند.
والا من دیگه به همه چیز و همه کس شک دارم این روزا !!
راستی یک اردیبهشت روز سعدیه ، لینک زیر رو یه نیگاه بکنید ، جالب بود:
http://qrpayam.ir/postcard/saadi/saadie.html
جالب بود من هم همیشه موضوعات مرتبط با هیتلر دنبال میکردم و میکنم به این شک کرده بودم که فردی با زیرکی و ثروت هیتلر نباید خودگشی کرده باشه ولی شهامت گفتشو به دیگران نداشتم . حتما کتابو می خرم از شما هم سپاس گذارم .
محمد رضا بیگی
با سلام
وبلاگ یک پزشک رو خیلی وقته دارم دنبال می کنم
خودمم به نوشتن علاقه دارم
وبلاگ نوشته ها و آموزش هام رو با عنوان زندگی و تفکر سایبری راه انداختم
و دارم مطالبم رو توش منتشر می کنم
امیدوارم بتونم خدمتی به وب ایران کرده باشم
ساده اما زیبا باشیم
فعلاً شروع راهمه ،
مطمئناً برای همه مفید خواهد بود
http://www.Bitlife.ir
چرت محض.
چه داستان پردازی هایی میکنن! هیتلر رفته آرژانتین!!! :))))
همینکه بعد از 60 سال هنوز هم در مورد هیتلر و حزب نازی میشنویم یعنی پیشوا هنوز زنده است.
پس زندگی واقعی چیست؟
صد ها میلیون انسان در این دنیا زندگی میکنند که بود و نبودشان هیچ تائیری بر دنیا و سایر آدمها ندارند.
یک انسان با اراده ای آهنین به پشتوانه ملت بزرگ آلمان دنیا را بلرزه درآورد.
شاید روزهای باشکوهی که در دهه چهل و در آلمان نازی رخ داد فراموش بشه اما
اثر کاری که ان مردان بزرگ کردند تا ابد بر زندگی من و شما و آیندگان تاثیر خواهد گذاشت.
پیشوای بزرگ، هیتلر و دلاور مردان آن سرزمین بی همتا آلمان، یگانه مردمانی بودند که توانستند اندکی از انتقام دیگرر ملل جهان رو از انگلیس ها و روس ها بگیرند.
فاشیست ها نژاد پرست هستند. بدین معنا انگیزه آنها در ضدیت با دیگران یکی از پلیدترین انگیزه ها است. در ثانی فاشسیت هیتلری شدیدا سرکوبگر و آدم خوار بود و تاب تحمل هیچ اندیشه دیگری غیر از ارتجاع فاشسیتی را نداشت. فاشیست ای آدمکش هزاران عضو اتحادیه های کارگری، ده ها هزار دموکرات، لیبرال، آزاد اندیش، سوسیال دموکرات، سوسیالیست، کمونیست، دانشمند، استاد دانشگاه، معلم و دانشجو و دانش آموز را قتل عام کردند.
فاشیست ها لکه ننگی بر دامن بشریت هستند. حتی تاىید ضمنی آنان نیز به راستی عمل ننگین و چندش آوری است.
نوشاد
اول انکه فاشیسم در ایتالیا وبه رهبری موسو لینی به اجرا در امد هیتلر انسانی جنگ طلب نبود وبارها وبار ها از متفقین خواست تا پیمان ورسای را لغو کنند ام انها به او توجهی نکردند
تاریخ را فاتحین نوشته اند
اینکه هیتلر و یارانش چه انسانهایی بوده اند و دیدگاهشان به دنیاومردم چگونه بوده است بر ما پوشیده مانده ،ما فقط دیدگاههای آمریکا و انگلستان و روسیه را خوانده و شنیده ایم وشاید آن شیطان خونخوار و بی رحمی که اینان از هیتلر برایمان شرح میدهند ساخته رهبران متحدین باشد که بعد از آن هم بارها سعی در تحریف تاریخ به نفع خودشان کرده اند
ای وای بر شما مردمان ساده لوح که هرچه میگویند به دور از هرگونه تحقیق باور میکنید. ای تیره مغزی که هیتلر را در ردیف سفاکانی چون صدام قرار میدهی هرگز لیاقت زیستن در دنیای بهتری که پیشوا در صدد خلقش بود را نداری و ارزشت در حد این دنیای کثیف ساخت یهودیت است. صدام با کشورت جنگید اما هیتلر ایران را پاک و ارزشمند میدانست.منابع تحقیقتان جز سینمای هالیوود چه بوده که اینگونه سخن پراکنی میکنید. شقاوت از آن توست که اینهمه در جهل خود عریانی.حال کسیکه کوشید دنیا را برای انسانها جایی بهتر کند از کثافتکاریهای یهود پاکش کند را جنایتکار میخوانید. شرم بر شما باد. از خودتان بپرسید بمب اتم را که بر سر هیروشیما و ناکازاکی انداخت؟؟؟
حال همانها هیتلر را برای شما بد نشان میدهند تا حتی یادتان نباشد خودآنها چه کردند و عاملان اصلی جنگ خودشان بودند. تویی که خود را نیو مینامی اما هنوز درون خمره ات در خواب غفلت به سر میبری بیداری متریکس کجا و ذهن رواقی منش تو کجا ای زود باور.
میدانی مورفیوس کیست همان هیتلر است که در دنیای پوچ خطرناکترین و دیوانه ترین مرد خطابش میکنند میدانی چرا چون او یک نجات دهنده بود… و شما طوطیان سخنگو مقلدانی بیش نیستید.
و اما خود کتاب هم به دنبال افرادی چونان شما میباشد تا به نحوی هرکدامتان یک بازی برای بازی خوردن داشته باشید و ندانید حقیقت کدامست و دروغ کدام. شرم بر شما باد ای انسانهای زجرآور.
D:
مایلوت پارانویا حاد داره
میگن این آدم با شیطان در ارنباط بوده به نظر شمهحقیقت داره ؟نفوذه بالایی داشته تو انسانها
رانیک را انتخاب میکنم