عکاسی از بیخانمانها، شوکهکنندهترین هدیه را برای عکاس به ارمغان آورد!

فرانک مجیدی: عکاسان معروف و آماتور زیادی در سرتاسر جهان، فقر و بیخانمانی را دستمایهی کارهای خود قرار دادهاند و پروژههایی چشمگیر با این موضوع را به اتمام رساندهاند. نمونهاش را میتوانید در این پست ببینید. اما داستان این پست، شاید به یک فیلم هندی احساسی غیرقابل باور، اما واقعی نزدیکتر باشد.
دیانا کیم، در جزیرهی مائویی به دنیا آمد، جایی که پدرش در آن به حرفهی عکاسی مشغول بود. او در همانجا و نزد پدرش، اصول اولیهی شغلش را آموخت. زمانی که والدین کیم از هم جدا شدند، او بیشتر با دوستان و اقوامش زندگی میکرد. بعد از مدتی پدر کیم کاملاً ناپدید شد و دیانا عملاً دیگر هیچ تماس و خبری با پدرش نداشت. بهرحال کیم یک عکاس حرفهای شد و تصمیم گرفت که در سال 2003، پروژهای طولانی مدت را دربارهی عکاسی از افراد بیخانمان آغاز نماید. همهچیز عادی بود تا آنکه 9 سال پس از آغاز پروژه، یعنی در سال 2012 کیم به یک حقیقت شوکهکننده پی برد: یکی از افراد بی خانمان در عکسهای او، پدر خودش بود که تصویرش را میان بیخانمانهای جزیرهی هونولولو ثبت نموده بود.
کیم در مصاحبه با شبکهی خبری NBC گفت: «شبهایی بود که او را پیدا نمیکردم. بعد روزهایی میرسید که امیدم به حداقل میرسید و ناگهان او را میدیدم که در گوشهای از خیابان ایستادهاست. یک بار هفتهها دنبال او گشتم و نهایتاً او را در حالی یافتم که پشت یک زبالهدانی زیر بوتهای نشسته و برای بودن در سایه، بدن خود را کاملاً جمع کرده بود.او از شیزوفرنیِ حاد رنج میبرد و از آنجایی که بطور طولانیمدت درمان نشدهبود، همیشه قابل یافتن نبود. خیلی وقتها میشد او را در حالی دید که گویی دارد با کسی بحث میکند، اما در حقیقت کسی آنجا نبود.» کیم زمانی را صرف کرد تا اعتماد پدرش را جلب کند که برایش غذا ببرد و او را قانع نماید تا تحت درمان قرار بگیرد. البته تا زمانیکه پدر در سال 2014 دچار حملهی قلبی شد، موفق به راضی نمودن او برای درمان شدن، نگردید. در آن زمان پیرمرد متقاعد شد تا درمان شود. خانم کیم میگوید: «من دوربین قدیمیام را به پدرم دادم، به این امید که شوقش به عکاسی را در او شعلهور شود و چیزی به او دادهباشم که دنبال ش بود. حالا میخواهم پدرم در موقعیت خوب کنونی باقی بماند.» دیانا میگوید که از گفتن این داستان دربارهی زندگی شخصیاش شرمنده نیست. او به چالشهای شخصی و روحی، به منزلهی شانسی برای رشد مینگرد. او میگوید: «زندگی به خودیِ خود یک هدیه است. من بسیار خوشحالم که میبینم او زنده مانده و در حال بهبود یافتن است. من قدر چیزی را که اکنون و درست همین حالا داریم، میدانم.» این روزها، حال پدر خانم کیم خوب است. دیانا از بهبود پدر شاد است و میگوید خوب است که او را دوباره سرحال و راست ایستاده، میبیند. او به دورههای درمانیاش ادامه میدهد، وقت زیادی را با دوستانش میگذراند، به دنبال کاری پارهوقت است و حتی با دخترش در حال طرح برنامهای برای دیدار از خانوادهاش در کرهجنوبی است. عکسهای تأثیرگذار پدر و دختر را در ادامهی این پست با هم میبینیم.
این نوشتهها را هم بخوانید
یکی از همکاران روزی بهم گفت تا دختر نداشته باشی معنای فرزند را نمی فهمی …
مثل اینکه هر جا بری آسمان همین رنگه .
برای من که کشور ژاپن کعبه آمال هست و عاشقانه فرهنگ این کشور را (البته در مقام دوم پس از فرهنگ ایران کشورخودمان) دوست دارم و کشور توسعه یافته ای است اینکه آنجا هم بی خانمان دارد سخت غیر قابل باور است.
بله مثل اینکه همه جه آسمان همین رنگه خانم مجیدی.
البته این مطلب هیچ ارتباطی به ژاپن ندارد. آقای کیم و دخترش اصالت کرهجنوبی دارند و پدر خانم کیم در جزایر هونولولو بیخانمان بود که هیچیک نمیواند مرتبط به ژاپن باشد :)
فرانک مجیدی
چیزی که من بیشتر دریافت کردم این بود که همه اون بی خانمان ها مثله خونواده خودمونن
بنی آدم اعضای یک …
لحظه ی دیدارشون می بایست خیلی سخت اما جذاب و به یاد ماندنی بوده باشه!
دنیا برای انسانهای بزرگ بسیار کوچک است.
دختر به لحاظ عاطفی به پدر نزدیکتره و به قول قدیمی ها برکت خانه است. این دختر هم به دلیل همون عشق گشته تا اونو در عکس های گرفته شده پیدا کرده !امیدوارم فاصله بین هیچ پدر مادری با فرزندانشون نباشه.
واقعاً همینطوره!
قدر عزیزانمون رو بدونیم :)
مجله های خانوادگی ایران باید برن یه گزارش ازش تهیه کنن
واقعا متاسفم برای این پدر و دختر، چقدر که سختی نکشیدهاند هییی