در آینده ما مدام مشغول عکسبرداری از محیط پیرامون خود هستیم، اما دریغ از «تماشا» کردن
وقتی داشتم خبرها را به سرعت مرور میکردم به مقالهای از نیویورکر برخوردم که عنوانی نزدیک به عنوان این پُست داشت. به نظرم مطلب جالبی آمد و شروع کردم به خواندن نوشته، اما نوشته نیویورکر آن کیفیت و زاویه دیدی را که من تصورش را داشتم، نداشت. اما خوبی عنوان این مقاله این بود که من را واداشت، مقاله کاملی در مورد یکی از دغدغههای خود بنویسم.
نخست خلاصهای از مقالهای نیویورکر:
این مقاله با نقل قولی از سوزان سانتاگ در کتاباش در مورد عکاسی شروع میشود که در سال 1977 منتشر شده بود. او در این کتاب نوشته بود که:
امروزه هر چیزی با عکاسی تا ابد جاودان میماند.
سپس مقاله یک خبر و کار گوگل را تفسیر کرده بود، اینکه این شرکت بزرگ یک برنامه دسکتاپ ویرایش عکس به نام Google Nik Collection را که 149 دلار پیش از این قیمت داشت، رایگان کرده است.
گوگل این برنامه را در سال 2012 خریده بود، در آن زمان ارزش برنامه حدود 500 دلار بود. این برنامه شامل 7 جزء است که هر کدام از آنها جلوهها یا افکتهای خوبی را به عکسهای اضافه میکنند، چیزی شبیه جلوههای اینستاگرام.
سپس مقاله به گمانهزنی در مورد چرایی این کار پرداخته است و این طور تفسیر کرده است بر خلاف ظاهر قضیه، این کار به این معنی است که گوگل میخواسته از شر پشتیبانی برنامه خلاص شود و به مانند زمانی که ناگهان حوصلهاش از گوگل ریدر سر رفت، خواست که راهبرد قبلی را کنار بگذارد و بعد از این روی اپلیکیشن موبایل ویرایش عکس، تمرکز کند.
در ادامه نویسنده مقاله نوشته است که اصولا این روزها عکاسی از یک هنر بیشتر فردی و یک کار ذوقی و زیباییشناسی فردی یا گروهی به یک کار واقعا اجتماعی تبدیل شده است. در حال حاضر دو میلیارد نفر در جهان گوشی هوشمند دارند و به صورت متوسط هر روز 4 میلیارد عکس گرفته میشود.
ما همیشه به تمنای اولیه، حفظ خاطرات عکس میگیریم، اما زمان که میگذرد میبینیم که از عهده آرشیو و طبقهبندی این همه عکس برنمیآییم و اینجاست که گوگل میخواهد وارد شود و با سرویس و برنامههای ابری خود، به کمک ما بیاید. گوگل میخواهد با الگوریتمهای هوش مصنوعی خود، عرصه را تغییر بدهد.
در انتها، نویسنده تصریح کرده است که روزی ویرایش عکسها به یاری برنامههای دسکتاپ، تبدیل به نوستالژی خواهد شد.
اما چیزی که من با خواندن عنوان مقاله ناخودآگاه به یاد آن افتادم، مطلبی متفاوت بود:
به این فکر کردم که ما چقدر هنر لذت بردن از لحظه را به فراموشی سپردهایم و به طمع غنی کردن نوستالژیها و خاطراتمان در آینده، هیچ خلوتی در ایام فراغت برای خودمان باقی نمیگذاریم:
- به سفر میرویم و میبینیم که خودمان و انبوه مردم به مونوپادها (چوبسلفیها) در دست در طبیعت و اماکن باستانی و دیدنی حرکت میکنند. آنها به جای لذت بردن از صحنه در پی آنند که بهترین سلفیها را از خود و همراهان خود بگیرند، مشغول تنظیم لنز هستند و گاهی عامرانه و عتابآلود، از دیگران میخواهند که از زاویه دید دوربینشان، کنار بروند.
در چند روزی که آنها از شلوغی کارهای روزانه به دور ماندهاند، تبدیل به حملکننده دوربین یا یک عکاس تماموقت میشوند، گاهی متوجه اشتباه و سیر نادرست کارشان میشوند و گاهی هم با خودشان میگویند که:
«عیبی ندارد، وقتی خانه رفتم، سر فرصت با مرور عکسها میتوانم مناظر و دیدنیها را مرور کنم. - در بعضی از کنسرتها، شرایط مشابهی حکمفرما است. افرادی را میبینیم که به زحمت مشغول فیلمبرداری هستند و حتی مزاحم افراد پشت سری خود هستند. آنها دهها هزار تومان برای بلیت پرداختهاند، اما بهرهای از موسیقی نمیبرند.
آنها منتظرند که هر چه زودتر بعد از کنسرت با اشتراک ویدئو بگویند که: بله ما هم در آن کنسرت باشکوه بودیم یا با اشتراک ویدئو در یوتیوب و آپارات و اینستاگرام، برای خود لایک و کامنت، دست و پا کنند.
- به رستوران میرویم و میبینم که سلفی گرفتن با ظروف رنگارنگ غذا هم کاری معمول شده است.
- متوجه افراط خود میشویم که یک دفعه درمییابیم که نه! مبتلاتر از ما هم وجود دارد، چون مردی را میبینیم که یک دوربین GoPro HERO بر سر خود سوار کرده است و این یکی از بیم ثبت نشدن یک صحنه تماموقت مشغول فیلمبرداری است.
- گوگل تولید انبوه عینکاش را متوقف میکند و ناخودآگاه فغان ما در میآید که اگر این عینک به دست ما میرسید، چه صحنههایی که نمیتوانستیم ثبت کنیم.
نه! اشتباه نکنید، ثبت خاطرات و اشتراک آن در شبکههای اجتماعی، فینفسه چیز بدی نیست. اما کار وقتی خراب میشود که ما از «آن» خود غافل میشویم.
به یاد سکانسی از فیلم انجمن شاعران مرده میافتم:
کیتینگ سینه خود را صاف کرد:
«گل غنچه های سرخ را کنون که می توانی برچین
اما باز زمان سالخورده در گذر است
و همین گلی که امروز لبخند می زند
فردا خواهد مرد.»
(روبرت هریک،شاعر انگلیسی1591-1674)
کیتینگ تکرار کرد:
– گل غنچه های سرخ را کنون که می توانی،برچین.اصطلاحی که در لاتین برای این معنا به کار می ره،اینه:کارپه دی یم.
کسی معنی اش رو می دونه؟
-میکس ،شاگرد زرنگ درس لاتین،گفت: کارپه دی دیم،دم رو غنیمت بشمار.
-کیتینگ تکرار کرد: دم رو غنیمت بشمار.چرا شاعر این ابیات رو سروده؟
– یکی از شاگردان بلند گفت:
لابد چون عجله داشته.
دیگر شاگردان زیر لب خندیدند.
کیتینگ به صدای بلند گفت:
نه،نه،نه!به این دلیل که ما خوراک کرم ها هستیم،بچه ها.چون ما انسان ها تعداد معدودی بهار و تابستان و خزان رو تجربه می کنیم.
و چیز دیگری که به ذهنم متبادر میشود قسمتی است از سریال خوب Black Mirror، یعنی دقیقا قسمت سوم فصل اول با عنوان The Entire History of You.
داستان کلی این قسمت این است که در آینده انسانهای مجهز به تراشههای میشوند که به آنها امکان میدهند که هر انچه را که میبینند و میشنوند، به تمامی ذخیرهکنند. در این میان شخصی پیدا میشود و به همسر خود ظنین میشود. مرور مکرر ویدئوها، خیانت همسرش را به او ثابت میکند و در آخر جز تباهی برای او و خانوادهاش چیزی باقی نمیماند.
پیش از این هم در «یک پزشک» برایتان نوشته بود که یکی از آرزوهای شخصی من این است که هر آنچه در محیط وب و روی مجله و کتابهای کاغذی میخوانم و هر برنامه تلویزیونی که میبینم و یا صحنههای که شخصا میبینم، روی یک هارد بزرگ قابل ذخیره شدن و مهمتر از آن جستجو باشد.
اما حالا بعد از مدتی وقفه، از خودم میپرسم که آیا واقعا چنین آرزویی، آن طور که تصورش را میکردم، خواستنی بوده است؟!
یاد سالهای اولیه وب فارسی میافتم، زمانی که ما همه مطالب وبلاگها را با مراجعه مستقیم به خود وبلاگ میخواندیم. بعد از آن فناوری فید آمد که با امکان میداد با ستاره کردن مطالب، آنها را هر زمان که فرصتاش بود بخوانیم و بعد از آن هم سرویسهایی مثل «پاکت» آمدند.
وجود این تضمین ضمنی که اگر امروز نخوانید و نبینید، فردایی برایتان قالب تصور است که در یک آرامش بهتر و شرایط روحی پایدارتر، عمیقتر بخوانید، یک اطمینان فوقالعاده خطرناک است!
چرا؟
چون از وقتی ما این تضمین را پیدا کردیم، دیگر با یک آرامش کذایی، دیگر هیچ چیز را نه در همان لحظه و نه در آینده درست و حسابی نمیخواندیم.
حالا در مورد عکاسی و ویدئو برداشتن شتابآلودمان هم، سناریویی مشابهی را میشود فرض کرد. ما حالا به جای غرق شدن در کاشیهای آبی و زرد اماکن دیدنی قدیمیمان، سعی میکنیم، هرچقدر که میتوانیم عکسهای بهتر و بیشتری از آنها برداریم و هنر دیدن با چشمانمان را از دست دادهایم.
و یک چیز دیگر و شاید نامکشوف:
هیچ فکر کردهاید که علت شیرین شدن کلی از خاطرات گذشته ما چه بوده است؟
اینکه آن خاطرات را ثبت نمیکردیم، در هنگام تجربه واقعی آنها، واقعا مزه مزهشان میکردیم. از سوی دیگر میدانید که خاطرات در مغز ما به صورت دیتا در یک هارد ذخیره نمیشوند. خاطرات در مغز به صورت پوپا ذخیره میشوند، یعنی ما همیشه در حال تغییر خاطرات خود هستیم. همین امر باعث میشود که ناخودآگاه ما خاطراتمان را گاه شیرینتر کند و بر آنها ادویه بیفزاید.
به خاطرات شیرین کودکی خود رجوع کنید: بستنی خوردن با خانواده، کتابخوانی مادر، ورق زدن کتابهای داستان، خرید اسباببازی و …
خیلی وقتها ما و همسالانمان وقتی دوربینهای باکیفیت این روزها را میبینیم با خودمان میگوییم که افسوس! یک هزارم کودکان کنونی هم نمیتوانیم خاطرات خود را ثبت کنیم.
اما کودکان کنونی را که میبینم، شاید دریغام کاهش مییابد. این همه تبلت و دوربین، واقعا باعث غنی شدن خاطرات آنها در آینده میشود؟ یا اینکه لذت چشیدن حال، لذت به خاطرسپاری و بازآوری خاطرات و توان توضیح شفاهی تجارب را کم میکنند.
کودکان کنونی با کیفیت مگاپیکسلی میتوانند خاطرات خود را ثبت کنند، اما ما خاطرات خود را نقاشی میکردیم و با آبرنگ رسم میکردیم!
مطلب به شدت دقیق و خوبی بود.
به راستی تماشا کردن و لذت بردن کم شده است. به گونه ای که گاهی شوق ثبت یک عکس ما را از شناخت آنچه مقابل دوربین هایمان است، باز می دارد.
به شخصه من یک عکاس ام که تقریبا از همه چیز عکس می گیرم. مدتی است فهمیده ام که عکس گرفتن مانع درک من از جایی میشود که به آن رفته ام.
جدیدا دوربین را کنار می گذارم و خوب نگاه می کنم. وقتی که خوب سیراب شدم آنگاه عکس می گیرم. اینکار به من در جهت دیدن بهتر کمک زیادی می کند.
به نظرم مطلب بسیار خوب و قابل تاملی منتشر کردید.
آخر مطلب که فرمودید “ما خاطرات خود را نقاشی میکردیم و با آبرنگ رسم میکردیم…” خیلی به دلم نشست.
بسیار عالی و کامل. حرف دل من رو زدید. شاید باورتون نشه ولی الان چندین ساله هیچ عکسی از خودم نگرفتم و هرجا که میرم فقط از لحضه لذت میبرم.
دقیقا برعکس این قضیه رو سال های قبل تر داشتم و هر مسافرتی که میرفتیم از همه چیز عکس میگرفتیم ولی با رسیدن به خونه اونها رو تویه کامپیوتر آرشیو میکردیم و برای همیشه خاک میخورد. اگر هم بعد از سال ها به اون عکس ها نگاه مینداختیم هیچ خاطره و یا حسی رو در ما بیدار نمیکرد.
قبلا یه جایی خونده بودم وقتی مغز میدونه چیزی رو میتونه از جای دیگه ای دوباره به یاد بیاره هیچ چیزی در اون مورد رو ذخیره نمیکنه. مثل موتور های جستجو که ما فقط چند تا کلید واژه رو به یاد داریم و با زدن اونها در گوگل دوباره اون رو بهش دسترسی داریم.
مچکرم از این پست زیبا. نمیدونیم چطوری از اینکه قلب ما رو با مطالبتون نوازش میکنید سپاسگزار باشم.
هرچند این روند اصلاح پذیر نیست. منتها همینکه یک سری از افراد با همین نوشته ها به خودشون بیان و موضوع اصلی رو گم نکنند کافیه.
بنظر میاد لذت بردن از زندگی یک هنره که تو هیچ دانشگاهی نمیشه اموخت.
این داستان سلفی و عکاسی های افراطی هم یک گوشه از اون کتاب نا نوشته هست.
یکسال در کنار دریا سه روز با اتفاق خانواده قول دادیم هر صبح و هر غروب
طلوع و غروب خورشید رو تماشا کنیم . اونم در سکوت و بدون هیاهو
تاثیرش خیلی خوب بود.
الان که به اردیبهشت نزدیک می شویم و فصل گل داره میشه از این بهار غافل نشیم
و از بوی گل و تازگی هوا لذت ببریم.
جاههایی مثل دشت لاله های واژگون در چهار محال و بختیاری رو دیدم که 15 روز گل میدهند و توریستهایی فقط برای اونها از خارج و داخل ایران به این منطقه میان.
در واقع نکته درک همین اکنون است.
سپاس
خیلی جالب بود من چند سالی هست با این موضوع درگیر هستم . بیشتر وقت ها وقتی مسافرت میریم دنبال گرفتن یه عکس خوب میگردیم تا توجه به محیط و دقیقا اگه اینکارو نکنی موقع برگشت یجور پشیمانی میاد سراغ آدم که چرا عکس و سلفی خوب نگرفتم .
عالی آقای دکتر. عالی
واقعا همینطوریه
به شدت تحت تاثیر قرار گرفتم و باید بگم متاسفانه درسته و داریم به سمتی میریم که هیچ نوستالژی ای برای آینده نمیمونه
خیلی جالب بود…
فقط چرا سایتتون شبیه مجله هایی شده که لابلای تبلیغات مطلبی هم به چشم میخوره؟!
مسلما اگر اسپانسر داشتیم یا خوانندهها دونیت میکردن، تبلیغ نمیگرفتیم. اما توجه داشته باشید که گرفتن تبلیغ حق مسلم هر نشریه و رسانه کاغذی یا دیجیتالی هست.
اتفاقا بهنظر بنده تبلیغات سایت بههیچوجه مزاحم مطالعه مطالب نیست ولی ایکاش امکان خرید اکانت VIP هم موجود باشه تا افرادی که نمیخوان، تبلیغات رو نبینند.
درود بر شرفت
منم با این معضل دست و پنجه نرم میکنم البته بیشتر با اطرافیانم
تا میری سفر موبایلها و مونوپادها مسلح میشن و کلی عکس میگیرن بی اینکه حتی یک لحظه به منظره توجهی بشه و ازش لذت برده بشه.
بقیه روز هم به کل کل کردن با همدیگه سرکیفیت دوربینشون و اینکه کاش حافظه گوشیشون بیشتر بود میگذره 🙁
نهایتش یه سفر چهار پنج روزه تبدیل میشه به هفتصد الی هزار عکس که شاید هیچ وقت هم به صورت کامل مرور نشن
با درود
علاوه بر:
“ما خاطرات خود را نقاشی میکردیم و با آبرنگ رسم میکردیم…” ،
از اونجاییکه دوربینها دیجیتال نبودن و تعداد عکسهایی که میتونستیم بگیریم، کم بودن، فقط بعضی وقتها، تو شرایط عالی، همه با هم همکاری می کردیم و یه عکس خوب میگرفتیم. اون چند تا عکس هم برای همه ، خاطره انگیز بود.
ما نسل قبلیها، با تمام نداریهامون، بیشتر خوش بودیم از جونهای امروزی با تمام داراییهاشون. دلمون دریایی تر بود. 🙂
سلام
موضوعی بود که تو ذهنم جنب و جوش داشت…. اما واقعا بهش توجه نکرده بودم… مخصوصا اینکه چرا ما خاطرات پررنگی از کودکی داریم!
لذت دست کشیدن و لمس کردن کاشی های رنگارنگ مساجد قدیمی ،دست گرفتن مداد رنگی و قلم آبرنگ لای انگشتان،نفس کشیدن در کوهستان و حظ بردن از دریا و جنگل با چشمان غیر مسلح به لنز دوربین ها،خواب بعد از خستگی بازی های پر جنب و جوش کودکانه،یادآوری خاطرات خوش گذشته بدون مراجعه به ویدئو یا عکس…. با پیشرفت تکنولوژی به سرعت در حال فراموشی هستند.
لذت های عمیق و خاطره انگیز جای خودشون رو به لذت های سطحی و گذرا دادند.درست مثل دهانی پر از غذا که هدف اصلی بلعیدن غذاست نه جشیدن و لذت بردن از آن!
علیرضا جان دمت گرم بابت این وقتی که گزاشتی
این پدیده در بین اطرافیان من خیلی زیاد شده و متاسفانه هر چی بهشون میگم در لحظه زندگی کنین گوش به حرفم نمیدن و من شدم عکاسشون!!!
و اینکه نمیدونم چرا این مطلب از زیر دستم در رفته بود، من که روزی دو سه بار سر میزنم اینجا!