برای جاودانگیِ عباس کیارستمی: خوش بهحال دوست، که تو به خانهاش رسیدی!
فرانک مجیدی: ماجرای رفتن عباس کیارستمی ، آنقدر ناگهانی و غمانگیز است که به خیال بیشتر میمانَد تا واقعیت. خیلی دستیدستی و ساده، در میان بهتِ ما و باور به وعدههای خوش پزشکان، خبرش به تیزیِ چاقو در قلب سینمادوستانِ ایرانی نشست. وقتی آمادهی فاجعه نباشی، نوشتن اوصافش سختترین کار دنیا میشود.
وقتی به کیارستمی فکر میکنیم، بیش و پیش از هر چیز، ماجرای بهیادماندنیِ «طعم گیلاس» برایمان زنده میشود. در سال 1997، او با جایزهی نخل طلایش، راه را برای جهانی شدن بسیاری از هنرمندان خوشقریحهی ایرانی گشود. اما این، ثمرهی 27 فیلم کوتاه و بلندی بود که پیش از آن ساخته بود. او با فیلمهای کوتاه برای کودکان شروع کرد و نگاهی به کارنامهاش، وسواسِ او را به احترام به حال و هوا و دغدغههایش نشان میدهد. اولین فیلم بلند کیارستمی با تهیهکنندگی «بهمن فرمانآرا»، در سال 1356 ساخته شد. داستان رشوه گرفتن دردسرساز یک کارمند اداره دارایی که سرشناسترین بازیگرش، «شهره آغداشلو» بود. بعد از آن، او دوباره به سمت ساخت فیلمهای کوتاه رفت و در همان سال، دو اثر به همین ترتیب ساخت. این روند، تا سال 1361 ادامه داشت و در سال 1362، کیارستمی خود را در مستندسازی آزمود. در سال 1365، خیلی از ما پیش از طعم گیلاس، نگران دفتر مشق حسن شدیم و همراه دوست مهربانی شدیم که برای جلوگیری از شماتت شدن حسن توسط معلم، راه ناپیدای خانهی دوست را پیش گرفت. در حقیقت، موفقیت جهانی کیارستمی از «خانه دوست کجاست؟» آغاز شد و چندین جایزهی معتبر بینالمللی را برایش به ارمغان آورد. «کلوزآپ»، ادامهی موفقیتهای او بود و با فیلم «زندگی و دیگر هیچ»، مجددا توجهات جهانی به سوی کیارستمی جلب شد. او دیگر یک نام در خور ستایش میان کارگردانان مطرح جهان شدهبود.
کیارستمی (نفر دوم از سمت راست) در مراسم تدفین فروغ فرخزاد
شهرت او باعث شد که در سال 1374، در کنار 40 کارگردان معتبر از جمله «میشائیل هانکه»، «تئو آنجلوپولوس»،«اسپایک لی»، «کلود للوش»، «ژانگ ییمو» و «دیوید لینچ»، فیلم کوتاهی بسازد که در کنار 40 ساختهی کارگردانان دیگر، در فیلم «لومیر و شرکا» به نمایش درآید.
از راست: علیرضا شجاعنوری، عباس کیارستمی، پوران درخشنده، رخشان بنیاعتماد، تهمینه میلانی و باران کوثری
کیارستمی بعد از ساخت فیلم کوتاه «تولد نور»، به سراغ «طعم گیلاس» رفت که به یادماندنیترین افتخارات سینمای ایران را با آن کسب نمود. تایم در سال 2009، این فیلم را جزو ده اثر برتر تاریخ جشنوارهی کن نامید. دربارهی این فیلم، چند سال قبل پست مفصلی نوشتهام که میتوانید اینجا بخوانید. موفقیت او در «باد ما را خواهد برد» ادامه یافت و سازمان ملل، ساخت مستندی دربارهی آفریقا با نام «ای بی سی آفریقا» را به او سپرد. فیلمهای بعدی او، مانند «ده»، «10 روی ده» و «شیرین»، ادامهی اعتباری بودند که او اتفاقی کسب نکرده بود. «کپی برابر اصل»، در سال 1389 بینالمللیترین کار او، با جلوی دوربین بردن چهرههای معروف سینمای جهان، از جمله «ژولیت بینوش» بود. عباس کیارستمی، آنقدر وزن و اعتبار داشت که بینوش، با افتخار بازی برای فیلم او را بپذیرد و به ایران هم سفری کند. سال 1391، او آخرین فیلم مطرحش را ساخت: «مثل یک عاشق» که در ژاپن ساختهشد.
کیارستمی، ژولیت بینوش را به یک دیزیسرا در تهران بردهاست.
عباس کیارستمی اما، فقط یک فیلمساز نبود. او در معماری و موسیقی هم تجربههایی داشت و شعر میگفت و مینوشت. او نمونهای تحسین برانگیز از انسانهایی است که تنها در یک بُعد، رشد نمیکنند و مساحتِ زندگی را پربار میسازند. کیارستمی از روی دستِ دیگری و با تأثیر از آن یکی، فیلم نمیساخت. فیلمهایش عناصری داشتند که مختص خود او بودند و حال و هوای خوب دستاول بودن، داشتند. او انسانِ زندگی و دوستی بود. زندگی را چنان عاشقانه دوست داشت که ستایشش بر آن، هرگز رنگ تصنع و ریا نمیگرفت. «مارتین اسکورسیزی» دربارهی او گفت: «او یک جنتلمن حقیقی، و به واقع، یکی از بزرگترین هنرمندان بود. من 10، 15 سالی میشود که کیارستمی را میشناسم. او آرام، جذاب، ملایم، سخنور و بسیار هوشیار بود. فکر نمیکنم او چیزی را در زندگیاش جا انداخته باشد. اینها راههایی است که اندک کسانی موفق به گذشتن از آن میشوند و من بسیار خوشوقتم که این عده، توانستهاند چنین کنند.»
سال 1997. در کنار کاترین دنوو و کوجی یاکوشو، بازیگر فیلم Unagi که به نمایندگی از کارگردان فیلم، نخل طلای مشترک بهترین فیلم را دریافت کردهاست.
من بارها دربارهی فقدان هنرمندان و افراد بزرگ جهان، در «یک پزشک» نوشتهام. اما این پست، یکی از سختترینِ آنهاست. برای من، پس از «علی حاتمی»، بزرگترین نام در میان کارگردانان ایرانی، «عباس کیارستمی» است. نوشتن با افعال ماضی، برای مردی که صلح و دوستی و زندگی را میستود، سخت است. به سختی تلاش برای نفس کشیدن با بغضی سنگین. تقریباً هیچکدام از ما هنوز نمیدانیم واقعاً چه شد که کیارستمیِ بزرگ رفت. عدهای میگویند سرطان و عدهای آن را به یک پولیپ سادهی روده نسبت میدهند که داستانش مدام پیچیدهتر شد. هنوز هم به قطع، نمیشود گفت کدامیک و یا اصلا یکی از آنها، ماجرای تلخ را رقم زده یا نه. روزی که عکس او را روی تخت بیمارستان دیدم که وزیر بهداشت، دکتر هاشمی، به دیدارش رفته، تنم لرزید. کیارستمی ساکت و با آن لبخند ملایم، وزن زیادی از دست داده بود. مثل علامت بدی که باید برایش حاضر باشیم، اما دلمان نمی خواهد به این گزینهی سرد فکر کنیم. هنوز هم کسی درست و معقول، توضیح نداده چه شد که اینقدر بیماری کیارستمی پیچیده شد، ممنوعالملاقات گردید، به کما رفت، به هوش آمد و ترجیح داد ادامهی درمان را در فرانسه پِی بگیرد. اصلا بدن او، توان این سفر طولانی را داشت؟
و خب، علیرغم پاسخ مصلحتاندیشانهی آقای «مجید مجیدی»، این چرای تلخ، ابدی میشود که کیارستمی سالها در کشور خودش فیلم نساخت. چون او انسان آرامی بود، دلیل نمیشود که حالا توجیهات دلخواهمان را از زبان او بیان کنیم. کیارستمی در دورهای سینمای ایران را جهانی کرد که خیلیها از آن دوره به بعد، شروع به ساختن کلمات و ترکیبات تازه کردند. بعضی گفتند جایزهی او آب سردی بر پیکرهی ایران است (درست با همین عبارت!)، برخی هم امروز جایزهی سینمایی یک هنرمند ایرانی را حاصل سیاهنمایی، زد و بند و تبلیغات جن/ صی خاص میانگارند.
جشنوارهی فیلم مراکش، در کنار مارتین اسکورسیزی در سال 2005
یک نمونهی مخالفت علنی، فیلم از رو ساختهی «ابراهیم حاتمیکیا» از «بعداز ظهر سگی» است. در میان شعارها، یک کارگردان عینکآفتابیزدهی فرانسهرو هم در جمع گروگانها بچپانیم تا یک ناسزای هنریِ خوب شود. «مسعود فراستی» تسلیتی نوشته که بیشترش تمجید از نقدهای همیشه ناراضیِ خود اوست و از زبان کیارستمیای که نیست، میگوید او از آنها تشکر میکرد و بهرحال لابد بابت همین، شخصِ عباس کیارستمی را دوست داشت اما فیلمهایش را نه… به این ترتیب، همه کیارستمی را دوست داشتند، اما اسمش را نمیبردند و کارهایش را پخش نمیکردند. هیچوقت برای یک تعارف هم شده، تقدیری دمِ دستی بابت بیش از 4 دهه فیلمسازیاش از او نشد. همه او را دوست دارند، اما خبر فوت او در بخشهای خبری ایران با سرعت تمامتر جمع و جور میشود و لابد چقدر خوب بود اگر میشد که اصلاً نامی از او نبُرد.
بله. اینها دقیقاً موضعِ مخالف مصلحتاندیشی کردن و داشتن کاراکتر «خب، حالا که گذشته، بیایم با هم دوست باشیم» است. چون کیارستمی در وطن خودش، به آن قدری که استحقاقش را داشت، نرسید و سکوت، عین دفاع از موضعهای پرعقده در برابر کیارستمیهای فردای سینمای ماست. به باورم، تمامِ سینما، دربارهی عشق، دوستی، ستایش زیباییهای جهان و انسانیت است. سینما در بند سفارشات، سلیقهها، سیاستها، خوشامد عدهای قلیل و حسادتها نمیگنجد. اگر چنین بود، مدتها قبل، مردم از آن روی گردانده بودند. کیارستمی آمد و فیلم ساخت، تا سینما، سینما بماند. ما او را از دست دادهایم و فقدانها همیشه سختاند، اما قلبم تنها به این تسکین مییابد که تا روح آثار او باقی است، سینما وجود خواهد داشت و کیارستمی هم خواهد ماند. آدمی که راه خانهی دوست را بلد است، هیچوقت در قلب کسانی که دوستش دارند، گم نمیشود!
عجب دنیایی! همه خوبها وخوبیها میروند و همه بدها و بدیها میمانند وبیشتر میشوند ، هی بیشتر وبیشتر…
عباس کیا رستمی ” وقتی نخل طلا را گرفتم کسی به من تبریک نگفت.حتی زمانی که وارد فرودگاه شدم پاسپورتم را که مهر کردند گفتند از در پشتی برو عده ای جمع شده اند و قصد دارند کتکت بزنند”
نقل قول از اینستا گرام رضا کیانیان
کیارستمی هیچوقت در قلب کسانی که دوستش دارند، گم نمیشود!
ممنون خانم مجیدى
نوشتن از عباس کیارستمی سخت است. زیبا نوشتید. سپاس.
بعضی آدم ها هستن که به شغلشون شخصیت میدن نه اینکه از شغلشون شخصیت بگیرن. جناب کیارستمی از این دست آدم ها بود و امیدوارم روحشون شاد باشه
روحش شاد یادش گرامی
زیبا نوشتید خانم مجیدی. ممنون از شما
آخر نفهمیدم نقش این پزشک های وطنی و غیر وطنی در رسیدن به خانه دوست کیارستمی چی بود ؟ ؟ !
والله به خدا
از یک پزشک انتظار می رود با علاقه ویژه ای که به هنر دارد گزارشی بدون محافظه کاری و ترس از همکارانش درباره علت اصلی فوت این هنرمند گرامی ارائه دهد
خیلی عجیب است که سایت یکپزشک موضوع پزشکی درگیر در مرگ کیارستمی را بررسی نمیکند. لااقل بررسی کند که به نظر خودش اهمالی بوده یا نه. چرا در این مورد اظهار نظر نکردید؟