بزرگی فکر و اندیشه ایرانی، مقالهای از یک ایرانشناس درگذشته چکسلواکی
استاد فقید -یان ریپکا- دانشمند چکسلواکی:
دوسـت عزیر شما البته حق دارید بپرسید که این علاقه من نسبت به ایران از کجا سـرچشمه گرفته است؟والا میتوانستید ادعای مرا باور نکنید و آنرا بایکنوع تملق پوچ و یا دروغ نفع پرسـتانهای بپندارید.
کسیکه اطلاع جـزئی از تـاریخ اسلام دارد میداند که تاریخ یونان در آن تکرار شده است.
این مملکت مـغلوب اسـلحه روم شده اما در اثر روحی که در تمدن فوق العادهاش مستتر بود،توانست مملکت غیر قابل فتح روم را نیز فتح کند.در بارهء ایران نیز،همین مطلب صدق میکند.
خلافت بدوی فقط صـد سـال بـیش طول نکشید و این مدت کـافی بـود بـرای آنکه دولت اسلامی در اثر همین مملکت مغلوب ایران داخل راههای دیگر بشود.
اسمهائی مانند ابو مسلم و برمکیها از طرفی و زمخشری و طبری و بیضاوی و بـیرونی و هـزاران نـام دیگر از طرف دیگر که مجموعا جزو بزرگترین مـردان دنـیای اسلام بشمار میروند،لازم بشرح و توضیح نیستند.
بیش از یک قرن نگذشت که روحیه ایرانی بر فاتحین غلبه پیدا کرد،حـتی طـوری ایـن روحیه وسعت پیدا کرد که جزو پایه گزاران تمدن اسـلامی گردیدند.
همین دلیل قدرت و عظمت ایجادکنندگان این انقلاب تمدنی و فرهنگی بوده است.در تاریخ تصادف وجود ندارد.همیشه بـاید هـمین طـوریکه اتفاق میافتد،اتفاق بیفتند.قوای معنوی ایران با وجود شکست سـیاسی بـحد کافی غلبه داشتند و از بین بردن آنها یک امر غیر ممکن بود.
آری،اسلام دائره عملیات روح ایرانی را وسیعتر کـرد،بـطوریکه تـوانست روشنتر و مهمتر از سابق دنیا را در تحت نفوذ خود قرار دهد.
اسلام در منطقهء آسـیا مـلل دیـگری را مغلوب و مسلمان کرد و این ملل مجبور بودند که در تحت نفوذ و تسخیر روح ایرانی واقـع گـردند و تـمدن بعدی خود را رهین مفت ایران باشند.
این مطالب البته چیزهای تازهای نیستند.من مـخصوصا از ایـن جهت به آن اشاره میکنم چونکه همین عظمت و تفوق روح ایرانی بود که بـیش از هـر چـیز در ذهن من تأثیر کرد.این تأثیر مخصوصا هنگام آشنائی با ادبیات ایران در موقعیکه آنـرا بـزبان اصلی خواندم تقویت شد.
بدین طریق من با بزرگترین استادان زبان فارسی و فـکر ایـرانی آشـنا
شدم.همیشه و مکرر در جادههای مختلف زندگانی متوجه به ادبیات ایران بودم، بطوریکه امروز تمام زنـدگانی مـن وقف آن شده است.
ملل مشرف زمینی هستند که عدد آنها بدرجات بـیش از ایـرانیان اسـت و گاه نیز دارای گذشته با افتخار و هم ادبیات زیبا و مهمی هستند،اما اگر از آثار مذهبی صـرف نـظر شـود هیچکدام از آنها اشخاص معروف و مشهوری مانند حافظ و عمر خیام و فردوسی ندارند.
بـهترین آثـار معنوی هندی و چینی و ژاپونی فقط معرو حضور متخصصین است،اینکه ایران اینگونه آثار بزرگی بوجود آوردهـ کـه بطور قطع جزو ادبیات درخشان دنیا بشمار میروند خود دلیل عظمت فـکری ایـرانیان است.
در مرحله اول همین مطلب است که در مـورد ایـرانیان مـورد پسند من واقع شده و همیشه واقع خـواهد شـد.حقیقه ایرانیان جزو شاعرترین ملل دنیا بشمار میروند.
در اروپا کسانی هستند که شعر مـیگویند،امـا مردم اشعار آنان را نمیخوانند شـاید فـقط خود شـعرا اشـعارشان را بـرای همفکران خود بخوانند و از آن لذت ببرند.کمتر اتـفاق مـیافتد که مردم دیگر بشعر توجهی داشته باشند و یا آنرا برای دیگران بـخوانند،امـا بالعکس در ایران هنوز سرایندگانی هستند کـه در اسلوب اصیل زبان دری بـا نـهایت فصاحت و بلاغت و انسجام کلام و مـضمون آفـرینی شعر میگویند و مردم با میل و رغبت آن اشعار را میخوانند و لذت میبرند.
هنوز در قهوهخانهها اشـعار فـردوسی مورد تأیید طبقات مختلف مـردم ایـرانست و بـا رغبت بآن گـوش مـیدهند.
یک تاجر ساده بـازاری در مـواقع فراغت در دکانش دیوان حافظ شیرین سخن را در دست میگیرد و لذت معنوی میبرد،یک شعر مـمکن اسـت در مجمعی مانند معجزهای تأثیر داشته بـاشد،کـمتر اتفاق مـیافتد کـه کـسی از ایرانیان را پیدا کرد کـه اقلا دهها شعر از بزرگان سرزمین خود را از حفظ نباشد،هیچکس را در ایران نمیتوان یافت که از شعر بـدش بـیاید و یا آنرا دوست نداشته باشد.
ایـنجاندار بـودن ادبـیات البـته جـلب توجه هر مـحققی را مـیکند،و این
نیز از جمله چیزهائی بود که در مدت اقامت من در ایران مورد پسند من قرار گرفت.
اجـازه بـدهید کـه کمی از مطلب دور شوم و این سؤال را بکنم،عـلت عـشق مـن بـه ادبـیات چیست؟
بـیشک ادبیات انسان را وارد مراحل عالیتر و معنویتری میکند، بطوریکه انسان سختی زندگانی روزانه را فراموش مینماید،و مخصوصا همین موضوع بیشتر دلهای حساس را جذب میکند،تا آنجا که ممکن است از چـیزهای زشت دوری بکند،اگر از عهدهء امر زشتی بر نمیآید،راهی پیش میگیرد که آن زشت را کمی زیباتر کند.
از همین جهت است که ایرانی چنین با ادب و حاضر خدمت است،حتی در مواردی که مـیداند کـه آنچه گفته است حقیقت نیست و عملی کردن آن در تحت اقتدار خودش نیست.
در هر صورت میل دارد که موجب خوشی و نه باعث کدورت دیگران گردد، گاهی ممکن است بنظر بیاید که حـقیقت را دوسـت ندارد.شاید اینطور نباشد، شاید علت آن عشق بزیبائی باشد.
راجع به ادبیات نیز همین مطلب صدق میکند،آن نیز بانسان کمک میکند کـه از بـسی از تلخیهای زندگانی دوری کند،اکنون بـچه طـریق؛دیگر این امر فرعیست،ایرانی طبیعتا عاشق شادی و شادمانی است.
اینست که شعر و شاعری در ایران هنوز زنده است،شاید محتاج بدلیل نباشد،آثار شـعرا و تـوجه مردم بهترین برهانست.در هـمه جـای دنیا انجمنهای ادبی بحد کافی وجود دارد،اما انجمنهای ادبی ایران از مختصات مردم این سرزمین است.
در اورپا اینگونه مجامع که عموم مردم از آثار شاعرانه لذت ببرند نیست و اگر اهل ذوق در بعضی کافههای مخصوص خـودشان جـمع میشوند،آنجا نیز بیشتر چرند و پرند میگویند،کمتر آثار دلچسب و لذت بخش عرضه میدارند.
حال این سئوال پیش میآید که باید پرسید که بالاخره در مقابل اینگونه ابتذالی که برای شعر اصـیل پیـش آمده آیـا نثر عرصه را بر نظم تنگ خواهد کرد یا خیر؟
اگر اروپا را سرمشق قرار بدهیم،وضعیت ناگواری نصیب ایران خـواهد شد.در حقیقت در ایران نیز نثر بشکل رومان و نوول و مقاله همه روزه بـیشتر مـیشود،چـه ترجمه و چه اصل،بعقیدهء من هیچ شکی نیست،در هنر شاعری نهضت فرنگی مآبی مؤثر خواهد بود و کـمکم بـا کنار رفتن شعرای اصیل زبان دری و رو آوردن شعرای جوان بآثار بیبند و بار و بی مضمون و خـالی از رقـت و احـساس سرایندگان کنونی اروپا ممکن است که شاعری اصیل و لذت بخش روحی و فکری ایران رو بزوال رود و این امر هـم مایهء تأسف است و هم غیر قابل جبران.
شعرای اصیل زبان فارسی که وارث گـنجینههای فنا ناپذیر گذشتگان هـستند بـاید در این مواقع حساس و بحرانی همت بخرج دهند و راضی نشوند پای بیگانه در قلمرو سخن سرایانی امثال سعدی و حافظ و فردوسی و مولوی باز شود.
من معتقدم که چون روح ایرانی عاشق اصطلاحات شاعرانه است و سالهاست کـه رشته جانش با شعر و موسیقی و اوزان آن خو گرفته است لذا تا موقعیکه هزار دستان در باغهای زیبا نغمهسرائی میکنند و تا زمانی را که نغمات جانسوز نیشبانان در دل شبها در درهها و کوهساران آن مرز بوم نوای دلدادگی سـر مـیدهند شعر اصیل دری هم اصالت خود را در ضمیر صاحبدل حفظ خواهد کرد و هیچگاه نغمات شوم زاغانی چند این آتش عشق جاودانی را خاموش نخواهد کرد.
گروهی از مردم که بوئی از احساسات قلبی نبردهاند مـیگویند بـا صنعتی شدن مملکت دیگر جائی برای ابراز احساسات شاعرانه باقی نمیماند. ولی باید بگویم که این دسته از مردم سخت در اشتباهند.آنانکه معتقدند که شعر و شاعری در ایران باید بکلی از بین بـرود،بـاید بدانند تا این خاصیت
روح ایرانی صورت دیگری بخود نگیرد انجام چنین آرزوئی محال است. برای مثال یکی دیگر از ملل شرقی را که از لحاظ رقت اندیشه و احساس کاملا شبیه به ایرانیان هـستند شـاهد مـیآوریم تا قدری بحقیقت امر نـزدیکتر شـده بـاشیم،در اینجا مقصود من مردم ژاپن هستند که با وجود صنعتی شدن مملکتشان هنوز هم مانند سابق ذوق شاعری را از دست ندادهاند.
وقتیکه درختان گـیلاس شـکوفه مـیکنند و یا در موارد دیگری هنوز هم ژاپونی خود را مـوظف مـیداند احساسات خود را با کلمات شاعرانه ابراز کند، جوان و پیر،غنی و فقیر،همه در ابراز این احساسات شریک هستند.معلوم مـیشود آنـطوریکه مـادر بدو امر تصور میکردیم وضعیت ادبیات اصیل در کشور ژاپن بار و آوردنـ تمدن فرنگی و صنعتی شدن آن مرز و بوم تغییر اصالت نخواهد داد.
موضوع سبکهای مختلف را نمیخواهم مورد بحث قرار بدهم،فـقط بـاین مـطلب میخواهم اشاره بکنم که هنر شاعری قدیم با استادان زبردستش مـدتها بـا نفوذ خواهد بود و نسلهای آینده هم در تحت تأثیر آن خواهند بود،در مقابل همین استادان نمیتوانند مـانع بـشوند کـه روح زندگانی جدید بیش از پیش در مندرجات آثار نویسندگان نفوذ کند.
البته من بـا نـظر حـقارت به نثر ادبی جدید نگاه نمیکنم بلکه برعکس من خیلی خوشحال هستم که ایـن نـثر وجـود دارد و همه روزه قویتر میشود.من مخصوصا آن نثری را در نظر دارم که زندگانی ایرانی را مورد بحث قرار مـیدهد از ایـن حیث قرون گذشته هیچ باقی نگذاشتند،چقدر برای ما ناگوار است که مـا از طـرز زنـدگانی قرون سابق هیچ اطلاعی نداریم.
ظاهرا زندگانی روزمره در نظرشان اینقدر ناشاعرانه بود که قـابل نـمیدانستند آن را با یک ذوق هنری برای ما شرح دهند.اگر ما جزئیاتی از زنـدگانی روزانـه حـافظ،فردوسی،نظامی و غیره میدانستیم چقدر فهم آثار جاودانی این بزرگان برای ما آسان مینمود.
نـصیحت مـن بجوانان با ذوق ایران اینست که با موشکافی ادیبانه بزندگی در شهرها و روسـتاها نـگریسته و آن حـقایق را که میبینند با حفظ جنبه اصالتش
ثبت کنند اینها اسنادی برای نسلهای آینده خواهد بـود کـه از آنـها نه فقط لذت هنری میبرند،بلکه اطلاعاتی راجع به زندگانی پیشینیان خود کـسب خـواهند کرد.
ببینید با چه شوق و ذوقی یکنفر محقق ادبی روزگار ما از کلماتی که در میان امواج تـعبیرات فـصیح شعرای گذشته یافت میشود و تا اندازهای اشاره بزندگانی سراینده و محیط او میکند اسـتفاده کـرده و بنکات تاریک حیات کسیکه غبار فراموشی زمـان سـرتاسر وجـودش را پوشانیده است پی میبرد،مثلا اگر پارهای اشـارات دربـارهء زندگانی فخر الدین اسعد گرگانی در منظومه ویس و رامین و یا خمسهء نظامی و امثالهم از طـرف سـرایندگان این کتابها نمیشد امروزه بـدرستی مـا بزندگانی آنـان آشـنائی پیـدا نمیکردیم.
در دوران اقامتم در ایران چنین استنباط کـردهام کـه ایرانی عموما زود دوست میشوند،کافی است که انسان فقط یکمرتبه با مـردم ایـن سرزمین طرح آشنائی بیفکند و او را به بـیند و با همین یک مـراوده او را بـخانهاش دعوت میکند، هیچ جا مـقدار دوسـتان من باندازهای که در ایران است نیست،در مقابل اروپائی خشک این صفت ایرانی بمنزله مـرهم اسـت و این یک صفت بارز از خـصوصیات روح خـشک ایـن صفت ایرانی بـمنزله مـرهم است و این یک صـفت بـارز از خصوصیات روح ایرانیست و ارتباط خاصی با عقیدهء شادی و بشاشی زندگانی مردم این مرز و بـوم دارد کـه در آن حتی اصول و غمانگیز مذهب شیعه نـیز بـیتأثیر بوده اسـت.
مـمکن اسـت که کسی به شـدت گریه کند،ولی بمحض اینکه تشریفات سوگواری تمام شد،تمام اندوه گذشته را فراموش میکند.از این جـهت ایـرانی نمیتواند خشن و سبع بشود.
از این جـهت لزومـا زنـدگانی سـیاسی او نـیز همیشه با اصـول انـسانیت وفق پیدا میکند.
بدون شک ایرانی با قدمهای سریعی پیشرفت مینماید و خود را بقافله تمدن نزدیک مـیسازد،آنـچه قـدیمی است از بین میرود و آنچه جدید است جـای آنـرا مـیگیرد و ایـران درخـشان و سـربلند و افتخارآمیز فردا را بوجود میآورد.تنها چیزیکه در این میان باید اصالت خود را حفظ نماید و تحت الشعاع ظواهر فریبنده
و پوچ و بیارزش فرنگی نباید قرار گیرد و رنگ و بوی ایرانیت خود را بـرای همیشه داشته باشد و از دست ندهد.
بعقیدهء من همان سجایای اخلاقی و بزرگ منشی اوست که آنهم میبایستی در سایهء هنر ادبی و فکری اصیل میراث گذشتگانش محفوظ بماند و با هجوم تمدن اروپائی وارثان حـقیقی هـنر فکری که بحمد اله هنوز در ایران زنده و پرچمدار میراث پدرانشان هستند باید مردانه در مقابل این تندباد ایستادگی نموده و راهنمای جوانان در حفظ این سنت باشند.
من وقتیکه پارهای از آثار نو ظـهور بـرخی از جوانان ایرانی را که هیچگونه اصالت ایرانی در آن دیده نمیشود و تقلید کور کورانهای از ادبیات شعرای کافهنشین غرب است میخوانم دچار حیرت و تأثر میشوم و هدایت ایـن مـقلدان غربزده را با دعای خیر دربـارهشان آرزو مـیکنم و متعجبم با آن همه ذخایر ادبی که در ادبیات ایران در هر رشته و مضمون وجود دارد،چرا آنان شیفته و گرویده افکاری سخیف که نه مایهء لذت روحی است و نـه تـسلی بخش آلام درونی بشریت اسـت شـده و بیهوده عمر در سیر کاریکه هیچ نفع معنوی در آن متصور نیست بهدر میدهند.
همیشه آرزوی من این بوده است که هنر اصیل ایرانی بدست خود ایرانی حفظ و از زوال مصون بماند و از اینکه من تـمام عـمرم ار بعشق ادبیات سرزمین ایرانی سپری کردهام همانا رقت احساس و اندیشهای که در فنون ادبی ایران مستتر است در ریشهء جانم چنان جای گرفته است که:با شیر اندرون شد و با جان بـدر شـود.
دوست عـزیز،زنگهای کاروان عمرم نغمهء عزیمت مرا مینوازند،هر آن آهنگ آنها مؤثرتر میشود،نمیدانم با این بیماری و کـهولت سن آیا باز هم موفق بزیارت نامههای شما خواهم بود یـا خیر؟آیا ایـن آخـرین کلمات خداحافظی من با(طاهری شهاب عزیزم)هست که از قلم و انگشتان ناتوان من بر روی این صفحات نـوشته شـده،و آیا اجل مهلت میدهد که باز هم از مراحم شما برخوردار گردم؟پاسخ این آرزوها را در یـک کـلمه خـلاصه کرده و با گفتن(نمیدانم)و همزبانی با حافظ که میگوید:
من گذا و تمنای وصل او هیهات – مـگر بخواب ببینم خیال منظر دوست
نامهام را بپایان میبرم.
پراک:یان ریپکا
منبع: مجله وحید- فروردین 1350
اىن مطلب تا حدى به اىن مشغله فکرى من پاسخ مى دهد؛که یک ایرانى هیچ وقت نمى تواند وحشیگریهاى را که هم اکنون در عراق و سوریه شاهدیم از خود بروز دهد