هـرگز چیزی را که رسماً تکذیب نشده، باور نکنید!
نوشته: جان پیلگر
بلندپروازی گـروهی از رسـانهها، اخیراً به طور صریح از جانب مدیر شبکه یک تلویزیون فرانسه، پاتریک لولع، آشکار شده است: حملههای سـاختگی، تهمتهای بیپایه، سلاحهای تخیلی و…؛ نشریات فرانسه از چندی پیش به وظیفه خبررسانی خود بـیتوجهاند و مسئولان سیاسی از ترس قـدرتی کـه خود به رسانهها واگذار کردهاند، به سوداگری با اربابان نشریات مشغولند.
اخیراً، کتاب «به من دروغ نگو» از جان پیلجر انتشار یافته است. این کتاب، نخستین مجموعه منتشرشده از آثار روزنامهنگاری تحقیقی است. در ایـن گزیده اختصاصی از این کتاب، جان پیلجر که خود خبرنگار نامداری است، این پرسش را مطرح مینماید: آیا روزنامهنگاری تحقیقی در حال از میان رفتن است؟
یکی از جملههای قصاری که من همیشه دوست دارم نقل کنم، از آن افـشاگر بـزرگ ایرلندی، کلاود کاکبرن است: «هرگز چیزی را که رسماً تکذیب نشده است، باور نکنید». شاید اشاره کاکبرن به روزنامهنگار استرالیایی ویلفرد برچت بوده است که زندگی حرفهای فوق العاده و اغلب پردرگـیریاش، شـامل آن چیزی میشد که به عنوان «خبر دست اول قرن» توصیف شده است. در حالی که صدها تن از خبرنگاران، همراه نـیروهای مـتفقین در ژاپن در سال 5491، به راحتی به سوی مراسم نمایشگونه تسلیم ژاپن هدایت شدند، بورچت، به نوشته خودش، افسار خود را پاره کرد و رهسپار سفری پرخطر به جایی شد که اکنون در ذهن بیدار بـشر نـقش بـسته است: هیروشیما. او نخستین روزنامهنگار غـربیای بـود کـه پس از بمباران اتمی وارد هیروشیما شد و گزارش صفحه نخست لاندن دیلی اکسپرس به قلم او، این عنوان پیشگویانه را بر خود داشت: «من این مـطلب را مـینویسم تـا هشداری باشد به جهان».
هشدار درباره مسمومیت نـاشی از پرتـوها بود، چیزی که مقامات نیروهای اشغالگر منکر آن بودند. این مقامات، بیدرنگ برچت را تقبیح نمودند؛ روزنامه نگاران دیگر هـم بـه ایـن تبلیغات شتابناک و حملههای هماهنگ علیه وی پیوستند. او یکّه و تنها، شجاعانه، هـولناکی قابل اثبات عصر اتم را در معرض دید همگان گذارده بود.
کاری که برچت کرد، حساب خواستن از یک قدرت بـزرگ بـود، ایـن مهمترین رسالت روزنامهنگاری و گوهر دمکراسی است. آیا این رسالت اکنون از دسـت رفـته است؟ آیا پیشگامان بزرگی چون برچت، مارتا گلهورن، سیمور هرش، امیراهاس، پل فوت و رابرت فیسک، دیگر الگوی مایه افـتخار بـسیاری از مـا روزنامهنگاران نیستند؟ باندبازی و مصرفگرایی، دارد زمینه پرورش روزنامهنگاری آزاد و تحقیقی را تباه میکند، حال آنکه هیچگاه بـه انـدازه امـروز بدان نیاز نبوده است. فریاد کاکبرن: «دروغگویی رویه عادی منابع رسمی و دولت است»، چیزی نـیست کـه در کـلاسهای درس رسانهها آموزش داده شود. وگرنه (آن هم در این دوره که دلایل این امر از همیشه فراوانترند) ایـن رفـتار ضد قراردادهای اجتماعی که بیشتر روزنامهنگاران، در پیش گرفتن آن را مجوز ورود خود به این حـرفه مـیدانند، بـه جای آنکه متوجه خوانندگان، بینندگان و شنوندگان شود، باید کسانی را که به ناحق قدرت را در دسـت دارنـد، هدف گیرد.
اگرچه امروزه روزنامهنگاری تا حد زیادی مغلوب پیشروی روابط عمومی شـده اسـت و بـه قول تحلیلگر دیوید میلر، اصولاً خود مفهوم «رسانهها» را نمیتوان از کنترل اطلاعرسانی جدا دانست. بااینوجود، قـدرت بـزرگ که قاعدتاً به کسی حساب پس نمیدهد، هنوز هم از روزنامهنگارانی بیمناک است کـه پشـت ظـواهر را نگاه میکنند، پردهها را کنار میزنند و موانع را از پیش راه برمیدارند. در اغلب موارد، نشان افتخاری که نصیب آنـان مـیشود، نـاسزا شنیدن از بالا است. هنگامی که بیبی سی از نمایش فیلم گزارش جیمز کـامرون دربـاره ویتنام شمالی در زمان جنگ خودداری نمود، کامرون به من گفت: «این حرف را رواج دادند که من فـریب خـوردهام، ولی در حقیقت چیزی که ناراحتشان میکرد، این بود که فریب آنها را نـخوردهام».
در ایـن دوران «مولتی مدیا»، بسیاری از روزنامهنگاران بیآنکه به نـقش راسـتین خـود آگاه باشند، جذب یک دستگاه تبلیغاتی مـیشوند. در ازای ایـن تبانی، پاداشهایی هم به دست میآورند: شهرت و کمی به رسمیت شناخته شدن کـه بـرخی روزنامهنگاران در آرزوی آن هستند: دعوت شدن بـه شـرکت در یک سـمینار دولتـی، حـتی یک جایزه بیمقدار از علیا حضرت مـلکه.
جـرج اورول در مقدمه انتشار نیافتهای که بر مزرعه حیوانات نوشته، تشریح کرده است کـه چـگونه سانسور در جوامع آزاد، بینهایت پیچیدهتر و دقیقتر از دیـکتاتوریها است، چراکه «میتوان از بـیان عـقاید خلاف سلیفه عموم جلوگیری نـمود و حـقایق نامناسب را از دیدها پنهان نگاه داشت، بیآنکه نیازی به ممنوعیت رسمی باشد». اکنون بـیش از نـیم قرن از هنگامی که او این مـطلب را نـوشته اسـت، گذشته و جان کـلان هـنوز به قدرت خود بـاقی اسـت.
هیچیک از این حرفها به این معنی نیست که توطئهای در کار است، نیازی به تـوطئه نـیست. روزنامهنگاران و خبرنگاران هم مانند تاریخنگاران و آمـوزگاران، اولویـتها و روشها و آداب قـدرت بـرقرار کـردن را ملکه ذهن خود مـیکنند. مانند دیگر کسانی که مسئولیتهای مهمی در نظام دارند، آنان نیز طوری تعلیم داده یا تیمار مـیشوند کـه تردیدهای جدّیشان را کنار بگذارند. شکاکیت در صـورتی تـرغیب مـیشود کـه مـوضوع آن نه خود سـیستم، بـلکه صلاحیت مدیران آن یا شخصیتها یا رفتار مردم از دیدگاه روزنامهنگاران باشد. این گونه است که غالب کـسانی کـه بـه عنوان منتقد تونیبلر به رسمیت شناخته شـدهاند، در ضـمن ایـنکه سـخن از «اشـتباهات زیـانبار» او به میان میآورند، به «ایدئالیسم» و شایستگی وی نیز اشاره میکنند بیآنکه به مرگ هزاران عراقی ناشی از اعمال او توجهی نمایند. تخفیف احساس گناه او، جزء مرام آنهاست: فقط «آنان» هـستند که میتوانند جنایتکار جنگی پرورش دهند، این کار هرگز از «ما» برنمیآید. از گروه روزنامههای مردوک گرفته تا بیبیسی، قواعد ناگفته باشگاه رسانههای محفلی، تفاوت چندانی با هم ندارند. مرزهای نامرئی «اخبار» ایـن امـکان را فراهم میکنند که پیشفرضهای نادرست، حکم خرد پذیرفته شده را پیدا کنند و نیرنگهای رسمی، به صورت متشکل و با بزرگنمایی ارائه شوند. سرنوشت کل برخی جوامع، در یک آیینه اخلاقی یکطرفه نمایانده مـیشود، گـزارشهای مربوط به این جوامع، اغلب بر اساس فایدهای که آنها برای «ما» دارند، تنظیم میشود: «ما» واژهای است که در مورد قدرت غربی بـه کـار میرود، با خودشیفتگیاش، زبان دودوزهـبازش و تـمایزی که میان تروریستهای خوب و بد و قربانیان ارزشمند و بیارزش، قائل میشود. این مطلب را که اعمال تروریستی پراکنده و گاهبهگاه القاعده و دیگر فرقهها، در برابر تروریسم سازمان یـافته و تـاریخی دولتها، به ویژه دولتـهای اسـتعمارگر غربی، ناچیز جلوه میکند، نمیتوان عنوان نمود. ادوارد اس هرمان به درستی نقش روزنامهنگاران را در تقسیم کار مربوط به اقدامهای امپریالیستی بزرگی مانند حمله به ویتنام و آمریکای مرکزی و دروغگوییهایی که به حمله بـه عـراق منجر شدند، «عادی جلوه دادن آنچه غیر قابل تصور است»، توصیف میکند.
در ایالات متحده، که از نظر تضمینهای موجود در قانون اساسی، آزادترین رسانههای جهان را دارد، حذف مفهوم بشریت جهان شمول، یک رویه عـادی شـده است. مـانند ویتنامیها و دیگرانی که در گذشته از سرزمینشان دفاع کردهاند، عراقیها مردم به حساب نمیآیند؛ آنها اراذل و اوباشاند، آلودهاند، باید بـا آنها بدرفتاری کرد، شکنجهشان داد، شکارشان کرد. در یک نامه جالب توجه انـتشاریافته در نـیویورک دیـلی نیوز گفته شده بود «در ازای هرجیآی که کشته میشود، بیست عراقی باید اعدام شوند». نیویورک تایمز و واشنگتن پسـت شـاید چنین چیزی را منتشر نکنند، ولی هردوی این روزنامهها نقش برجستهای در ترویج افسانه زرادخانه صـدام حـسین بـازی کردند. در طی مراحل مقدماتیای که به حمله منجر شد، هیچکدام، یک مطلب تحقیق منتشر نـکردند که دروغها را به چالش بطلبد. اگر آنان و شرکتهای بزرگ رادیو و تلویزیون چنین کـرده بودند، اگر بیباکانه دروغـهای بـوش را آشکار میساختند، شاید امروز دهها هزار نفر هنوز زنده بودند. اگر چند استثنای شایسته ارج را کنار بگذاریم، همین امر درباره بیشتر رسانههای بریتانیا نیز صدق میکند.
یوگنی یوتوشنکو، دگراندیش شوروی نوشته اسـت: «چیزی که جایگزین حقیقت میشود، خاموشی است، خاموشی یک دروغ است». امروزه خاموشیای سوررئالیستی حکمفرماست، سرشار از همهمه جملات قصار صاحبان قدرت که فرصت مییابند، توجه ما را از جنایتهایشان منحرف نمایند، یک رأیگیری بـیربط در پارلمـان انگلیس درباره شکار روباه و خشم وافر اصحاب مطبوعات درباره «نقض امنیت» به دست هواخواهان شکار روباره، فقط برای منحرف کردن توجهات از اوضاع وحشتبار عراق بود. به اینها، گرایش ناگهانی بـلر بـه خطرات ناشی از گرم شدن کره زمین را بیفزایید که جای زیادی در صفحههای اول روزنامهها و در امواج رادیویی و تلویزیونی اشغال کرد و به هیچ جایی هم نرسید و ثابت کرد که باز هم ژورنالیستها بـیشتر مـشتاق هستند که نقش بلندگو و منعکسکننده را ایفا نمایند تا اینکه به کارشان که تحقیق کردن است، بپردازند.
دوران ما از نظر حجم «اخبار» تکراری یا تعداد کم کسانی که انحصار کنترل اخـبار را در دسـت دارنـد، وضعیتی بیسابقه دارد. در سال 1983، با نـفوذترین رسـانههای جـهان به پنجاه شرکت گوناگون تعلق داشتند. حذف گسترده قوانین و مقررات ناظر بر رسانهها، حتی از ظاهر گوناگونی هم چیزی باقی نگذاشته اسـت. در فـوریه امـسال، روپرت مردوک پیشبینی کرد که در عرض سه سال، فـقط سـه شرکت بزرگ رسانهای باقی خواهد ماند و امپراتوری او یکی از آن سه خواهد بود. شاید او اغراق کرده باشد، ولی نه چندان. حتی بـیست و بـسایت اول شـبکه اینترنت هم متعلق به امثال فاکس (مردوک)، دیزنی، ایاوال تـایم وارنر، ویاکم و چند غول دیگر است؛ شصت درصد از کل زمانی را که مردم آمریکا پای اینترنت میگذرانند، تنها 41 شرکت از آن خـود مـیکنند. هـدف آنها جهان شمول است: آفریدن مشتریانی سر به راه، به جای شـهروندانی آگـاه و آزاداندیش.
در این راه پرخطری که در آن افتادهایم، یکی از وردهایی که دائماً به گوشمان میخوانند، چیزی است بـه نـام «تـوانایی رقابت». مانند «دمکراسی و اصلاحگری» و «بازار آزاد»، این هم معنایی غیر از آنچه که در ظـاهر بـه نـظر میآید، دارد. معنای آن انحصار است. حمله دولتبار به بیبیسی، جزئی از این معنی است. قـدرت بـیبی سـی در نقش دوگانهای است که به عنوان یک رادیو تلویزیون متعلق به دولت و همچنین یک شـرکت چـندملیتی با درآمدی بیش از پنج میلیارد دلار بازی میکند. شمار آمریکاییانی که برنامه جهانی بـیبیسی را تـماشا مـیکنند، بیش از انگلیسیهایی است که کانال اصلی بیبیسی را در داخل کشور تماشا میکنند. روپرت مردوک و دیگر قـدرتمندان رسـانهای در حال صعود که بیشترشان آمریکاییاند، مدتهاست خواهان آنند که بیبیسی از هم بپاشد و بـه بـخش خـصوصی واگذار شود و سهم عظیمی که از بازار دارد، تحویل آنان داده شود. آنان مانند سران مافیایی کـه بـخواهند سهم خود را از حوزه فعالیت بالقوه موجود بگیرند، صبر و تحمل ندارند.
خصوصیسازی و بـه دسـت آوردنـ کنترل کامل، بیتردید بخش مهمی از برنامه پنهانیای بود که در پس حمله بلر به بیبیسی، در نقش مـسئول حـفظ وجـههٔ حزبش قرار داشت؛ این حمله مربوط به یک گزارش رادیویی، تهیه شـده بـه دست خبرنگاری به نام اندرو گیلیگان بود که نشان میداد، چگونه دولت مدارک و گزارشهای اطلاعاتی موجود در یـک پرونـده دولتی را که بنا بود به این ادعا که «صدام حسین صاحب سـلاحهای خـیالی کشتار جمعی است»، اعتبار ببخشد، دستکاری کـرده اسـت.
ردیـابی چگونگی تکوین این وقایع، کار دشواری نـیست. در سـال 1995، روپرت مردوک، تونی و شری بلر را با یک پرواز درجه یک به جزیره هیمن در سـاحل شـمالی استرالیا برد. زیر آفتاب اسـتوایی، نـخستوزیر آینده بـریتانیا، ایـستاده پشـت تریبون آبیرنگ نیوز کرپ با شـور و حـرارت فراوان درباره «عزم اخلاقی تازه» اش، داد سخن داد و قول گذر آرام رسانهها از «سلطه مقررات دسـتوپاگیر» بـه «بنگاههای اقتصادی» ای نظیر آنچه را میزبانش مـالک آن است، داد. میزبان دست او را بـه گـرمی فشرد. روز بعد در لندن، باز هـم تـفسیر روزنامه مشهور سان (متعلق به مردوک) مبنی بر اینکه «آقای بلر دوراندیشی دارد، مـصمم اسـت و درباره امور اخلاقی و ارزشهای خـانوادگی بـا مـا همعقیده»، روی دست هـرهجوی بـلند شد.
انتشار گزارش لرد هـاتون دربـاره تقلب بلر، به نوعی تیر خلاصی بود برای روزنامهنگاری به سبک بیبیسی.اکنون دیـگر مـطبوعات سنتی دست راستی میتوانند ترجیعبندشان را کـه بـیبیسی «ضد جـنگ» بـود، از سـر بگیرند. حقیقتاً مسخره اسـت؛ واقعیت درست برعکس این است. انستیتوی تنور رسانهها که پایگاهش در شهر بن قرار دارد، در تحلیل خـود از پوشـش خبری چند رادیو تلویزیون مهم جـهان از حـمله بـه عـراق و اشـغال آن کشور، به ایـن نـتیجه رسید که بیبیسی کمتر از همه، حتی کمتر از شبکههای آمریکایی، بروز عقاید مخالف جنگ را پوشش داده بود. اخـبار مـربوط بـه تظاهرات ضد جنگ، تنها دو درصد از پوشش خـبری بـیبیسی را بـه خـود اخـتصاص داده بـود. امروزه در گزارشهای مربوط به عراق، بیبیسی بیش از پیش از زبان دولت سخن میگوید و کاملاً مرعوب شده است.
ما در این میان چه کنیم؟ اینیاسیو رامونه، مدیر لوموند دیپلماتیک، پیشنهاد ایجاد یک «قـوه پنجم» را میدهد که تکفرهنگی و تکاخباری رسانهها را مورد نظارت و تحلیل قرار دهد و این امور را به صورت یک موضوع مربوط به مصلحت عموم در بیاورد. عقیده من این است که میتوان به ظـهور یـک جور سامیدزات امیدوار بود؛ این واژه در دوران شوروی سابق درباره رسانههای غیر رسمی به کار میرفت. با توجه به تکنولوژی موجود، توانایی بالقوه در این زمینه عظیم است. بر روی شبکه جهانی ایـنترنت، بـهترین وبسایتهای «دگراندیش» هماکنون میلیونها خواننده دارند. گزارشهای شجاعانه گروهی از روزنامهنگاران یا «شهروندان خبرنگار» غیر حرفهای که به صورت آزاد کار میکنند، از هماکنون در جاهای پرخـطری مـانند عراق، خود را نشان میدهند. مـا نـیازمند نسل نوینی از «استثناهای شریف» از قبیل هرش و فیسک هستیم که به قول مارتا گلهورن حاضر باشند «نه از بالا به پایین بلکه از فرودست به بالا» گـزارش بـدهند. سنتهای شریف روزنامهنگاری هـرگز تـغییر نمیکنند؛ مردم حق دارند بازگشت آنها را خواستار شوند.
منبع: http://ir.mondediplo.com