دست تکیده نوشته تامس هاردی

0

۱. شیردوش بی‌نوا

در گاوداری هشتادودو سر گاو بود، گروه دوشنده‌ها ــ اصلی و موقّت ــ همه مشغول کار بودند؛ چون با این‌که تازه اوایل آوریل بود، در مَرغ‌زار علف فراوان بود و گاوها در منتهای شیردهی بودند. ساعت حدود شش غروب بود، و کارِ سه‌چهارم آن حیوان‌های مستطیل‌شکل بزرگ و حنایی پایان پذیرفته بود، و فرصتی برای کمی گفت‌وگو بود.

«شنیده‌م عروسش رو فردا می‌آره خونه. امروز تا انگلبِری اومده‌ند.»

صدا انگار از شکم گاوی که نام‌اش گیلاس بود در می‌آمد، اما صاحب صدا زن شیردوشی بود که چهره‌اش در پسِ پهلوی آن حیوانِ بی‌حرکت پنهان شده بود.

دیگری گفت: «کسی دیده‌ت‌ش؟»

پاسخ اولی منفی بود، اما افزود: «البته می‌گند موجود ریزه‌میزهٔ لُپ‌قرمزِ گوگول‌مگولی ئه.» زن شیردوش ضمن صحبت روی بر گرداند تا از پسِ دُم گاو، نگاهی به آن سوی حیاط بیافکند، آن‌جا که زنی سی‌ساله و چروکیده قدری جدا از دیگران مشغول دوشیدن بود.

دومی هم با نگاهی محتاطانه به همان سو، دنبالهٔ سخن را گرفت: «می‌گند خیلی از مَرده جوون‌تر ئه.»

«مگه مَرده چند سال‌ش ئه؟»

«سی، یا چیزی در این حدود.»

مرد شیردوش سال‌مندی در همان نزدیکی، که روپوش یا پیش‌بندی سفید داشت و لبهٔ کلاه‌اش را پایین کشیده بود و شبیه زن‌ها شده بود، وارد گفت‌وگو شد: «بل‌که هم چهل. پیش از ساختمان “آب‌بند بزرگه”متولد شد، اون موقع که من اون‌جا آب‌تنی می‌کردم هنوز قد مردها مزد نمی‌گرفتم.»

بحث طوری گرم شد که شُرشُر شیردوشیدن‌ها منقطع شد، تا این‌که صدائی از پهلوی گاوی دیگر به لحن تحکم‌آمیز گفت: «بابا، سن فارمر (۱) لاج یا خانمِ جدید فارمرلاج به گَرِه‌گوری‌ها چه مربوط ئه؟ سن خودش یا زن‌ش هرچی باشه، بنده باید سالی نُه پوند بابت هر سر از این گاوها اجاره بدم. کارتون رو بکنید، وگرنه هنوز تموم نکرده هوا تاریک می‌شه ها. از حالا گوشهٔ آسمون سرخ شده.» گوینده شخص گاودار بود که شیردوش‌ها برایش کار می‌کردند.

دیگر علناً از عروسی فارمرلاج چیزی گفته نشد، اما زن اولی از پسِ شکم گاو به‌نجوا به کناری‌اش گفت: «به‌ش خیلی گرون می‌آد.» اشاره‌اش به همان زن شیردوش چروکیده بود.

دومی گفت: «نه بابا. سال‌هاست مردکه با رودا حرف نزده.»

وقتی شیردوشی پایان پذیرفت، سطل‌ها را شستند و بر سطل‌آویز پُرشاخه‌ئی آویختند که طبق معمول از چوب بلوط پوست‌کنده ساخته شده بود و پایه‌اش را در زمین کار گذاشته بودند و شبیه شاخ عظیم گوزن بود. سپس جمع در راه خانه‌های خویش پراکنده شدند. پسربچه‌ئی ده دوازده‌ساله به زن نحیفی که سخنی نگفته بود، پیوست. این‌دو نیز راه دشت را در پیش گرفتند.

راه آن‌دو جدا از دیگران بود و به نقطه‌ئی پرت در بالای مَرغ‌زارها می‌رفتند که از حصار اگدن هیث (۲) چندان دور نبود، چنان‌که از فاصله‌ئی که به نظر آن‌دو نزدیک خانه‌شان بود، می‌شد سیمای گرفتهٔ آن را دید.

زن گفت: «توُ حیاط گاوداری داشتند می‌گفتند که بابات فردا زن جوون‌ش رو از انگلبری می‌آره خونه. می‌خوام بفرستمت بازار یک چیزهائی بخری، حتماً اون‌ها رو هم می‌بینی.»

پسربچه گفت: «باشه، مادر. پس بابا زن گرفته؟»

«آره… آگه دیدی‌ش، یک نگاه به‌ش بنداز، به‌م بگو چه شکلی ئه.»

«باشه، مادر.»

«سبزه ست یا بور ئه. بلندبالاست ــ قد من هست یا نه. قیافه‌ش قیافهٔ زنی ئه که کار کرده یا، اون‌طوری که من حدس می‌زنم، خورده و خوابیده و دست به سیاه‌وسفید نزده و از اون خانم‌خانم‌ها ست.»

«باشه.»

در هوای گرگ و میش شام‌گاهی از تپه بالا رفتند و وارد کلبه شدند. دیوارهای کلبه چینه‌ای بودند و باران‌های بسیار چنان آن‌ها را شسته بودند و چندان جوی‌واره و چین‌خوردگی بر آن‌ها پدید آورده بودند که از سطح صاف اول‌شان اثری باقی نمانده بود، حال آن‌که از بام گالی‌پوشِ آن، جای‌جای، تیرکی چون استخوانی که پوست را شکافته باشد بیرون زده بود.

زن پای اجاق، جلوی دو تکه زغال‌سنگ نارس که مقداری خاربن در میان‌شان جا داده شده بود، زانو زده بود و خاکسترهای افروخته را پف می‌کرد، تا این‌که زغال‌سنگ‌ها شعله کشیدند. شعله، گونهٔ پریده‌رنگ‌اش را بر افروخت و چشمان سیاه‌اش را، که یک وقت زیبا بودند، از نو زیبا نمود. زن سخن‌اش را دنبال گرفت: «آره، ببین سبزه ست یا بور ئه، آگه تونستی یک نگاه هم به دست‌هاش بنداز ببین سفید اند یا نه؛ آگه سفید نبودند، ببین دستی‌اند که کارِ خونه کرده‌ند، یا مثل دست‌های من دست یک شیردوش‌اند.»

پسرک باز هم قول داد، اما این‌بار با بی‌توجهی، مادرش متوجه نبود که او دارد با چاقوی جیبی‌اش روی صندلی‌ئی که پشتی‌اش از چوب آلش بود شکل می‌کَند…


دست تکیده نوشته تامس هاردی

مترجم : ابراهیم یونسی‌

انتشارات چشمه

54 صفحه


اگر خواننده جدید سایت «یک پزشک»  هستید!
شما در حال خواندن سایت یک پزشک (یک پزشک دات کام) به نشانی اینترنتی www.1pezeshk.com هستید. سایتی با 18 سال سابقه که برخلاف اسمش سرشار از مطالب متنوع است!
ما را رها نکنید. بسیار ممنون می‌شویم اگر:
- سایت یک پزشک رو در مرورگر خود بوک‌مارک کنید.
-مشترک فید یا RSS یک پزشک شوید.
- شبکه‌های اجتماعی ما را دنبال کنید: صفحه تلگرام - صفحه اینستاگرام ما
- برای سفارش تبلیغات ایمیل alirezamajidi در جی میل یا تلگرام تماس بگیرید.
و دیگر مطالب ما را بخوانید. مثلا:

روجلدهای خاطره‌انگیز مجموعه کتاب های طلایی که کودکی‌مان را رنگی می‌کردند!

عبدالرحیم جعفری، پایه گذار انتشارات امیرکبیر و کتاب های طلایی، است. او ۱۲ آبان ۱۲۹۸ در تهران زاده شد. عبدالرحیم جعفری در سال ۱۳۲۸ انتشارات امیرکبیر را پایه گذاشت. و در سال ۱۳۴۰ انتشار مجموعه ی کتابهای طلائی را آغاز کرد. کتابهای طلایی مجموعه…

یک عکاس از هوش مصنوعی برای تصور اینکه شخصیت‌ها و سلبریتی‌های تاریخی امروز چه شکلی می‌شدند، استفاده…

یک عکاس از هوش مصنوعی (AI) استفاده کرده است تا تصور کند شخصیت‌های تاریخی مانند آل کاپون، بنجامین فرانکلین و شارون تیت اگر امروز به دنیا می‌آمدند چه شکلی بودند.این عکاس به نام آلپر یسیلاتس که در استانبول ترکیه زندگی می‌کند، پرتره های فوق…

خاطره‌بازی‌ با هم‌خوابگاهی‌ها و هم‌خانه‌های کثیف زمان دانشجویی!

الان را نمی‌دانم، اما داشتیم هم‌خوابگاه‌هایی و هم‌اتاقی‌هایی که نظم و بهداشت برایشان اولویت نبود. شاید یک جور لج و لجبازی برای نامرتب بودن و نشان دادن بی‌حالی و غم فلسفی هم در کار بود.ظرف‌های نشسته که دست کم مواد غذایی داخلشان تخلیه…

دو اینفلوئنسر سفر در واقع با یک تلویزیون ساده، سفر جعل می‌کردند و هیچ خبری از عکس واقعی در محیط…

دو عکاس به نام مانوئل بختر و و مانوئل رومز رام تصاویر خیره کننده‌ای خلق کردند که آنها را در حال پیاده‌روی در برف، کمپینگ در کوه‌ها و پرواز با هواپیما به سوی مقصدی دور نشان می‌دهد. اما در واقع آنها از در هنگام ثبت همه این عکس‌ها از اتاق…

گالری عکس: طراحی‌های داخلی و خارجی افتضاح و عجیب که با کمی قدرت شبیه‌سازی مغزی رخ نمی‌دادند!

چیزی که من اسمش را می‌گذارم شبیه‌سازی مغزی واقعا چیز لازمی در زندگی و کار است. یعنی اینکه بتوانید قبل از جابجایی و ساختن اجسام در ذهن تجسمش کنید و بعد حین کاربری‌های مختلف تصورش کنید و پیش‌بینی کنید که کجای کار می‌لنگد.فکر کنم از زمان…

جالب و گاهی خنده‌دار: آدم‌هایی که خیلی شبیه تابلو یک آگهی کنارشان هستند!

گاهی شباهت آدم‌ها به هم عجیب به نظر می‌رسند. حالا در نظر بگیرید که کاملا تصادفی اشخاصی در کنار تابلویی یا آگهی دیواری ایستاده باشند و چهره آنها به یکی از شخصیت‌های تابلو یا آگهی شباعت زیادی داشته باشد یا اصلا فرد افزونه‌ای برای مفهوم تبلیغ…
آگهی متنی در همه صفحات
دکتر فارمو / کلینیک زیبایی دکتر محمد خادمی /جراح تیروئید / پزشکا /تعمیر فن کویل / سریال ایرانی کول دانلود / مجتمع فنی تهران / دانلود فیلم دوبله فارسی /خرید دوچرخه برقی /خرید دستگاه تصفیه آب /موتور فن کویل / شیشه اتومبیل / نرم افزار حسابداری / خرید سیلوسایبین / هوش مصنوعی / مقاله بازار / شیشه اتومبیل / قیمت ایمپلنت دندان با بیمه /سپتیک تانک /بهترین دکتر لیپوماتیک در تهران /بهترین جراح بینی در تهران / آموزش تزریق ژل و بوتاکس / دوره های زیبایی برای مامایی / آموزش مزوتراپی، PRP و PRF /کاشت مو /قیمت روکش دندان /خدمات پرداخت ارزی نوین پرداخت / درمان طب / تجهیزات پزشکی / دانلود آهنگ /داروخانه اینترنتی آرتان /اشتراك دايت /فروشگاه لوازم بهداشتی /داروخانه تینا /لیفت صورت در تهران /فروش‌ دوربین مداربسته هایک ویژن /سرور مجازی ایران /مرکز خدمات پزشکی و پرستاری در منزل درمان نو / ثبت برند /حمل بار دریایی از چین /سایت نوید /پزشک زنان سعادت آباد /کلاه کاسکت / لمینت متحرک دندان /فروشگاه اینترنتی زنبیل /ساعت تبلیغاتی /تجهیزات پزشکی /چاپ لیوان /خرید از آمازون /بهترین سریال های ایرانی /کاشت مو /قیمت ساک پارچه ای /دانلود نرم افزار /

ارسال یک پاسخ

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.