مقالهای از آلدوس هاکسلی: سانسور اقتصادی و ادبیات گویا
دو نـوع سـانسور در همزیستی مسالمتآمیزی بر دنیای امروز حکومت میکنند. در جوامع توتالیتر سانسور سیاسی به فرمان نیروی حـاکمه و عوامل اجرائی آن اعمال میشود. در جوامع دموکراتیک سانسور سیاسی جز برای حفظ اسرار نـظامی وجود ندارد. در اینجا، در عـوض، سـانسور اقتصادی حکمفرماست که ناخودآگاه و کورکورانه با ازدیاد مداوم هزینه تولید کتاب، نمایشنامه و فیلم دست در کار است.
دولتهای توتالیتر سانسور تعمدی را با تبلیغات یک سویه و علنی همراه میکنند. مسائل، عقاید و نظریات مـوافق طبقه حاکمه بطور مداوم جمعآوری و به خورد مردم داده میشوند. در عوض، نظریات و عقاید و مسائل مخالف دولت یا به کلی مردود و مذموم شناخته میشوند و یا به شکلی که گوئی اصلاً وجود نداشتهاند، نادیده گـرفته مـیشوند. سکوت پیشبینی شده میتواند حداقل به اندازه سخنرانیهای برنامهریزی شده و مکرر، مؤثر باشد.
آنجا که حکومت دموکراسی است، سخنرانی و سکوت، تبلیغات و سانسور بوسیله عامل مشخصی صورت نمیگیرد، این رویدادها صرفاً تـحت تأثیر فشارهای اقتصادی، بصورت نتایج چندگونهای از برخورد آراء و عقاید، حادث میشوند. آراء و عقاید متضاد چند دستهاند-فلسفی، مذهبی، سیاسی و مهمتر از همه تجارتی و اقتصادی. در برابر هر هزار کلمه آگهی و تبلیغات تجارتی نـوشته شـده و گفته شده احتمالاً یک کلمه تبلیغاتی فلسفی، ده کلمه تبلیغاتی مذهبی، و پنجاه تا صد کلمه تبلیغاتی سیاسی میبینیم و میشنویم. پول، نه تنها زبان دارد و حرف میزند، بلکه سکوت را هم میفریبد و به دام مـیکشد. فـلاسفه هـیچ نوع قدرتی برای سانسور عـلنی نـدارند، و سـیاستمدارها هم جز در امور نظامی در این زمینه چندان صاحب قدرت نیستند. البته واقعیتی است که روحانیون میتوانستند برپاکنندگان سرگرمیها و نمایشهای گروهی (ولیـ خـوشبختانه نـه نویسندگان کتاب و نمایشنامه) را وادار کنند به برخی اصول کـه بـظاهر حرمت مسائل مذهبی و جنسی را نگاه میداشت تن دردهند. اما تواناترین خاموشیآفرین و سد هر نوع جریان فکری و هنری پول است. هـیچ دیـکتاتور بـدسیرتی این نوع سانسور را مد نظر نداشته است و این امر خـودبخود و بطور اتفاقی حادث شده است.
گرچه غیرعمدی بودن دلیلی برای مؤثر و مخرب بودن این حربه نمیشود. اینک بـبینیم مـاهیت سـانسور اقتصادی چیست و در مواجهه با آن چکار میتوان کرد؟
بیست سال قبل فروش دوهـزار نـسخه از یک کتاب مخارج ناشر امریکائی آن کتاب را جبران میکرد و از آن بیشتر ناشر هرچه میفروخت سود میبرد. در کـشورهای اروپای غـربی تـراز هزینه و درآمد از این هم پائینتر بود، و ناشرین پس از فروش هزار و پانصد و حتی هـزار و دویـست نـسخه سود میبردند. امروزه همان ناشر امریکائی با فروش کمتر از هفت هزار نسخه به ایـن مـرحله نـمیرسد. در اروپای غربی این حد البته پائینتر است، با وجود این تعداد نسخهها حداقل سه بـرابر مـقداری است که قبل از جنگ دوم جهانی بوده است. در سالهای اخیر قیمت کتاب به مـیزان قـابل تـوجهی رو به افزایش بوده است. افزایش بیش از این در بهای کتاب مشکوک به نظر میرسد. مـردم بـا کمال میل حاضرند چهار پا پنج برابر گذشته برای صرف غذا در رستوران مورد عـلاقه خـود بـپردازند، حال آنکه حاضر نیستند بیش از دو یا حداکثر دو برابر و نیم قیمت گذشته برای خرید کتابی از نـویسنده مـحبوب خود از دست بدهند. مقاومت خرید زمانی شروع میشود که قیمت به دویـست درصـد قـیمتهای قبل از جنگ میرسد، در صورتی که هزینه تولید تا سیصد درصد بالا رفته است. امروز تـنها بـا فـروش معتنابه میتوان سود برد. به این ترتیب کتابها به ناچار باید از بـوته سـخت آزمایش اقتصادی بگذرند. بتدریج رسیدن به مرحله چاپ برای آثار فاقد نشانههای ظاهری محبوبیت مشکل و مـشکلتر مـیشود.
بر دنیای تجاری تولید نمایشنامه و فیلم نیز موقعیت مشابهی حکمفرماست. برای روی صـحنه آوردنـ نمایشنامهای در برادوی هزینهای معادل هفت هزار دلار لازم اسـت؛ و تـهیه یـک فیلم معمولی ده تا بیست برابر این مـبلغ هـزینه برمیدارد. و چون بهای بلیت سینما و تآتر متناسب با هزینه تولید فیلم و نمایشنامه بـالا نـرفته است، برای حصول منفعت، زمـان نـمایش طولانیتر و تـعداد تـماشاچی بـیشتری در مقایسه با گذشته لازم است. علیرغم ارزشـمندی اثـر، آثاری که فروش چشمگیری نداشتهاند هرگز شانسی برای نمایش در برادوی و هالیوود نـخواهند داشـت. اروپای غربی از موقعیت بهتری برخوردار است ولیـ البته نه چندان امـیدبخش کـه شک و تردید ما را نسبت بـه آیـنده برطرف سازد.
کتابی که کمتر از هفت هزار نسخه فروش رود، نمایشی که تماشاخانه را کـمتر از سـه یا چهار ماه پر نگهدارد و فـیلمی کـه جـماعتی کمتر از چندین مـیلیون نـفر را در سینما جمع کند بـوسیله سـانسور جدید اقتصادی تهدید میشود.
هواداران کمونیسم و تسلیح اخلاقی در یک مساله اتفاق نظر دارند و آن اهـمیت فـوقالعاده تآتر به عنوان یک وسیله تـبلیغاتی اسـت. پشت پردهـء آهـنین هـر نمایشنامهای با ایدئولوژی صـحیح سلاح جنگ سرد بشمار میآید. طرفداران تسلیح اخلاقی نیز در میدان مبارزهشان مجموعهای از نمایشهای مذهبی و اخـلاقی چـون”اوکلاهما 1″و”گربه روی شیروانی داغ 2″را در اخـتیار دارنـد. بـدرستی نـمیتوان گـفت که این نـمایشنامهها آن انـدازه که دکتر بوشمن و روسها عقیده دارند افکار مردم را شکل میدهند. من شخصاً در این باره شک دارم، چـه عـقیده دارمـ مردم بیشتر برای تهییج احساسات خود و یـا بـرای دسـت یـافتن بـه آرامـشی که بعد از هیجان روی میدهد، رو به تآتر میآورند. هیجان و آرامش تجربهای کاملاً شخصی و خصوصی را میسازند که با جنبههای غیراحساسی زندگی تماشاچی اصلاً رابطهای ندارد و اگر هم داشـته باشد رابطهای بسیار
(1)- Oklahoma
(2)-اثر تنسی ویلیامز
ضعیف است. به عنوان مثال: ولتر چندین تراژدی نوشته است که در زمان خود از اقبال کمنظیری برخوردار بود، با همه اینها ولتر تنها از طریق جـزوهها، رسـالههای فلسفی و مقالاتش در”دائره المعارف”توانست ردپائی از خود جا بگذارد. بهرحال، سانسور چه تعمدی و چه ناخودآگاه همیشه ناپسند و مذموم بوده است. با این وجود زیان سانسور در برخی حوزهها کمتر از حوزههای دیـگر اسـت. نمایشنامه به عنوان وسیلهای برای انتقال اطلاعات سودمند و تفسیر عقاید ارزشمند اهمیت و کاربری مقاله، رساله و حتی داستانهای بیسروته را ندارد. در نتیجه سانسور اقتصادی نـمایشنامهها و فـیلمهای سینمائی و برنامههای تلویزیونی در مقایسه بـا سـانسور اقتصادی کتابها و نشریات ادواری از اهمیت کمتری برخوردار است.
بر سانسور اقتصادی میتوان به انحاء گوناگون پیشدستی کرد. سادهترین و هموارترین راه، برخورداری از حمایت مالی است. کـمک مـالی ممکن است بوسیله مـؤلف-اگـر ثروتمند باشد-تامین شود. ناشران نیز اگر برای آثار هنری کممشتری و نظریات کمپسند ارزش قائل باشند، و اگر اطمینان داشته باشند این آثار مورد اقبال گروههای طرفدار کتاب بوده و برای ارائه نظریات ارزنـدهای کـه دارند از حمایت خوانندگان و مشتریهای ثابتقدمی برخوردارند از حمایت مالی دریغ ندارند. حمایت مالی همچنین ممکن است بوسیله سازمانهائی صورت گیرد که گردانندگان آنها تشویق و تأیید تجربیات هنری و اشاعه عقاید و نظریات کـمپسند را قـسمتی از وظایف خـود میدانند. و بالاخره این هزینهها ممکن است توسط سرمایهداری تقبل شود که بخواهد آگهیهای تبلیغاتی خود را با ارائه اثـری گمنام، نامتعارف و کمپسند همراه سازد.
براساس یک قاعده کلی حمایت اقـتصادی تـنها در مـورد آثاری که نیازی به آن ندارند صورت میگیرد. مؤسسات تبلیغاتی دستمزدهای گـزافی بـرای ارائه آثار عامهپسند و پرطرفدار میپردازند. حال آنکه از چاپ آن دسته آثار فاقد این خصوصیات بـکلی بـاید قـطع امید کرد.
در حال حاضر اغلب ماهنامهها و فصلنامههای کشورهای غربی از نظر مالی به طریقی حمایت مـیشوند. سانسور اقتصادی حاصله از بالا رفتن قیمتها بحدی تهدیدکننده است که اگر”فرشتگان نـجاتبخش”نبودند ادبیات کمپسند هـرگز راهـی برای نفوذ در میان توده عظیم و همنوای روشنفکران و هنرمندان پیدا نمیکرد.
اما پایمردی فرشتهوار مؤسسات و افراد ثروتمند تنها قسمتی از مشکل سانسور اقتصادی را حل میکند، نه تمام آن را. اگر حرفه نشر کتاب میتوانست مـانند گذشته از حمایت داخلی برخوردار شود بهتر میتوانست با این مشکل دست و پنجه نرم کند. مساله در اینجا در درجه اول مسالهای تکنیکی است. چگونه میتوان هزینه تولید کتاب را آن اندازه پائین آورد که انتشار آثار کـمپسند هـم ممکن باشد؟
حروفچینی، حتی در اشکال صددرصد ماشینی، مرحلهای کند و بسیار پرخرج است. شاید در آینده، با استفاده از نوعی روش عکسبرداری بتوان حروفچینی را ارزانتر تمام کرد. ولی در حال حاضر استفاده از وسائل موجود بجای حروفچینی بـه هـمان گرانی تمام میشوند و کمکی به حل مسأله سانسور اقتصادی نمیکند.
اگر ناشرین از عهده تهیه و پخش آثار کمپسند برنیایند، چرا نویسندگان خود این مهم را به عهده نگیرند؟ در قرون وسطی مؤلف جـز آنـکه ناشر اثر خود باشد راه دیگری نداشت. به عنوان مثال: پترارک و بوکاچو از کتابهایشان نسخههای دستنویس تهیه میکردند و در عین حال از آثار کلاسیک نیز نسخهبرداری میکردند. با کمک ماشین تحریر و ماشینهای تـکثیرکننده، هـر نـویسندهای به آسانی میتواند اثر خـود را در صـدها نـسخه تکثیر کند. نهضت”کس نخارد پشت من”که از نجاری، لولهکشی و سیمکشی شخصی شروع شده است با جدیتر شدن سانسور اقتصادی، تـهیه و نـشر کـتاب را هم دربر میگیرد. نشریههای مدارس و انتشارات مجامع کـوچک و بـیپول علمی عملاً با همین روش منتشر میشوند. تا چند سال دیگر احتمالاً شاهد تشکیل انجمنهائی از ناشرین گمنامی خواهیم بود کـه بـرای عـلاقمندان معدود تجربیات هنری و آنها که از”افکار خطرناک”نمیترسند، رونوشتهائی از آثـارشان را در مقابل بهای آن با پست میفرستند.
تکنولوژی جدید نسخهبرداری و کتابت را احیاء کرده است. زمان آن فرا رسیده است که در تـاریخ فـرهنگ قـدمی به عقب برداریم و راویان حماسههای هومر و خنیاگران قرون وسطی را از فراموشی رهـائی بـخشیم. این گروه خاموش شده تا قرن هفدهم در روستاهای انگلستان سفر میکردند. جان اوبری 1 که در 5261 زاده شد مـینویسد:”آنـروزها کـه پسربچهای بودم، هر نجیبزاده انگلیسی خنیاگری در خانه داشت.”این خنیاگران آهنگهای مـشخصی را مـینواختند، امـا نقش اصلی آنها از بر خواندن ترجیع- بندها و قصایدی طولانی درباره حوادث تکاندهنده تاریخ گـذشته و آنـ زمـان بود که گهگاه بوسیله خود خنیاگر ساخته میشد. به گفته اوبری: “بعضی از آنها شـعر هـم میسرودند.”در صومعههای کاتولیک البته خنیاگر چنگنواز وجود نداشت، در عوض موقع صرف غذا یـکی از بـرادران مـقدس قسمتی از زندگانی مقدسین و یا آثار آبای کلیسا را با صدای بلند میخواند.
چه نیکوست اگـر بـانوی میزبان امروزی هم به بند یکت قدیس تأسی جوید. خستهکنندهترین و ناجورترین مهمانیها اگـر در فـرصتی صـحبتهای کوتاه را قطع کنیم و به روخوانی اثر هوشیارانهای گوش فرا دهیم گرم و دلپذیر میشود. تکنولژی جـدید دقیقاً توانسته است به این امر واقعیت بخشد و
(1). Aubrey
یشرفتهای آینده حتی امکانات بـیشتری را از نـظر اقـتصادی فراهم میکند. هم اکنون، تعداد زیادی کتاب گویا در کتابخانههای نابینایان وجود دارد که با دستگاههای ضـبط و پخـش صـدا از آنها استفاده میشود. کتابهای گویا در دسترس عامه مردم نیستند و مردم بناچار بـاید بـه دیدن فهرست سی چهل کتاب گویا که با قیمت گزاف در کاتالوگ صفحهفروشیها آمده اکتفا کنند. اگـر مـیخواهیم راویان حماسههای هومر زندگی دوباره پیدا کنند و خنیاگران و قاریان دیرنشین موقعیت از دسـت رفـتهشان را بازیابند، باید در جستجوی راهی برای فروش کـلمات بـه بـهای ارزانتری باشیم. از نظر تکنیکی این مشکل بـه سـادگی قابل حل است. تنها مسأله کم کردن سرعت به هنگام ضبط صدا مـطرح اسـت. امروزه فقط یک کمپانی تـهیهکننده صـفحه وجود دارد کـه سـرعت صـفحاتش نصف سرعت صفحههای معمولی است. سـرعت ضـبط صدا را از این هم میتوان کمتر کرد. با استفاده از یک سوزن خوب بـه آسـانی میتوان گفتاری را با هشت و حتی شـش دور در دقیقه بخوبی ضبط کـرد. بـا این روش میشود کتاب متوسط الحـجمی را بـر دو روی یک صفحه دوازده اینچی به سادگی ضبط کرد.
بدون شک قیمت ضبط صوت و نـوار بـه مرور ایام ارزانتر میشود. در حـال حـاضر، چـنین به نظر مـیرسد کـه برای تولید ادبیات گـویا بـه میزان وسیع راه دیگری بجز استفاده از نوارها و صفحههای وینیلیت و وسائل پخش و ضبط با دور کم نـداریم.
احتمالاً این سئوال پیش میآید که دلایـل مـا برای احـیاء ادبـیات گـویا چیست؟ برای این کار دلایل مـتعدد صوتی وجود دارد. از جمله اینکه در آینده نزدیکی انتشار یک اثر روی صفحه یا نوار کند دور ارزانتر از انـتشار آن بـه صورت چاپی تمام میشود. هزینه تـولید مـادهای کـه ایـن صـفحهها و نوارها را با آن تـهیه مـیکنند خیلی کمتر از هزینه حروفچینی و تهیه کلیشههای لازم برای چاپ یک کتاب شصت هزار کلمهای است. آن زمان کـه تـکنسینها کـارهای فنی لازم را انجام دادند، مؤلفین آثار کمپسند راهـی بـرای مـقابله بـا سـانسور اقـتصادی آثارشان خواهند داشت.
پیداست که این تنها و یا مهمترین دلیل برای احیاء ادبیات گویا نیست. در میان جماعت تحصیلکرده جهان گروه عظیمی اصلاً نمیخوانند و یا فقط آثار شـبه ادبی پیشپا افتاده و مجلات و روزنامههای عهد بوق را میخوانند. بسیاری از این بیسوادان قربانی فلسفهای آموزشی هستند که با توجه بیش از حد به ترکیبات و کلیات عجیب و غریب، آموزش روش تجزیه حروف تشکیلدهنده یـک کـلمه را نادیده میگیرند. نتیجه، همانطور که آقای رودلف فلش در اثر درخشانش”چرا جانی نمیتواند بخواند 1؟”به آن اشاره کرده است، هزاران هزار دختر و پسری است که پس از گذراندن ده سال در مدرسه هنوز بـخوبی هـنری را که با روشهای تحلیلی قدیمی در سنین پنج تا شش سالگی کامل میشد، فرا نگرفتهاند. به گروههای کتابنخوان و کمخوان معتادین به رادیو و تلویزیون را هـم بـاید افزود که در مقابل کتاب واکـنشی هـمراه با بیاعتمادی و ترس نشان میدهند. اینان با دیدن یک کتاب با یک نظر میفهمند که آن کتاب بدردشان نمیخورد د اگر هم کوششی برای خواندن آنـ بـکنند، از مطالبش چیزی دستگیرشان نـمیشود و تـا حد مرگ خسته و ملول میشوند. تجربه نشان داده است که اگر بشود کتابنخوانها و کمخوانها یا خوانندگان بیعلاقه را وادار به شنیدن صدای شخص دیگری بکنیم که به صدای بلند قسمتی از کتابی را که آنـها هـرگز فکر بازکردنش را هم نمیکردند، برایشان بخواند، بسیاری از آنها نه تنها به معنا و مفهوم آنچه خوانده میشود پی میبرند بلکه کمکم شیفتهاش میشوند.
دنیای ما دنیائی است که در آن آگاهی هردم افـزون مـیشود و
(1). Why Johnny Can’t Read برای آگـاهی بیشتر در مورد این اثر رک به: مقاله دانیل ملچر.”خواندن همزمان با زبان باز کردن”نامه انـجمن کتابداران ایران دوره هشتم شماره دوم (تابستان 4531) ص 061-691.
فرزانگی کاستی میگیرد. ناگزیر در چنین حـال و هـوائی پیـشرفت علم و صنعت نیازمند همکاری متخصصینی است که هریک به کاری مشغولند (کاری تمام وقت، و حتی بیشتر از تـمام وقـت) در این کار آنان باید بر دقایق رشته خاص خود تسلط داشته باشند و بـا تـغییراتی کـه کشفیات علمی و اختراعات فنی در نظر و عمل به بار میآورد همگام گردند. در سالهای گذشته تمام مـیل و علاقه آموزشگران بر این بود که این گروه متخصص را بصورت موجودات وحشی تـربیت شده درآوردند. برای مـتمدن کـردن فیزیکدانها، شیمی- دانها و مهندسین آینده، پزشکان آینده، حقوقدانها، ریاضیدانها و مدیران آینده، روسای بسیاری دانشگاهها و مدارس حرفهای اصرار دارند که تعلیمات تخصصی با دورهای جلوتر یا همزمان در علوم انسانی همراه شود. هـدف و نیت این کار عالی است، ولی نتیجه چیست؟ تا آنجا که مشاهدات شخصی نشان داده است نتیجه زیاد هم رضایتبخش نیست. بنظر من دلیل عدم موفقیت اینست که علوم انسانی از آنجا که خود پدیدههائی انـسانی هـستند به آموزشی که هدفش امتحان و چشمداشتش گرفتن نمره است تن نمیدهند. اگر قرار باشد متخصصین متمدن شوند، و باید هم متمدن شوند، در تمام درجات تخصصی، از مکانیک تعمیرگاه گرفته تا فیزیکدان اتـمی بـاید بینش و ارزشیابی و فرزانگی با شیوهای غیررسمیتر، سادهتر و بالاتر از همه عقلانیتر از درسهای نمرهبیار ارائه شود. وقتی صحبت نمره دادن به میان میآید زمان زیادی به پای جوابگوئی سئوالات به هدر میرود، کـه فـرصت خوبی برای فضلفروشان است و در عین حال کاملاً خارج از موضوع: چه کسی تحت تأثیر کی چه موقع چه گفت؟ حال آنکه تنها سئوالی که واقعاً مطرح است، و تنها سئوالی که جواب صـحیح آن مـیتواند تـأثیری سازنده و فرهنگبخش بر آینده مـتخصصین داشـته بـاشد، سئوالی است که بودا و مسیح، لائوتسه و سقراط، ایوب و آشیل، چوسر و شکسپیر و داستایوسکی و تمام فلاسفه، عرفا و هنرمندان بزرگ از خود پرسیدهاند:”من کـیستم و چـکار مـیتوانم بکنم؟”در ضمن، نویسندگان مشهور کتابهای جنجالی که کلامشان بـارها و بـارها و بیش از هر قدیس و فرزانه و هر کتاب مقدس و کلام الهی به گوش و چشم جماعت انبوهی میخورد نیز این سئوال را پرسـیده و پاسـخ گـفتهاند (البته به غلط). مشکلی را که آموزشگران با آن مواجه هـستند میتوان در چند جمله خلاصه کرد. آیا میتوان به تبلیغاتچیها اجازه داد در جوامع دموکراسی و توتالیتر نقش طراح فلسفه مورد پسـند زنـدگی مـردم را ایفا کنند؟ آیا میتوانیم در میان متخصصین طراز اول به فلسفههای دور از واقعیت که چـیزی نـیستند جز”لیت و لعل”اجازه دهیم بدون مؤاخذه به راهشان ادامه دهند؟ و اگر جواب منفی است، آیا مـیتوان راهـ دیـگری برای تمیز عقل و خرد خدادادی بشر از روشهای معمولی ارائه دورههای رسمی در علوم انـسانی پیـدا کـرد. پاسخ من به آخرین و مهمترین سئوال اینست که بله، چنین راهی وجود دارد. ضمن سـخن رانـدن دربـاره مقدماتی از علوم انسانی به مدد نفوذ کلام بطور مداوم و در عین حال غیررسمی نظر شـاگردان را بـه سخنان مردان و زنان بزرگی از تاریخ جلب کند که بهترین بینشها و بالاترین قدرتها را بـرای بـیان آن داشـتهاند. این پرده برکشیدن مداوم و غیررسمی از خرد و فرزانگی بسیار مؤثرتر خواهد بود اگر سخنان خردمندانه گـفتاری بـاشد تا نوشتاری. غیر از تعداد معدودی از آثار شعرای معاصر، شعر همیشه برای از بر و بـلند خـوانده شـدن سروده میشده است. همین مسأله در مورد آنچه که میشود آن را ادبیات فرزانگان نامید نیز وجود دارد. تـعالیم اغـلب اولیا و حکما با سخن گفتن انجام گرفته است و حتی هنگامی که ایـن گـفتارها را بـر روی کاغذ میآوردند تأثیر آنها به هنگام شنیده شدن بسیار بیشتر از خواندن آن از روی متن چاپی بـوده اسـت (هـرکس میتواند در مورد خودش به این مسأله پی ببرد). به اعتقاد من، این ادعـا نـه تنها در مورد کتابهای مذهبی و مقدس بلکه در مورد نوشتههای خردمندانه غیرمذهبی هم صادق است. اگر به مـقالهای از بـیکن یا امرسون، هیوم یا بجهات یا راسل یا سانتایانا که به صـدای بـلند خوانده میشود گوش کنید، متوجه خواهید شـد کـه تأثیر آن خیلی بیشتر از موقعی است که آن را برای خـودتان مـیخوانید-بخصوص اگر مجبور میشدید بخاطر امتحان و نمره آن را بخوانید. مجموعه چاپی”صد اثـر بـزرگ”باز نشده درون قفسه کتابخانهها بـاقی مـیماند. اما شـنیدن هـمین مـجموعه بصورت صفحه و نوار (بصورت گزیده-شـما را بـه خدا نگذارید گویندهای صدای خود را برای ضبط یکجای متن کامل تلف کـند) سـر غذا، موقع حمام کردن، بجای روزنـامه عصر، یا یکشنبه صـبح در رخـتخواب، با ناراحتی کمتر و تفهیم و هـمراهی بـیشتری صورت میگیرد که به ندرت در خوانندگان مجموعه چاپی پیدا میشود. مؤسسات علاقمند بـه حـل مشکلات جوامع شهری صنعتی در زمـینههای فـنی، مـعنوی و اخلاقی میتوانند تـوصیههای زیـر را بکار بندند. شاهکارهای انـدیشمندانه را بـا استفاده از نوارها و صفحههائی با دور کند و ارزان قیمت در دسترس مردم قرار دهید. همین کار را در مورد بـهترین اشـعار جهان به زبان اصلی انجام دهـید. تـعداد معدودی داسـتانها، نـمایشنامهها، سـرگذشتنامهها و خاطرات را هم به هـمین طریق ضبط کنید. سرمایهدارها را برای تولید و وسایل صوتی لازم برای استفاده از این نوارها تشویق کنید و وسـایلگردان سـاده و ارزان قیمتی بسازید که بوسیله آنها بـتوان از گـرامافونهای مـعمولی بـرای صـفحات کند دور استفاده کـرد. تـقبل هزینهای معادل پنج یا ده میلیون برای این کار نتیجهای بمراتب بهتر از صرف صدها میلیون بـرای ایـجاد دانـشگاههای جدید و یا توسعه دانشگاههای موجود خواهد داشـت.
ترجمه: مهوش بـهنام
نامه انجمن کتابداران ایران, پاییز 1354