همزمان با زبان باز کردن خواندن را به کودکان بیاموزید!
زمانی بود که بچههای کندخوان، راهی جز ترک درس و مدرسه نداشتند. امروز دیگرنه چنین تـوقعی از آنان میرود و نه مدرسهها وجود اینگونه اطفال را که معمولاً 02 درصد شاگردانند مایه نـنگ میدانند. طبق گزارش وزارت آمـوزشوپرورش امـریکا، حدود هفت میلیون دانشآموز ابتدائی و متوسطه چنان به این درد مبتلایند که نمیتوانند توانائیهای خود را در جامعه خویش بنمایانند. معنای این سخن آن نیست که شاگردانی که بنا به قول مدارس از خواندن عاجزند بـکلی بیسوادند. آمار میگوید که صد در صد مردم ایالات متحده باسوادند یعنی میتوانند بیش از نام خود را بخوانند و بنویسند. اما تعداد کثیری از آنان چیزی بنام خواندن برای لذت و سرگرمی نمیشناسند و هرگز نوشتههای چاپی را وسـیله روشـنفکری افکار خویش نمیدانند. نوشتههای چاپی چنان بر این گروه عظیم بیتأثیر و بر آنان نامفهوم است که تنها موسیقی برای بیشتر ما. این گروه را هرچه بنامید و بخوانید، کندخوان، ناخوان، ناتوان از خـواندن، امـا نکته مهم آنست که اینان هرگز از عهدهٔ خواندن برنمیآیند و گرچه حرف زدن برایشان کاری سهل و ساده است اما خواندن را از مقوله کشف رمز میدانند.
خواندنآموزی، در اولین سالهای کودکی به معنای آن نـیست کـه آیا فلان مادر عجول و سختگیر به این وسیله کودکش را نامنصفانه بهکار میکشد یا خیر. بلکه مسئله به این صورت مطرح میشود که اساساً آیا لازمست این فرصت نه فـقط در اخـتیار گـروهی خاص، که در دسترس همه کـودکان قـرار گـیرد.
معمولاً بسیاری از متخصصان تعلیم و تربیت در پاسخ این سئوال فوراً به پیشنهاد کم کردن سن ورود بچهها به مدرسه متوسل میشوند. اکنون بـسیاری از مـدارس کـالیفرنیا میخواهند سن ورود به مدرسه را به چهار سالگی تـقلیل دهـند و مدارس ایالت نیویورک درصدد تعیین سن سه سالگی برای ورود به مدرسهاند. چه، تنها به این صورت است که بـچههای خـانوادههای مـحروم از خانوادههای مرفه عقب نخواهند ماند زیرا مسلماً بچههای خانوادههای مـتوسط در کلاس درس بهتر و بیشتر از خانه خواهند آموخت.
تا زمانیکه رسماً خواندن در دو سالگیذ برای اکثریت یا تمامی بچهها میسر نـشده، مـدارس بـناگزیر باید به کار پردردسر خواندنآموزی به بچههای کندخوان یا عاجز از خـواندن تـوسط موادی که بظاهر مناسب سطح خواندن آنان تهیهشده تن در دهند (مانند تصاویری که در زیرشان نام تـصویر نـوشته شـده و معلم مثلاً به کودک میگوید،”خوب جانم، نگاه کن. این سگ اسـت”) ایـنگونه کـودکان در حیاط مدرسه با واژگانی متجاوز از 0005 کلمه درباره قمر مصنوعی به بحث میپردازند، اما سـر کـلاس بـاید به واژگان 05 کلمهای بچگانهای که مناسب سطح خواندن آنان تهیهشده دل بسپارند.
نظریاتی برای آمـوزش بـه کودکان ناخوان
رودلف فلش در کتاب خود بهنام چرا جانی نمیتواند بخواند. نقش ما در ایـن مـیانه چـیست. روش بخش کردن کلمه را به هجاهای آن علاج درد معرفی میکند. اما بنا به تجربه بسیاری از مـدارس کـه از این روش استفاده کردهاند باز تعداد بچههائی که در خواندن واماندهاند بیش از حد انـتظار و قـبول بـوده است.
معمولاً بیشتر نظریات متمایل به قبول این فرضیه بوده که تنها بچههای خانوادههای مـحرومند کـه در خواندن درمیمانند. البته شاید بیشتر این بچهها به خانوادههای محروم جامعه مـتعلق بـاشند امـا در این میان بچههائی از خانوادههای مرفه نیز میتوان یافت و چهبسا که برادران و خواهران این بچهها بـخوبی از عـهده خـواندن برمیآیند.
در وهله اول عامل هوش شرط اساسی به نظر میرسد که از طریق آزمـونهای شـفاهی، نه کتبی باید به عمل آید، چه این کودکان قادر به خواندن نیستند. اما نتایج ایـن آزمـایشها نشان میدهد که اکثر کودکان عاجز از خواندن بهره هوشی خوبی دارند.
(1). Rudalf Flesch.Why Johnny Can’t Read and What You Can Do about it(Harper,1955)
بـا آنـکه تعداد اطفال گریزان از مطالعه در مدارس جوامع مـرفه معمولاً از 02 تـا 52 درصد کمتر نمیشود اما اگر در نظر آوریـم کـه نخواندن کودکان بیشتر اعتراض علیه موادیست که به خورد آنان داده میشود، در خواهیم یـافت کـه چرا این نسبت در میان کـودکان جـوامع محروم نـیز بـهمین مـیزان است. در کتاب در قلاب کتاب، نوشته دانـیل فـیدر 1 از روش انقلابی مدرسهای صحبت میشود که در آن به جای دادن کتابهای”آذر عروسک دارد، دارا توپ دارد”بـه بـچههای گریزان کتابهائی چون سرگذشت ملکم ایـکس به قلم خود او 2 یـا مـثل من سیاه 3 داده بودند و بدینوسیله آنـان را بـه خواندن کشانده بودند.
متخصصان تعلیم و تربیت گناه گریز کودکان را از خواندن متوجه خود و روشـهایشان مـیدانند و مدام دست و پا میزنند تا روشـی نـو ارائه دهـند. یکبار روش بخش کـلمه بـه هجاها را اختراع میکنند، بـعد بـه سراغ روش”ببین و بگو 4″میروند، به بلند خواندن و بعد آهسته خواندن رو میآورند، خواندن را از کـودکستان شـروع میکنند، کندخوانان را سرکلاسهای مخصوص مینشانند کـه مـورد توجه قـرار گـیرند و چـه و چه.
اما درواقع تـنها این مسأله را از نظر دور نگاه داشتهاند که شاید سن شروع مدرسه برای شروع خواندنآموزی، مثل شـروع زبـانآموزی، بسیار دیر باشد. و هرگز به ایـن فـکر نـیفتادهاند کـه بـه کودکان از همان وقـت کـه زبان باز میکنند، و با همان روشهای طبیعی و غیر ساختگی خواندن بیاموزند. علت این امر آنست کـه آمـوزگاران و مـربیان هرگز در فکر کودکانی که به سن مـدرسه نـرسیدهاند نـیستند. و آنـچه را کـه بـین کودک دو ساله و مادرش
(1). Danial Fader.Hooked on Books. (Berkeley,1968)
(2) The Autobiography of Malcolm X.
(3). Black Link Me
(4). در این روش با نشان دادن تصاویری که زیر آن نام تصویر نوشته- شده، مربی به کودکان خواندن میآموزد.-م.
میگذرد خارج از وظیفه و تجربه و اختیار خود میدانند.
آمادگی بـرای خواندنآموزی
از میان کسانیکه خواندن را از سنین اولیهٔ کودکی آغاز کردند میتوان جان استوارت میل 1، جورج بورنارد شاو 2 و نوربرت وینر 3 را نام برد. سادهترین استدلال برای توجیه این امر آنست که این کـودکان را بـرخوردار از استعداد فوق العاده و کمکی فوق العاده از طرف والدینی فوق العاده و یا هردو بدانیم. وو بر همین منوال به آسانی نتیجه بگیریم که، پس زود به خواندن پرداختن نمیتواند راه حلی برای مشکل کـودکان مـدرسه به دست دهد. چه تعداد کودکانی که هوش فوق العاده دارند کم است و از آن کمتر تعداد پدران و مادرانی است که وقت، حوصله و مهارت کـافی بـرای آموزش خواندن به کودکانشان داشـته بـاشند. برپایه این نظریه، که هوش سرشار کودک است که او را به خواندن زودرس میکشاند، نه آنکه خواندن پیش از موقع هوش وی را تقویت کند، مطالعات فراوانی صورت گـرفت کـه حاصل همگی آنها ظاهراً در جـهت تأیید این نظریه بود.
بعنوان مثال، فرضیهٔ”پیشکشیده شد و آزمونهائی برای این آمادگی بوجود آمد. مشاهده شد که کودکی که قبل از ورود به مدرسه قادر به خواندن نام خود باشد بـمراتب در مـدرسه پیشرفت سریعتری دارد. پیس اینگونه کودکان را که در سنین 5 و 6 سالگی “آماده برای خواندن”تشخصی داده بودند، در کلاسهای مخصوص کودکان پیشرفته جای دادند. و بقیه کودکانی که از چنین مهارتی
(1). John Stuart Mil
(2). George Bernard Shaw
(3). Norbet Wiener
برخوردار نبودند و برای خواندنآموزی محتاج بـه صـرف وقت بـیشتری بودند به کلاسهای معمولی فرستاده شدند. (حال اگر مادری از آموزش خواندن به بچه کوچکش که هنوز بـه سن مدرسه نرسیده جویا میشد، بهشدت از آن منع میشد و وقتی سـبب را مـیپرسید چـنان دلایل نامحتمل غیر علمی به او ارائه میدادند که بیش از آنکه به خواندنآموزی بچهها مربوط شود برای تـنظیم و کـنترل ادرار کودکان بکار میرفت.)
رابطه وضع جسمانی کودک با خواندن
برمبنای سنین به راه افـتادن، زبـان بـاز کردن و خواندن کودکان معمولی مطالعاتی انجام شد و این نتیجه بدست آمد که کودکان معمولی در سـن شش سالگی میتوانند بخوانند و به این ترتیب 6 سالگی، سن خواندن بچهها قرار گـرفت (برمبنای”منطقی”از همین دسـت در انـگلستان که آموزش خواندن در کودکستان آغاز میشود، سن خواندنآموزی پنجسالگی است).
به نظر یکی از متخصصان فن زمانی کودک آمادگی برای خواندن دارد که بتواند همه اجزای کلمات را ببیند و سپس نتیجه میگیرد که زیـر پنجسالگی از هرده کودک تنها یکی میتواند بین a و b فرق بگذارد. (البته ناگفته نماند که تنها کودکانی که خواندن میدانند دلیلی برای فرق داشتن a از b احساس میکنند).
یکی دیگر از متخصصان فن را عقیده بر ایـنست کـه چون مغز یک کودک معمولی تا سنین هفت و هشت سالگی به رشد کامل خود نمیرسد پس تا سن ورود به مدرسه، سلولهای مخصوص مطالعه در مغز به رشد کامل خود نرسیدهاند. (در این مـورد هـم تذکر بدهیم که رشد مغز، مثل رشد ماهیچهها نتیجه بکار بردن مغز است نه عامل آن)
اما اکنون بسیاری از متخصصصان تعلیم و تربیت به اینجا رسیدهاند که همه کودکان میتوانند هـمزمان بـا زبان باز کردن، بخوانند و یاد گرفتن این کار در این سن چهبسا آسانتر از سنین بالاتر باشد. چراکه میبینیم کودکی که تازه زبان باز میکند بمراتب آمادگی بیشتری برای آموختن زبـان دومـ دارد. و نـیز خواندن بهیچوجه کاری مشکلتر از گـفتن نـیست و مـیتوان درضمن زبان باز کردن با روشهای آسان و غیر ساختگی آنرا به کودک آموخت. به نظر جان هالت 1″اگر میخواستیم با هـمان روشـهائی کـه به بچهها خواندن میآموزیم، به آنان گفتن بـیاموزیم، هـرگز حرف نمیزدند.”و پرفسور دلورس دورکین 2 در کتاب خود چنین مینویسد”نظر به تمامی مطالعاتی که تا بحال انجام گرفته، هـیچ عـامل خـاصی در کودک شش ساله وجود ندارد که او را در این سن خاص بـیش از سنین دیگر مستعد یادگیری خواندن سازد.”
در جوار چنین نظریاتی در کتابهائی چون کتاب گلن دومن 3 و نظایر 4،5،6 آن ارائه میشد چهبسا مـتخصصان تـعلیم و تـربیت که به مادران-بخاطر دخالت دادن عاطفه در عمل-هشدار میدادند که دسـت بـه این کار نزنند، کودک را در فشار نگذارند،”کودکی شیرین”اش را خراب نکنند و بالاخره آنان را از این خطر در هراس افـکندند کـه مـبادا در آموزش عادت خواندن به کودک راه خطا بروند بطوریکه بعدها مربیان مجبور شـوند ابـتدا ایـن عادات را از سر او بیندازند. و بعلاوه به نظر آنان از زود خواندن چه فایدهای عاید کودک میشود؟ میتواند همانها را بـا وسـعت
(1). John Holt
(2). Dolores Durkin.Teaching Them To Read. (Allyn Bacon,1970)
(3). Glenn Doman.How to Teach Your Baby to Read(Random, 1964)
(4). Siegfried and Theres Engllmann.Give Your Child a Cuperion Mind. (S S,1966)
(5). David Engler.How to Raise You Child’s IQ. (Criterion, 1958)
(6). John Beck.How to Raise a Brighter Child. (Trident,1967)
و دقـت بیشتر در کلاس ششم هم بخواند و همان فایده را ببرد.
خوشبختانه، دلایل و شواهد فراوان مبتنی بـر بـیاعتبار بودن این نظریات وجود دارد که هرآن نیز بر حجم آنها افزوده میشود (اگـر مـیگویم خـوشبختانه از آنروست که کلیه تحقیقاتی که برای به کرسی نشاندن این نظریات منفی انجام مـیشد جـز با شکست روبرو نشده و نیازی مبرم به تغییر جهت این نظریات وجود دارد).
تـجربیات دومـن 1، دلاکـاتو 2 و فی 3
یکی از تکاندهندهترین شواهد دال بر اینکه همه کودکان میتوانند همزمان با زبان باز کردن بـیاموزند، تـوسط گلن دومن و کارل دلاکاتو در”موسسه ترمیم استعدادهای انسانی 4″در فیلاد لفیا انجام گـرفته اسـت. ایـن دو تن صرفاً به نحوی تصادفی به کار بررسی بر مطالعه کودکان پرداختند. کار اصلی ایـن دو مـربوط بـه کودکانی میشد که نه میتوانند راه بروند و نه حرف بزنند و فقط قـدرت خـواندن دارند، چنان کودکانی که گاه حتی باید نفس کشیدن را نیز به آنان آموخت و اگر با آنـان درسـت رفتار نشود شاید تنها راه، سپردن آنان به مؤسسات مخصوص کودکان معلل و عـقب- افـتاده باشد. هدف بررسیهای این دو ایجاد رفتارهای عـادی در کـودکانی اسـت که گرفتار ناهنجاریهای فکری و عضوی ناشی از ضـایعات مـغزی هستند. ناخوشیهای این کودکان فلجهای دماغی، مالیخولیا، لغوه، رعشه، تشنج، صرع و حمله، بـیقراری بـیش از حد، کندذهنی و ناهنجاریهای عاطفی اسـت.
(1). Glenn Doman *9
(2). Carl Delacato
(3). Fay
(4). Institute for the Achievement of Human Potentiol.
چـنین کودکانی مسلماً نـخواهند تـوانست به بهترین نحو آمادگی خواندن پیـدا کـنند (این ماجرا را دومن در کتا ب خود 1 بتفصیل شرح داده است). با اینهمه پس از هـشت مـاه که تحت برنامه آنان قرار گـرفته- بودند پیش از آنکه زبـان بـاز کنند خواندن را آموخته بودند. از 993 کـودک کـوچکتر از چهار سال که بتناوب به این برنامه پیوسته بودند،583 نفر ایشان تا قـبل از 5 سـالگی میتوانستند بخوانند. در جوار برنامهٔ کـلینیکی ایـن کـودکان در خانه نیز از آمـوزش خـواندن برخوردار میشدند و اینجا وظـیفه کـادر بود که روزانه با چند دقیقه صرف وقت برنامه آموزش کودک را دنبال کند. (کـودک دو سـالهای که روزی یک کلمه یاد میگیرد قـبل از سـه سالگی 563 کـلمه مـیخواند)
شـاید در نظر اول این موفقیت فـوق العاده در نتیجه انقلابی عظیم و بنیادی در روشهای آموزشی به نظر میرسد. اما به گمان دومن در ایـن مـعما تنها دو رمز وجود دارد. اول آنکه باید ایـن آمـوزش را از سـن دو سـالگی آغـاز کرد. که هـرچه از آن بـگذرد کار سختتتر میشود. دوم استفاده از حروف بسیار درشت لا اقل در هفتههای اول کار. از این دو مسئله که بگذریم دیگر اسـتفاده از هـرروشی جـایز است به شرط آنکه قبل از آنکه کـودک خـسته شـود، کـار را مـتوقف سـازیم.
روشهای دومن و دلاکاتو در یاری به کودکانی که ضایعه مغزی دارند بسته به نوع بیماری و مشخصات آنان متفاوت است (مانند سن، نشانههای مرضی، نوع ضایعه مغزی و روحیه کـودک). اما یک قاعدهٔ کلی بر همهٔ این روشها حکمفرماست، و آن جبران هرگونه نقص قوای بینائی، شنوایی و پساوایی در این کودکان با افزودن بر فرصتهای موجود است. این افزایش باید به طرزی مـضاعف انـجام گیرد. یعنی ابتدا باید فرصت را در اختیار
(1). Dr.Glenn Doman.The Brain Injured Child. (Doubledoy, 1974)
کودک قرار دهیم و سپس او را در استفاده از آن یاری کنیم. مسلماً تصور اتخاذ روشهائی که بتواند کودک معیوب را در ساعات بیداریش، درحال دیدن، شنیدن، حس کردن، حـرکت کـردن، تجربه کردن، و ایجاد رابطه کردن نگاه دارد مشکل است. برای این کار باید به هر دستاویزی متوسل شد. خواندن یکی از ارزندهترین این دستاویزها اسـت.
در آغـاز فراگیری خواندن در نظر کودک چـیزی در حـد بازی”تپتپ خمیر”مینماید اما بمجرد آنکه توانست مفهوم کلی خواندن را دریابد و به این معنی دست یابد که برای هرکلمهٔ نوشتنی، معادلی گفتنی وجـود دارد خـودبهخود شروع به کشف رمـز کـلمات از روی برچسبها، عنوانهای درشت روزنامهها، آگهیها، و کتابها خواهد کرد. و درهرحال از یاد نبریم که کودکانی که تحت این تعلیمات قرار میگرفتند بخاطر ذکاوت و هوششان انتخاب نشده بودند، بلکه برعکس کودک چـهار سـالهای که گرفتار ضایعه مغزی بود، از سطح کودک عادی دو ساله فراتر نمیرفت.
با اینهمه، این کودکان بیمار تقریباً همگی خواندن را میآموختند و از آن لذت میبردند. مثلاً مادر مری دو ساله که آموخته بود چگونه بـدون در فـشار گذاشتن کـودک، روزی یک کلمه به وی بیاموزد، میگفت که این بازی چنان در نظر مری خوشایند است که هرروز صـبح اولین چیزی که پس از بیداری میخواهد”کلمهتازه”است.
و یا درمورد سـوزان دو سـال و نـیمه و دورگه که در روز چهارم کلمهبازی، وقتی کلمه میز 1 را روز مقوا خوانده بود، پس از شناختن چهار کلمه، تازه به معنی خـواندن پی بـرده و با هیجان و شوق به مربی پورتوریکویی خود گفته بود”نگاه کن، من مـیتوانم ایـنو بـخونم، اینجا نوشته مسا 2.”
(1). باید دانست که این کودک به زبان انگلیسی تحت تعلیم قرار- گـرفته بوده است.-م.
(2). Mesa به اسپانیایی به معنی میز است.-م.
حقیقت امر آنست که خـانه در بسیاری موارد به مـراتب بـهتر از کلاس درس است. (این سخن بسیار شنیده شده که مادران”بیش از حد درگیر عواطف خویشند”اما”در گیرودار عواطف بودن”تقریباً معنای تحرک بیش از حد داشتن را میرساند. بعلاوه این برچسب گرانجانانه سـاخته و پرداخته متخصصان تعلیم و تربیت است که به مادران از چنان فاصله دوردست و سرد عاطفی مینگرند که اعضای اتحادیه احزاب کارگری به متمردان و کنارهگیران).
گلن دومن از همان ابتدای کار به”لحظهای از حقیقت”دسـت یـافت که سبب شد حس احترام عمیقی در وی نسبت به مادران پدید آید. دومن در آن زمان مرد جوانی بود که با تمپل فی 1، جراح مغز کار میکرد. تمپل فی و دومن پس از مقایسه کودکان عـلیلی کـه در بیمارستان زیر نظر پزشکان مراقبت و مداوا میشدند با کودکانی که در خانه بدون برخورداری از مراقبتهای پزشکی بسر میبردند، به”لحظه هولناک حقیقت”دست یافتند. چه کودکانی که در خانه تنها از تـوجه مـادر برخوردار بودند نه تنها همپای کودکانی که تحت توجهات بیمارستانی و تخصصی قرار داشتند پیشرفت میکردند، بلکه در بسیاری از موارد از آنان پیشی نیز میگرفتند. و در اینجا بود که به بیهودگی جدا کـردن اطـفال از خـانواده، حتی خانوادههای محروم پی بردند.
درواقـع شـرح نـمونههای دومن از تجاربی که داشته است باز بیش از همیشه مبین این حقیقت است که بر اثر بهبود و بهسازی شرایط محیطی کودکان عـلیل و عـقبافتاده نـه تنها بر مهارتهای آنان، که حتی به بـزرگی سـرشان نیز افزوده شده است. ظرفیت و قدرت مغز این کودکان، همراه و متناسب با انتظاری که از آنان میرود، توسعه یافته اسـت.
(1). Temple Eay
بـا بـررسی تجربیات دومن که برپایهٔ هزاران نمونه و مشاهده صورت گرفته اسـت، ناگزیر از قبول این حقیقت خواهیم شد که برای آنکه کودکان همزمان با زبان باز کردن، خواندن بیاموزند نـه مـحتاج بـهرهٔ هوشی عالی و نه استعداد خاصی هستند، و تنها عاملی که طفل را بـرای خـواندن آماده میسازد همان خواندن است، نه سن و سال.
خواندن و محیط خانه
خانه مکانیست که در آن کودکان زبـان مـادریشان را بـمراتب بهتر از آنچه بتوان در هرمدرسهای آموخت، میآموزند.
و اکنون که بهترین و موثرترین آموزشی کـه هـریک از مـا تا بحال به خود دیدهایم همانا آموختن زبان مادری قبل از ورود به مدرسه است، پسـ روشـهای چـنین آموزشی یقیناً درخور توجه و بررسی است. از کجا که این مربی تعلیمیافته-و نه مادر تـعلیم نـیافته-نباشد که از روشهای نادرست استفاده میکند و با گمراهی تمام میکوشد در روشهائی که مـیلیونها سـال مـادران (و مادر طبیعت) از روی غریزه بکار برده و کامل کردهاند، دستاندازی کند.
مثلاً واژه شیر را در نظر بگیرید. مـعلم سـر کلاس به بچهها میگوید: “خوب بچهها، اگر گفتید که اسم این مایع سـفیدی کـه تـوی این لیوان دست منست چیست؟”و بچهها دلشان فرومیریزد و هریک در دل خداخدا میکنند که: نکنه از من بپرسه.”امـا مـادر فقط میگوید: “شیرتو بخور.”
حال واژه شیر را بهصورت نوشته در نظر بگیرید. معلم روی تـخته سـیاه مـینویسد: ش-ی-ر و بعد حروف را تکتک میخواند. اما مادر هرروز یک قوطی شیر را روی میز آشپزخانه قرار میدهد و آرام مـیگوید کـه مـحتوی قوطی چیست.
کودک بدون اینکه قبلاً فـکر کـرده باشد براحتی به مرحله”خواندن”میرسد، چه قوطیهای شیر خشک، شیر کاکائو، شیر چرب، و شیر بـیچربی را چـنان بدیهی وناخودآگاه از هم تشخیص میدهد، که قیافه عمه مری را از خاله جان مـارگارت. و اگـر شما روزگاری متوجه این ماجرا شوید و بـرای”کـمک”کـردن به خواندن او، بگوئید”پس آگه دلت میخواد بخونی، بـذار حـروف الفبا رو یادت بدم.”کودک مسلماً خودش را کنار میکشد و در دلش میگوید”من فکر کردم کـه دارم مـیخونم، ولی آگه خوندن انقدر مشکله، اصلاً ولش کـن.
شاید پاسـخ دادن بـه سـه سئوال ضروری باشد. اول-آیا بچههای دو سـاله مـیتوانند بخوانند؟ دوم-اگر میتوانند آیا باید بخوانند و سوم- اگر میتوانند و میباید بخوانند چگونه مـیتوان ایـن فرصت و امتیاز را در اختیار همهٔ کودکان دوسـاله-نه فقط آندسته کـه والدیـن مرفه و فارغ بال و علاقهمند بـه آمـوزش خواندن به کودکانشان دارند-گذاشت؟
خواندن و انگیزه
بیش از ده درصد کودکان پنجساله نمیتوانند فرق بـین a و b را دریـابند. حال آنکه حدود 69% از کودکان عـلیل و زیـر پنـجسال دومن قدرت خـواندن کـلمات را دارند. این درست بـه هـمان دلیل است که تنها تعداد اندکشماری از کودکان (و حتی بزرگسالان) میتوانند بین زنبور و زنبور عـسل فـرق بگذارند مگر آنکه قبلاً به دلیـلی کـتوجه تفاوت آن دو شـده- بـاشند.
ایـن امر، بهسبب قدرت دیـد و بینایی نیست. چه بچههای شیرخوار خیلی زود میتوانند قیافهٔ مادر را از خاله تمیز دهند. حال آنکه مـمکن اسـت شباهت دو چهره به یکدیگر بهمراتب بـیش از حـروف a و b بـاشد. و ایـن در جـهت تأیید صدق ادعـل و تـحقیق دومن است که به نظر او اگر میخواهید کودک متوجه شاهت و تفاوتهای دو کلمه ماما و بابا شود بـاید درشـتی آنـها حدود 21-01 سانتی متر باشد. همین روش درمورد بـزرگسالانی کـه بـخواهند بـه خـط ژاپنـی آشنا شوند صادق است. مهم نیست که کودک میتواند جزئیات را ببیند یا نه. مهم آنست که بتواند متوجه آنها شود.
چندی پیش کودک پانزده ماههٔ من عملاً به من ثابت کرد که قدرت دیدن در درجهٔ اول همان قدرت تشخیص دادن است و دیدن تنها یک کارکرد چشمی نیست بلکه کارکردهای مغزیست.
ماجرا چنین بود که در خلال صفحات مجلهای آگهی بـزرگی از بـاشگاههای گلف بود. پسرم آنرا به من نشان داد و گفت هواپیما، هواپیما.
گفتم:-“اینکه هواپیما نیست، این یک گلفبازه که یک چوب گلف در دستشه و میخواد توپو پرتاب کنه”
اما پسرم اصـرار داشـت که:”نه، نه، هواپیما، هواپیما”
گفتم”جانم این هواپیما نیست این توپ گلفه”
و فرد باز بر سر حرف خودش بود که”نه، هـواپیما”
و ایـنبار من متوجه شدم که روی یـکی از تـوپهای گلف علامت تجارتی آن بهصورت هواپیمائی نقش بسته بود که کمی از 2 میلیمتر کوچکتر بود. هیچ نمیدانم که پسرم در تمام عمرش چوب گلف دیده است یـا نـه، اما شک ندارم کـه از مـدتها پیش بعهشدت تحت تأثیر هواپیما بوده است.
من از پسرم بار دیگر شاهدی بر این ادعا که وجود انگیزه بیش از نیروی بینایی در قدرت خواندن موثراست، در دست دارم. ماجرا چنین است که چـند روز پس از جـشن تولد دو سالگیش عدهای از اقوام و آشنایان به مناسبت عید کریسمس در منزل ما بودند. همه هدایا را زیر درخت کریسمس گذاشته بودم و قرار شد پسرم هدایا را تکتک به مادرش بدهد تا وی پسـ از خـواندن نام صـاحب هدیه از روی کارتی که روی آنبود، هدایا را بین مهمانان پخش کند. با شگفتی تمام دیدیم که بیست هـدیه اول همگی مربوط به خود او بود و نام او را داشت. طفل دو ساله توانسته بـود بـدون اشـتباه نام خود را با خطها و اندازههای مختلف از دیگران تشخیص دهد. متأسفم که ما هماندم به این نتیجه نـرسیدیم و قـدرت خواندن او را افزایش ندادیم.
حتی اگر قبول کنیم که کودکان میتوانند همزمان با زبـان بـاز کـردن خواندن بیاموزند باز جای طرح این سئوال به قوت خود باقیست که”آیا این کـار در نهایت عاقلانه است؟ خواندن در سنین اولیهٔ عمر مسلماً ممکن و بیخطر است اما لزوماً مسأله مـهمی نیست. کودکان عموماً مـوجوداتی خـستهکنندهاند، همه مادران این جمله را به کودکانشان گفتهاند که “انقدر مادرتو اذیت نکن، و برو با اسباب بازیات بازی کن یا تلویزیون تماشا کن.”زود به خواندن افتادن نه تنها محیط کودک را خراب نـمیکند بلکه غنیتر میسازد. اگر طفل دو سالهای از مراحل خواندنآموزی لذت ببرد (در این سنین وادار کردن طفل به کاری که دوست ندارد تقریباً از محالات است) و نیز از خود خواندن هم خوشش بیاید، نباید از افزودن ایـن غـنیمت بر محیط زندگی دریغ کرد.
تأثیرات خواندن در آغاز کودکی
شاید عدهای بپرسند:”بسیار خوب، فرض کنیم بچهها بتوانند همزمان با زبان باز کردن، بخوانند، اما واقعاً باید این کار را بکنند؟ و آیـا ایـن خطر را ندارد که اختلالی در کار آموزش آنان در مدرسه بهوجود آید؟ خوشبختانه پس از مزالعات پرفسور دولورس دورکین 1 این ترس اکنون دیگر مورد ندارد. وی کودکانی را که توانایی خواندن داشتند و به دبستانهای اوکلند در کـالیفرنیا وارد مـیشدند زیر نظر گرفت و سیر پیشرفتهای آنان را به مدت شش سال دنبال کرد. توفیق نتیجهٔ این تحقیق او چیزی نیست که در سخن گنجد. این بچهها از سابقهٔ خواندن خویش ضرری نبرده- بـودند، بـلکه هـم از نظر درسی و هم اجتماعی پیـشتر از دیـگران بـودند.
(1). Dolores Durkin.Children Who Read Early. (New York, Columbia Univ.1966)
بعلاوه (علی رغم فرضیات شایع) بچههائی که خواندن میدانستند بهیچوجه به خانوادههای تحصیلکرده یا مادران روشنفکر متعلق نبودند و بسیاری از آنها خـودشان خـواندن آمـوخته بودند. بالاخره توانائی خواندن در سنین پائین لزوماً ارتـباطی بـا بهره هوشی کودکان نداشت.
هنگامیکه پرفسور دورکین بررسیهای خود را آغاز میکرد، از هرصد کودکی کلاس اولی، فقط یک نفر از قبل خـواندن مـیدانست. شـش سال بعد این نسبت یک به سی بود. آموزگاران بـاریکبین کلاس اولیها، باید اینگونه کودکان را به حال خود بگذارند که به میل خودشان بخوانند و یا شاگردان دیگر را بـه ایـن امـر ترغیب کنند. میزان کودکانی که قبل از مدرسه رفتن میخوانند شاید از سـه درصـد به ده یا بیست درصد نیز برسد اما این هنوز مسأله کودکان ناتوان از خواندن را حل نمیکند.
بـعضی از مـتخصصان خـواندن برآنند که شروع به خواندن همزمان با زبان باز کردن شاید ضـرری بـبار نـیاورد امات چندان اهمیتی نیز ندارد چه در کلاس ششم دیگر مشکل خواندن بکلی برای کـودکان مـنتفی شـده است. اما عقیدهٔ پرفسور دورکین برخلاف این نظریه است. به نظر او زود خواندن نه تـنها آثـار سوئی ندارد بلکه تأثیر مثبت و پایداری نیز دارد.”…. بهطور متوسط پیشرفت شاگردانی که از قـبل خـواندن مـیدانستند در مقایسه با شاگردان باهوشتری که خواندن نمیدانستند بهمراتب سریعتر بود. و این امر همیشه بـهقوت خـود باقی میماند.”و جای دیگر اضافه میکند”…. ارزش خواندنآموزی قبل از مدرسه بیش از هرچیز بـهنفع کـودکانی اسـت که بهرهٔ هوشیشان کم است.”
زود خواندن و رابطه آن با ساختمان مغز
بدیهی است که خواندنآموزی در اولیـن سـالهای زندگی بهصورت همگانی و جهانی غیر عملی باشد. اما اگر بتوان با از بـین بـردن مـوانع و ایجاد امکانات آنرا ممکن ساخت، در نظر بگیرید که چه بهرههائی از آن برخواهیم گرفت. مسأله آمـوزگار کـلاس اول را در نـظر بگیرید که فارغ از رنج آموختن حروف و کلمات، به کودکان در زمینههای مورد عـلاقهشان کـتاب معرفی میکند. و کودک چه آسودگی خاطری دارد. و اگر وقتی که صرف آموزش خواندن به کودکان میشود، بـه مـعرفی و آموزش موضوعها در زمینههای دیگر اختصاص یابد، چقدر آموزش کودک پربارتر خواهد بـود؛ و در ایـن صورت چه آسان مشکل کودکانی که بـا سـابقه خـواندن به مدرسه وارد میشوند حل خواهد شد، چـراکه دیـگر لازم نیست بر سر آنکه آنان را به خاطر معلوماتشان در کلاس سوم بگذاریم یا بـه خـاطر سنشان در کلاس اول، مردد باشیم.
حـال بـبینیم زود خواندن تـا چـه حـد به مشکل 02 درصد کودکان ناتوان از خـواندن کـمک خواهد کرد. درمورد این 02 درصد شاید فاصله بین زبان باز کردن در دو سـالگی و خـواندن در شش سالگی سبب تأخیر و تنبلی مـراکز مربوط به زبان در مـغز شـود. هنوز کسی نتوانسته است بـا اطـمینان فرق بین مراحل ذهنی دو کودک علاقهمند به خواندان را توصیف کند. اما اگر چـنین کـسی پیدا میشدمسلما (با استفاده از اصـطلاحات کـامپیوتری) آنـرا بیشتر به بـرنامهنویسی نـسبت میداد تا به سـختافزار. چـه ما همه دارای مغزی (سختافزار) هستیم که بخوبی از عهدهٔ هدایت گفتن و نوشتن ما بـرمیآید. امـا شاید مشکل کوکان کندخوان از آنجا نـاشی شـود که اولیـن گـام را در روش اسـتفاده از تجهیزات ذهنی به اشـتباه برداشتهاند. شک نیست که بهترین کامپیوترها نیز نمیتوانند با برنامه غلط یا ناقص کار کـنند.
مـغز بسیاری از مردم نه فقط با روش ارتـباط دوجـانبه، صـدای کـلمات را بـا معانی معادل آنـها بـایگانی میکند، بلکه قادر است بهصورت روش ارتباط سه جانبه معادلهای کلمات را از نظر آهنگ، تصویر و معنا در ذهـن ضـبط و بـایگانی کند. حال این تصور ممکن نیست کـه شـاید مـغز کـودک کـندخوان قـادر به ایجاد این رابطه سه جانبه نیست؟ و این احتمال نمیرود که علت کندخوانی کودک آنستکه واژگان گفتاری خود را جدا از واژگان نوشتاری آغاز کرده است؟
شاید بتوان کار کندخوانان را بـه ماشیننویسان تکانگشتی تشبیه کرد که کارآییشان بسیار کم است و در صورتیکه بخواهند تغییر رویه بدهند یاد گرفتن روش صحیح برایشان مشکلتر است و هرچه به روش غلط بیشتر ادامه دهند، هنگام یاد گرفتن روش صـحیح بـا مشکل بزرگتری روبرو خواهند شد. اگر این فرضیه صحیح باشد به بسیاری از مشکلات پاسخ دادهایم. مثلاً علت بلند خواندن بر ما واضح میشود. چه کندخوان میخواهد نوشته را به کـلام تـبدیل کند تا مراکز مربوط به خواندن مغز واژهها را از طریق مراکز گفتاری مغز در واژگان گفتاری طفل جستجو کنند.
به این ترتیب شاید علت ایـنکه بـعضی کودکان کلمات را وارونه مینویسند مـعلوم شـود. اگر فرض کنیم که در اشخاص معمولی اطلاعات مربوط به نوشتن کلمات نیز مانند نیروئی که به دست فرمان نوشتن میدهد در نیمکره چپ 1 باشد. درمـورد کـسیکه مراکز فرماندهی مغزیش در جـای خـود قرار ندارد، فرمان نوشتن ممکن است از طرف نیمکره راست 2 صادر شود که آینهوار بر نیمکره راست منعکس میشود و از طریق آن برای نوشتن به دست میرسد. در بسیاری موارد مشاهده شده که مـشکلات خـواندن، نوشتن و هجی کردن با تشویق کودک از راستدستی به چپدستی برطرف شده است. و آنچه در اکثر کندخوانان قابل توجه است گرایش آنان به چپدستی است.
(با آزمایشی ساده میتوان این مسأله را درمـورد کـودکان تعیین کـرد، به این ترتیب که لوله کاغذی را به کودک میدهیم و از او میخواهیم که از درون لوله نگاه کند، اگر کودک لوله را بـا دست راست بگیرد و به چشم چپش نزدیک کند، باید در صحت مـحل مـراکز فـرماندهی مغزی وی شک کنیم).
روزی که درمورد امکان این فرضیه با دوستی صحبت میکردم، وی در تأیید این ادعا شـاهدی از خـواهر چپ دستش نقل کرد که زمانیکه در کلاس اول درس میخوانده آموزگار او را وادار به نوشتن با دسـت راسـت مـیکند. و روزی خواهر دوست من مشقی مینویسد که خطوط اول، سوم و پنجمش از چپ به راست و به رسم الخـط معمولی نوشته شده بود و خطوط دوم، چهارم و ششم از راست به چپ بود. به نـظر خواهر دوست من هـیچچیز غـیر عادی در این طرز نوشتن وجود نداشت اما دیگران برای آنکه خطوط دوم و چهارم و ششم را بخوانند باید آنرا مقابل آینه میگذاشتند. علت این امر آن بود که دخترک خط اول را با دست راست و خط دوم را بـا دست چپ نوشته و به همین ترتیب تا آخر ادامه داده بود.
زمانی در فرهنگ اصطلاحات کتاب و کتابداری 1 به bousb trophedon برخورد کردم. این کلمه به روشی اطلاق میشود که قرنها نزد یونانیان قدیم معمول بـود و بـرطبق آن خطوط فرد از چپ به راست و خطوط زوج از راست به چپ چنان نوشته میشد که حروف نیز وارونه و بهصورتی که در آینه دیده میشود، نوشته میشد.
با تفحص بیشتر دریافتیم که اصولاً در الفـبای یـونانی هیچ حرفی وجود ندارد که صورت وارونه آن برای صورت دیگری به کار رفته باشد. و بالاخره معلوم شد که کاتبان یونانی هرگز به برگردان کردن حروف فکر نمیکردهاند. برای آنـان E و (-) یـا (-) و (-) و یا (-) و (-) همه رساننده
(1). Librarian’s Glossary of Used in Librarianship the Book Crafts.
یک معنی و مفهوم بوده است. سرانجام به این نتیجه رسیدم که حروف جداگانهای که در الفبای کنونی لاتین بهصورت اصلی و برگردان برای صداهای مختلف وجود دارند (مـثل b و d و یـا p و q) تـنها از هزار سال پیش وارد رسم الخـط شـدهاند.
بـه نظر من این امر درمورد نارسائیهای خواندن اهمیتی بسزا دارد. چه انسان میلیونها سال قبل از آنکه بتواند بنویسد، حیوانی ناطق بوده- اسـت. و قـدرت تـجسم وضع اصلی یک جسم پس از دیدن آن از زوایا و جوانب مـختلف در سـراسر این دوره و دورههای بعد از نظر ادامهٔ بقا ازرش فراوان داشته است. مسلماً وقتی بین (-) و (-) از نظر مفهوم تفاوتی نیست. به هـمین دلیـل هـم فرقی بین E و (-) وجود نداشته است.
در جهت اثبات این فرضیه در جـزایر گالاپاگوس 1 به پدیده حیرتانگیزی برخورد کردم. هنگام قدم زدن در کنار ساحل از میان شیرهای دریائی 2 که زیر آفتاب خفته بـودند مـیگذشتم. بـهندرت یکی از میان ایشان لای یکی از چشمانش را باز میکرد و نظری به من مـیافکند-چـه نوع انسان در این محل اما گاه نیز یکی از ایشان به خود زحمت میداد که سرش را بـرگرداند و مـدتی بـه من نگاه کند. دراینصورت نه فقط مرا از دو جهانب با چرخاندن سرش بـه چـپ و راسـت ورانداز میکرد، بلکه گردن لاستیکدارش را چنان میچرخاند که میتوانست مرا از پائین به بالا و بـهصورت واژگـون نـیز ببیند. و این امری تصادفی نبود، بلکه خود روش و سیاستی خاص بود. همه شیرهای دریائی دلشـان مـیخواست با صورت واژگونه من نیز آشنا شوند.
هنگامیکه با شیرهای دریائی در دریا شـنا مـیکردم تـازه به حکمت
(1). Galapagos Islands
(2). Sea Lion
این مسأله پی بردم. شیرهای دریائی قسمت اعـظم عـمرشان را واژگون زیر آب گرد خود میچرخند. به جرأت میتوان گفت که علت امر آنـستکه بـه وسـعت میدان دیدشان میافزاید. ولی از سوی دیگر جای تردید نیست که این حیوانات بیشتر اوقات به جـهان بـهصورت واژگون مینگرند. به احتمال بسیار قوی قدرت تشخیص اجسام و اشیاء چون غـذا، دشـمن و پنـاهگاه بهصورت ایستاده یا واژگونه از نظر ادامهٔ بقا ارزشی بیش از حد دارد.
بشر دوپا که روی زمین سخت و صـاف راه مـیرود لزومـی به دیدن اشیاء به طرز واژگون ندارد، اما آیا هیچ فکر کـردهاید کـه بچههای کوچک برای چه مدت طولانی اشیاء را واژگونه میبینند؟
برای شیر دریائی جای شک نیست که b هـمان p اسـت که وارونه شده و q همان d وارونه است. بچه کوچولوی مدرسهنرفته درسنخوانده نیز p را هـمان q و b را هـمان d میداند که از سوی دیگر به آن بنگرند.
سـراسر تـاریخ تـکامل حیوانات و حتی انسان تا یک میلیون سـال پس از زنـدگیش بر کره زمین، مشتمل بر دلایل بیشماری برای یکسان بودن b و d و p و q است. اما حـتی یـک دلیل نیز برای رد آن به دسـت نـیامده است. حـتی پس از ایـجاد هـنر نقاشی نیز دلیلی بر متفاوت بـودن (-) از (-) وجـود نداشت.
تا مدتهای مدید پس از اختراع الفبا حروف، همواره از هردوسو به یـکسان نـوشته و خوانده میشد. اما درمورد کلمات ایـن معنی موافق نبود. چـه نـوشته و خواندن کلمه از سوی دیگر بـه کـلی با حالت طبیعی آن مغایر است. هنگامیکه انسان به حیوان نویسا تبدیل شد و رفـتهرفته از خـط تصویری به الفبا دست یـافت، بـه نـاگهان و برای اولین بـار در تـاریخ زندگی کره ارض، بشر هـنگام نـگریستن به اشیاء، خلاقیت خود را در تجسم آن از جوانب دیگر از دست داد.
تا اینجا دو فرضیه ارائه دادهام که شـاید بـهم مربوط باشند یا نباشند. بهتر اسـت ایـن دو را بهصورت زیـر از هـم جـدا کنیم:
1-شاید کندخوانی بـه سبب آنستکه مطالب را مغز کندخوان به صورت رابطهای دوجانبه (صدا/معنی یا تصویر/معنی) ضـبط مـیشود، حال آنکه در خواننده معمولی این شـیوه تـکاملیافته و بـهصورت سـه جـانبه، معنا، صدا و تـصویر ضـبط میشود.
2-هرگاه یکی از علل عجز در خواندن به مشکل وارونه کردن کلمات مربوط باشد، شاید این مـشکل از آنـرو پیـش میآید که اطلاعات خواننده از نوشته و معنا در هـمان نـیمکرهای کـه بـه دسـت فـرمان نوشتن میدهد، ضبط نمیشود.
در اینجا باید فرضیه جالب سومی را هم پیش بکشم. آیا به نظر منطقی نمیآید که خوب خواندن به سبب آنست که در مغز اینگونه خـواندگان قدرت تجسم صورت وارونه و بر آینه افتادهٔ کلمات متوقف شده است، حال آنکه خوانندگانی که دچار عجز و نقص خواندن هستند (تنها در این مورد خاص) نخواستهاند به نحوی در مقابل از دست دادن ایـن نـیروی بسیار مفید و خلاقهٔ مغزی تسلیم شوند؟.
رابطهٔ بین عجز در خواندن و اختلالات مغزی مربوط به چپدستی مورد تأکید و تأیید بسیار قرار گرفته است، اما هنوز به این سؤال پاسخی داده نشده کـه آیـا این اختلالات دماغی چپدستی است که به ضعف در خواندن منجر میشود و یا آنکه ضعف در خواندن سبب میشود که مغز به سبب نداشتن هـیچگونه دلیـل و فشاری نخواهد مسأله چپدستی را حـل کـند. (غیر از انسان، هیچ موجود زندهای وجود ندارد که یک دستش بر دیگری فخر بفروشد).
بهترین سئوالی که میتوان از صاحبان چنین نظریاتی کرد این اسـت کـه”بسیار خوب، اما منظور؟ گیریم ثـابت شـود که ضعف در خواندن از نابسامانیهای مغزی که به خواندن مربوط میشود سرچشمه میگیرد. آیا با این گفته که ضعف در خواندن نابسامانیهای مربوط به عادات خواندن ناشی میشود مغایرتی دارد؟
ولی تعجب نکیند اگـر بـگویم که به نظر من راهی برای جلوگیری از مشکلات مربوط به خواندن وجود دارد. و این همانا به کار انداختن و اعمال روش ارتباط سه جانبه (معنا، صدا و تصویر) در مغز است که باید قـبل از آنـکه مغز بـه روش ارتباط دو جانبه معنا و صدا خوگرفته و اعراض از آن برایش غیر ممکن باشد، وجود آید.
برنامههای تجارتی تلویزیونی تصادفاً فـرصت خوبی به کودکان میدهند که از ارتباط سه جانبه، معنا، صدا، و تـصویر بـهصورت نـام محصولات و کالاها برخوردار شوند. که این فرصتها با سرزدن به سوپرمارکتها و دیدن علامتها و غیره تکمیل میشود. بـا وجـود چنین فرصتهای اتفاقی که کودکان را از ارتباط سه جانبه، معنا، صدا و تصویر برخوردار مـیسازد بـسیاری از کـودکانی که هنوز به مدرسه نمیروند خواندن را پیش خود میآموزند و یا بهتر بگویم خودبخود آمادگی خـواندن پیدا میکنند.
اکنون که کودکان بیهیچ برنامه و کمکی از جانب ما بزرگترها میتوانند ایـنهمه پیش بروند مجسم کـنید کـه اگر هشیارانه آنانرا یاری دهیم پیشرفتشان تا چه حد سریعتر و بیشتر خواهد شد. نظر من آن نیست که بچههای کوچک را به کلاس درس بفرستیم. و هرگز سر آن ندارم که کودکی ارزشمند آنان را با آزمـایشها و این قبیل فشارها خراب کنم. من فقط پیشنهاد میکنم که با کوششی هشیارانهتر فرصتهای بیشتری در اختیار آنان بگذاریم تا از ارتباط سه جانبه معنا، صدا و تصویر به طرزی ناخودآگاه و طبیعی بهره بـرگیرند.
طـرح خواندن مارت کلر 1
در شهر مانت کلرد رایالت نیوجرسی سنیجدهای در دست اجراست که به موجب آن لا اقل نیمی از کودکان تا پائیز 6791 که به کلاس اول میروند در خانه خواندن بیاموزند. این برنامه در بـهار 3791 آغـاز شد. در عرض چهار ماه با 004 مادر که کودکان دو ساله داشتند تماس گرفته شد و به بیش از نیمی از آنان وسایل و نوشتههای مخصوص این برنامه داده شد. این مادران به مرور گزارش پیـشرفتهای خـود را توسط نشریه این طرح به اطلاع میرساندند.
مدارس مستقیماً در این طرح شرکت نجستند. اما مسلماً پس از ورود این کودکان به کلاس اول نتایج کار این گروه را مورد قضاوت و داوری قرار- خواهند داد. مدیر کـل مـدارس اظـهار داشته است که مدارس بـاید بـتوانند در صـورت موفقیت این طرح از نتایج مفیدآن بهره کامل بگیرند.
مسلماً هستند کسانیکه دراینباره نظریات مشکوک ابزار میدارند. مثلاً یکی از دانشجویان علوم تـربیتی بـه روزنـامه نامهای نوشته بود مبنی بر اینکه خواندن زودتـر از مـوقع چشن بچهها را ضعیف و ناراحت میکند. چشم پزشکان پس از معاینه نه فقط این نظریه را تکذیب کردند، بلکه آنرا به نفع بـچههائی دیـدند کـه چشمان ضعیف داشتند، چه ناراحتی چشمشان زودتر کشف و معالجه مـیشد.
حتی اگر نیمی از کودکان مدارس مانت کار را کودکان داوطلب در این طرح تشکیل دهند باز فایده این کار چیست؟ مدارس هـنوز بـاید بـا بقیّهٔ بچهها سروکله بزنند و برعکس همه آنچه گفته شد، احتمالاً در سـال 6791
(1). Montclair
بـاز هم بیست درصد کلاس اولیها را بچههای کندخوان تشکیل خواهند داد.
از آنچه آموختهایم. اگر از هرده کودک دو ساله 5 نـفر خـواندن آمـوخته باشند، پس در بین کودکان کانت کلر یکی از هرده نفر به خواندنآموزی دست یـافته اسـت.
شـاید به این نتیجه برسیم که آنچه”آمادگی خواندن”مینامیم چیزی نیست جز همان مـرحله کـه کـودک خواندن را آغاز میکند بدین معنی که “آمادگی خواندن”همجوار و همزمان با خواندن بهوجود مـیآید.
نـتیجهٔ دیگری که امیدوارم از این طرح بگیریم آنست که بر اثر آموزش خواندن از دو سـالگی، دیـگر هـیچ کودکی گرفتار مشکلات مربوط به خواندن نشود و اگر این نتیجه به ثبوت برسد، آنـوقت بـاید اقرار کرد که این تنها روش پیشگیری از عقبماندگی در خواندن است.
کوچولوها در انتظار خـواندن
ابـتدا بـاید بگوییم که غیر از مادران شهر مانت کلر تعداد بیشمار دیگری از مادران نیز هستند که بـا خـواندن کتاب پرفسور دورکین 1 به کودکانشان در خانه خواندن میآموزند. صدها هزار مادر ایـن کـتاب را خـریده و خواندهاند و بیش از-05/000/ نفر از آنان با مجله Ladies Home Journal درباره روشهای این کار مکاتبه کردهاند. (این قسمت مـربوط بـه سـال 5691 میشود. هشت سال بعد، از این عده مادران درباره نتیجه کار نظرخواهی شـده بـود. نیمی از آنان این روش را با موفقیت دنبال کرده و به نتیجه رسیده بودند.04% آنان تنها به حرف زدن درایـنباره دلخـوش کرده بودند و ده درصد آنان در کوشششان
(1). Durkin.How to teach your Baby to Read.
با شکست روبرو شده یا کار را نـیمه کـاره رها کرده بودند.)
به نظر پرفسور دورکـین راه بـرطرف سـاختن نابرابری بین بچههائی که خواندن میآموزند و آنـها کـه نمیآموزند آن نیست که از آموزش خواندن به بچههای کوچک خودداری کنیم، در عوض باید راهـی بـیابیم که این فرصت در اختیار هـمه کـودکان قرار گـیرد و ایـن کـار درصورتی امکانپذیر خواهد بود که هـمه بـار را به دوش مادر رها نکنیم و نیز همان روشهائی را که در زبان باز کردن کـودک مـؤثرند تعقیب کنیم.
بچههای کوچک علی رغـم تصور بسیاری از مردم، خـود خـواندن میآموزند. برای قبول این نـظر کـافیست که به هرطفل دو سالهای کلمات بستنی، شیر و البته نام خودش را بیاموزند. خواهید دیـد کـه بسیاری از آنان خودبخود دنبال کـار را خـواهند گـرفت و به پیشرفتهای تـازهتری خـواهند رسید.
مادر دیرباوری را مـیشناختم کـه سرانجام پس از آنکه این آزمایش را با طفل دو سال و نیمهٔ خود به عمل آورد در کمال حیرت بـدان مـتقاعد شد و تازه بهخاطر آورد که کودکش از مـدتها قـبل بیاینکه او مـتوجه شـده بـاشد، قادر به خواندن بـوده است. یک روز در بستنیفروشی از پدرش پرسیده بود “بستنی ایتالیائی چیه؟ حال آنکه هیچکس در آن لحظه راجعبه بستنی ایتالیائی حرفی نـزده بـود و کودک آنرا از روی صورت خوراکیها خوانده بـود.
مـادر دیـگری بـه کـودک سه سالهاش گـفته بـود که پاکت سوپ جوجه حاضری کمپل را از قفسه آشپزخانه بیاورد. دخترک درست همان پاکت را آورده بود. با تـوجه بـه ایـنکه همه انواع سوپ کمپل جز کلمه جـوجه، یـا سـبزی و غـیره عیناً شـبیه هم هستند و نیز در آشپزخانه انواع دیگر سوپ کمپل وجود داشته است، مادر با تعجب مجبور شد بپذیرد که دخترش میتواند کلمه جوجه را از بقیه کلمات تشخیص دهد.
عـدهای پس از مشاهده این شواهد ممکنست بگویند که این کار خواندن نیست بلکه تشخیص شکل کلمات است. این نظریه درصورتی صحیح خواهد بود که خواندن را معادل هجی کردن بدانیم. و این درست مـثل آنـست که بگوئیم هیچ بچهای نمیتواند حرف بزند مگر آنکه فعل و فاعل و مفعول جمله را تشخیص دهد. حال آنکه تنها درصورتی میتوانیم ادعای دانستن زبانی را داشته باشیم که مدتها قبل از شـناختن قـواعد دستوری آن، به آن صحبت کرده باشیم.
شک نیست که استفاده از روش سیلابها به مراتب صحیحتر و مفیدتر از آموختن از راه دستور زبان است. (همچنانکه رودلف فلش قویاً اصـرار دارد کـه برای آموختن کلمات ناآشنا بـه کـودکان از این روش استفاده شود). اما استفاده از روش سیلابها برای بچه کلاس اولی بهیچوجه مانع از آموزش کلمات مستقل به اطفال کوچکتر نمیشود. درواقع شاید تنها ضعف روش “بـبین و بـگو”*که در مدارس بهکار مـیرود، هـمان تأخیر در به کار بردن آن باشد. درحالیکه این روش بهخاطر تصویر کاملی که از کلمه میدهد برای سنین دو، سه، و چهار سال مناسب است روش بخش کردن که کلمه را تجزیه میکند برای زمانی مـناسب اسـت که کودک خودبخود بتواند دریابد که ساخت هرکلمه از منطقی قابل پیشبینی برخوردار است.
از آموزش خواندن در مدارس همهٔ ما به این نتیجه رسیدهایم که دیگر زمان آموزش حرف به حرف گـذشته اسـت و اگر نـخواهیم به آموزش عبارت به عبارت بپردازیم لا اقل باید هرکلمه را مستقلاً به کودکان یاد دهیم. با اینهمه چـرا دوست داریم که خواندن را با الفبا به کودکان یاد دهیم؟ آیا علت ایـن امـر آن نـیست که در ذهن خود میخواهیم مسائل را ساده و مختصر کنیم؟
دراینمورد به گزارشی از کارهای آموزشی که در ژاپن انجام گرفته نظر بیفکنیم. در مهد کودکهای کارخانجات سونی آموختن خواندن به بچههای دو ساله از جـمله بـرنامههای روزمـره است. با توجه به اینکه در ژاپن دو نوع خط وجود دارد که یکی مشکل و فاضلانه و براساس نشانههای چـینی است و تعداد آن از هزار درمیگذرد چه برای هرکلمه یک نشانه وجود دارد، و دیگر خط”سـاده”ایست که نظیر خـطوط الفـبائی دیگر از ترکیب حروف محدود میتوان کلمات بیشمار ساخت، به نظر میرسید که برای کودکان دو ساله نیز نظیر شاگردان دبستان و دبیرستان، آموزش خواندن با خط”ساده”آسانتر از خط مشکل چینی باشد. امـا کلیه محققان و مربیان با کمال شگفتی دریافتند که کودکان دو ساله خط مشکل چینی را نیز به سهولت خط ساده شده میآموزند و درواقع علامات چینی را نیز چون چهرهٔ انسانها از یکدیگر تمیز میدهند.
اتفاقاً در مـهد کودکهای ژاپن به بچههای دو ساله نه تنها خواندن خط ژاپنی که خواندن و حرف زدن به انگلیسی، نواختن ویلون، حساب و بسیاری چیزهای دیگر نیز میآموزند. کتاب ماسارو ایبوکا 1 در این زمینه از جمله پرفروشترین کـتابهای ژاپن بـوده است. ایبوکا که خود مدیر یکی از بخشهای کارخانجات سونی است از طریق دومن و هنگامیکه در جستجوی کمک و راهنمائی به کودک عقبافتاده خویش بود با خواندنآموزی در سالهای اول کودکی آشنا شد.
نقش کـتابداران و نـاشران
اکنون برای آنکه تماس این مسأله را با خانواده حفظ کنیم ببینیم کتابخانههای عمومی تا چه حد میتوانند در اینکار یاری دهند. مادری را تصور کنید که نگران و دستپاچه میخواهد طفلش را بـا انـواع مـوادی که
(1). Masaru Ibuka.Kindergarten Is Too Late.
فرصت کشف ارتباط سـه جـانبه مـعنا، صدا، تصویر را در اختیارش میگذارند آشنا کند. کتابهای مصوری که زیر هرتصویر نام آن با حروف درشت چاپ شده از این قبیلاند. اما وقـتی کـتابدار بـدقت در میان مجموعهاش کندوکار میکند از کمبود میزان اینگونه کـتاب سـخت حیران خواهد شد.
از آنجا که دراینمورد تاکنون تعداد ناچیزی کتاب چاپ شده است 1 و نیز تقاضاهای بسیاری از این دست بـه کـتابخانه خـواهد رسید، شاید کتابدار مجبور به ارائه کتابهائی شود که از نـظر معیارها و مشخصات مناسب و موافق با نظریات مربیان این فن نباشد، و یا آنکه در انتها ناگزیر مدلهای نقاشی معمولی را بـه مـادران بـدهد تا خود نام هرتصویر را با رعایت معیارهای درشتی و اندازه کلمات زیـر آن بـنویسند و در اختیار کودکان خود قرار میدهند.
از سوی دیگر نمیتوان منکر تأثیر آگهیهای تلویزیونی بر خواندن کودکان شـد. مـن مـیتوانم بر سر همه تجربه و عمری که در راه کتابداری و کتاب خواندن صرف کردهام شـرط بـبندم کـه بسیاری از خوانندههای خوب امروزی ما اولین درک و آگاهی خود را از ارتباط سهگانه معنا، صدا و تصویر از طـریق کـلماتی کـه معرف فلان صابون، یا فلان روغن بوده گرفتهاند. بهرحال خواندن خواندن است. و به عـقیده مـن هرنوع خواندن بهتر از نخواندن است. پروای من هرگز از کودکی نیست که خوب و راحت، امـا مـبتذل مـیخواند بیم و پروای عظیم من بهخاطر کودکی است که نمیتواند بخواند اما باید سالهای مدرسهاش را بـه خـواندن اباطیل بگذراند، اباطیلی که به (1). به زبان انگلیسی میتوان دو کتاب را نام برد کـه دارای تـصاویری از اشـیاء معمولی و آشنا هستند و زیر هرتصویر نام شیئی نوشته شده است این دو کتاب عبارتند از: 1. Pyrawid Primary Dictionary No.1(Pyramid,1971) 2. Richard Scarry.Beat Word Book Ever. (Golden Pr.1963). که هـردو از نـظر درشتی کلمات متناسب با معیارهای دومن نیستند.
نام چاره و درمان بخورد ایـنگونه کـودکان مـیدهند.
این دیگر جای شک و شبهه ندارد که هرفشاری که از جانب مدرسه بر کودک گریزپا اعـمال شـود، بـیشتر از آنکه او را تشویق کند، به مقاومت وامیدارد. چهبسا که بر اثر دادن تکالیف اضـافی بـه کودک کندخوان به منظور کمک، ویرا بهکلی از کتاب بیزار و منزجر کردهاند.
اکنون قبل از پایان این مـقاله، بـار دیگر بر سر مشکل یافتن کتابهای مناسب برای خوانندگان دو سه ساله بـازگردیم. کـتابخانهها از نظر میزان کتابهای مناسبی که مادر بـاید بـرای کـودک بخواند چندان کمبودی ندارند و نه هم از نـظر کـتابهائی که کودک پس از رسیدن به مرحله استقلال در خواندن، خود به تنهائی باید بخواند. امـا تقریباً هیچ کتابی که بتواند کـودکان را از مـرحله شنیدن بـه خـواندن سـوق دهد وجود ندارد (جای تعجبی هـم نـیست، چه سالهای سال این مرحله را مختص سن 6 سالگی دانستهایم).
در تمام کتابهای مـصور، درشـتی حروف چنانست که گوئی برای مـادران نوشته شده است. وقـتیکه بـچه هنوز به مدرسه نمیرود بـرایش کـتاب مصور میخریم، تصاویرش را به او نشان میدهیم و نوشتههای زیرش را برایش میخوانیم و هرگز این تـصور را بـه خود راه نمیدهیم که او هرگز قـادر بـه خـواندن حروف به ایـن کـوچکی نیست. در اینجا روی سخن مـن بـا ناشران است که باید به این مسأله بیندیشید و این فاصله خالی را پر کنند. ناشران بـاید چـاپهای تازهای خاص این مرحله از کودکی بـوجود آورنـد که حـروف آن بـه انـدازهٔ تصاویر گیرا و جالب بـاشد. و این امر امکانپذیر است.
از بعضی شنیدهام که”ولی در حال حاضر کتابهای زیبای فراوانی داریم کـه نـوشتههای آن نیز چون تصاویرش گیرا و زیباست. مثلاً کـتابهائی کـه الفـبا مـیآموزند.”تا حدی بـا ایـن مسئله موافقم. بسیار خوب بعضی از کتابهای الفبا وقعا از نظر تصاویر و حروف گیرا و مناسبند. اما افسوس کـه کـارشان از بـنیاد خرابست. چه، کلمه را میشکنند. یعنی پیرو هـمان روشـ هـجائی کـردن کـلماتند. بـه نظر من وقتی سخن از الفبا گفتن با کودک دو سه سالهای که هنوز به مفهوم و معنای خواندن و نوشته دست نیافته- است خلاقیت او را میگیرد، پس کتابهای الفبایی خوب را یا بـاید مناسب کودکان بزرگتر بدانیم و یا آنکه از رسالتشان که گاه گمراهکننده نیز هست بگذریم و تنها به عنوان کتاب مصوری که کلمه میآموزد به آنها توجه کنیم.
وقتی میگویم گمراهکننده بهخاطر آنـست کـه فرض کنید کودکی میتواند نام خودش را بخواند، نام بسیاری از آگهیهای تلویزیونی را بخواند، و بالاخره دارد به ارزش حروف واقف میشود، پس مادرش به کتابفروشی یا کتابخانه میرود تا برای او کتابی درباره الفبا بـیابد. کـتاب ABC تألیف الیزابت مک کینستری را به او میدهند 1. اما در این کتاب برای نشان دادن حرف G در کلمه، از کلمه Gnome مثال آوردهاند.
اکنون ببینید که در ذهن بچهای کـه تـازه در آستانه بزرگترین کشف عمرش قـرار گـرفته و در طریق کشف تشکیل کلمه از چند حرف، سیر و سلوک میکند چه رخ میدهد. بچه هنوز به خود اطمینان ندارد و میخواهد به دلیل آنکه Apron با A و Bee با B و Ice-Cream بـا I شـروع میشود نتیجه بگیرد کـه پس G هـم ابتدای کلمهای چون Gee است. اما کتابی که مامان برایش خریده علناً میگوید که G ابتدای کلمه Gnome است و کتاب دیگری تألیف برونو 2 موناری، K را ابتدای کلمه Knife معرفی میکند. در اینجا اگر به ندای درونـی کـودک گوش میدادید، میدیدید که میگوید:”خوب، این فرضیه هم که رد شد 3.”
(1). Elizabeth Mac Kinstry.A B C book
(2). Bruno Munari
(3). نظیر همین مسئله را میتوان در الفبای فارسی عنوان کرد که ذهن ادامه در صفحه بعد
به نظر من این امر مـهم را نـباید سرسری گـرفت. شاید در جواب بگوئیم که بسیار خوب، ولی یک کتاب آموزنده الفبا نه کتاب درسی است و نه چنین قـصدی دارد و تنها کتابی است که میخواهد کودک را از لذت دیدن و خواندن تصاویر و مـلتها بـهرهمند کـند و این عین غفلت است که بخواهیم کلمات سرزنش کنیم. اما جواب مادری را که با اشتیاق به شـما مـیگوید: “یک کتاب الفبا به من بدهید چون بچهام دارد متوجه صدای حروف میشود چـگونه خـواهید داد؟”
در ایـنجا شاید ندانه با استفاده از حربه متخصصان خواندن جواب بدهید که”بچه چندسالشه؟ خیلی خوب، حالا هنوز خـوندن برایش خیلی زوده. وقتی مدرسه رفت حسابی وقت یاد گرفتن این چیزا رو داره. ولیـ آگه حتماً یه کـتاب الفـبا میخواین بفرمائین، این همه کتابای قشنگ داریم.” اما بهراستی کدام کتابها؟ کتاب پیترز هام که K را برای Knickerboocker و T را با صوتی غلیظ برای Thanksgiving میآورد؟ یا کتاب موناری که E را برای Eye میآورد؟ آیا اینها همه گمراهکننده و مغشوشکننده ذهن کودک نیست؟
شاید ویرایشگر کـتاب موناری درآید که”خیلی ببخشید، اما اگر حرف E در کلمه Eye نباید نشان داده شود پس میفرمائید در کلمات Evening,Eagle و یا Ear نشانش بدهیم؟ دنباله از صفحه قبل
کودک از یافتن سه حرف ث و ص و س سه کلمه ثریا و صابون و سبزی و یا ا و ع، برای ابـر و عـطسه و یا غ و ق برای غار و قوری و غیره چگونه ممکنست گرفتار تشتت و اغتشاش و تردید شود. مشکلاتی از این دست در خط فارسی فراوان موجود است، مانند مسأله اعراب، و کوچک و بزرگ شدن حروف و غیره. چنانچه نـاشران بـخواهند در این زمینه کتابهائی چاپ و منتشر سازند لازمست کاملاً به این مسائل بیندیشند تا ذهن کودک را به ناامیدی و گمراهی نکشانند-م.
و آیا چنین محدودیتی سبب نخواهد شد که یک اثر تـخیلی بـه نسخه بدل بیرنگ و روئی از یک کتاب درسی تبدیل شود؟”
کتابداران و دیگر کسانیکه با بچههای دو سه یا چهار ساله سروکار دارند تاکنون بندرت به خواندنآموزی به کودکان در این سنین تشویق شـدهاند و درعـوض تـا بوده به آنان گفتهاند کـه”ایـنو بـذارین بهعهده مدرسه” و مدارس نیز معمولاً از اینبار شانه خالی کردهاند. تنها شانس موفقیت مدارس آنستکه نصایح و کمکهای کسانی را که با کودکانی کـه بـه سـن مدرسه نرسیدهاند سروکار دارند و یا در این راه به تـحصیل و تـخصص مشغولند، با شوق رغبت بپذیرند.
نوشته: دانیل مـنچر
تـرجمه: نـازی عظیما
نامه انجمن کتابداران ایران , دوره هشتم، تابستان 1354