فیلم و کتاب (فیلمنامه) غلاف تمام فلزی – استنلی کوبریک
غلاف تمامفلزی، فیلم ماقبل آخر استاد کمالگرا و منزوی سینمای آمریکا، فقط اثری درباره جنگ ویتنام نیست. استنلی کوبریک که در طول نزدیک به پنجاه سال فیلمسازی، فقط دو فیلم کوتاه و سیزده فیلم بلند ساخت، در غلاف تمامفلزی نیز مانند بیشتر آثارش به درون ضمیر انسانها نقب میزند و هر فیلم را تبدیل به پژوهشی روانکاوانه میکند. بههمین دلیل بود که غلاف تمامفلزی یک دهه پس از فروکش کردن موج فیلمهای مربوط به جنگ ویتنام ساخته شد تا بیشتر از آنکه فیلمی درباره آن رویداد سیاسی/ تاریخی (و بهقول یکی از فیلمنامهنویسانش، همچون رمانی که از آن اقتباس شده، درباره «معصومیت گمشده سربازانی که میروند تا در خون غوطهور شوند») باشد، اثری باشد درباره جنگ بهمفهوم عام، درباره میلیتاریسم و ذات خشونت، و درباره اینکه خشونتپروران، خود قربانی خشونت میشوند؛ ضمن آنکه فیلم از مایههای سیاسی و اجتماعی نیز بیبهره نیست.
هوشنگ گلمکانی
غلاف تمامفلزی
Full Metal Jacket
کارگردان و تهیهکننده: استنلی کوبریک
نویسندگان فیلمنامه: ا. کوبریک، مایکل هِر و گوستاو هَسفورد براساس رمان «اجلرسیدگان» نوشته گ. هَسفورد
مدیر فیلمبرداری: داگلاس میلسام
طراح صحنه: آنتون فِرست
تدوین: مارتین هانتر
موسیقی: ابیگیل مید
محصول ۱۹۸۷ انگلستان، رنگی، ۱۱۶ دقیقه
بازیگران: ماتیو موداین (جوکر)، لی ارمی (هارتمن)، وینسنت دونو فریو (پایل)، آدام بالدوین (انیمالمادِر)، آرلیس هاوارد (کابوی)، دوریان هِروود، کوین میجر هاوارد، اِد اُراس، جان تری،…
سلمانی پایگاه نیروی دریایی در جزیره پَریس. روز. داخلی
ترانه «سلام ویتنام» جانی رایت شنیده میشود. موهای سربازان جدید نیروی دریایی با ماشینهای برقی تراشیده میشود. انبوهی مو بر زمین جمع میشود.
خوابگاه. روز. داخلی
سربازان جوان نیروی دریایی خبردار جلوی تختخوابهای دوطبقه ایستادهاند. سرگروهبان توپخانه هارتمن، پیشاپیش چهرههای بیتفاوت آنها قدم میزند.
هارتمن: من سرگروهبان توپخانه هارتمن، مربی ارشد آموزشی شما هستم. از حالا بهبعد، هروقت بهتون اجازه بدن حرف میزنید، و اولین و آخرین کلمههایی که از دهنهای کثیفتون بیرون میآد باید «قربان» باشه. خوب فهمیدید حشرهها؟
سربازان: [ همصدا] قربان، بله، قربان!
هارتمن: کثافتها! صداتونو نمیشنوم. فریاد بزنید.
سربازان: [ بلندتر] قربان، بله، قربان!
هارتمن: اگر شما نازنازیها این جزیرهرو ترک کنید و از دوره آموزشی جونِ سالم بهدر ببرید، اون وقته که مثل یک سلاح خواهید بود، یک موجود مرگآفرین که منتظر جنگه. اما تا اون روز استفراغید! پستترین شکل زندگی روی زمین هستید. حتی یک موجود زنده لعنتی هم نیستید! هیچی نیستید جز تیکههای بیشکل کثافتهای دریایی! من چون سختگیرم، به من علاقهمند نمیشید. اما هرچی بیشتر از من متنفر میشید، بیشتر چیز یاد میگیرید. من سختگیر هستم، اما منصفم! اینجا هیچ تعصب نژادی وجود نداره! من کاکاسیاهها، یهودیها، ایتالیاییها یا مکزیکیهارو پست نمیبینم. شما اینجا همگی پست و بیارزش هستید! و دستورات من شامل تمام غیریابوهایی میشه که به گروهان من، کثافت نزنن! فهمیدین حشرهها؟
سربازان: [ همصدا] قربان، بله، قربان!
هارتمن: کثافتها! صداتونرو نمیشنوم.
سربازان: [ بلندتر] قربان، بله، قربان!
هارتمن جلوی یک سرباز سیاه میایستد.
هارتمن: اسمت چیه زباله؟
اسنوبال: [ فریاد میزند] قربان، سرباز براون، قربان!
هارتمن: کثافت! از حالا به بعد تو سرباز اسنوبالی! اسمترو دوست داری؟
اسنوبال: [ با فریاد] قربان، بله، قربان!
هارتمن: خُب، اینجا چیزی وجود داره که تو دوست نخواهی داشت سرباز اسنوبال! اینجا از تو با مرغ سوخاری و هندوانه پذیرایی نمیشه.
اسنوبال: قربان، بله، قربان!
جوکر: [ نجواکنان] این تویی جان وین؟ و این منم؟
هارتمن: کی بود؟ کدوم لعنتیای بود؟ کدوم کمونیست لجن کثافتی بود که سند مرگشو امضا کرد؟ هیچکس ها؟ مادربزرگ قصهها بود؟ خبردار لعنتیها! کاری میکنم آرزوی مرگ کنید! ماتحتتونو سرخ میکنم!
گروهبان هارتمن به پیراهن کابوی چنگ میزند.
هارتمن: تو بودی؟ تو کوچولوی لعنتی زِر زدی؟!
کابوی: قربان، نه، قربان!
هارتمن: یه تیکه گُه! یه کرم عوضی بهنظر میآی! شرط میبندم تو بودی!
کابوی: قربان، نه، قربان!
جوکر: قربان، من گفتم، قربان!
گوهبان هارتمن بهطرف جوکر میرود.
هارتمن: که اینطور… اینجا چی کم داشتیم، یه کمدین عوضی؟ سرباز جوکر صداقتترو تحسین میکنم. حتی دوستت دارم. میتونی بیای خونهم و بری سراغ خواهرم.
گروهبان هارتمن مشتی به شکم جوکر میکوبد و جوکر روی زانوهایش خم میشود.
هارتمن: زباله کوچک! اسمترو محو میکنم! ترتیبترو میدم! کاری میکنم خنده یادت بره! گریه یادت بره! با عدد شناخته بشی. یادت میدم. حالا بلند شو! پاشو رو پاهات وایسا! گوش میدی یا کلهتو بپیچونم و گردنتو بشکونم؟
جوکر: قربان، بله، قربان!
هارتمن: سرباز جوکر، چرا به لشکر عزیز من اومدی؟
جوکر: قربان، برای کشتن، قربان!
هارتمن: پس تو قاتلی!
جوکر: قربان، بله، قربان!
هارتمن: بذار صورت جنگیترو ببینم!
جوکر: قربان!
هارتمن: صورت جنگی! اَ… اَ. صورت جنگیت اینه. میگم بذار صورت جنگیترو ببینم!
جوکر: اَ… اَ!
هارتمن: کثافت! راضی نیستم! بذار صورت واقعی جنگیترو ببینم!
جوکر: اَ…،… اَ!
هارتمن: منو نترسوندی! تمرین کن!
جوکر: قربان، بله، قربان.
هارتمن رو به کابوی صحبت میکند.
هارتمن: عذرخواهیت چی شد؟
کابوی: قربان، عذرخواهی برای چی، قربان؟
هارتمن: این منم که سوءال میکنم، سرباز. میفهمی؟
کابوی: قربان، بله، قربان!
هارتمن: متشکرم! خیالم راحت باشه؟
کابوی: قربان، بله، قربان!
هارتمن: تحریک شدی؟ عصبانی شدی؟
کابوی: قربان، شدم، قربان!
هارتمن: من عصبانیت کردم؟
کابوی: قربان!
هارتمن: قربان چی؟ میخواستی به من فحش بدی؟
کابوی: قربان، نه، قربان!
هارتمن: قدت چقده، سرباز؟
کابوی: قربان، پنج پا و نُه اینچ، قربان!
هارتمن: پنج پا و نه اینچ؟ نمیدونم اینهمه کثافت چهطور تا این بالا روی هم وایساده؟ خواستی یک اینچ به من قالب کنی، ها؟
کابوی: قربان، نه، قربان.
هارتمن: کثافت! میتونم اون لحظه بزرگ زندگیترو تجسم کنم که مادرت زوری زد و تورو پس انداخت! فکر کنم تو حرومزادهای! از کدوم جهنمدره اومدی، سرباز؟
کابوی: قربان، تگزاس، قربان!
هارتمن: گُهسگ! تگزاس! فقط گوسالههای پروار و خُلها از تگزاس میآن، سرباز کابوی! و تو بهنظر من یه گوساله پروار نمیآی، پس از اون مردنیهاشی. تو از اوناشی؟
کابوی: قربان، نه، قربان!
هارتمن: دودی هستی؟
کابوی: قربان، نه، قربان!
هارتمن: شرط میبندم از اونایی که یکی میاد سراغشون، کمترین فرصتی به طرف نمیدن! نشونت میدم!
گروهبان هارتمن پیش میرود و روبهروی یک پسر بلند و چاق میایستد.
هارتمن: پدر و مادرت بچه دیگهای هم دارند؟
پایل: قربان، بله، قربان!
هارتمن: شرط میبندم متأسفن! تو اونقدر زشتی که میتونی شاهکار هنر مدرن باشی! اسمت چیه، خیکی؟
پایل: قربان، لئونارد لارنس، قربان!
هارتمن: لارنس؟ لارنس ِ چی، عرب؟
پایل: قربان، نه، قربان!
هارتمن: اسمت مثل خانوادههای سلطنتییه! تو از خانوادههای سلطنتی هستی؟
پایل: قربان، نه، قربان!
هارتمن: از اوناش هستی؟
پایل: قربان، نه، قربان!
هارتمن: کثافت! شرط میبندم میتونی یه توپ گلفرو اون تو جا بدی!
پایل: قربان، نه، قربان!
هارتمن: من اسم لارنسرو دوست ندارم! فقط سربازهای قلابی و ملوانها اسمشون لارنسه! از حالا بهبعد تو گرمر پایل: هستی!
پایل: قربان، بله، قربان!
تبسم غریبی بر چهره پایل نقش میبندد.
هارتمن: فکر میکنی بانمکم سرباز پایل؟ فکر میکنی مضحکم؟
پایل: قربان، نه، قربان!
هارتمن: پس اون پوزخند نفرتانگیز و از صورتت پاک کن!
پایل: قربان، بله، قربان!
هارتمن: همین الان، عزیزم!
پایل: قربان، سعی میکنم، قربان.
هارتمن: سرباز پایل، سه ثانیه، فقط سه ثانیه لعنتی بهت فرصت میدم که اون پوزخند احمقانهرو از صورتت پاک کنی، اگر نه تخم چشمهاتو از جمجمه لعنتیت درمیآرم! یک! دو! سه!
پایل لبهایش را جمع میکند. اما تبسم غیرارادی او ادامه دارد.
پایل: قربان، نمیتونم، قربان.
هارتمن: کثافت! زانو بزن، زباله!
پایل روی زانوهایش مینشیند.
هارتمن: حالا خودتو خفه کن!
پایل دستهایش را روی گلویش میگذارد، بهشکلی که خود را خفه کند.
هارتمن: لعنت خدا، با دستهای من، خرفت!!
پایل میخواهد دستهای هارتمن را بگیرد، اما هارتمن دستهایش را میکشد.
هارتمن: دست منرو تا اونجا نکش! گفتم خودت خفه کن! حالا دولا شو و خودتو خفه کن!
پایل آنقدر خم میشود تا گردنش در دستهای هارتمن قرار میگیرد. هارتمن گلوی پایل را میفشرد. نفس پایل بند میآید و خون به صورتش میدود.
هارتمن: خندهات تموم شد؟
پایل: [ بهسختی صحبت میکند] قربان، بله، قربان!
هارتمن: کثافت! نمیتونم بشنوم!
پایل: [ نفسنفس میزند] قربان، بله، قربان!
هارتمن: کثافت! هنوز نمیتونم بشنوم! صداتو بالا ببر.
پایل: [ اُق میزند] قربان، بله، قربان!
هارتمن: کافیه! پاشو وایسا!
هارتمن گلوی پایل را رها میکند. پایل میایستد و بهسختی نفس میکشد.
هارتمن: سرباز پایل، بهتره تا ترتیبترو ندادم، دستوپای کثافتترو جمع کنی و با اون باسن گندهات بزنی به چاک!
غلاف تمام فلزی (صد سال سینما، صد فیلمنامه)
نویسنده : استنلی کوبریک ، گوستاو هسفورد ، مایکل هر
مترجم : شهرزاد بارفروشی