معرفی کتاب «اگر شبی از شبهای زمستان مسافری»، نوشته ایتالو کالوینو
از دیدگاه انسانهای نیمهٔ دومـ قرن بیستم، ما حـصل روشـنفکری و مدرنیسم، سلسله نابهسامانیهای سیاسی و اجتماعی بود که منجر به تخریب انسان و انسانیت شد. بعد از پشت سر گذاشتن جنگهای جهانی و بحرانهای عظیم زیستی، بشر به این باور رسید که در جهانی زندگی مـیکند که توسط واژهها و تصاویر احاطه شده است. در این دوره بسیاری از هنرمندان اعتقاد داشتند که دیگر هیچ واقعیتی وجود ندارد و همه چیز نسبی است. آنان میگفتند چون دیگر زمان بیان کلان روایتها گـذشته اسـت، هنرمند تنها میتواند دالهایی خلق کند که دربارهٔ دالهای دیگر یا داستانهای دیگر است. ازاینرو آنان در هنر خود فرق بین واقعیت و خیال را از بین بردند. نویسندگان با دخالت کردن در متن، نـهتنها بـه مصنوع و از پیش اندیشه شده بودن متن اشاره داشتند، بلکه به حضور دانای کلی تاختند که دیگر خدای قادر متن نبود.
هنرمندان این دوره، با تمرکز بر تحریف واقعیتها در آثارشان و نـشان دادن دنـیای مجازی، سعی داشتند به نوعی با فریبکاریهای دنیای واقعی مبارزه کنند. همین اتفاقات، بانی آن شد که هنرمندان (نقاشان، نویسندگان و فیلمنامهنویسان)، بنیانگذار سبکی شوند که بعدتر پست مدرنیسم نام گـرفت. نـقاشان در ایـن دوره به جای کشیدن طرح جـدید دربـارهٔ طـرحهای دیگران، نقش کشیدند و نویسندگان به پروسهٔ نگارش و سختیهای آن در متن توجه کردند. اینجا بود که سعی بر آن شد تا علت بروز ایـن سـبک جـدید کشف شود. اندیشمندی چون بری لوئیس در کتاب مـدرنیسم و پسـامدرنیسم در رمان، برای توجیه آغاز این سبک چنین میگوید:
«قتل کندی فرجام کتابگونهٔ شومی بود برای دورهای آکنده از تروریسم و شـک. دیـوار بـرلین مجابکنندهترین نماد جنگ سرد و بدگمانی ملازم با آن بود. این رویـدادها نشان دادند که دنیای ما به سبب تحولات فناورانهٔ پرشتاب و ناپایداریهای ایدئولوژیک، دنیایی پر از تبوتاب است»(بری لوئیس،1383،77).
امـا ایـن سـبک جدید، موافقان و مخالفان بسیاری داشت. تری ایگلتون، یکی از نظریهپردازان، از این سـبک چـنین یاد میکند:
اگر متنی صرفا قطعاتی امپرسیونیستی از ذهن، خاطره، واقعیت باشد. یا اگر خواننده بیهوده سـعی کـند از مـیان تکههای پراکندهٔ متن تحلیلی بیرون بکشد و کمتر موفق شود؛ چنین متنی را پسـت مـدرنیسم مـیخوانیم.
با وجود تمامی موافقتها و مخالفتها، نویسندگان زیادی به این سبک روی آوردند. آثاری چون «اپرای شـناور» نـوشتهٔ جـان بارت؛ رمان «سلاخخانهٔ شماره 5«اثر کورت ونهگات و «سهگانههای پل آستر» گواه این مدعا است.
از مـیان نـویسندگان پست مدرنیسم، ایتالو کالوینو، چهرهٔ برجستهٔ این سبک به شمار میآید. او که خـالق آثـاری چـون بارون درختنشین، شوالیه ناموجود و…است، در رمان جدیدش آنچنان هوشمندانه شیوهٔ روایت را به بازی مـیگیرد کـه خواننده از همان سطرهای آغازین متوجه دگرگونی عظیم روایتی میشود.
در این مقال، با بـرشمردن مـؤلفههای پسـت مدرنیسم، قصد آن داریم تا نگاه تطبیقی بین این مؤلفهها و رمان اگر شبی از شبهای زمستان مـسافری، اثـر ایتالو کالوینو داشته باشیم.
خلاصهٔ رمان
گرچه به دست دادن خلاصه از کتابهای پست مدرنیستی، با آن عدم تمرکز بر زمان روایـت، شـاید کـار بیهودهای به نظر برسد. ولی نگارنده به جهت یادآوری طرح داستانی و درک بهتر مـتن، ایـن کنش را بر خود ضروری میداند.
کتاب «شبی از شبهای زمستان مسافری» شامل دوازه فصل و ده داستان نـیمهتمام اسـت. در دوازده بخش این کتاب، خوانندهٔ کتاب از دیدگاه دومشخص با خوانندهٔ مردی آشنا مـیشود کـه در حال خوانش کتاب اگر شبی از شبهای زمـستان مـسافری، نـوشتهٔ ایتالو کالوینو است. مرد بعد از اتمام فـصل اول مـتوجه میشود که فصل خواندهشده، تا انتهای کتاب به کرات تکرار شده است. مـرد کـتاب را پیش کتابفروش میبرد و در آنجا بـا خـوانندهٔ زن و مشکل مـشترکشان روبـهرو مـیشود. این دو در پی کنکاشها درمییابند، کتابی را که خـواندهاند، نـوشتهٔ کالوینو نیست. آنان که علاقهمند به ماجرای کتاب شدهاند، تصمیم میگیرند ادامـهٔ کـتاب را بیابند و آن را بخوانند. این هدف مشترک، بـاعث الفت و دوستی بین دو فـرد مـیشود تا جایی که مرد بـا خـواهر دیگر زن آشنا میشود و به دانشگاه زن دعوت میشود. مرد در پی شرکت در نشست دانشگاهی و آشـنایی بـا اساتیدی که عقاید متضادی نـسبت بـه هـم دارند، نهتنها مـتوجه سـرقتهای ادبی بیشمار میشود، بـلکه بـا انواع خوانندههای حرفهای و غیر حرفهای نیز برخورد میکند. او که برای یافتن این بههمریختگیها بـه سـازمانی انتشاراتی مراجعه میکند، متأسفانه آنجا را بـسیار بـههمریختهتر از هر مـکان دیـگری مـییابد. مرد در مسیر یافتن شـخصیتی به نام «هرمس مارانا» که تنها به خاطر توجه و جلب اعتماد زن، دست به سرقتهای بـیشمار ادبـی، از نوشتههای نویسندهای چون «سیلاس فلانری» زده اسـت، بـا خـوانش داسـتانهای نـیمهتمام و تودرتوی شاخههای ادبـیات، درگـیر و همراه میشود. مرد در حین سفر مشغول خواندن داستان دیگری است که توسط گروهی دستگیر میشود و از آنـجا بـه اسـتیپهای شمالی برده میشود. مرد با پذیرش پیـشنهاد پلیـس، مـبنی بـر خـواندن دسـتنویسها و همکاری با آنان آزاد میشود. او که قصد دارد به نوعی جلو سرقتهای ادبی را بگیرد، وارد کتابخانهای میشود و در آنجا با صحبت با کتابخوانهای متعدد بر سر شیوهٔ نوشتار و انواع پایانبندی مـتون به این نتیجه میرسد که باید به زن پیشنهاد ازدواج دهد. صحنهٔ انتهاب کتاب اختصاص دارد به بعد از ازدواج مرد، زمانی که دارد بخشی از کتاب شبی از شبهای زمستان مسافری…، اثر کالوینو را میخواند.
بنمایههای پست مـدرنیستی در اثـر
گرچه سبک پست مدرنیسم خلق میشود تا به نسبیگرایی و عدم قطعیت اشاره کند و از هرگونه انسجام بگریزد، ولی اندیشهٔ قانونمدار انسانی که سعی دارد برای شناخت هر چیزی آن را به قاعده و نظم بـکشد، بـرای این سبک هرجومرج طلب و هنجارگریز نیز مؤلفههایی برشمرده است. «بری لوئیس» در باب پسامدرنیسم و ادبیات در کتاب مدرنیسم و پسامدرنیسم در رمان به وجود مؤلفه و عنصر در داسـتانهای پسـت مدرنیستی اشاره میکند. مؤلفههایی چـون: بـینظمی زمانی در روایت رویدادها، اقتباس، ازهمگسیختگی، تداعی نامنسجم اندیشهها، دور باطل، اختلال زبانی در داستانهای پسامدرنیستی (پسامدرنیسم و ادبیات، برای لوئیس:85). «ایهاب حس» اما معیارهای دیگری را مد نـظر قـرار میدهد، او به: تجربی بـودن حـیات، معیارشکنی، حذف انسان به عنوان عنصر مرکزی و ناگزیری از تکنولوژی در این متون توجه دارد.
آنچه که در متون پست مدرنیستی به مصنوع بودن و از پیش اندیشه شدن متن اشاره دارد، حضور نویسنده در متن و مخاطب قـرار دادن خـواننده به خودآگاه و جعلی بودن متن است. نویسندهٔ این سبک از پروسهٔ نگارش و سختیهای آن صحبت میکند تا ساختار و قواعد نوشتار را با طنز زیرپوستی به آن چالش بکشاند.
«تو داری شروع به خواندن داستان جـدید ایـتالو کالوینو، اگـر شبی از شبهای زمستان مسافری، میکنی. آرام بگیر. حواست را جمع کن»(ص 7).
«در اینجا داستان دارای پارهای گفتگو است که هیچ عـملکردی مگر معرفی زندگی روزمره در یک شهرک روستایی ندارد»(ص 23).
«صفحهای که در حـال خـوانداش هـستی باید تو را به حال اول برگرداند…این وحدت با خود دربرگیرندهٔ حرکتی است که متنی شایسته را بر مـتنی دیـگر میآزماید…»(ص 46).
از دیگر مؤلفههای متون پست مدرن، انتخاب شیوهها و سبکهای گوناگون (ترکیب ژانرها) و هـمچنین اسـتفاده از زاویـه دیدهای متعدد برای بیان روایت است. کالوینو از دیدگاه ترکیبی من راوی و دومشخص، برای بیان روایت سـود میجوید تا با بیان یادداشت روزانه از سوی راوی ناظر، روایت اولشخصهای متعدد و دفترچهٔ خـاطرات فلانری به بازیهای خـود ادامـه دهد. نویسنده حتی در ادامهٔ روایتش، از مخاطب قرار دادن مرد، دست برمیدارد و زن را مورد خطاب قرار میدهد.
«بانوی خواننده، تو چگونهای؟ دیگر وقتش رسیده که این کتاب با ضمیر دومشخص مفرد و فقط خطاب به یـک توی مذکر یا چیزی شبیه به آن یا برادر یک من فرصتطلب نباشد و فقط مستقیم خطاب به تو باشد…»(ص 172).
نویسندهٔ متون پست مدرن، به جای بیان کلانروایتها به خردهروایتها میپردازد تا نـشان دهـد که زمانهٔ بین کلانروایتها و قطعیت دادن به مسائل به پایان رسیده است. این عمل نویسنده، با گنجاندن داستان در دل داستانی دیگر همراه میشود تا بیانگر بینامتنیتها نیز باشد. کالوینو با آوردن ده داسـتان نـیمهتمام در دل کتاب خود و اشاره به اسامی کتبی که برگرفته از نام کتابهای دیگر است؛ به بازیهای بینامتنی و تأثیر هریک از آنان بر دیگری به درستی توجه دارد. او به دو جلد از یک کتاب اشاره دارد «دو جـلد از یـک کتاب! اصلا منتظر این نبودی»(ص 184).
«فهمید که تعداد بسیاری از داستانهایی که نویسندگان معروف نوشتهاند، کلمهبهکلمه سالیان سال قبل از انتشار، با صدایی گرفته از دهان پدر روایتها شنیده شده…»(ص 142).
«ادبیات به خـاطر قـدرتی کـه در قبولاندن کذب دارد، دارای ارزش است و واقعیت خـود را نـیز در ایـن کذب پیدا میکند، پس جعل به عنوان کذب، یک کذب دیگر، در واقع حقیقتی است به توان دو»(ص 220).
نویسنده در بازی زبانی نامها و اسـامی، بـه کـارکردهای جداگانهٔ هر داستان نیز توجه دارد. کالوینو در این بـازی نـهتنها در اسامی داستانها چون دو داستان «در شبکهای از خطوط بههمپیچیده» و«در شبکهای از خطوط متقاطع» به بازیگوشی میپردازد، بلکه از نام شخصیتها و مکانها نیز غـافل نـمیماند. در داسـتان «با دور شدن از مالبورک» پتکو اسم پسرکی است و در داستان دیگر پتـکو نام رصدخانه. کودگیوا در داستان «خمیده بر لبهٔ ساحلی پرتگاه» نام پانسیونی کنار ساحل است و در داستان «با دور شدن از مـالبورک» تـنها نـام دهکدهای است که پسر باید به آنجا برود.
نویسندگان پست مـدرن بـا استفاده از توازون بین تکنیکهای مذکور و به کار برده شده در متون، با موضوع و درونمایهٔ روایت، در آثارشان بـه کـمک طـنز زیرپوستی، گفتمان غالب را به سخره میگیرند تا نگاه نقادانهای به جامعه و مـوضوع قـدرت داشـته باشند. این نویسندگان معتقدند که چون حقیقت، زادهٔ قدرت است و به کمک زبان تثبیت مـیشود، پس تـنها بـه وسیلهٔ زبان میتوان آن را به چالش کشید. به همین جهت است که کالوینو در کتابش بـا طـنزی زیرپوستی که یکی دیگر از مؤلفههای آثار پست مدرن است، نهتنها شیوهٔ کاری نـاشران، ادارهـها و سـازمان انتشارات را به سخره میگیرد و به نویسندگانی میتازد که کتاب و نوشتار را تبدیل به بنگاه مـعاملاتی کـردهاند و با دریافت پیشپرداخت، دست به تبلیغ میزنند، بلکه به مسئلهٔ بزرگتری مانند سـرقتهای ادبـی و سـانسور میپردازد و از اهمیت کار سیستم پیچیدهٔ ضدها و غیر ضدها در امور مملکتی میگوید.
«این اوراق قاطی شده…مـا در جـریانش بودیم، کتابهایی که شروع میشوند و ادامه پیدا نمیکنند…این اواخر، تولیدات سـازمان پر از اغـتشاش شـده، آقای عزیز شما چیزی از آن نمیفهمید؟ ما که هیچ نمیفهمیم… یک سازمان انتشاراتی، تشکیلات ظریفی دارد، آقای عـزیز کـافی اسـت به هر دلیل بیجهتی یک چیزش خراب و بینظمی مسلط شود و هیولا زیـر پایـمان دهان باز کند…»(ص 117).
«اما صادرات کتابهای ممنوعه به حکومت رقیب و واردات کتابهای ممنوعهٔ آنها به کشور مـا، بـرای هر دو حکومت دو مزیت کلی دارد، اول اینکه مشوق مخالفین حکومت دشمن است و بعد ایـنکه تـبادل لازم تجربه را ما بین ادارات پلیس برقرار میکند»(ص 288).
سـاختار نـامتعارف آثـار پست مدرن، مانند کتاب اگر شبی از شـبهای زمـستان مسافری…، نهتنها بانی توجه و بازاندیشی خواننده در متن میشود و او را به مشارکت دعوت میکند، خـواننده هـوشمند را با عدم قطعیتها روبهرو مـیسازد. یـکی از عناصر کـارکردی بـرای بـیان عدم قطعیت، نسبیگرایی و ایجاد امر تـصادف در بـدنهٔ رخدادهای کلیدی روایت است. تصادفهایی چون دیدار شخصیت اصلی مرد با زن در ابـتدای کـتاب؛ دستگیری مرد در حین سفر که بـه نوعی به گرهگشایی اثـر نـیز ختم میشود؛ همچنین تصمیم نـاگهانی مـرد برای امر ازدواج، از بازیهای تصادفی دیگری است که کالوینو هوشمندانه در طرح روایتش میگنجاند. نـویسنده در انـتهای کتاب با آوردن سؤالاتی راجع بـه تـغییرات فـرضیات و قراردادهای روایی از سـوی خـوانندگان متعدد و بحث در پیرامون آثـار داسـتانی و اظهار نظر در نوشتار و جمعبندی متون، نهتنها پروسهٔ نوشتار را به چالش میکشاند، بلکه به نـوعی پایـان خوش متون کلاسیک را نیز به بـازی مـیگیرد: «شما فـکر مـیکنید هـر خواندنی باید اول و آخر داشـته باشد؟ در زمانهای قدیم روایتها فقط دو نوع پایان داشتند. قهرمان زن و قهرمان مرد وقتی از تمام آزمایشها بیرون مـیآمدند، یـا با هم عروسی میکردند، یا ایـنکه مـیمردند….»(ص 314).
بـازیگوشیهای ایـن نـویسندهٔ ایتالیایی اما بـه هـمینجا ختم نمیشود. او برای سطح اولیه از دیدگاه دومشخص برای افراد (زن-مرد) سود میجوید، درحالیکه استفاده از ایـن دیـدگاه، بـه لحاظ اصول داستاننویسی برای این اشخاص، عـلّتمند و بـهقاعده نـیست. هـمانطور کـه مـیدانیم، نویسنده وقتی دیدگاه دومشخص را برای بیان روایت در نظر میگیرد که خود شخصیت، قادر به تکلم و بیان ماجرا و رخداد روایت نباشد. در زاویهٔ دید دومشخص، نویسنده به عنوان وجـدان بیدار شخصیت، که میخواهد به او نهیب بزند، حضور مییابد. درحالیکه در این متن، هیچیک از ویژگیهای گفتهشده بروز نمییابد. به اعتقاد نگارنده، ایتالو کالوینو با وجود اطلاع به این نکتهها، برای آنـکه بـه بازیگوشی خود در امر روایت شکل تازهتری ببخشد، این زاویه دید را مانند دیگر عناصر داستانی به بازی میگیرد تا آن را به چالش بکشاند.
نویسنده همچنین در کتابش از متناقضنماهای متنی(یکی از شیوههای مـورد نـظر فرمالیستها برای تبدیل طرح به داستان»، بهره میبرد. نویسنده اگرچه در ابتدای متن تذکر میدهد که «این روزها کتاب طولانی نوشتن به بیراهه رفـتن اسـت»(ص 13)، اما خود با گنجاندن داسـتانهای نـیمهتمام، به نوعی به حجم کتاب میافزاید. کالوینو با گنجاندن ده داستان در کنار دوازده فصل، این سؤال را در ذهن خواننده برمیانگیزاند که آیا میتوان تمامیت ساختاری و محتوایی در پی داسـتانهای نـاتمام یافت؟ آیا کم شدن یا زیـاد شـدن تعداد داستانهای نیمهتمام، نمیتواند چینش طرح را دچار تغییر و دگرگونی کند؟ اینجاست که به اعتقد نگارنده، بهتر است به درونمایهٔ اثر بپردازیم تا از پس این کنکاش در بین متون ناتمام و یافتن تقابلهای متنی، به نـوعی پیـوند ضمنی (نه آشکارا) بین اپیزودهای متفاوت و ناتمام برسیم.
محور معنایی اثر (درونمایهها)
آنچه که در هر متنی میتواند به خواننده و نویسنده در یافتن محورهای معنایی اثر کمک کند، به اعتقاد نگارنده یـافتن تـقابلهای متنی اسـت. در رمان اگر شبی از شبهای زمستان مسافری، لودمیلا خوانندهای است که معتقد است نباید نویسندهها را شناخت، چون مـمکن است با متنشان متفاوت باشند. او بارها تذکر میدهد تنها باید مـتن را خـواند و از آن لذت بـرد. در مقابل او خواهرش لوتاریا قرار دارد؛ کسی که منفعلانه با متن برخورد نمیکند و متن را در ساختار مکانیکی مورد بحث قـرار مـیدهد، کالوینو با استفاده از تقابل بین دو خواننده که یکی در پی کسب لذت خوانش است و دیگری در پیـ تـحلیلهای از پیـش تعیین شده، به نکتهٔ مهمی میرسد: «تا وقتی بدانم در دنیا زنی هست که خواندن را بـرای نفس خواندن دوست دارد، میتوانم مطمئن باشم که دنیا ادامه دارد…» (ص 293).
در فصل هشت کالوینو در پس مـرور دفتر خاطرات سیلاس فـلانری، نـهتنها به تقابل بین خوانندگان، بلکه به تقابل بین خواندن و نوشتن توجه دارد: «از زمانی که اسیر نوشتن شدهام، لذت خواندن را از دست دادهام»(ص 207). در پس این تقابلها او به سه نوع نویسنده توجه میکند (نویسندهٔ سرگردان؛ نویسندهٔ تـولیدکننده و نویسندهٔ کامل) تا نشان دهد هر نوشتهای وقتی از دریچهٔ ذهن فردی به بازاندیشی دوباره برسد، شکل و هویت مییابد و ثابت میشود و این همان موضوعی است که رولان بارت در این جمله خلاصهاش میکند «مـتن فـقط در فعالیت مبتنی بر تولید، تجربه و بازآفرینی میشود»(مکوئیلان، 1388:320).
و کالوینو اینطور گسترش میدهد: «اگر بپذیریم که نوشتن میتواند از مرز محدودیتهای نویسنده بگذرد، آنوقت متوجه میشویم که آنگاه معنا پیدا میکند کـه تـوسط یک فرد معین خوانده شود و از جریانات ذهنی او بگذرد. [متن] فقط در قابلیت خوانده شدن توسط یک فرد مستقل است که ثابت میشود…»(ص 215).
اینجاست که نویسنده به روح خوانش دو نفره و بازآفرینی هر داسـتان تـوسط زن-مرد و همچنین بازسازی دوبارهٔ آن اشاره میکند: «دو نفری شانس بیشتری داریم که یک نسخهٔ کامل را بازسازی کنیم»(ص 39).
تا ادبیات، وسیلهای برای جذب آدمها به یکدیگر و راهی برای زیستن و ارتباط دوبـاره مـحسوب شـود-چراکه ادبیات در تمامی دنیا و جـامعههای سـازمانیافته مـیتواند محرک زندگی محسوب شود-نویسنده در پی بیان این مفاهیم که هیچ قدرتی نمیتواند لذت خواندن را از خواننده بگیرد، اعلام میکند: «خواندن تنها چـیزی اسـت کـه من بر آن قدرتی ندارم. باید به او میگفتم کـه ایـن همان محدودیتی است که حاضر به یراقترین پلیسها هم موفق به گذشتن از مرز آن نشدهاند»(ص 292).
کالوینو با گردش در تمامی کـشور، در داسـتانهای نـاتمامش نهتنها به تبدیل شدن هنر و ادبیات به صنعت اشاره دارد، بـلکه نشان میدهد که تنها ادبیات است که میتواند پل ارتباطی بسیار قوی بین تمامی انسانها با وجود تفاوتهای زیـست-
جهانشمولی روایت، همان نکتهای است که رولان بارت به درستی از آن چنین یاد میکند:
«روایـتی، کـه بـه تقسیمبندی بین ادبیات خوب و بد وقعی نمیگذارد، پدیدهای است بین المللی، فـراتاریخی، فـرافرهنگی: روایـت به سادگی وجود دارد، مثل خود زندگی»(مکوئیلان،1388:318).
نتیجه
اینجاست که میتوان به تمامیت سـاختاری داسـتانهای نـاتمام رسید. گردش در دنیا توسط یک کتاب: «حالا بعد از اینکه کتابی به کتابی دیگر بـه دور دنـیا گشتهای، از نو به آن بازگشتهای…»(ص 307).
کتابی که حضور دستهای نامرئی و سازمانیافتهٔ قدرت بر اعـمال انـسانی را بـه تصویر میکشد و نشان میدهد که چطور با وجود «سازمانهای اقتصادی که مدتهای مدیدی اسـت کـه مدعی تعیین زندگی ما و تحمیل آن به ما هستند»(ص 301)، انسانها همچنان میخوانند. انسانی کـه مـیداند هـر کتاب تازهای، او را به کتابهای پیش از این خوانده شده مرتبط میکند، به یک کتاب، به یـک کـتاب یکتا منتهی میکند:
«هر کتاب تازهای که میخوانم، در کتاب کل و واحدی کـه بـه خـواندههای ما شکل داده گنجانده شده…تمام کتابها، به یک کتاب منتهی میشوند»(ص 310).
در انتها میتوان گفت اسـتفاده از تـکنیک و فـرم به کار گرفته شده در اثر کالوینو، گرچه به بازیهای پیدرپی و بازیگوشی نـویسنده اشـاره دارد، ولی در پس این بازیها، بیانگر نگاه انتقادی-اجتماعی نویسندهای آگاه است که به ذهنیت خواننده به راحتی تـلنگر مـیزند تا او را بیدار و هوشیار نسبت به مسائل نگاه دارد.
فصل اول
تو داری شروع به خواندن داستانِ جدیدِ ایتالو کالوینو، اگر شبی از شبهای زمستان مسافری، میکنی. آرام بگیر. حواست را جمع کن. تمام افکار دیگر را از سر دور کن. بگذار دنیایی که تو را احاطه کرده در پس ابر نهان شود. از آن سو، مثل همیشه تلویزیون روشن است، پس بهتر است در را ببندی. فورا به همه بگو: «نه، نمیخواهم تلویزیون تماشا کنم!» اگر صدایت را نمیشنوند بلندتر بگو: «دارم کتاب میخوانم، نمیخواهم کسی مزاحم شود.» با این سر و صداها شاید حرفهایت را نشنیده باشند: بلندتر بگو، فریاد بزن: «دارم داستان جدید ایتالو کالوینو را میخوانم!» یا اگر ترجیح میدهی، هیچ نگو، امیدوار باشیم که تو را به حال خود بگذارند. راحتترین حالت را انتخاب کن: نشسته، لمیده، چمباتمه، درازکش، به پشت خوابیده، به پهلو خوابیده، دمرو، توی مبل، نیمکت، مبل متحرک، راحتی، عسلی یا توی یک ننو، اگر داشته باشی و البته یا روی تخت یا توی تخت. حتی میتوانی در یک حرکت یوگا، سرت را زمین بگذاری و البته کتاب را هم وارونه بگیری.
راست است، پیداکردن حالت مطلوب برای خواندن، آسان نیست. آنوقتها مقابل یک رحل، ایستاده کتاب میخواندند. ایستاده، عادت بود. همچنین وقتی از اسبسواری خسته میشدند، اینطوری استراحت میکردند. به فکر هیچکس نرسیده که سواره کتاب بخواند. بههر حال باید صاف روی زین بنشینی و یا کتاب را روی یال اسب بگذاری و یا اینکه با زین و یراق خاصی کتاب را به گوشهای اسب وصل کنی، فکر بامزهای است، برای خواندن، بهتر است پا را توی رکاب بکنی. پاهای بالا گرفته اولین شرط لذت بردن از خواندن است. خب، منتظر چه هستی؟ پاهایت را دراز کن، آنها را روی بالشتک بگذار، یا دو بالشتک، یا روی دسته نیمکت، یا روی بالای مبل، روی میز چای، روی میز تحریر، روی پیانو، یا روی نقشهٔ پنج قاره. اما اگر میخواهی پاهایت را روی بلندی بگذاری، کفشهایت را در بیاور، وگرنه دوباره آنها را به پا کن. ولی همینطوری به یک دست کفش و به یک دست کتاب نمان.
نور را طوری میزان کن که دیدت را خسته نکند. این کار را فورا بکن، چون بهمحض اینکه گرم خواندن شوی، دیگر امکان حرکت برایت نیست. طوری بنشین که صفحهٔ مقابلت در سایه نیفتد: انگار انبوهی حروف سیاه در زمینهای خاکستری، بهمثال لشکری از موشها. اما خوب مراقب باش تا نور شدید به کتاب نتابد و با انعکاس آن روی سفیدی خام کاغذ، انبوه سایهٔ حروف، مثل تابش نور خورشید جنوب روی نماها، بههنگام ظهر، نشود. از همین حالا سعی کن هرچه که قرار است تو را از خواندن منفک کند، پیشبینی کنی. دیگر چه مانده؟ شاش داری؟ این دیگر با خودت است.
قرار نیست در این کتاب بهخصوص منتظر چیز بهخصوصی باشی. تو آدمی هستی که بهدلیل اصول زندگیات هیچ انتظاری از هیچ چیز نداری. آدمهای بسیاری از تو جوانتر یا از تو پیرتر، زندگیشان در انتظار تجربههای فوقالعاده گذشته. تجربه با کتابها، آدمها، سفرها و ماجراها و با تمام چیزهایی که آینده در چنته دارد. اما تو، نه. تو میدانی به بهترین چیزی که میتوانی امید داشته باشی، این است که از بدتر احتراز کنی. این نتیجهای است که در زندگی خصوصیات به آن رسیدهای، چه در مورد مسایل عمومی و چه مسایل دنیایی. و اما با کتاب؟ البته: چون این هدف را در تمام زمینههای دیگر رد کردهای، فکر میکنی میتوانی به خودت اجازه دهی که دستکم لذت خاص پرامید دوران جوانی را در یک مقطع کاملاً محدود چون کتاب، با تمام خطرکردنها و مهلکههایش داشته باشی. شکست خیلی سخت نیست.
پس تو در روزنامه خواندی که اگر شبی از شبهای زمستان مسافری، کتاب جدید ایتالو کالوینو ــ که سالها چیزی منتشر نکرده بود ــ چاپ شده. به یک کتابفروشی رفتی و کتاب را خریدی. خوب کاری کردی، در ویترین کتابفروشی، فورا روی جلد و عنوانی را که در پیاش بودی، یافتی. رد این دید را گرفتی و زیر فشار سد کتابهایی که نخوانده بودی و از روی میزها و قفسهها برای خجالتدادن تو نگاههای گلهآمیز میکردند، به کتابفروشی راه یافتی. اما میدانی که نباید تحت تأثیر قرار بگیری و میدانی که بهوسعت هکتارها و هکتارها، کتابهایی هستند که میتوانی از خیر خواندنشان بگذری، کتابهایی که برای کارهای دیگری ساخته شدهاند تا خواندهشدن، کتابهایی که بینیاز به بازکردنشان آنها را خواندهای چون آنها از نوع کتابهایی هستند که حتی پیش از نوشتن خوانده شدهاند. به اولین قفسهٔ دیواری میرسی. و اینهم لشکر پیادهنظام کتابهایی که اگر عمرهای فراوان دیگری میداشتی با کمال میل آنها را میخواندی. اما متأسفانه ایامی که باقیمانده، همین است که هست. قشون را میشکافی و به سرعت از میان آنها میگذری، قشون کتابهایی که دلت میخواهد بخوانی اما باید پیش از آنها کتابهای دیگری را بخوانی، یا کتابهای گرانی که وقتی دست دوم شد آن را به نصف قیمت میخری، یا کتابهایی که بعدها به شکل کتاب جیبی منتشر میشوند، یا کتابهایی که میتوانی از کسی قرض کنی، یا کتابهایی که چون همه خواندهاند انگار تو هم خواندهای: در حالی که با مهارت از هجوم آنها احتراز میکنی، خودت را برابر برج و بارویی مییابی و در مقابله با میل شدید قاپیدن کتابهایی که تو سالیان سال به دنبالشان بودی و پیدایشان نکردهای، کتابهایی که دقیقا حاوی مطالبی است که در حال حاضر تو به آن علاقهمندی، کتابهایی که دوست داری همیشه و در هر شرایطی دم دست داشته باشی، کتابهایی که دوست داری آنها را کناری بگذاری و تابستان بخوانی، کتابهایی که لازم داری در کنار کتابهای دیگرت در قفسه بگذاری، کتابهایی که برایشان نوعی کنجکاوی حریصانه و توجیهنشدنی داری.
خب، دستکم توانستهای موجودیت نامحدود قدرتهای مخالف را به مجموعهٔ قابل ملاحظهای تبدیل کنی، هرچند، با این توصیف، مجموعهٔ بزرگی است که هنوز قابل شمارش است و با رقمی محدود. ولی این آسودگی خیال مورد حملهٔ چیزی واقع میشود که عبارتست از کتابهایی که سالیان پیش خواندهای و حالا وقت آن رسیده که دوباره خوانده شوند و کتابهایی که همیشه بهنظر آوردهای که آنها را خواندهای و امروز باید تصمیم بگیری که حتما آنها را بخوانی.
با یک یورش انحرافی خودت را از شر آنها خلاص میکنی و به دژ کتابهای جدیدی که یا نویسنده یا موضوع آن تو را جذب میکنند، وارد میشوی. حتی در داخل آن دژ میتوان اختلافی میان صفوف مدافعان آن ایجاد کرد و آنها را به چند دسته تقسیم نمود. آنها را در ارتباط با جدید بودن نویسنده یا موضوع آشنای آن تقسیم میکنی (آشنا برای تو و یا در مطلق) و یا جدید بودن نویسنده یا موضوع کاملاً ناآشنا (دستکم برای تو) و آنها را به نسبت کشششان بر خودت از روی میل یا از روی نیاز به تازه بودن یا نبودن آنها تقسیم میکنی (برای تازگی به کهنهها نگاه میکنی و برای کهنگی، تازهها را میبینی). تمام اینها را گفتیم تا بدانیم پس از نگاهی سریع به عناوین کتابهای عرضه شده، قدمهایت به سوی تلی از اگر شبی از شبهای زمستان مسافری کشیده شد که تازه از صحافی درآمده بود. یک جلد از آن را بهدست میآوری، و آن را به صندوق میبری تا حق مالکیت آن را به تو بدهند. سر راهت، نگاه غمگینی به کتابهای دور و برت میاندازی، (بهتر بگویم، کتابها به تو نگاه غمگینی میاندازند، انگار نگاه سگهایی که شهرداری جمعشان کرده و حالا از ته قفسشان، میبینند که یکی از میانشان در حالیکه صاحباش بهدنبالاش آمده و قلادهاش را بهدست گرفته، دارد میرود.) و تو بیرون میروی.
یک کتاب تازه منتشر شده، به تو نوعی لذت خاص میدهد، این فقط کتاب نیست که تو داری با خود میبری، بلکه تازگی آن است که فرقی با یک شیء تازه از کارخانه درآمده ندارد. چون کتابها هم با این زیبایی شیطانی آشنایند، همان زیبایی که تا پشت جلد زرد شد و گوشهٔ روکش هم سیاه شد و خزان زودرس کتابفروشیها سررسید، از رنگ و رو میافتد.
تو همیشه در آرزوی آشنایی با تازگی واقعی بودی که با یک بار تازه بودن همیشه تازه میماند، اگر بیتحمیل یا تعقیب کتابی را بهمحض انتشار بخوانی، در همان لحظهٔ اول صاحب این تازگی شدهای. آیا اینبار اتفاق خواهد افتاد؟ هرگز نمیدانیم. ببینیم کتاب چگونه آغاز میشود.
شاید آن را برای لحظهای در کتابفروشی ورق زده باشی. یا شاید چون در لفاف زرورق پیچیده شده بود، موفق به این کار نشدهای؟ در اتوبوس هستی، میان باقی ایستادهای، دستگیره را با یک دست گرفتهای، در حالیکه سعی داری بستهٔ کتاب را باز کنی. انگار میمونی بیاینکه شاخهای را که به آن آویزان شده رها کند، بخواهد موزی را پوست بگیرد. مراقب ضربههای آرنجات باش. لااقل عذر بخواه. شاید کتابفروش، کتاب را نپیچیده و آن را توی کیسهای به تو داده. همین، کارها را آسانتر میکند. توی ماشینات هستی، پشت یک چراغ قرمز ایستادهای، کتاب را بیرون میآوری، لفاف شفاف آن را پاره میکنی، اولین خطوط آن را میخوانی، توفانی از بوق، زنجیر پاره میکند، چراغ سبز شده، راه را بند آوردهای.
پشت میز کارت هستی، انگار برحسب تصادف کتاب میان باقی کاغذهایت است. پروندهای را برمیداری و کتاب را میبینی، همینطوری آن را باز میکنی. آرنجها را به میز تکیه میدهی، دستت را زیر چانهات زدهای، انگار در مسئلهای غرق شده باشی و حالا در گذر از اولین صفحات کتاب هستی. آرام به پشت صندلی تکیه میدهی، کتاب را تا ارتفاع بینیات بالا میآوری، صندلی، روی پایههای عقباش تعادل را حفظ کرده. پاهایت را روی کشوی کنار میز تحریر که به این قصد بازش کردهای میگذاری. موقع کتاب خواندن، حالت پاها از اهمیت خاصی برخوردار است، یا شاید پاها را روی میز و میان پروندههای مورد مطالعهات دراز میکنی.
اما آیا این کار نوعی بیاحترامی نیست؟ بیاحترامی نه به کارت، (کسی قصد ندارد حاصل فعالیتهای حرفهای تو را مورد قضاوت قرار دهد، چون میتوان پذیرفت که کارآیی تو در سیستم تحرکات بیحاصلی که قسمت اعظمی از اقتصاد ملی و یا دنیایی را ایجاد میکنند، نقش دارد)، بلکه نسبت به کتاب. البته اگر ــ چه بخواهی چه نخواهی ــ از گروه کسانی باشی که کارشان را جدی میگیرند، وضع خرابتر میشود. جدی بودن کار یا از روی قصد است یا ناخودآگاه. یا نوعی فعالیت مورد نیاز است یا فقط لازمهٔ محدودهای از اجتماع است، انگار که مورد لزوم خودت باشد، بههرحال کتاب را به محل کارت بردهای و به مثال وسوسهای متناوب یا نوعی نظر قربانی یا طلسم جلوی چشمت است و برای لحظاتی در ردهٔ اول توجه تو قرار دارد، هرچند که توجهت باید به منگنهٔ فیشها باشد یا فر آشپزخانه یا اهرمهای سفارشی یا بولدوزر و یا بیماری با دل و رودهٔ بیرونریخته روی تخت جراحی.
ترجیح دارد که به بیصبری خود فائق آیی و منتظر باشی تا توی خانه کتاب را باز کنی. خب، حال اینچنین شده. تو در اتاقت هستی، آرامی، صفحهٔ اول را باز میکنی، نه، صفحهٔ آخر را باز میکنی و اول از همه میخواهی بدانی چقدر طول دارد. خوشبختانه خیلی طولانی نیست. این روزها کتاب طولانی نوشتن به بیراهه رفتن است: زمان یک چشم بههمزدن شده، ما فقط در لحظات کوتاهی از زمانها که هریک در ارتباط با خط سیر خاص خودشان دور و محو میشوند، میتوانیم زندگی و تفکر کنیم.
ما تداوم زمان را فقط در داستانهای دورهای میتوانیم پیدا کنیم که بهنظر میرسد زمان توقف نکرده و بهنظر هم نمیآید که از هم پاشیده شده، دورانی که حتی به صد سال هم نرسید، همین و بس.
کتاب را در دستت میچرخانی، نوشتههای پشت جلد و برگردان آن را نگاه میکنی، همان جملات همیشگی که حرف مهمی ندارند. البته این ترجیح دارد به خطابهای که بهوضوح فراوان جانشین ارتباط مستقیمی شود که کتاب باید با تو برقرار کند، و یا جانشین مطالب پربار یا بیاهمیتی که خودت باید شخصا از کتاب بیرون بکشی، و البته این نوع چرخش به دور کتاب، یعنی دور و بر آن را خواندن، پیش از خواندن داخل آن، خودش بخشی از لذت بردن از یک کتاب است. اما مثل تمام لذایذ اولیه، دورهٔ مساعد خود را وقتی طی میکند که از آن به عنوان یک کلیت به سوی لذت پایدارتری که از مصرف عمل بهدست میآید، استفاده کنی: یعنی خواندن کتاب.
و حالا تو آمادهای که اولین خطوط صفحات اول را بخوانی. منتظری تا لحن آشنای نویسنده را پیدا کنی. نه، تو آن را پیدا نخواهی کرد، اصلاً چه کسی گفته که این نویسنده، لحن آشنایی دارد؟ همه میدانند: که این نویسنده همیشه از این کتاب تا آن کتاب کلی تغییر پیدا میکند. و دقیقا هم به همین دلیل است که او را میشناسند. اما واقعا بهنظر میرسد که این یک کتاب، هیچ ارتباطی با باقی کارهایش ندارد. حداقل تا آنجایی که تو یادت است.
ناامید شدی؟ صبر کن. طبیعی است که در ابتدا کمی سردرگم شوی. مثل وقتی که کسی را به شما معرفی کنند، نام را با یک صورت مطابقت دادهای و لازم است که خطوط صورتی را که میبینی با خطوط صورتی که در خاطرت بوده، مقایسه کنی. و این چارهساز نیست. خواندنات را دنبال میکنی و به نظر میآید که کتاب مستقل از چیزی است که تو از نویسنده انتظار داشتی. این کتابی است مستقل که کنجکاوی تو را تحریک میکند، و با تمام اینها، تو ترجیح میدهی که اینچنینی باشد، ترجیح میدهی که خودت را مقابل چیزی ببینی که هنوز بهخوبی نمیدانی چیست.
اگر شبی از شبهای زمستان مسافری
نویسنده : ایتالو کالوینو
مترجم : لیلی گلستان