خاطرهبازی با کتاب «دورِ ماه»، نوشته ژول ورن
پیشدرآمد: خلاصه بخش اول(۱) و مقدمهای برای بخش دوم
در سال هزار و هشتصد و شصت و…، جهان به طور بیسابقهای در هیجان اقدامی علمی غرق شده بود که تا آن زمان در تاریخ علم نظیر نداشت. اعضای باشگاه گان،(۲) انجمنی از توپچیها که پس از جنگهای داخلی آمریکا در بالتیمور(۳) گرد هم آمده بودند، به این فکر افتادند که با ماه ارتباط برقرار کنند ــ آری، با ماه ــ و گلولهای به آنجا بفرستند. باربیکین, (۴) رئیس باشگاه، مسئولیت این عملیات را بر عهده گرفت و در این باره با ستارهشناسان رصدخانه کمبریج مشورت کرد و برای موفقیت این عملیات عجیب همه اقدامات لازم را انجام داد، عملیاتی که اکثر صاحبنظران به انجامپذیر بودنش گواهی داده بودند. باربیکین، پس از جمعآوری کمک مالی از همه مردم دنیا که سیمیلیون فرانک عایدی داشت، کارهای مشقتبار عملیات را شروع کرد.
طبق نامه اعضای رصدخانه، توپی که قرار بود گلوله را پرتاب کند باید در منطقهای با عرض جغرافیایی بین ۰ تا ۲۸ درجه مستقر میشد تا بتواند ماه را در سمتالرأس (۵) نشانه بگیرد. لازم بود سرعت اولیه گلوله دوازدههزار یارد(۶) بر ثانیه باشد. گلوله در یکم دسامبر، سیزده دقیقه و بیست ثانیه مانده به یازده شب پرتاب شد و قرار بود چهار روز بعد، رأس نیمهشب، به ماه برسد. زمان رسیدن، ماه در حضیض یعنی در نزدیکترین فاصلهاش تا زمین قرار داشت که دقیقاً میشد هشتاد و ششهزار و چهارصد و ده فرسنگ. (۷)
اعضای اصلی باشگاه گان، رئیس باربیکین، سرگرد الفیستون،(۸) دبیر جی. تی. ماستون (۹) و دیگر دانشمندان در جلسات متعددی درباره شکل و ساخت گلوله، نوع و نحوه قرارگیری توپ، همچنین مقدار و ترکیب باروت بحث کردند و به این نتایج رسیدند: ۱. گلوله باید خمپارهای از جنس آلومینیوم، به قطر صد و هشت اینچ،(۱۰) با دیوارههایی به ضخامت دوازده اینچ و در مجموع به وزن نوزدههزار و دویست و پنجاه لیوْر(۱۱) باشد. ۲. توپ باید یک کلمبیاد(۱۲) از جنس چدن به طول نهصد پا،(۱۳) که مستقیماً داخل زمین قالبریزی شده، باشد. ۳. برای انفجار، چهارصدهزار لیور فولمیکوتون(۱۴) لازم است تا زیر گلوله ششمیلیارد لیتر گاز آزاد کند و آن را بهراحتی به ستاره شبافروز برساند.
پس از حل این مسائل، رئیس باربیکین با کمک مهندس مرچیسن(۱۵) مکانی در فلوریدا با ‘۷ °۲۷ عرض شمالی و ‘۷ °۵ طول غربی انتخاب کرد. در این مکان بود که پس از انجام دادن کارهایی معجزهوار کلمبیاد با موفقیتِ تمام قالبریزی شد.
کار به اینجا رسیده بود که یک اتفاق توجه مردم را به این عملیات بزرگ صد برابر بیشتر جلب کرد.
مردی فرانسوی، یک پاریسیِ خیالپرور، جاهطلب، با قریحه هنری و بیتوجه به مادیات میخواست برود داخل گلوله و برای شناختن ماه به قمر زمین سفر کند. این ماجراجوی بیباک که میشل آردان(۱۶) نام داشت به آمریکا آمد و بهگرمی از او استقبال شد. آمریکاییها با حضورش جلساتی برگزار کردند و او به یک قهرمان تبدیل شد. آردان رئیس باربیکین را با دشمن قسمخوردهاش، کاپیتان نیکول،(۱۷) آشتی داد و به نشانه آشتی تصمیم گرفت آنها را همراه خود سوار گلوله کند.
پیشنهاد او پذیرفته شد. به همین دلیل گلوله را تغییر دادند و آن را به شکل یک استوانه ـ مخروط ساختند. این واگنِ هوانورد را به فنرهایی قدرتمند و تیغههایی مجهز کردند که میشکستند و از شدت ضربه اولیه میکاستند. مواد غذایی برای یک سال، آب برای چند ماه و گاز برای چند روز توشه سفر بود. هوایی را که سه مسافر برای تنفس احتیاج داشتند وسیلهای خودکار فراهم میکرد. همزمان، باشگاه گان روی یکی از قلههای بلند رشتهکوه راکی(۱۸) تلسکوپی غولپیکر نصب کرد که میتوانست گلوله را طی سفرش در فضا دنبال کند. همهچیز برای رفتن آماده بود.
در سیام نوامبر، رأس ساعت مقرر، در میان ازدحام حیرتانگیز تماشاچیان، گلوله به فضا فرستاده شد و برای اولین بار سه انسان کره خاکی را ترک کردند و با ایمان به اینکه به مقصد خواهند رسید، به سوی فضای بین سیارات پرتاب شدند. قرار بود این مسافران بیباک، یعنی میشل آردان، رئیس باربیکین و کاپیتان نیکول، مسیر را در نود و هفت ساعت و سیزده دقیقه و بیست ثانیه طی کنند. بدین ترتیب، و نه آنطور که برخی مطبوعاتِ بیاطلاع چهارم دسامبر را اعلام کرده بودند، آنها نیمهشبِ پنجم دسامبر، درست زمانی که ماه کامل میشد، روی قمر زمین فرود میآمدند.
با این حال اتفاقی پیشبینینشده رخ داد، انفجارِ درون کلمبیاد بلافاصله بر جوّ زمین اثر گذاشت و آن را بر هم زد و حجم زیادی مِه و بخار به وجود آورد. این اتفاق خشم عموم را برانگیخت زیرا ماه تا چندین شب از دید مشتاقانش پنهان شد.
جی. تی. ماستونِ وفادار و شجاعترین دوست سه مسافر همراه با جی. بلفست،(۱۹) مدیر رصدخانه کمبریج، به رشتهکوه راکی رفت و خود را به ایستگاه لانگز پیک(۲۰) رساند، جایی که تلسکوپ قرار داشت و ماه را چنان بزرگ میکرد که انگار در دوفرسنگی زمین بود. دبیر ارجمند باشگاه گان میخواست با چشمان خودش وسیلهای را که دوستان پرشهامتش بر آن سوار بودند ببیند.
انباشت ابر در جوّ جلوِ هر گونه رصد را در روزهای پنجم تا دهم دسامبر گرفت. عدهای حتی رصد ماه را تا سوم ژانویه سال بعد ناممکن میدانستند زیرا ماه در یازدهم دسامبر وارد تربیع آخرش میشد و تنها بخشی از آن را میشد دید و آن هم روز به روز کوچک و کوچکتر میشد. این بخش کوچک برای دیدن خط سیر گلوله کافی نبود.
تا اینکه مطابق آنچه همه آرزو میکردند، در شبهای یازدهم و دوازدهم تندبادی جوّ را صاف کرد و ماه نیمهروشن بهوضوح در عمق تیره آسمان نمایان شد.
همان شب از ایستگاه لانگز پیک، جی. تی ماستون و بلفست تلگرامی به اعضای دفتر رصدخانه کمبریج فرستادند.
محتوای تلگرام چه بود؟
در پیام گفته شده بود: یازدهم دسامبر، ساعت هشت و چهل و هفت دقیقه شب، گلوله فرستادهشده به وسیله کلمبیاد استونز هیل(۲۱) توسط آقایان بلفست و جی. تی. ماستون رصد شد. گلوله بنا بر دلیلی نامعلوم از مسیرش منحرف شده، به مقصد نرسیده و با اختلاف اندکی پیش از قرار گرفتن در میدان جاذبه ماه از کنار آن عبور کرده است. حرکت مستقیم گلوله به حرکتی دَوَرانی تبدیل شده و در مداری بیضیشکل به دور ستاره شبافروز در حال گردش است و به قمر آن تبدیل شده.
در ادامه گفته شده بود که هنوز نمیشود به خصوصیات این قمر جدید پی بُرد؛ در واقع، برای مشخص کردن خصوصیاتِ آن لازم بود از سه نقطه متفاوت رصد شود. تلگرام سپس به این موضوع اشاره میکرد که فاصله گلوله تا سطح ماه «حدوداً» دوهزار و هشتصد و سی و سه مایل(۲۲) تخمین زده میشود که برابر است با چهارهزار و پانصد فرسنگ.
در انتهای پیام این دو فرض مطرح شده بود: یا جاذبه ماه چیره میشود و سه مسافر به مقصد میرسند یا گلوله در مداری خلاصیناپذیر تا ابد به دور ماه خواهد چرخید.
در این دوراهی، چه سرنوشتی در انتظار مسافران بود؟ با اینکه برای مدتی مواد غذایی داشتند، حتی با فرض موفقیت این عملیات جسورانه، چطور به زمین بازمیگشتند؟ اصلاً امکان برگشت وجود داشت؟ از احوالشان میشد خبری به دست آورد؟ دانشمندان آن دوران درباره این سؤالها قلمفرسایی کردند و مردم را در تبوتاب فروبردند.
جا دارد به نکتهای اشاره کنیم که رصدکنندگانِ شتابزده بایست آن را در نظر میگرفتند. هر وقت دانشمندی خطاب به همگان خبر از اکتشافی میدهد که تنها از راه استقرا به دست آمده، نباید بیگدار به آب بزند. هیچکس را وادار نکردهاند که سیاره، ستاره دنبالهدار یا قمر کشف کند، با این حال، مردم کسی را که در این زمینه اشتباه کند مسخره میکنند. پس بهتر است کاشف صبر کند، کاری که جی. تی. ماستونِ عجول باید پیش از مخابره تلگرام به سراسر دنیا انجام میداد چرا که حرف او موثقترین حرف درباره عملیات به حساب میآمد.
آنطور که بعداً معلوم شد، این تلگرام از دو جهت ایراد داشت: ۱. در رصد کردن اشتباه رخ داده بود و فاصله گلوله تا سطح ماه نادرست تخمین زده شده بود زیرا در یازدهم دسامبر امکان دیدن ماه وجود نداشت و چیزی که جی. تی. ماستون دیده بود یا خیال کرده بود دیده، امکان نداشت گلوله کلمبیاد باشد. ۲. سرنوشتی که برای گلوله در نظر گرفته شده بود با نظریههای علمی مطابقت نداشت و تبدیل شدن گلوله به قمر ماه در تضاد کامل با قوانین مکانیک تحلیلی بود.
تنها یکی از حدسهای رصدکنندگان لانگز پیک ممکن بود به حقیقت بپیوندد و آن پیشبینی وضعیتی بود که تحت آن مسافران ــ به شرط زنده ماندن ــ به کمک جاذبه ماه به سطح آن میرسیدند.
در صورتی که آن انسانهای پرشهامت و باهوش از ضربه هولناک ابتدای حرکت جان به در برده باشند، شرح مسافرتشان در واگنِ گلولهای به جذابترین شکل ممکن و با جزئیات کامل نقل خواهد شد. شرح ماجرا بسیاری از توهمات و گمانهزنیها را نقش بر آب میکند و تصویر درستی از حوادث پرهیجان این عملیات ارائه میدهد، همچنین شمِّ علمی باربیکین، توان فنی نیکول و دلاوریهای خندهآور میشل آردان را بهخوبی نمایان میکند.
بهعلاوه، ثابت میکند که دوست باوفای آنها، جی. تی. ماستون، زمانی که روی تلسکوپ غولپیکر خم شده و حرکت ماه را در میان فضای بین سیارات زیر نظر گرفته بود فقط داشته وقت تلف میکرده.
۱. از ده و بیست دقیقه تا ده و چهل و هفت دقیقه شب
وقتی زنگ ساعت ده نواخته شد، میشل آردان، باربیکین و نیکول به دوستان پرتعدادشان که روی زمین میماندند بدرود گفتند. دو سگی را که برای سازگار کردن گونه سگسانان با آب و هوای ماه در نظر گرفته بودند، پیشتر داخل گلوله برده بودند. سه مسافر نزدیک دهانه لوله غولپیکر چدنی رفتند و جرثقیلی متحرک آنها را تا کلاهک مخروطیشکلِ گلوله پایین برد.
آنجا، یک ورودی در نظر گرفته شده بود که مسافران از طریق آن میتوانستند وارد واگن آلومینیومی شوند. سپس بالابر جرثقیل را کنار بردند و بلافاصله آخرین داربستها را از اطراف کلمبیاد جمعآوری کردند.
نیکول پس از آنکه با همسفرانش وارد گلوله شد، با صفحهای مستحکم که از داخل با پیچهایی قدرتمند چفت میشد ورودی را بست. پشتِ شیشههای عدسیمانندِ پنجرهها نیز صفحههای دیگری محکم نصب شدند. بدین ترتیب مسافران در آن زندان فلزیِ بدونِ منفذ محصور شدند و در تاریکی عمیقی فرورفتند.
میشل آردان گفت: «همراهان عزیز، از این پس اینجا را مثل خانه خودتان بدانید. من در خانهداری مهارت دارم. باید از منزل جدیدمان به بهترین شکل ممکن استفاده کنیم، طوری که در آن راحت باشیم. اول از همه باید کاری کنیم که داخلش را واضح ببینیم. خدای نکرده گاز را که برای موشکورها اختراع نکردهاند!»
پسرکِ بیخیال با گفتن این حرفها کبریتی را به زیره چکمهاش کشید و روشن کرد. سپس کبریت را به شمعک مخزن که با هیدروکربن پرفشار پر شده بود نزدیک کرد. هیدروکربنِ داخل مخزن برای روشنایی و گرمایش گلوله طی صد و چهل و چهار ساعت یعنی شش روز و شش شب کافی بود.
گاز شعلهور شد و گلوله را روشن کرد. داخل گلوله اتاق باصفایی به نظر میرسید با دیوارهایی عایقپوش، نیمکتهایی که دورتادورش قرار داشتند و سقف گِردی که شبیه گنبد بود.
اشیای داخل گلوله عبارت بودند از اسلحه و ابزار و وسایل آشپزی که در انحنای عایق دیوارها محکم شده بودند و بایست در برابر ضربه ابتدای حرکت ایستادگی میکردند و از جایشان تکان نمیخوردند. آنها هر کار احتیاطآمیزی که از دستشان برمیآمد انجام داده بودند تا این عملیات جسورانه با موفقیت همراه شود.
میشل آردان همهچیز را بررسی و رضایت کامل از جا و مکانش را اعلام کرد.
گفت: «برای خودش زندانی است اما زندانی که سفر میکند و میشود از پنجرهاش بیرون را دید. حاضرم صد سال اینجا را کرایه کنم! میخندی باربیکین؟ در سرت چه میگذرد؟ حتماً با خودت میگویی این زندان ممکن است گور ما هم باشد؟ حتی اگر اینطور هم باشد، حاضر نیستم جایم را با محمّد [ص] که در فضا شناور است اما از جایش تکان نمیخورد عوض کنم.»(۲۳)
گاز شعلهور شد.
وقتی میشل آردان مشغول گفتن این چیزها بود باربیکین و نیکول آخرین کارهای پیش از رفتن را انجام میدادند.
زمانی که سه مسافر کاملاً در داخل گلوله محصور شدند کرنومتر نیکول ساعت ده و بیست دقیقه شب را نشان میداد. این کرنومتر با اختلاف یکدهم ثانیه با کرنومتر مهندس مرچیسن تنظیم شده بود. باربیکین کرنومتر را نگاه کرد.
گفت: «دوستان، ده و بیست دقیقه است. ده و چهل و هفت دقیقه مرچیسن در سیمی که به باروت کلمبیاد وصل است شوک الکتریکی وارد میکند. درست در همان لحظه، ما کره زمین را ترک میکنیم. همچنان بیست و هفت دقیقه دیگر روی زمینیم.»
نیکول که در همه کار دقیق بود گفت: «بیست و شش دقیقه و سیزده ثانیه.»
میشل آردان بهشوخی گفت: «خب، در بیست و شش دقیقه میشود کلی کار انجام داد! میتوانیم درباره پیچیدهترین مسائل اخلاقی یا سیاسی بحث کنیم و حتی برایشان راهحل پیدا کنیم. از بیست و شش دقیقه میشود به اندازه بیست و شش سال استفاده کرد؛ همچنین میشود بیهوده تلفش کرد! چند ثانیه از عمر پاسکال(۲۴) و نیوتن میارزد به تمام عمر مشتی ابله و کودن…»
رئیس باربیکین پرسید: «خب، جناب ورّاج، نتیجه؟»
«نتیجه اینکه بیست و شش دقیقه زمان داریم.»
نیکول گفت: «بیست و چهار دقیقه.»
آردان گفت: «بیست و چهار دقیقه، کاپیتان عزیز، اگر موافق باشی، در این بیست و چهار دقیقه میتوانیم بررسی کنیم که…»
باربیکین گفت: «میشل، در مسیر به اندازه کافی وقت برای بررسی مسائل پیچیده داریم. فعلاً حواسمان به رفتنمان باشد.»
«مگر آماده نیستیم؟»
«چرا. اما باز هم باید کارهایی انجام دهیم تا شدت ضربه اولیه به کمترین حد برسد.»
«مگر آبی که میان تیغههای شکننده ریختهایم تا با قابلیت ارتجاعیاش محافظمان باشد به اندازه کافی ضربه را کم نمیکند؟»
باربیکین با آرامش پاسخ داد: «امیدوارم اینطور باشد میشل. اما کاملاً مطمئن نیستم.»
میشل آردان صدایش را بلند کرد: «ای بابا! ما را مسخره کردهای؟! امیدوار است!… کاملاً مطمئن نیست! این اعتراف را گذاشته بود برای وقتی که مثل کمپوت در این گلوله چپانده شدیم! من که میروم بیرون!»
باربیکین پرسید: «با چه وسیلهای؟»
میشل آردان گفت: «راستش، سخت است. ما سوار قطاری هستیم که بیست و چهار دقیقه مانده به حرکت، راننده سوت بستن درها را زده…»
نیکول گفت: «بیست دقیقه.»
مسافران چند لحظه به هم نگریستند، و سپس به اشیایی که همراهشان در گلوله زندانی شده بودند.
باربیکین گفت: «همهچیز سر جایش است. حالا باید در حالتی قرار بگیریم که به بهترین شکل ممکن ضربه حرکت را تحمل کنیم. این موضوع را نباید سرسری گرفت و تا جایی که امکان دارد باید طوری قرار بگیریم که خون بهیکباره به مغزمان هجوم نیاورد.»
نیکول گفت: «دقیقاً.»
میشل آردان که آماده بود برای این حرف مثالی بیاورد گفت: «خب، سرمان را زمین بگذاریم و پاهایمان را بالا بگیریم، مثل دلقکهای سیرک بزرگ.»
باربیکین گفت: «نه. به پهلو دراز میکشیم. اینطوری ضربه را راحتتر تحمل میکنیم. یادتان باشد در لحظه پرتاب گلوله، داخل گلوله بودن تقریباً مثل جلوِ گلوله بودن است.»
میشل آردان گفت: «اگر ‘تقریباً’ مثل همان است که جای نگرانی نیست.»
باربیکین پرسید: «نیکول، حرف مرا قبول داری؟»
کاپیتان پاسخ داد: «کاملاً. تنها سیزده و نیم دقیقه.»
میشل داد زد: «این نیکول فقط آدم نیست، کرنومترِ ثانیهشمار هم هست با چرخدنده و هشت حفره(۲۵)…»
همسفران به حرفهای او توجهی نداشتند و با آرامش تصورناپذیری جایشان را مرتب میکردند. آن دو قیافه مسافران پروسواسی را داشتند که پس از ورود به واگن دنبال بهترین جا میگردند. بهراستی قلب آمریکاییان از چه ساخته شده که در مواجهه با هولناکترین خطرها نیز به تپش نمیافتد؟
سه تشک ضخیم و محکم در گلوله گذاشته شده بود. نیکول و باربیکین آنها را کفِ گلوله که به شکل کفپوشی متحرک بود پهن کردند. دقایقی پیش از رفتن، سه مسافر بایست روی آنها دراز میکشیدند.
در آن دقایق، آردان که نمیتوانست یک جا بند شود شبیه حیوان درنده در قفس افتادهای در آن زندان تنگ چرخ میزد، با دوستانش بگومگو میکرد و با سگهایش، دیانا(۲۶) و سَتِلیت, (۲۷) حرف میزد. این دو نام پرمعنا را از مدتها پیش برایشان انتخاب کرده بود.
آنها را تشویق میکرد و بلند میگفت: «آهای دیانا! آهای ستلیت! شما به سگهای ماه نشان خواهید داد که سگهای زمین چقدر خوشرفتارند. شما مایه افتخار سگسانان خواهید بود. اگر دوباره به زمین برگردیم، با خودم نژاد دورگهای از ‘مونْ داگ’(۲۸) میآورم، چه جنجالی به پا خواهد کرد!»
باربیکین گفت: «البته اگر سگی روی ماه وجود داشته باشد!»
میشل آردان تأیید کرد: «هست! همانطور که آن بالا اسب و گاو و الاغ و مرغ هست. شرط میبندم آنجا مرغ پیدا میکنیم.»
دیانا و سَتِلیت
نیکول گفت: «صد دلار شرط میبندم که پیدا نمیکنیم.»
آردان دست نیکول را فشرد و گفت: «پس شرط بستیم کاپیتان! یادت نرفته که تا الآن سه شرط را به رئیسمان باختهای! هم پول لازم برای عملیات جور شد، هم توپ قالبریزی شد و در نهایت کلمبیاد هم بدون حادثه با باروت پر شد؛ مبلغ این آخری به عبارتی ششهزار دلار است.»
نیکول گفت: «آری. اما فعلاً ساعت ده و سی و هفت دقیقه و شش ثانیه است.»
«باشد کاپیتان. یک ربع دیگر باید نُههزار دلار دیگر هم به رئیس بدهی، چهارهزار برای منفجر نشدن کلمبیاد و پنجهزار برای اینکه گلوله بیش از شش مایل در آسمان بالا خواهد رفت.»
نیکول دستی به جیبش زد و گفت: «پول همراهم هست. به وقتش پرداخت میکنم.»
«آفرین نیکول. تو آدم خوشحسابی هستی، چیزی که من تا حالا نتوانستهام باشم. با این حال بگذار به تو بگویم، شرطهایی بستهای که هیچ سودی به حالت ندارند.»
نیکول پرسید: «چطور؟»
«چون اگر اولی را برنده شوی و کلمبیاد منفجر شود، گلوله هم همراه آن نابود میشود و دیگر باربیکینی وجود نخواهد داشت تا شرط را به تو پرداخت کند.»
باربیکین صادقانه گفت: «مبلغش را در بانک بالتیمور گذاشتهام تا در نبود نیکول به وارثانش برسد.»
میشل آردان فریاد زد: «عجب انسانهای اهل عملی هستید! حسابتان پاکِ پاک است! من نمیتوانم خودم را جای شما بگذارم ولی تحسینتان میکنم.»
نیکول گفت: «ده و چهل و دو.»
باربیکین گفت: «پنج دقیقه و چند ثانیه.»
میشل پاسخ داد: «آری. پنج دقیقه ناقابل! ما داخل یک گلوله، در انتهای توپی به طول نهصد پا، زندانی شدهایم. زیر گلوله، چهارصدهزار لیور فولمیکوتون انباشته شده که برابر است با یکمیلیون و ششصدهزار لیور باروت معمولی. رفیق مرچیسن، کرنومتر در دست، چشم به عقربه دوخته و دستش را روی وسیله الکتریکی گذاشته و دارد ثانیهشماری میکند تا ما را به فضای بین سیارات بفرستد…»
باربیکین با لحنی جدی گفت: «بس کن میشل! بس کن! بیایید آماده شویم! چند ثانیه بیشتر تا لحظه نهایی نمانده. بیایید دست بدهیم، دوستان!»
میشل آردان که احساساتی شده بود اما میخواست بروز ندهد با صدای بلند گفت: «بیایید.»
سه همراه بیباک برای آخرین بار یکدیگر را در آغوش کشیدند.
باربیکین که آدم معتقدی بود گفت: «در پناه خدا!»
میشل آردان و نیکول روی تشکها که در وسط گلوله پهن شده بودند دراز کشیدند.
کاپیتان زمزمه کرد: «ده و چهل و هفت.»
تنها بیست ثانیه مانده بود! باربیکین بهسرعت گاز را خاموش کرد و در کنار دوستانش دراز کشید.
سکوت عمیقی همهجا را فرا گرفته بود و تنها ضربات کرنومتر بود که آن را میشکافت.
ناگهان انفجار مهیبی رخ داد و گلوله با نیروی ششمیلیارد لیتر گاز که از انفجار پیروکسیل(۲۹) حاصل شده بود به فضا رفت.
دورِ ماه
نویسنده : ژول ورن
مترجم : محمد نجابتی