معرفی کتاب: زندگی پر ماجرای چنگیزخان (تموچین)
نویسنده : جان من
مترجم : داود نعمتاللهی
مقدمه
در ماه مارس سال ۲۰۰۳ در «مجله امریکایی وراثت انسانی (۱)» مقاله جالب توجهی به چاپ رسید. گروهی متشکل از ۲۳ دانشمند علم وراثت، دی اِن اِی (۲) در حدود ۰۰۰, ۲ مرد در سراسر اروپا و آسیا را مورد بررسی قرار داده بودند. آنها الگویی را یافتند که در دهها نفر از مردان مورد مطالعه، بدون توجه به اینکه اهل کجا بودند، مشترک بود. همین الگوی وراثتی با کمی تغییرات بومی در شانزده گروه جمعیتی که در سرتاسر این قلمرو پراکنده بودند وجود داشت، یعنی از دریای خزر تا اقیانوس آرام. اگر نسبت مردانی که این الگو در نهادشان وجود دارد (یعنی ۸ درصد از این شانزده گروه) را در سرتاسر جمعیت این منطقه برونیابی کنیم، این نتیجه تکاندهنده بدست میآید که ۱۶ میلیون مرد درواقع جزء یک خانواده گسترده هستند.
چگونه میتوانیم این مطلب را توجیه کنیم؟ این اطلاعات از بررسی کروموزمهای (۳)Y بدست آمدهاند که خاص مردها است. هر مرد الگویی در کروموزم Y خود دارد که ویژگی منحصربفرد اوست، اما این ویژگیها شباهتهایی دارند که به دانشمندان علم وراثت امکان میدهند تا آنها را در روابط فامیلی پیدا کنند و در شجرهنامهها نشان دهند. این شجرهنامهها به نام «خوشههای ستارهای» نامیده میشوند (چون آنها به صورت انفجارهای ستارهای کشیده میشوند، نه به صورت «شجره»). اولین گام این بود تا این خوشههای ستارهای تجزیه و تحلیل شوند، سپس در فضا و زمان به عقب برگشته و آنها را ردیابی کنند و «متأخرترین جد مشترک» آنان را مشخص کنند. گروه روی ۳۴ نسل کار کردند و برای هر نسل ۳۰ سال در نظر گرفتند. بدینترتیب جد مشترک آنان را در حدود ۱۰۰۰ سال پیش معین کردند، یک عدد میانگین با میزان خطای تا ۳۰۰ سال در هر طرف (۳۰ سال برای هر نسل به نظر من کمی زیاد است؛ اگر مثلاً آن را به ۲۵ سال کاهش دهیم، و تاریخ متأخرترین جد مشترک آنان به ۸۵۰ برسد بهتر است). بعلاوه، اکثر تغییرات محلی کمی متفاوت را فقط در یکی از حیطههای منتخب یعنی مغولستان نشان دادند.
این مطلب یک فرضیه تکاندهنده را القا میکند: یعنی اینکه یک مرد که در قرن دوازدهم میلادی زندگی میکرده ماده وراثتی خود را در سراسر نیمی از اوراسیا منتشر کرده بود؛ که در نتیجه اکنون این ماده در یک نفر از هر ۲۰۰ مردی که امروز زندگی میکنند وجود دارد.
صحبتهای کرس تایلور- اسمیت (۴) از دانشکده بیوشیمی دانشگاه آکسفورد (۵) جالب است. وی میگوید:
«هنگامی که دانشجوی دوره دکتری، تاتیانا زرژال (۶) که داشت این تحلیل را انجام میداد، اولین شبکه را ترسیم کرد، ما فهمیدیم که چیز فوقالعادهای در آن اطلاعات وجود دارد. به علت فراوانی زیاد، یعنی تعداد زیاد همسایگان و پراکنش در جمعیتهای بسیار، خوشه ستارهای بسیار شاخص بود. ما قبلاً هرگز چنین چیزی ندیده بودیم. با یک نگاه گذرا میتوان فهمید که این خوشه ستارهای یک خانواده گسترده واحد را نشان میدهد.
تاتیانا فورا گفت: «چنگیزخان!»
این حرف خندهداری بود، اما وقتی اطلاعات بیشتری جمعآوری کردیم و برآوردهایی را انجام دادیم تا محتملترین زمان و مکان این خاستگاه را تعیین کنیم، معلوم شد که بهترین توجیه همان نظر تاتیانا بود.
وقتی پژوهشگران ۱۶ گروه منتخب را روی نقشه امپراتوری که چنگیز در آغاز قرن سیزدهم میلادی آن را ایجاد کرده بود مشخص کردند ادعای فوق ثابت شد. این دو کاملاً با هم مطابقت میکردند. در حقیقت، فقط یک گروه یعنی ایلهای هزاره افغانستان (۷)، درست در خارج از مرزهای این شبکه قرار داشت، اما این هم مطابقت میکرد چون قبل از اینکه چنگیز به آسیای میانه باز گردد، در حدود یک سال در ۴ -۱۲۲۳ در افغانستان بود.
میتوان تصور کرد که جد مشترک این ۱۶ میلیون مرد یکی از نیاکان بلافصل چنگیز بود؛ برادرانش نیز احتمالاً همین الگوی ژنتیک را داشتهاند. هر چند در هر صورت این چنگیز بود که مسئول انتشار دادن این خصیصه وراثتی در سرتاسر شمال چین و آسیای میانه در سالهای ۱۲۰۹ تا زمان مرگش در سال ۱۲۲۷ بود. زنان زیبا بخشی از غنائم جنگی او بودند و این ابراز وجود رهبری او بود که بهترین زنان را طلب کند و افسران زیردست او هم آنها را به چنگیز تقدیم کنند. برای چنگیز اهمیت بهسزایی داشت تا این کار را به درستی انجام دهد، یعنی این کار نه تنها روشی برای اظهار حاکمیت او بود بلکه سخاوت او را هم نشان میداد، چون این زنها را بعدا به عنوان هدیه به ژنرالهای وفادارش میداد. چنگیز اصلاً زنباره نبود اما قطعا مرد ریاضتکش و پارسایی هم نبود. او در خلال ۴۰ سالی که در حال برپایی امپراتوریش بود به صدها دختر دسترسی داشت. اگر محافظهکارانه ۲۰ فرزند را به او نسبت دهیم (در حالی که ممکن است حتی صدها فرزند داشته باشد) و ۱۰ فرزند او را پسر فرض کنیم که همگی آن الگوی یکسان را در کروموزمهای Y خود داشته باشند و اگر فرض کنیم که هر پسر هم خودش دو فرزند پسر داشته است، نتیجه دو برابر کردن تعداد بازماندگان مذکر چنگیز در هر نسل به مدت ۳۰ نسل آنقدر شگفتانگیز است که حدس و گمان قبل از نتیجهگیری از محاسبات دنیای واقعی، حقیقت را درمییابد. پس از پنج نسل، یعنی تا سال ۱۳۵۰، او تعداد کمی (مثلاً ۳۲۰) بازمانده مذکر دارد؛ اما پنج نسل بعد، در سالهای ۱۵۰۰-۱۴۵۰، ۰۰۰/ ۱۰ بازمانده مذکر، پس از ۲۰ نسل ۱۰ میلیون؛ و پس از ۳۰ نسل تعداد آنها به رقم غیرقابل باور میلیاردها میرسد.
در این صورت امروزه پیدا کردن ۱۶ میلیون بازمانده مذکر او کاملاً عملی است. به نظر میرسد که انگار ظرفیت تولید مثل قهرمان ما باید عالی بوده باشد تا به این هدف برسد. وسوسهانگیز است تا ویژگیهای حیرتانگیزی را به جهشی نسبت دهیم که باعث شد مردی پا به عرصه وجود بگذارد که چنین قدرتی را کسب کند. ممکن است وجود یک ژنِ بیرحمی یا توانایی باروری فوقالعاده را مسلم فرض کنیم. در حقیقت، ژنهای خاصی که این گروه محققان مطالعه کردند خنثی هستند؛ یعنی تنها کاری که آنها انجام میدهند این است که جنسیت را تعیین میکنند. بنابراین لابد عامل دیگری در کار بوده است تا بقای دودمان چنگیزی را تضمین کند. همانطور که کریس تایلور – اسمیت و همکاران نویسنده او خاطرنشان میکنند، این عامل میتواند قدرت سیاسی محض و امکان دسترسی به مناطق جغرافیایی وسیع باشد. قدرت برای چنگیز و خویشاوندان نزدیک او همان کاری را انجام داد که دُم چتری برای طاووس نر انجام میدهد. مقاله مذکور چنین نتیجهگیری میکند: «دستاوردهای ما شکل نوظهوری از انتخاب در جمعیت انسانی برمبنای موقعیت اجتماعی را نشان میدهند.» جامعهشناسان و نویسندگان فضول زندگی خصوصی مردم در روزنامهها و مجلات از موفقیت جنسی مردان قوی خبر دارند، اما این برای اولینبار است که این مسئله در عمل و از دیدگاه علم تکامل ثابت شده است. چنگیز قویترین مرد قبیله خود بود.
این روزها توجیه وراثتی رفتار مُد شده است. هرچند در این مورد، این وراثت است که تابع رفتار است و همه به شخصیتی – که از وراثت، نبوغ انگیزه مهارتهای رهبری، بیرحمی و بسیاری از خصلتهای دیگر تشکیل شده است – برمیگردد که در سرزمینهای مغولی در حدود هشت قرن و نیم قبل ظهور کرد.
این کتاب تلاشی است برای تحقق یک جاهطلبی شخصی من که در حدود سه دهه قبل بوجود آمده یعنی هنگامی که میخواستم به جایی که واقعا و واقعا دوردست باشد بروم. مغولستان آنقدر که امید داشتم دور به نظر میرسید. به منظور آماده شدن برای این سفر، شروع کردم تا زبان مغولی را یاد بگیرم و کمی از نوشتههای چنگیزخان را مطالعه کنم. جوانی سپری شد و وارد میانسالی شدم. تنها در آن هنگام بود که این سفرها آغاز شد و تلاشی بود برای فهمیدن تأثیری که چنگیز روی ما و دنیایش گذاشته بود.
آنگونه که معلوم شد، تأثیر کمی هم نبود، فقر و تحقیر (آنگونه که ما میتوانیم ادعا کنیم)، فرمان الهی (آنگونه که او ادعا میکرد) او را به طرف یک زندگی پیروزمندانه سوق داد تا بنیانگذار بزرگترین امپراتوری جهان شود و به نوعی جاودانگی برسد که نه فقط توسط ژنهای بازماندگانش به دست میآمد بلکه در دنیایی که توسط یورش سربازان صحرانشین او تغییر کرد به آن میرسید. بنابراین چنین جستجویی مستلزم دو نوع سفر بود:
یعنی سفری زمانی به گذشته با کمک حداکثر کتابهایی که میتوانستم بدست بیاورم؛ و سفری در سراسر آسیای مرکزی، یعنی از کوهستانهای جوانی چنگیز، تا صحنههای بسیاری از فتوحات او، تا درهای مخفی که احتمالاً او در آنجا درگذشته است و سرانجام تا کوهی مقدس که او از آن به عنوان سرچشمه الهام الهی خود یاد میکند و جایی که به احتمال قریب به یقین در آنجا در گوری اسرارآمیز آرام گرفته است. اما او در سکوت نیارمیده است. امپراتوری او مغولستان و چین را به هم پیوند داد به همراه پیامدهای شگفتانگیز سیاسی و اجتماعیای که تا قرنها وجود داشت و امروز هم وجود دارد. حتی پس از مرگ چنگیز به هر جا که مغولها تاختند، سایهای از چنگیز بر سر آنان سنگینی میکرد.
در ماه دسامبر سال ۱۹۹۵ روزنامه واشینگتن پُست اعلام کرد که چنگیز «مهمترین مرد هزار سال اخیر» است. چرا؟ چون «ماجرای بزرگ هزاره گذشته این است که یک نژاد واحد، کاملاً ارادهاش را بر روی کره زمین اعمال کرد.» با نگاهی به سال ۱۰۰۰ بعد از میلاد، درمییابیم که جمعیت دنیا کمتر از ۳۰۰ میلیون نفر بوده است (برخی برآوردها ادعا میکنند که جمعیت کره زمین فقط ۵۰ میلیون نفر بوده است)، و اکثر آنها حتی نمیدانستند نسبت به سایر ملتها و قارهها در کجای کره زمین قرار داشتند. هیچکدام از ملل اروپا و آسیا، به استثنای تعداد کمی از وایکینگها (۸) امریکا را نمیشناختند؛ به جز شاید عده بسیار کمی از فینیقیها، هیچکس از نیمکره شمالی به قسمتهای پایین صحرای آفریقا سفر نکرده بودند. اقوام پلینزیایی (۹)، که در سواحل اقیانوس آرام ساکن بودند، هیچ چیز در مورد استرالیا نمیدانستند. اگرچه آسیاییها با بقایای امپراتوری روم داد و ستد میکردند، اما تقریبا هیچ اطلاعی از قاره اروپا نداشتند. بهطورکلی، هر فرهنگی در محدوده آب و هوایی، جغرافیایی و جهالت خودش زندگی میکرد.
اکنون دنیا یک دهکده شده است. چگونه این اتفاق روی داد؟ فنآوری، اقتصاد، بیماری و بسیاری از نیروهای غیرشخصی و گسترده نقشهای خودشان را ایفا کردند. افراد بیشماری نیز در این امر موثر بودند. بعضی رهبران، مخترعان، مکتشفان و متفکران بیش از دیگران ملتها و فنآوریها را به یکدیگر نزدیک کردند. شخصی که محقق واشینگتن پُست او را «آقایخان» نامید، قطعا چنین کاری را انجام داده است.
فتوحات چنگیز روابط جدیدی میان شرق و غرب بوجود آورد. او و جانشینانش بنیانهای چین امروز، روسیه، ایران، افغانستان، ترکیه، سوریه، تبت، کشورهای جدید آسیای مرکزی، اُکراین، مجارستان و لهستان را بوجود آوردند یا نوسازی کردند. این فتوحات آرایش مجددی به ادیان مهم دنیا داد، روی هنر تأثیر گذاشت و الگوهای تجاری جدیدی را بوجود آورد. این اثرات محورهای اصلی تاریخ اروپا – آسیا بهشمار میروند.
اما در تاریخ دنیا چطور؟ مسلما هیچیک از مطالب یاد شده قابل مقایسه با انقلابی نیست که بزرگترین جهش رو به جلو در تشکیل دهکده جهانی ما آن را آغاز کرد، یعنی کشف امریکا توسط اروپاییها (یا شاید کشف دوباره آن چون رابطه ایجاد شده توسط وایکینگها در حدود سال ۱۰۰۰ میلادی از حافظهها پاک شده است). اگر کسی بخواهد مرد هزاره قبل را انتخاب کند، آیا کریستف کلمب (۱۰) مقدم بر چنگیز نخواهد بود؟
در یک کلام: خیر. کریستف کلمب بسیار بیشتر از چنگیز نمود افراد دوران خودش بود. چنانچه او دنیای جدید را کشف نکرده بود، شخص دیگری این کار را انجام میداد چون بسیاری افراد دیگر علاوه بر کریستف کلمب تحریک شده بودند تا دست به اکتشاف سرزمینهای تازه بزنند. آنها و حامیانشان تصمیم گرفته بودند تا به چین بروند. چرا چین؟ به خاطر ثروتش که در طول جاده ابریشم معروف حمل میشد، و از دوران امپراتوری روم تا ظهور اسلام در تجارت محدود قرن هفتم میلادی به صورت افسانه درآمده بود؛ و چون دو قرن قبل از سفر کریستف کلمب مارکوپولو در مسافرتهایش به آنها تأیید کرده بود که چین بزرگترین منبع ثروت در جهان است که تحت فرمانروایی خان بزرگ، قوبیلای (۱۱) بود؛ و قوبیلای حکومت میکرد چون نقش سلطنتی خود را از پدربزرگش چنگیز به ارث برده بود.
وقتی امپراتوری مغول متلاشی شد، اروپاییها باز هم از سفر زمینی به چین منع شدند زیرا کشورهای اسلامی احیا شده، مانع این سفرها میشدند. البته تجارت از راههای دریایی در جریان بود؛ اما سفر دریایی برای اروپاییها تقریبا غیرممکن بود چون راههای دریایی تحت کنترل عربها، هندیها، آسیاییهای جنوب شرقی و خود چینیها بودند. این ایده بزرگ کریستف – کلمب بود که از راه دیگر، یعنی از طرف غرب، از طریق اقیانوس ناشناخته راه میانبری به چین پیدا کند. فقط به طور تصادفی بود که امریکا سر راه او قرار گرفت. به این ترتیب، چند حادثه پیدرپی مهم در ۳ قرن قبل و دیدگاه چنگیز نسبت به امپراتوری کمک تعیینکنندهای به کشف دوباره دنیای جدید و اسکان در آن کرد.
اما تقریبا تمام این کارها بیفایده شد. در ماه اوت سال ۱۲۲۷ چنگیز که قبلاً قسمتهایی از آسیای مرکزی را فتح کرده و در شرف کسب بزرگترین موفقیت خود یعنی فتح چین شمالی بود (که کلید فتح مناطق وسیعتر بهشمار میرفت) درگذشت. این خبر شاید میتوانست به دشمنان مغولها دل و جرأت دهد تا به سرعت به رویای سلطنتی چنگیز پایان دهند. برای مدتی کوتاه، تمام اروپا – آسیا که کلاً از این واقعه بیاطلاع بودند، در همان حالت سکون قبلی باقی ماندند. وقتی مرگ چنگیز روی داد، همانطور که او خواسته بود، محرمانه نگهداشته شد. ماه اوت سال ۱۲۲۷ یکی از با اهمیتترین و ناشناخته ماندهترین نقاط عطف در تاریخ را نشان میدهد.
در این کتاب پنهان کاری موضوعی مهم است و دو راز بزرگ هنوز زیربنای شهرت فعلی چنگیز را تشکیل میدهند: چنگیز چگونه و در کجا درگذشت؛ و چگونه و در کجا دفن شد؟ اولین راز به وارثانش فرصت داد تا خودشان را با مرگ او وفق دهند و زمان داد تا رویاهای فتح او را برآورده کنند. راز دوم در مقیاس وسیعی بقای او را در قلبها و اذهان مردم عادی امروز توجیه میکند.
این امپراتوری، که توسط جانشینان چنگیز به اوج خود رسید، به هویتهای جداگانهای یعنی چینی، آسیایی مرکزی، ایرانی و روسی تقسیم شد و در یک روند تدریجی تغییر شکل یافت و خوشگذرانی در همه جا رخنه کرد. تحقیق کردن درباره اثرات امپراتوری مغول در امروز یعنی معادل تاریخی یک فضانورد شدن و گوش کردن به زمزمههای انفجار بزرگ در آغاز هستی. یکی از آن زمزمهها به تازگی توسط کریس تایلور – اسمیت و ۲۲ دستیارش تقویت شده است. زمزمههای بسیار دیگری در سرزمینهایی وجود دارند که روزی امپراتوری مغول بودهاند.
اما در سرزمین اصلی او نام چنگیز به وضوح و با صدای رسا به گوش میرسد. وحشیگریهای او فراموش شده یا از شدت چاپلوسی و مجیزگویی نادیده گرفته میشوند. در مغولستان، پس از ۷۰ سال سرکوب و تحت فشار بودن از طرف روسیه، مردم آزاد هستند تا تصویر او را به نمایش بگذارند، تولد او را جشن بگیرند و انواع چیزها را به نام او نامگذاری کنند، مثل گروههای موسیقی پاپ، تیمهای ورزشی و مؤسسهها. در چین، او بنیانگذار محبوب یک سلسله حکومتی به نام «یوآن» میباشد.
و در میان هر دو ملت، مغولها به تعداد فزایندهای او را میپرستند؛ چون چنگیز اکنون موجودی الهی شده است، یعنی چهره اصلی در یک آیین باستانی که اکنون با طرح نشانههای فوقالعادهای، نشان میدهد که دارد به شکل یک دین جدید درمیآید. قلب این دین در استان مغولستان داخلی کشور چین در یک ساختمان عظیم که چینیها آن را آرامگاه چنگیزخان مینامند قرار دارد. «بقعه خداوند» نامی که مغولها روی آن گذاشتهاند دقیقتر به نظر میرسد، چون آنجا یک آرامگاه حقیقی نیست و جسدی در آن وجود ندارد. در اینجا، روح چنگیز با ترکیبی از آداب بودایی و شَمَنی، به عنوان جد، بنیانگذار پادشاهی و الوهیت محترم شمرده میشود. یک مجسمه مرمرین چهارمتری از چنگیز در حالت نشسته طوری که دستانش روی زانوانش قرار دارند، نقطه مرکزی مراسم بیشمار است؛ عابدان عود میسوزانند و در پیشگاه بقایای این قدیس دعا میخوانند؛ نقاشیهای دیواری چنگیز را به عنوان نابغهای نشان میدهند که پلی میان شرق و غرب ساخت که در سرتاسر این پل حکما، تجار و هنرمندان محو در شگفتی، عشق و پرستش در حرکت هستند.
چند چیز خارقالعاده درباره این معبد وجود دارد. این معبد مدرن است؛ تحت حمایت چین است، درواقع ادعا میکند که روح چنگیز بنیانگذار سلسله یوآن است؛ و برای من عجیبتر از همه چیز این است که آیین او آرمانهای مذهبی اصیلی دارد که در آن چنگیز به عنوان قدرتی مطرح میشود که از طریق او یک مومن حقیقی میتواند با الوهیت گسترده مغولها، یعنی با خداوند جاودان ارتباط یابد.
روح چنگیز که به واسطه ایمان پیروانش به او دوباره متولد شده است اکنون بیش از آنکه منبعی برای گرفتن کمک از قرون و اعصار گذشته باشد، امید معنوی برای سالهای پیش روست. این برای مردی که در گمنامی، ضعف و فقر بدنیا آمد، تحول عجیبی است.
بخش ۱: ریشهها
فصل ۱: اسرار تاریخ محرمانه
یک روز گرم تابستان در اواسط ماه جولای در سال ۱۲۲۸ در مراتع مغولستان مرکزی است. در چنین روزهایی، یک سوارکار تنها، میتواند آوای مترنم یک چکاوک در آسمان آبی روشن و صدای خش خش ملخهای زیرپایش را بشنود. در اکثر چنین روزهایی، این پوشش علفزار، که تا پای رود گسترده شده و ردیفی از تپههای کوتاه در پشت آن قرار دارد، تقریبا خالی است و به جز یک یا دو چادر گِرد، گلهای گوسفند، و چند اسب که افسارشان بسته است چیزی دیده نمیشود. اما در این روز، صداهای دیگر ترنم چکاوکان و ملخها را محو کردهاند. جمعیتی آراسته با اندامهایی درشت مشغول ایجاد تغییر و تحولی در این مکان هستند. ارابههای چهار چرخ بزرگ که یک دوجین گاو وحشی یا بیشتر آنها را میکشند با عجله از راه میرسند. ارابهها سکوهایی ۷ متری را حمل میکنند که بر روی هر کدام چادرهایی ساخته شده از نمد و ابریشم قرار دارند. بعضی از این چادرها به سبک مغولی گِرد هستند و بعضی به شکل مربع و هر کدام یک قصر متحرک برای یک شاهزاده و همراهان او میباشد. فرماندهان در حالی که جوشن به تن یا سپر چند لایه فلزی به دست دارند با صدای بلند سلام و علیک میکنند. گروههای خانوادگی که اکثرشان سوار بر اسبها و شترها هستند و زنان سالخورده در ارابههای دوچرخ، به همراه گلههای گوسفندان، بزها، شتران و اسبها، همگی به آرامی در سراسر استپ پخش میشوند و در دامنه هزاران تپه و حاشیه رودخانه کم عمق و عریضی به مساحت چند کیلومتر اسکان پیدا میکنند. بردههای مسلمان و بردههای چینی پنجرههای مشبک دیواری و طاقههای نمدی که برای برپا کردن چادرهای کوچکتر ضروری هستند را از روی شترهای نالان و ارابههای اسبی تخلیه میکنند.
نگهبانان سوار کار که لباسهای بلند اِپلدار به تن و کلاهخودهای چرمی به سر دارند و کمانهای کوتاه و انواع گوناگون تیرها از کمرهایشان آویزان است نظم و انضباط را برقرار میکنند. چوپانان که رداهای بلند تا سرزانو پوشیدهاند برای جشنی که در پیش است گوسفندان را گروه گروه سر میبرند. بچهها تپالههای خشک را جهت سوزاندن جمعآوری کرده و روی هم میچینند و در همان حال در چادرهای آکنده از دود که به طور خوشایندی عاری از مگسها و حشراتی هستند که در خارج از چادرها فراوانند، زنان شیر تخمیر شده را در مشکها به هم میزنند تا نوشیدنی مخصوصی را درست کنند.
قبلاً هم اجتماعاتی از این قبیل وجود داشتهاند اما هرگز به این اهمیت نبودهاند. مغولها پس از دو دهه جنگ، اکنون پیروز مبارزات در آسیای مرکزی، روسیه جنوبی و چین غربی هستند. بعضی از افراد شرکتکننده در آن مراسم تابستانی در مغولستان اهل ازبکستان، بعضی دیگر اهل منچوری، از شین ژیانگ (۱۲)، یعنی مزارع تازه فتح شده چین شمالی بودند. رهبر آنان، یعنی چنگیز، سال قبل درگذشته بود. چنگیز مردمش را از حالت قومی بیاهمیت نجات داده و کشوری را بنیان نهاده و هر دو را در مسیر تشکیل یک امپراتوری قرار داده بود. حکومت ۴۰ ساله و پیروزیهایش، ادعاهای او را مبنی بر اینکه فردی منتخب و تحتحمایت بهشت جاودانه بوده است ثابت کرده بود. حالا باید وصیتنامه اجرا میشد. این گردهمایی ضروری بود تا جانشینی وارث منتخب چنگیز، یعنی پسر سومش اُگِدی (۱۳) را تأیید کند.
این گردهمایی همچنین سرآغاز جدیدی را مشخص میکرد، یعنی تحقق راهبرد عظیمی که چنگیز در آستانه بزرگترین فاتح آن روزگار شدن طرح کرده بود؛ یعنی اشغال کل چین، چیزی که هنوز هیچ فرمانروای «بربری» از آن سوی دیوار بزرگ چین موفق به انجام آن نشده بود. با این وجود حتی این راهبرد فقط بخشی از بینشی بود که از چنگیز به ارث رسیده بود.
بسیاری از آن شرکتکنندگان در سال ۱۲۲۸ شنیده بودند که در قسمت غرب دنیا، یعنی آن سوی سرزمینهای مسلمانان، فراتر از دشتها و جنگلهای روسیه، هنوز دنیاهای دیگری برای فتح شدن وجود داشتند، یعنی مراتع سرسبز مجارستان و شاید حتی شهرهای آماده تسخیر اروپای غربی. کسب کل این پیروزی، تحقق سرنوشت آشکار حاکمیت آنها بر جهان، وحشیگری و مهارتی را ایجاب میکرد تا مطابق با وحشیگری و مهارت رهبر فقیدشان باشد و همچنین اظهار کنند که تسلیم اراده او هستند. یک ملت تازه، یک امپراتوری جدید به عنوان قدرتمندترین هویت اوراسیا در شرف پیدایش بود.
چرا این دیدار در اینجا باید انجام شود؟ عامل دیگری در این صحنه وجود دارد که برای چوپانان دوره گرد و سوارکاران دور از ذهن است، اما در این گردهمایی خاص اهمیت دارد. این عامل مجموعهای از ساختمانهای سنگی است که تقریبا در یک خط قرار دارند، مثل ساختمانهای یک طرف یک خیابان که تقریبا نیمکیلومتر طول دارند و تل خاک مسطحی مشرف بر این ساختمانهاست و ستونهایی که یک سقف نیمه باز را نگه داشتهاند آن را احاطه کردهاند. چوپانان ساکن استپ (۱۴) نیازی به ساختمان ندارند. با این وجود معلوم است که این ساختمانهای محکم سالهای بسیاری پابرجا بودهاند. آنها در حقیقت محل دائمی ستادهای نظامی هستند که در مناسبتهایی خاص صفوفی از چادرها و ارابهها و مردان مسلح و تقریبا تا هزار اسب آن را احاطه میکنند. آلاچیقی بر روی این تل خاک با کاربرد سهگانه محل دیدهبانی، مرکز سخنرانی و معبد مذهب شَمنی قرار دارد.
این مکان که در اصل اوراگ (۱۵) (ارگ) نامیده میشود، اولین قرارگاه ثابت مغولها بوده است و زمانی تأسیس شد که رویای وحدت و فتح بهتدریج شکل میگرفت؛ این رویا در زمانی در قرن دوازدهم به حقیقت پیوست. این مکان به خاطر موقعیت استراتژیکی آن انتخاب شد که از راهی که به سوی کوهستانهای شمالی میرفت محافظت میکرد، کوههایی که محل رشد و پرورش قبیله بود همچنین مشرف به سمت جنوب بود، یعنی جهت خوشیمنی که مغولها چادرهایشان را به آن سمت برپا میکردند. این مکان همچنین آبهای شفابخشی داشت که از چشمهای باستانی در آن نزدیکی سرچشمه میگرفتند، اوراگ کلمه مغولی قدیمی است که به معنی «منبع» میباشد. در سمت جنوب، به فاصله ۶۰۰ کیلومتر آنطرف رودخانه، استپ وسیعی قرار داشت که به تدریج به عرصههای شِنی صحرای گوبی (۱۶) منتهی میشد، یعنی شاهراهی گسترده برای آنانی که آماده بودند تا از آن کویر عبور کنند. سپس رودخانهزرد (۱۷) قرار داشت، مانع نهایی قبل از رسیدن به منبع ثروت و خطر؛ چین. از اوراگ، مغولها میتوانستند یورش ببرند، نیروهای تازه نفس جمعآوری کنند، فتح کنند و در صورت نیاز فرار کنند و به ناحیه مرکزی کوهستانی خود پناه ببرند.
اگرچه اوراگ همواره برای مغولها شناخته شده بوده است اما فقط تعداد کمی از خارجیها نام آن را شنیدهاند. از این مکان هرگز در تاریخ اسمی برده نشده است چون بلافاصله بعد از این گردهمایی، مغولها این مکان را ترک کردند. چنگیز دستور داده بود تا در فاصلهای دورتر در غرب، پایتخت جدیدی بسازند، جایی که برای حاکمیت امپراتوری رو به رشد او مناسبتر بود. چیزی نگذشت که این مکان جدید به نام قره قوروم (۱۸) مشهور شد، و پیدایش آن در اواسط قرن سیزدهم باعث شد تا اوراگ متلاشی شده و از صحنه تاریخ محو شود، اگرچه همچنان در حافظه مردم عادی باقی ماند. در طی قرنها، حتی نام اصلی آن فراموش شد. وقتی لغت قدیمی مغولی اوراگ کاربرد خود را از دست داد، زبان مردم کلمهای را برگزید که به نظر میرسید شبیه به لغت قدیمی باشد و همان معانی ضمنی قبلی را داشت، یعنی آوراگا (۱۹)، که هر دو معنی «عظیم» و «قهرمان» را میداد (کلمهای که به کشتیگیران سطح بالا اطلاق میشد). نظام نوشتاری مغولی ابهام خاص خودش را داراست، بنابراین حروف میانی را میتوان برعکس نوشت. روی نقشهها، اگر اصلاً چنین کلمهای بر روی آنها وجود داشته باشد، این کلمه را میتوان به دوگونه مشاهده کرد: آوارگا و آواراگا، هیچکدام به درستی نمایانگر تلفظ آن یعنی آوراگ نیستند چون آ که در انتهای کلمه قرار دارد یک پسوند تاریخی میباشد. در این کتاب ما از این به بعد از «آوراگا» استفاده میکنیم.
در طی قرون و اعصار، سنگهای آوراگا به درون خاک فرو رفتند و این مکان تبدیل به یک مکان آرمانی مغولی شد، یعنی مکانی افسانهای که هیچ عنصر مادی در آن وجود نداشت. اما در سال ۱۹۹۲، تیمی از باستانشناسان تحت حمایت ژاپنیها با راداری که در خاک نفوذ میکرد به این مکان وارد شدند. «پروژه سه رود»(۲۰) (نامی که به خاطر سه رودخانه که چشمههای رشته کوه خنتی (۲۱) به آنها میریزند انتخاب شده بود.) قصد داشت تا گور چنگیز را پیدا کند. این پروژه با ناکامی مواجه شد؛ اما اعضای این تیم به دستاوردهای مهم بسیاری دست یافتند (و ادعاهای زیادی میکردند که بعضی از آنها بسیار بعید و متناقض بودند و ما در ادامه داستانمان به آنها اشاره خواهیم کرد). این گروه با استفاده از رادار به بررسی تعداد بسیاری از تپههای اسرارآمیز آوراگا پرداختند و انعکاسهایی را ثبت کردند که وجود حفرهها و بقایای دیوارهایی را نشان میداد. گزارش آنان ساختگی بود و حفاری حقیقی چیزی بیش از یک گودال که مقداری سنگکاری نامشخص را آشکار میکرد نشان نمیداد. با این حال، این دستاورد اولین دلیل قاطع بود مبنی بر این که آوراگا روزی وجود داشته است.
این گردهمایی در آوراگا در سال ۸۲۱۲ چیزی بیش از یک نقطهعطف سیاسی و راهبردی را نشان می داد؛ این گردهمایی یک منبع الهامبخش بود. مغولها میدانستند که در بحبوحه رویدادهای بزرگی قرار دارند. آنها در همان هنگام هم نسبت به گذشته، ملت بزرگتر و مهمتری بودند، بزرگتر از هر ملتی (به استثنای چینیها) که تا آن موقع با آنها رودررو قرار گرفته بودند. ولی مغولها تصمیم قطعی گرفته بودند تا مرزهایشان را هر چه بیشتر بگسترانند. چنین تغییر معجزهآسایی چگونه به حقیقت پیوسته بود؟ بسیاری از کسانی که در این گردهمایی در آوراگا حضور داشتند از آغاز فتوحات چنگیز با او بودند و عده کمی از پیرترین آنان چنگیز را از کودکی میشناختند، یعنی تقریبا از شصت سال قبل. علاوه بر این، به عنوان یک حافظه جمعی، آنها با اطمینان میتوانستند این تحول را برای خودشان و نسلهای آینده توضیح دهند.
و این فرصتی عالی بود. چون در میان شاهزادگان، افسران، نگهبانان و اعضای خانواده کسانی وجود داشتند که وظیفه آنان سرگرم کردن محافل با حکایتهایی بود که از افسانه و تاریخ گرفته میشد. مثل همه جوامعی که برای ارتباط با هم وابسته به کلام شفاهی بودند، مغولها هم نقال، شاعر و داستانسرا داشتند که میان چادرهای معمولی و قصرهای چادری در رفت و آمد بودند، آنها حتی سوژه حکایتهای خودشان میشدند:
چگونه حکایتها در میان مغولها شکل گرفتند
یکی بود یکی نبود، طاعون در میان مغولها شایع شد. افراد سالم فرار کردند و بیماران را به حال خود رها کردند و گفتند: «بگذار سرنوشت تصمیم بگیرد که آنها زنده بمانند یا بمیرند.»
در میان بیماران جوانی به نام تاروا (۲۲) بود. روح او از بدنش جدا شد و به گورستان آمد. فرمانروای گورستان به تاروا گفت: «چرا بدنت را ترک کردی در حالی که بدنت هنوز زنده است؟» او در جواب گفت: «من منتظرت نماندم تا مرا بخوانی، من آمدم.» خان عالم مردگان که تحتتأثیر حاضر جوابی او قرار گرفته بود، گفت: «هنوز نوبت تو نیست. باید برگردی، اما میتوانی هر چه میخواهی از اینجا با خودت ببری.» تاروا نگاهی به اطراف انداخت و کلیه استعدادها و لذتهای دنیوی را دید، ثروت، خوشبختی، خنده، بخت و اقبال، موسیقی،… چون میدانست داستانها همه لذتهای دیگر را یکجا به همراه دارد، گفت: «به من هنر داستانسرایی را بده. بنابراین او به بدنش برگشت، اما متوجه شد که کلاغها قبلاً چشمان او را از حدقه درآوردهاند. چون نمیتوانست از فرمان خان عالم مردگان سرپیچی کند، او دوباره به بدنش وارد شد و با چشمان کور و در حالی که حکایتهای زیادی میدانست به زندگی ادامه داد، او باقیمانده عمرش را در سفر به سراسر مغولستان گذراند و حکایتها و افسانهها را برای مردم بازگو کرده و برای مردم لذت و حکمت را به ارمغان آورد.
اگر براساس سنتهای بعدی قضاوت کنیم، عملکردهای نقالها، شاعران و داستانسراها چیزی بیش از لذت و حکمت را به ارمغان آورد. آنها در شکل دادن به حس هویت نقش حساسی را بازی کردند. همچنین با ترکیب کردن افسانه و تاریخ، سنتها را توجیه میکردند، اصل و نسبها را دوباره گردآوری میکردند و اعمال قهرمانان را به تصویر میکشیدند. مثل مجموعه سازها و سبکها، مجموعه آثار هنری نیز عظیم بودند. در بعضی مناطق هنوز هم چنین است. مغولها حماسهها دارند، ترانههایی برای هر مناسبت، ترانههایی در تحسین سرزمینها، مبارزهها، قهرمانان و اسبها، مخصوصا اسبها، آنها نیلبکها، طبلها، چنگها و ویولنهای کله اسبی در همان اندازهها و تعداد سازهای ارکستری غربی را دارند. زنها با صداهای تیز قدرتمند و آکنده از افت و خیزهای هیجانی آواز میخوانند که به سبکهای بلغاری و یونانی شبیه است که برای طرفداران موسیقی جهانی آشنا هستند. مردها اغلب از همین راهکار استفاده میکنند، اما آنهایی که اهل مغولستان غربی یا اهل مناطق پر از گوزن شمال کشور هستند نیز در خواندن هارمونیک تخصص دارند، یعنی راهکار شگفتانگیز دو طنینه یا سه طنینه که نتهای تودماغی شبیه به فلوت ایجاد میکند که مثل آواز یک پرنده برفراز صدای یک نیانبان بزرگ به گوش میرسد. در مورد حماسهها، مردان از صدای حلقی بم استفاده میکنند. سبک و محتوا از منطقه به منطقه فرق میکنند. بعضیها ادعا میکنند که ترانه منعکسکننده چشمانداز سرزمینی است که اشاره دارد به ترانههای مغولی غربی که مثل کوهستانهایشان افت و خیز دارند و آهنگهای استپی که مثل مراتع موّاج شناور میباشند. هیچ اجرایی نباید سبک گرفته شود. اجرا همیشه با مراسم و تشریفاتی همراه است و همیشه قطعا چنین بوده است چون موسیقی و ترانه اثرات قدرتمندی دارند. بعضی ترانهها میتوانند شیاطین را دفع کنند؛ بعضی دیگر به ارواح جنگل و کوهستان و آب و هوا متوسل میشوند (سوت زدن در چادر ناپسند است چون سوت زدن روح باد را احضار میکند و همیشه تعداد بسیار زیادی از ارواح در یک چادر وجود دارد). آنچه اکنون متداول است را دیگر نمیتوان به قرن سیزدهم نسبت داد اما دلیلی وجود ندارد تا به عمق و انواع مطالبی که سنتهای بعدی از آنها سرچشمه گرفتهاند تردید کرد.
نقالانی که در تابستان سال ۱۲۲۸ در آوراگا جمع شده بودند بدون تردید مجموعهای غنی از مطالب سنتی داشتند که به شکل افسانههایی درباره اصل و نسب مردمشان بودند. اکنون موضوع جدیدی وجود داشت که باید مورد کندوکاو قرار میگرفت، یعنی ظهور چنگیز، تولد این ملت، و بنیاد امپراتوری.
اما اینها به روزهای قدیم مربوط میشد. رویدادها و داستانهایی که در این هنگام به عنوان فرهنگ عامه ثبت و ضبط میشدند هنوز جزیی از حافظه جاری مردم بودند. حقیقت در روند بازنویسی شدن به عنوان شعر و افسانه و شاید تحریف شدن بود. بعضی از مردان و زنان مسنتر در آوراگا لابد درباره بیخبری جوانان حرفهایی زیرلب زمزمه میکردند: آری، آری، سوژه خوبی برای یک داستان است، اما اصلاً اینطوری نبود. ما میدانیم. ما در آنجا حضور داشتیم.
چنگیز یعنی هوشمندترین و بهترین مرد مغول نوآوری دیگری نیز داشت. بیست سال قبل از مرگش، از ریاست یک عده چادرنشین به فرمانروای یک امپراتوری تبدیل شده بود. او فهمیده بود قلمرویی را که شامل شهرها و جمعیتهای ساکن میشد نمیتوان تنها با کلام شفاهی اداره کرد. قوانینی باید وجود میداشت و نظامی برای اداره کردن آنها و ثبت وقایع باید ایجاد میشد. برای ایجاد این چیزهای مهم مغولها باید نوشتن را فرا میگرفتند. برای یک خان بیسواد این بینشی برجسته بود چرا که به معنای اعتراف به جهالت خودش هم بود. این بینش پرسشی را مطرح کرد: کدام خط باید پذیرفته شود؟ چینیها مینوشتند، اما مهارت یافتن در شیوه آنها به سالها وقت نیاز داشت؛ و در هر حال هیچ مغولی حاضر نبود مشتاقانه روشهای یک ملت منفور متشکل از کشاورزان و شهرنشینان را بپذیرد، ملتی که قرار بود بر آن غلبه کنند. بعضی قبیلههای ترک زبان مجاور نیز دارای خط بودند که آن را از اجدادشان به ارث برده بودند. درواقع، خود چنگیز یکی از سنگ نوشتههای آنان را به خوبی دیده بود و به خاطر داشت. خوشبختانه یکی از گروههای باجگزار ترک زبان یعنی نایمانها (۲۳) که چنگیز به تازگی بر آنها غلبه کرده بود الفبایی داشت که آن را از ایغورها (۲۴) (که اکنون در چین غربی هستند) یاد گرفته بودند. این خط که به عمودی نوشته میشد اصل و نسب قابل احترامی داشت چرا که در حدود ۳۰۰ سال قبل از اهالی بخارا گرفته شده بود، زبان و خطی که از قرن پنجم میلادی در آسیای مرکزی به عنوان زبان مشترک بهکار میرفت. این زبان به نوبه خود از زبان آرامیها (۲۵) گرفته شده بود که شاخهای از زبان عبری قدیمی بود. امتیاز این خط این بود که مبنای الفبایی داشت و به راحتی قابل یادگیری بود. چنگیز به پسرانش دستور داد تا آن را برای مغولها برگزینند و آن را برای تشکیل یک سامانه اداری به کار ببرند. این خط امروز نیز هنوز در مغولستان مرکزی بهکار میرود.
در آوراگا در سال ۱۲۲۸، هم کاتبان حضور داشتند و هم افراد مطلع. بیشک این فرصتی عالی بود تا افسانه و رویدادهای تازه با هم نوشته شوند. البته با ملاحظه مهمترین رویداد تاریخ مغولها، یعنی ظهور چنگیز. به این ترتیب اولین کار نوشتاری در مغولستان آغاز شد: این کتاب اکنون با عنوان «تاریخ محرمانه مغولها (۲۶)» مشهور است. این کتاب به نحوی که آخرین بند آن میگوید چنین به اتمام رسید: «در زمان گردهمایی عظیم، در سال موش و در ماه گوزننر، وقتی که قصرها در هفتتپه (۲۷) در ساحل رود خِرلن (۲۸) سرپا شدند.»
خِرلِن و خِنتی در خارج از مغولستان نامهای آشنایی نیستند. در پروازی از پکن به طرف مغولستان برفراز گوبی میتوانید این رودخانه و کوهستانها را ببینید. اگر قبل از فرود در اولانباتار (۲۹) به مدت چند دقیقه از پنجره دست راست نگاهی به بیرون بیندازید، سرتاسر شمال و شرق را یک مرتع بینهایت خواهید دید که تنها علائمی مثل خطوط مبهم جادهها و نقطههای قارچ مانندی در آن جلب توجه میکنند که همان چادرهای نمدی هستند. در دوردست، حاشیهها توسط جنگلهای صنوبر سیاه شده و قلههایی که هنوز سفید از برف هستند کوههای خِنتی هستند، یعنی کوههای سیبری که به طرف جنوب در سراسر مرز روسیه کشیده شدهاند. این یک مرز جغرافیایی است که کوه به مرتع ختم میشود و رودخانهها که از سرزمینهای مرتفع با سرعت جاری هستند نیروی خود را در پیچ و خمهای ملایم از دست میدهند.
از این کوهستانها یک رودخانه خاص مستقیم به طرف جنوب جریان دارد، که پس از طی کردن یک مسیر منحنی به سمت شرق و شمال جریان مییابد. این رودخانهای است که در نقشههای دنیای غرب معمولاً به نام کرولِن (۳۰) نامیده میشود و مغولها آن را خِرلِن مینامند که یکی از سه رودخانه بزرگی است که از میان سرزمین اصلی آنها میگذرد. پیچ گسترده و ۱۰۰ کیلومتری در خرلن، نوک جنوبی جزیره کانتریساید (۳۱) (خودو آرال)(۳۲) را دربرمیگیرد، یعنی ۴۰۰۰ کیلومترمربع از تپههای به هم پیچیدهای که توسط خِرلِن و تسنخر (۳۳) احاطه شدهاند، که به موازات هم تا حدود ۱۰۰ کیلومتر جریان دارند. سپس این تپهها به مراتع سرسبز میپیوندند. رود خِرلِن در پیچ بزرگی (که از شما خواستم در ذهن خود آن را تصور کنید) به طرف شمال و شرق تغییر مسیر میدهد و این دو رودخانه در آوراگا به هم میرسند. از اینجا درهای وسیع به سمت شمال شرق وجود دارد که به مرکز کشور چنگیز منتهی میشود. این کوهستانها، رودخانهها، این دره و به ویژه این چراگاه مهم، منطقه مرکزی مغولها را تشکیل میدهند، یعنی منطقهای که کمی بیش از ۸۰۰ سال قبل، منشاء و خاستگاه این قبیله، بزرگترین رهبر و کشورشان بوده است و به همین علت هم من در تابستان سال ۲۰۰۲ با اتومبیل به آنجا رفتم تا از آن دیدار کنم.