معرفی کتاب: هدایت در هندوستان: بوفکور و میعاد صادق هدایت با هند
نویسنده : ندیم اختر
مقدمه
صادق هدایت نویسندهای است که اگر بخواهیم دربارهٔ او و زندگیاش به طور کلی جمله یا جملاتی بنویسیم، مانند این است که فقط سطرهای سپید کاغذ را بیهوده سیاه کردهایم، چرا که این روزها شاید کمتر کسی باشد که اطلاعی ــ ولو اندک ــ از صادق هدایت و آثارش نداشته باشد. هدایت نویسندهای است که زندگینامهاش تقریباً به همهٔ زبانهای مهم دنیا نوشته و ترجمه شده است و مقبولیت جهانی دارد. هدایت و داستانهایش دیگر فقط بخشی از ادبیات فارسی ایران نیست، بلکه او با آثارش بین ایران ــ کشورش ــ و سرزمینهای دیگر پیوستگی محکمی ایجاد کرد، تا آنجا که میتوان آثارش را در زمرهٔ ادبیات جهانی به شمار آورد. هدایت با حضوری پُررنگ در زمینهٔ نثر و داستاننویسی، شکل ادبیات فارسی را در ایران تغییر داد که پیش از وی بیشتر بر محور شاعران و شعرشان میگشت، و شکلی را عرضه کرد که تا پیش از وی دیده نشده بود. او با نبوغ ذاتی و موروثیاش جایگاه مهمی را در ادبیات جهانی از آن خود کرد.
صادق هدایت را میتوان در جرگهٔ تحصیلکردگان به شمار آورد، اگرچه هیچگاه تحصیل رسمی را در رشتهای خاص به پایان نبرد؛ چه در تهران و چه در اروپا. در حقیقت او هر رشتهای را که شروع کرد، در میانهٔ راه آن را ناتمام گذاشت اما این رها کردنها در هوش، زیرکی و دقتِنظر وی تأثیری نگذاشت چون بهخوبی میدانست درس چیزی نیست که در کلاس و زیرِنظر استاد خاصی تدریس شود. هدایت در بیستسالگی اولین اثر خود، تصحیح رباعیات حکیم عمر خیام، و در بیست و یکسالگی، مقالهٔ «انسان و حیوان» را نوشت. با خواندن این دو نوشته میتوان دریافت که جوانی با این سن کم تا چه حد مطالعه داشته که توانسته چنین کتاب و مقالهای پُرمحتوا بنویسد.
یکی از علایق صادق هدایت، غیر از مطالعه، سفر بود. او در طول عمر کوتاه خود بسیار سفر کرد و نه فقط در ایران بلکه به هر جای این دنیا که رفت، تأثیرات آن مکان را در آثار خود بازتاب داد و از این طریق، روش خاصی را در ادبیات فارسی رواج داد و باعث شد که آثارش فقط داستان صرف نباشد. داستانهای او حقایق و بازتابِ جهان ماست. او خود در شاهکارش بوفکور نیز حقیقی بودن داستانهایش را به این شکل بیان میکند: «من از قصه و عبارتپردازی خسته شدهام.» (هدایت، ۱۳۸۷: ۴۷)
از جمله سفرهای هدایت، سفر به سرزمین هند بود: «زیر خورشید تابان، جنگلهای سر به هم کشیده، مابین مردمی عجیب و غریب.» (همان، ۱۷) او در سال ۱۹۳۶ به هند سفر کرد اما اطلاعاتی دقیق دربارهٔ تاریخ ورود و خروج و مدت زمان اقامت وی در دست نیست و آنچه برخی از محققان و پژوهشگران بزرگ نیز ارایه کردهاند، پُر از اشتباه و مطالب غیرواقعی است و بیشتر شامل حدس و گمانهایی است که پایه و اساسی مستحکم و مستدل ندارد.
نگارنده هدایت را زمانی شناخت که دورهٔ پیشدکترا را در دانشگاه جواهرلعلنهرو در شهر دهلی میگذراند، و با نگاهی به مطالب نوشتهشده دربارهٔ زندگی هدایت در هند متوجه شد اطلاعات موجود بسیار اندک و درعینحال بدون دقتِ لازم است، پس تصمیم گرفت خود سفرنامهای بنویسد که شرحِحال هدایت در هند باشد و ردِپای او را جستوجو کند.
آشنایی هدایت با هند به پیش از اولین نوشتههای او مانند «انسان و حیوان» و «فوائد گیاهخواری» برمیگردد و با مطالعهٔ این دو اثر درمییابیم که او نه فقط کشور هند را میشناخت بلکه با توجه به نکاتی که مطرح میکند، قطعاً با فرهنگ و مردم این کشور نیز آشنایی زیادی داشته است. از داستانهایش نیز پیداست زمانی که در ایران رنج میکشید و افسرده شده بود، فکر میکرد هندوستان تنها جایی است که به او آرامش میدهد: «هر چند فکر میکنم ادامه دادن به این زندگی بیهوده است. من یک میکروب جامعه شدهام. یک وجود زیانآور. سربار دیگران. گاهی دیوانگیم گل میکند، میخواهم بروم دور، خیلی دور، یک جایی که خودم را فراموش بکنم. فراموش بشوم، گم بشوم، نابود بشوم. میخواهم از خودم بگریزم بروم خیلی دور، مثلاً بروم سیبری، در خانههای چوبین زیر درختهای کاج، آسمان خاکستری، برف… یا مثلاً بروم به هندوستان، زیر خورشید تابان، جنگلهای سر به هم کشیده، مابین مردمی عجیب و غریب.» (همان) تصمیم میگیرد به هند سفر کند و دقیقاً معلوم نیست که این سفر تصادفی بوده یا نه. نظریات متفاوتی در اینباره وجود دارد؛ برخی گفتهاند هدایت برای آموختن زبان پهلوی به هند رفت و برخی دیگر میگویند فلسفهٔ بودا هدایت را به هند کشاند و گاهی میگویند این آیین هندو بود که هدایت را به هند جلب کرد. بههرحال، این سفر با هر هدف و قصدی، نتایج شگرفی را در پی داشت. هدایت زبان پهلوی را در هند یاد گرفت و در نتیجه کتابهای مهمی مانند کارنامهٔ اردشیر بابکان، زند وهومن یسن، گجستک ابالیش و شکند گمانیک ویچار را به فارسی ترجمه کرد و مهمتر از همه مجالی یافت تا شاهکار خود یعنی بوفکور را در شهر بمبئی منتشر کند؛ اثری که جایگاه خاصی در ادبیات ایران و جهان دارد و تمام دنیا از آن استقبال کرد.
صادق هدایت هند را جای آرامی یافت که توانست رمان خود را منتشر کند و جالب اینکه در این رمان بیش از سایر آثارش هند، فرهنگ و تمدن این کشور و نیز فلسفهٔ هندو را منعکس کرده است. برای نگارنده به عنوان پژوهشگر و دانشجوی رشتهٔ زبان و ادبیات فارسی باعث افتخار است که نویسندهای بزرگ و هوشمند به سرزمین هند آمد و فرهنگ و سنن این سرزمین را بهزیبایی در اثر خود به نمایش گذاشت. البته پیش از هدایت، شاعران بزرگ بسیاری بودند که در آثار خود از هند و زیباییهایش سخن گفته بودند، مانند سعدی و حافظ و بسیاری از شاعران ایرانی که حتا زندگی خود را در هند به پایان رساندند، اما بیان هدایت و دقتِنظرش در شرح عناصر و تمدن هند به گونهای بود که قبلاً هیچکس با این سبکوسیاق به این مسائل نپرداخته بود. هدایت در لوناتیک که آن را در سفرِ هند و بعد از سفرش نوشت، از عناصر هندی بهوفور و به طور مشخص استفاده کرد و به این ترتیب، هنر و عشق هدایت، مردم هند را به سوی او کشاند تا جایی که حتا در دانشگاههای هند نیز آثارش خوانده میشود و دانشجویان پیشدکترا و دکترا پایاننامههایی دربارهٔ هدایت و آثارش مینویسند و مهمتر از همه، کنفرانسهای داخلی و بینالمللیای است که دربارهٔ هدایت و آثارش برگزار میشوند؛ مثلاً گروهی از دوستداران هدایت در هند، در شهرهای حیدرآباد، بمبئی و دهلی همایشهایی برگزار کردند که در آن محققان و پژوهشگران گرد هم آمدند و دربارهٔ هدایت بحث کردند.
بههرحال با وجود همهٔ ممنوعیتهایی که بر آثار هدایت از گذشته تا به حال در ایران تحمیل شد، مقبولیت آثارش بهویژه بوفکور چنان بود که شهرتش بر سر زبانها افتاد. صادق هدایت اگرچه در داستانهای خود و ادبیات هند و ایران شیوهٔ نوینی را رواج داد، متأسفانه زندگیاش در هند بررسی نشد و ردِپای هدایت در این سرزمین با گذشت زمان گم شد. دکتر سید اختر حسین، استاد زبان و ادبیات فارسی و هدایتشناس هندی معتقد است برای فارسیدانان هند مایهٔ افتخار است زمانی که زبان فارسی به فراموشی میرفت، هدایت به هند آمد و ارتباط فرهنگی و ادبی دو کشور هند و ایران را در رمان خود دوباره زنده کرد. او در مقالهای به نام «هند در آینه» اظهارنظر کرده است که فارسیدانان هند باید در برابر توجه هدایت به هند، با نوشتن تاریخچهٔ مفصل دربارهٔ اقامت او در این کشور، دِین خود را به او ادا کنند. به این سبب نگارنده، که دانشجوی سید اختر حسین هستم، تصمیم گرفتم با سفری پژوهشی و تحقیقی به شهر بمبئی و شهرهای دیگر، به جستوجوی ردِپای هدایت در هند بپردازم.
ورود به هند
صادق هدایت، نویسنده و پژوهشگر ممتاز ایرانی، در سال ۱۹۳۶ / ۱۳۱۵ با زحمت بسیار و با کمک و راهنمایی دوستانش ــ علی شیرازپورپرتو و محمدعلی جمالزاده ــ به سرزمین هند آمد. دربارهٔ تاریخ ورود هدایت به هند و بازگشت وی به ایران، مانند دلیل سفرش به هند، در منابع مختلف نظرهای متفاوتی ارایه شده است که اغلب این نظرها نیز بدون مدرک مستند هستند. روشن است که هدایت با کمک دوست خود شین. پرتو وارد هند شده بود، ولی هنوز معلوم نیست که در کدام ماه از این سال به هند وارد شد و چند ماه در این سرزمین زندگی کرد زیرا اولین نامهای که از هندوستان به مجتبی مینوی مینویسد نیز بدون تاریخ است. اما براساس نامهٔ دیگری که آن را هم به مجتبی مینوی نوشته است، قطعاً میدانیم که در سپتامبر۱۹۳۷/ ۱۳۱۶ در تهران بوده است. در نامهاش به تاریخ ۲۹ سپتامبر مینویسد: «یاهو، دو سه هفته است که وارد شدهام و با حقوق کمتر از سابق… در ادارهای مشغول خرحمالی هستم.» (بهارلو، ۱۳۷۴: ۱۹۴)
اسماعیل جمشیدی در کتاب خودکشی صادق هدایت مینویسد که وی در سوم دسامبر ۱۹۳۶ وارد کراچی شد و سند و منبع این گفته را نامهٔ هدایت به برادرش ــ محمود ــ ذکر میکند. متن آن نامه این است: «… امروز سوم دسامبر ۱۹۳۶ به سلامت وارد کراچی شدهایم. از ما به یاران سلام باد. صادق هدایت.» (جمشیدی، ۱۳۷۶: ۸۵) جهانگیر هدایت ــ برادرزادهٔ صادق هدایت ــ مینویسد: «در سال ۱۳۱۴ دکتر شین. پرتو از دوستان هدایت از او دعوت میکند که باهم به هند بروند. صادق هدایت که مشتاق چنین مسافرتی بوده از شرکت سهامی کل ساختمان استعفا داده و با آقای شیرازپور به بمبئی میرود و در تاریخ ۳ دسامبر ۱۹۳۶ راهی بمبئی میشود.» (هدایت، ۱۳۹۰: ۲۰۰) البته نگارنده هنوز به اصل این نامه دسترسی پیدا نکرده است. محمد بهارلو هم در کتاب نامههای صادق هدایت در حاشیهٔ اولین نامهای که هدایت از هند برای مجتبی مینوی فرستاده است، مینویسد: «تاریخ این نامه مشخص نیست، اما باید پاییز سال ۱۳۱۵ باشد، یعنی زمانی که هدایت تازه به هند رفته بود.» (بهارلو، ۱۳۷۴: ۱۷۸) با توجه به این نظرها معلوم میشود هدایت تقریباً ۱۰ ماه در کشور هند زندگی کرده بود.
بنا به تحقیق نگارنده ــ که در بخش سفر هدایت به میسور ذکر خواهد شد ــ او در ماه ژوئن ۱۹۳۷ به میسور رفته بود و طبق مدرک مهم موجود دربارهٔ سفرهدایت به هند، یعنی داستان بیگانهای در بهشت، از شین. پرتو، میتوان به همین مدت اقامت رسید. شین. پرتو در این داستان از زبان ژیلا (شخصیت زن داستان) به دوست خود ماریان (شخصیت دیگر داستان) میگوید که هادی قاصدی (مقصود هدایت است) در شهر بمبئی نیست بلکه الان در سفر میسور است و «ده ماه هست که او را با خود به بمبئی آوردهام. هیچ یک از خانوادهاش برایش نامه نمینویسند…» (شیرازپورپرتو: ۸۲) با توجه به اینکه در ماه ژوئن ۱۹۳۷ در میسور بود، پس ده ماه پیش از آن، ماه سپتامبر ۱۹۳۶ است و به این دلیل میتوانیم بگوییم که هدایت یک سال کامل در هند زندگی کرد؛ یعنی از سپتامبر ۱۹۳۶ تا سپتامبر ۱۹۳۷.
میدانیم که هدایت تجربهٔ سفرهایش را در داستانهایش منعکس میکرد و تجربهٔ سفر هند را نیز در داستان میهنپرست بیان کرده است. در این داستان گفته میشود قهرمان داستان (خودِ هدایت) از بندر بوشهر به مقصد هند سوار کشتی میشود. همایون کاتوزیان در کتاب صادق هدایت از افسانه تا واقعیت مینویسد: «او که از آخرین شغل خود در شرکت کل ساختمان استعفا داده بود، از بوشهر تا بمبئی را با کشتی طی کرد، تجربهای که در داستان طنزآمیز او میهنپرست انعکاس یافته است.» (همایون کاتوزیان، ۲۰۰۸: ۷۶)
بیشتر محققان نیز همین بندر را نقطهٔ شروع سفر هدایت به هند ذکر کردهاند که البته صحیح نیست. هدایت خود در نامهای که به مجتبی مینوی مینویسد، در ذکر سفر هند میگوید: «خوشبختانه بلیط کشتی را نتوانستم به نقود وطنی ابتیاع کنم. باری، تا موقعی که از خرمشهر وارد کشتی شدم خارج شدن از گندستان را امری محال و تصور میکردم در فیلمی مشغول بازی هستم.» (بهارلو، ۱۳۷۴: ۱۸۰) از این حرفهای هدایت معلوم میشود که هدایت حتماً از بندر خرمشهر با کشتی به هند رفت نه از بندر بوشهر. شین. پرتو که همراه هدایت در این سفر بود نیز در کتاب بیگانهای در بهشت همین مطلب را بیان میکند: «در تهران و بعد هم موقعی که در کشتی نشسته از خرمشهر رهسپار هندوستان بودند، به او گفته بود که اگر این مسافرت پیش نمیآمد، معلوم نبود که او لااقل برای چند سال دیگر زنده میماند.» (شیرازپورپرتو: ۹۳)
علت سفر هند
هدایت در زندگی خود به هر سرزمینی که سفر کرد به دلیل خاصی بود؛ زمانی به بلژیک رفت تا در رشتهٔ مهندسی تحصیل کند یا بعدها به فرانسه رفت تا معماری بخواند (همایون کاتوزیان، ۲۰۰۸: ۳۳) به تاشکند برای شرکت در بیست و پنجمین سال تأسیس دانشگاه تاشکند رفت اما دربارهٔ علت سفرش به هند نظر محققان و افراد خانوادهٔ هدایت متفاوت است و چون اغلب این نظرها بدون استناد به منبع مستدلی هستند و بیشتر به گفتوگوهای شفاهی یا برداشتهای شخصی متکیاند و به افسانه شبیه هستند تا به واقعیت. اسماعیل جمشیدی به نقل از محمود هدایت ــ برادر بزرگ صادق ــ میگوید که «او… رفت که زبان پهلوی یاد بگیرد. این یکی را خودش خواسته بود.» (جمشیدی، ۱۳۷۶: ۸۶) ایرج بشیری دلیل سفر هدایت به هند را یادگیری زبان پهلوی و علاقه به بودا ذکر میکند، اما محمدعلی همایون کاتوزیان در کتاب خود دیدار هدایت از هند را بیهیچ تصمیم قبلی میداند و با رد گفتهٔ ایرج بشیری مبنی بر پیگیری و تکمیل اطلاعاتش دربارهٔ بودا مینویسد: «… البته او به فرهنگ هند علاقه داشت و نسبت به فلسفهٔ بودا نیز همدلی مبهمی احساس میکرد، لیکن (بهرغم ادعای بیپایه و اساس بشیری) دیدارش از هند کاملاً تصادفی بود و بخشی از طرحی برای دنبال کردن مطالعه و کسب تجربه در زمینهٔ فلسفهٔ بودا نبود. برخلاف آنچه گاهی گفته میشود، رفتن به بمبئی برای آموختن زبان پهلوی هم نبود. هدایت در تهران ناراحت بود و میخواست از قبرستان گندیدهٔ نکبتبار ادبار و خفهکننده بگریزد.» (همایون کاتوزیان، ۲۰۰۸: ۷۸)
علی شیرازپورپرتو، دیپلمات ایرانی کنسولگری ایران در بمبئی و دوست هدایت، (عکس شمارهٔ ۱) در رمان بیگانهای در بهشت که زندگی هدایت را در آن منعکس کرده است، نیز به فرار از فشار روحی در ایران اشاره میکند و میگوید: «روزی ژیلا به خانهٔ هادی قاصدی (بههمریختهٔ نام صادق هدایت) میرود اما او در خانه نبود. مادرش میگوید نمیدانم چرا هادی با ما قهر است، خیلی غمگین است و حتا با من حرف نمیزند. وقتی ژیلا با هادی ملاقات میکند میپرسد:
ـ آیا میتوانم بپرسم که ناراحتی تو برای چیست؟
ـ گفت: از زندگی در تهران با خانوادهام خسته شدهام. دلم میخواهد فرار کنم و از این شهر بروم.
ـ خب چرا نمیروی؟
ـ مشکلات… مشکلات مالی. وانگهی اجازه نمیدهند که از کشور خارج شوم.
ـ ژیلا یک دفعه پرسید: آیا میل داری با من به هند بیایی؟ هادی با تعجب جستن کرد و پرسید:
ـ مگر میشود؟
ـ چرا نمیشود؟ البته من میتوانم ترا به عنوان اینکه زیرنویس فارسی فیلمهای هندی را تهیه میکنی با خود ببرم…
ـ اگر این کار را بکنی… مرا نجات دادهای. به راستی که از زندگانی ذله شدهام.» (شیرازپورپرتو: ۶۲ ـ ۶۱)
1
عکس شمارهٔ ۱. علی شیرازپورپرتو که سفر هدایت به هند را ترتیب داد و هدایت با او در بمبئی زندگی کرد.
علاوهبر این توضیح که شین. پرتو در داستان خود آورده، همین حرفها را در مصاحبهٔ خود در روزنامهٔ رستاخیز هم بیان میکند و میگوید: «وقتی به تهران آمدم برای دیدنش به منزلشان رفتم. در خانه نبود. مادرش به دیدن من گفت نمیدونم چه بر سر پسرم آمده. با ما قهر کرده. باز هم به خیال خودکشی افتاده. بالاخره صادق را پیدا کردم با او حرف زدم. دلش میخواست در تهران نباشد. به او گفتم با من بیایید بمانید و قبول کرد.» (شیرازپورپرتو، ۱۳۵۴: ۱۳) به همین دلیل معلوم میشود سفر هدایت به هند یک تصادف بود و او قبلاً هیچ تصمیمی برای سفر به هند نداشت.
بهنظر میرسد هدایت با بودا و افکارش آشنا بوده است، چنان که در «انسان و حیوان» ذکر میکند: «بیشتر عرفا و حکما در هر زمانی نباتیخوار بوده و میباشند: مغان ایران، عقلای هند، کهنه مصر و یونان، متصوفین، اشخاص بزرگ مثل بودا، فیثاغورث،…» (هدایت، ۱۳۹۰: ۳۸) و گفتهٔ همایون کاتوزیان دربارهٔ عدمعلاقهٔ هدایت به زبان پهلوی هم درست است زیرا آنطور که از متن بوفکور و نامههای هدایت پیداست، او خیلی به این زبان علاقه نداشته است. هدایت در بخشی از بوفکور تصنعی بودن عشقها را به بیمزه بودن تصنعها و پیچیدگیهای هزوارشهای زبان پهلوی تشبیه میکند و میگوید: «… نمیخواهم احساسات حقیقی را زیر لفاف موهوم عشق و علاقه پنهان بکنم ــ چون هزوارش ادبی به دهنم مزه نمیکند.» (هدایت، ۱۳۸۸: ۸۳) در نامهای هم که به یان ریپکا مینویسد از فراگیری زبان پهلوی احساس بیهودگی میکند و میگوید: «چندی است که نزد آقای بهرام آنکلساریا(۱) مشغول تحصیل زبان پهلوی شدهام ولی گمان میکنم که نه به درد دنیا و نه به درد آخرتم بخورد. هرکس در زندگی یک فن را وسیله معاش خود قرار میدهد… حالا من میبینم که آن چه تاکنون کرده و میکنم همه بیهوده بوده است.» (بهارلو، ۱۳۷۴: ۲۰۶) دوباره همین نظر را برای مجتبی مینوی تکرار میکند و مینویسد: «هفتهای دو سه روز پیش بهرام گور آنکلساریا درس پهلوی میگیرم که مطمئنم نه به درد دنیا و نه به درد آخرتم خواهد خورد.» (همان، ۱۸۱) البته با وجود بیعلاقگی آن را رها نکرد و ادامه داد.
و اما دلیل سفر به هند از زبان خود هدایت، در نامهای که به مجتبی مینوی مینویسد: «حال بیاییم سر این که چطور شد من از هندوستان سر درآوردم. قضایا خیلی مفصل است. همان طور که قبلا گفته بودم از سال قبل که جمالزاده مرا به سوئیس دعوت کرد کفتر دوبرجه شده بودم، همه دارائیم را تبدیل به پول جرینگه کردم ولی اجازه ندادند، بعد هم هر چه در ادارات قلم به تخم چشمم زدم و از کد یمینم پول جمع کردم از شما چه پنهان یک روز سر به هزار تومان زد. در این بین چندین بار تغییر مکان و مسافرت به اطراف و اکناف سرزمین داریوش کردم ولی حکه(۲) مسافرت نخوابید. بالاخره با کمال یأس در کنج اداره ساختمان به قتل عام روزهایم ادامه میدادم تا اینکه دری به تخته خورد و دکتر پرتو به عنوان مرخصی به ایران آمد. از دهنش در رفت گفت آمدهام تو را با خودم ببرم. کور از خدا چه میخواهد: دو چشم بینا. دیگر ولش نکردم، از فردا صبح تمام انرژیها و دروغها و پرروییهای ممکنه و تملقهای متصوره را اسلحه خودم قرار دادم، به زور تلفن و به ضرب توصیه به عنوان متخصص برای تنظیم Dialogue فیلم فارسی برقی پاسپورت گرفتم.» (همان، ۱۸۰)