کتاب رهبری (درسهایی که از زندگی و سالهای حضورم در منچستریونایتد آموختم)، نوشته سرالکس فرگوسن ، مایکل موریتز
مقدمه
زمانی که در شانزده سالگی دبیرستان گوان (۲) را در گلاسکو ترک کردم تا دوره کارآموزی را در کارگاهِ تولید ابزار در رمینگتون راند (۳) بگذرانم و همچنین فوتبال را در کوئینز پارک (۴)، شروع کنم، هرگز نمیتوانستم تصور کنم که قرار است پنجاهوپنج سال بعد در دانشکده بازرگانی هاروارد (۵) برای دانشجویان رشته ام.بی.ای (۶) درباره خودم سخنرانی کنم.
اولین کلاسم در اکتبر سال ۲۰۱۲ بسیار شلوغ شده بود. از پشت تریبون به راحتی میتوانستم ببینم دانشجویان بهطور فشرده روی صندلیها و حتی در فاصله میان صندلیها نیز نشستهاند. صحنه ترسناکی بود، ولی در عین حال این حضور ناشی از جذابیتی بود که تیم منچستریونایتد (۷) برای آنها به ارمغان آورده بود. باشگاه ما یک شرکت بسیار موفق به شمار میرود، چون در میان سازمانهایی قرار دارد که در واحد “بازاریابی استراتژیکِ صنایع خلاق”(۸)، در دانشکده بازرگانی هاروارد مورد بررسی قرار گرفته است. در میان این سازمانهای موفق، نام شرکتهایی مانند بوربری (۹)، شرکت بازرگانی مد؛ کام کست (۱۰)، غول آمریکایی اپراتور تلویزیون کابلی؛ شرکت مارول (۱۱)، استودیوی هالیوودی تهیهکننده فیلمهای اسپایدرمن (۱۲) و مرد آهنی (۱۳)، فعالیتهای تجاری سوپراستارهای موسیقی مثل بیانسه (۱۴) و لیدی گاگا (۱۵) به چشم میخورد.
هنگامی که به دانشجوهایی نگاه کردم که در یکی از اتاقهای سخنرانی آلدریچ (۱۶) جمع شده بودند، از تنوع سنی و ملیتی آنها شوکه شدم. تنوع ملیتی این دانشجویان بهاندازه تنوع ملیتی بازیکنان حاضر در لیگ برتر (۱۷) بود. دانشجویان همگی سطح علمی بالایی داشتند و برای تعدادی از شرکتهای موفق در سرتاسر دنیا کار میکردند و یا قرار بود در آنها مشغول شوند. همه آنها بهترین سالهای عمرشان را پیشرو داشتند. اینطور فکر میکردم که ساکتترین آنها که همهچیز را به خوبی در خاطرهاش ثبت میکند، موفقیتترینشان خواهد بود.
در اکتبر ۲۰۱۲ در نتیجه بروز یک سری اتفاقات که خودم را در محوطه دانشگاه هاروارد دیدم، قدردانِ شرایط موجود بودم. حدود یک سال قبل، دعوتنامهای از سوی آنیتا البرس (۱۸)، استاد دانشکده بازرگانی هاروارد دریافت کرده بودم. او در مورد نحوه مدیریتم در باشگاه منچستر و به موفقیت رساندن آن بسیار کنجکاو بود. این مسئله به پژوهشی در دانشگاه هاروارد به نام «سِر الکس فرگوسن: مدیریت منچستریونایتد (۱۹)» منتهی گردید. این مطالعه پس از نظارت چند روزه آنیتا از تمرینات تیم و مصاحبههایش با من به نگارش درآمد. در همین حین، از من دعوت کرد تا به دانشکدهشان در بوستون (۲۰) بروم و برای دانشجویان سخنرانی کنم. تا حدودی وسوسه شدم و دعوت را قبول کردم.
حالا که به گذشته نگاهی میاندازم، متوجه میشوم که این سخنرانی نقطه شروع تحول در حرفهام بود. البته آن موقع هنوز نمیدانستم، ولی تنها چند هفته بعد از این سخنرانی، آخرین فصل حضورم در تیم منچستریونایتد را پشت سر میگذاشتم و ذهنم به شدت درگیر بود. فصل قبل، جام قهرمانی را تنها بهخاطر تفاضل گل به تیم همشهریمان یعنی منچسترسیتی (۲۱) واگذار کردیم، ولی هم قسم شده بودیم تا این فصل، جام را دوباره بهدست بیاوریم. در نتیجه، فصل جدید را بسیار قدرتمند آغاز کرده بودیم. دو روز قبل از اینکه به بوستون پرواز کنم، در ورزشگاه سنت جیمز پارک (۲۲) توانستیم نیوکاسل (۲۳) را سه بر صفر شکست دهیم. این بازی پنجمین برد ما در هفت بازی بود و با چهار امتیاز کمتر، بعد از تیم چلسی (۲۴) در رده دوم قرار داشتیم. در عین حال، شروعی قدرتمند در مسابقات جام قهرمانان باشگاههای اروپا (۲۵) داشتیم.
اما وقتی با انبوه جمعیت دانشجویان در دانشگاه هاروارد روبهرو شدم، لیگ برتر و لیگ قهرمانان (۲۶) را کنار گذاشتم و بر رازهایی از نحوه مدیریت و موفقیتهای اخیر تیم منچستر تمرکز کردم.
کلاس درس با سخنرانی استاد البرس و ارائه جزئیاتی در مورد بخشهای مختلفی آغاز شد که من در منچستر با آنها درگیر بودم؛ از جمله بازیکنان، کارمندان باشگاه، هواداران، رسانهها و مالکان باشگاه. در ادامه، کلاس در اختیار من قرار گرفت و تفکراتم را در مورد عناصر اصلی رهبریِ تمامی این بخشها، برای دانشجویان بیان کردم. سپس نوبت به پرسش و پاسخ دانشجویان رسید که جذابترین بخش سخنرانی بود و نکاتی مطرح شد که حتی ذهنم را تا چند روز درگیر کرده بود. دانشجویان برای فهمیدن قدرت رهبریام بسیار کنجکاو بودند، دوست داشتند بدانند افرادی که بر زندگی حرفهای من تأثیر گذاشتند چه کسانی بودند، چگونه با افراد بسیار مستعد و یا بازیکنان با دستمزدهای بالا کنار میآمدم؟ و اینکه چگونه منچستریونایتد همیشه اشتهایی سیریناپذیر برای برتری و سلطه بر دیگر تیمها و درو کردن جامها دارد. همچنین علاقه زیادی به دانستن عادات روزمره بازیکنان معروفی مثل کریستیانو رونالدو (۲۷) و دیوید بکام (۲۸) داشتند.
در ابتدا مدتی طول کشید تا به ایستادن در برابر یک تخته سیاه عادت کنم، ولی به تدریج پی بردم که تدریس هم بیشباهت به مربیگری تیم فوتبال نیست. شاید مهمترین بخش هر فعالیت، ترغیب افراد برای نشان دادن بهترین تواناییهایشان است. بهترین معلمان در حقیقت قهرمانان گمنام جامعه هستند، و بیاختیار به یاد الیزابت تامسون (۲۹) افتادم (معلمی در دبستان بروملون رود (۳۰)) چون تشویقم کرد تا درسم را با جدّیت دنبال کنم و کمکم کرد تا وارد دبیرستان گوان شوم.
من بیشتر عمرم را صرف آموزش و انگیزه دادن به جوانان کردم و این کلاس درس در هاروارد نیز چنین فرصتی را در اختیارم قرار داده بود. با گذشت سالها، پی بردم که اشتیاق و اشتهایم برای انگیزشِ شور و شوق جوانی دوباره افزایش یافته است. افراد جوان همواره به دنبال رسیدن به غیرممکنها هستند (چه در یک تیم فوتبال و چه در یک شرکت و یا دیگر سازمانهای بزرگ). اگر مدیر یک شرکت بودم، همیشه به تفکرات جوانان با استعداد گوش میدادم چون بیشتر از همه با واقعیات زندگی امروزی و چشماندازهای فردا ارتباط دارند.
کتابهایی که پیش از این در مورد وابستگیام به فوتبال نوشتم، دربرگیرنده اطلاعاتی جامع پیرامون رقابتها، بازیها و ترکیب تیمهایی هستند که در آنها بازی کرده و یا هدایتشان را به عهده داشتم. اولین کتابم به نام «نوری در شمال (۳۱): هفت سال با آبردین (۳۲)» در سال ۱۹۸۵ منتشر شد؛ یعنی دو سال پس از قهرمانی در رقابتهای جام در جام اروپا (۳۳). در سال ۱۹۹۹، پس از قهرمانی سه گانه تیم منچستریونایتد در لیگ برتر انگلستان، جام حذفی انگلستان (۳۴) و لیگ قهرمانان اروپا، کتابی به نام «مدیریت زندگیام (۳۵)» چاپ کردم. چند ماه پس از بازنشستگیام در سال ۲۰۱۳ نیز توانستم کتاب «زندگینامهام (۳۶)» را منتشر کنم.
ولی این کتاب داستانی متفاوت دارد. این کتاب نوعی جمعبندی درباره اطلاعاتی است که از زندگی شخصیام و همچنین مدیریت تیمهای مختلف به دست آوردهام (اولین بار در اسکاتلند (۳۷) به مدت دوازده سال با تیم ایست استرلینگشایر (۳۸)، سنتمیرن (۳۹) و آبردین، و در ادامه به مدت بیستوشش سال با تیم منچستریونایتد). همچنین اطلاعات جالبی از زمان مدیریتام و نیز برخی موارد آرشیوی که پیش از این منتشر نشدهاند در این کتاب ارائه شده است که دادهها و اطلاعات آرشیوی نیز در انتهای کتاب آورده شدهاند.
پی بردن به راز اینکه چگونه میتوان با کمک یک توپ گرد به موفقیت دست یافت، بسیار متفاوتتر از چالشهایی است که پیشروی رهبران شرکتهایی مثل بیپی (۴۰)، مارکس اند اسپنسر (۴۱)، وودافون (۴۲)، تویوتا (۴۳) و یا اپل (۴۴)، و یا مدیران بیمارستانها، دانشگاهها و بنیادهای خیریه جهانی قرار دارد. با این حال ویژگیهای مشترکی میان تمامی برندهها و همچنین سازمانهایی که رهبرانشان به دنبال پیروز شدن هستند، وجود دارد. این کتاب تلاشی است در جهت توضیح اینکه چگونه ساختار کلی تیم منچستر را شکل دادم و با موفقیت پیش بردم. من به هیچ وجه ادعا نمیکنم که این مسائل را به راحتی میتوان در جای دیگر به کار برد، بلکه امیدوارم خوانندگان کتاب ایدهها و راهکارهایی را بیابند که بتوانند آنها را در زندگی خود پیاده کنند.
من یک کارشناس مدیریت یا یک فرد کارکشته در حوزه تجارت نیستم و علاقهای هم ندارم تا از عبارات ثقیل و شیک استفاده کنم. بنابراین انتظار یک نسخه آکادمیک و حسابشده را نداشته باشید. از من نخواهید تا در مورد روشهای خاص حسابداری، نحوه استخدام پانصد نفر در طول شش ماه، چالشهای مدیریت ماتریکس، نحوه آمادهسازی خط تولید یک کارخانه برای تولید صدهزار گوشی هوشمند در روز و یا بهترین روش برای طراحی نرمافزار توضیح بدهم؛ زیرا هیچ ایدهای ندارم. این تخصص دیگران است، چون کل زندگیام با فوتبال پیوند خورده است. این کتاب در مورد درسها و مشاهداتی است که من در طول دوره مربیگریام در رشته فوتبال به دست آوردم.
برخلاف مربی بزرگ بسکتبال آمریکا، جان وودن (۴۵) که در تمامی دوره فعالیت حرفهایاش از سال ۱۹۲۸ تا ۱۹۷۵ از «هرم موفقیت (۴۶)» خود بهره برد، من هرگز از یک الگوی مشخص و یا دستورالعملی کلی بهره نبردم که در ابتدای هر فصل به بازیکنان تحمیل شود و حکم کتاب مقدس را داشته باشد. همچنین از نکات و دستورالعملهایی که در کاغذهای کوچک چاپ شده باشند نفرت دارم. راهبرد من برای مربیگری و هدایت تیم در طول گذر فصلها تکامل یافت. در تلاشم که همین تغییر و تنوع را در این کتاب به شما عرضه کنم.
نگارش این کتاب پس از ملاقات من با مایکل موریتز (۴۷) رئیس شرکت سرمایهگذاری سکوییا کاپیتال آغاز شد؛ شرکت خصوصی سرمایهگذاری آمریکایی که شهرت آن برای طراحی و سازماندهی شرکتهای بزرگی مانند اپل (۴۸)، سیسکو (۴۹)، گوگل (۵۰)، پیپال (۵۱)، یوتیوب (۵۲)، واتساَپ (۵۳) و ایر بیانبی (۵۴) است. من و موریتز سالها قبل از بازنشستگیام در مورد انتشار یک کتاب صحبت کرده بودیم، ولی زمان، اجازه این کار را نداد. خوشبختانه در چند سال اخیر هر دوی ما وقت کافی داشتیم تا انرژیمان را برای نوشتن کتاب اختصاص دهیم. بعدها مشخص شد مایکل موریتز که بین سالهای ۱۹۹۰ تا ۲۰۱۲ مدیریت شرکت سکوییا را به عده داشته، همیشه به دنبال این بوده تا به رمز موفقیت منچستریونایتد در طول این چند دهه پی ببرد. همانطور که حرف میزدیم، مشخص شد که علاقه موریتز از این مسئله نشأت میگرفته که بتواند شرکتش را به همان صورت در اوج موفقیت نگه دارد. شاید بدانید که سکوییا کپیتال بیشتر از سهم خود توانسته جامهای نقرهای دریافت کند. مایکل در سخن پایانی که برای این کتاب نوشته، توضیح میدهد که چرا و چگونه مسیرهای کاری و فکری ما یکی شده است.
«رهبری» نتیجه گفتگوهای متعددی است، بین مایکل و من که موضوعات زیادی را در برمیگیرد (بعضی از این موضوعات پیش از این اصلاً مورد توجه من نبودهاند.) این گفتگوها به من اجازه داد تا تفکراتم را در مورد موضوعاتی که هر رهبر با آنها روبهرو میشود ولی فرصت سازماندهی آنها را ندارد، جمعبندی کنم. امیدوارم بعضی از این عقاید و ایدهها برای شما مفید باشد.
الکس فرگوسن
منچستر
آگوست ۲۰۱۵
رهبری (درسهایی که از زندگی و سالهای حضورم در منچستریونایتد آموختم)
نویسنده : سرالکس فرگوسن ، مایکل موریتز
مترجم : حسین گازر
ناشر: انتشارات کتاب کولهپشتی
تعداد صفحات : ۴۲۰ صفحه
معرفی کتاب: تازههای کتاب را با سایت « یک پزشک » دنبال کنید.