معرفی کتاب « روانکاوی لئوناردو داوینچی » ، نوشته زیگموند فروید
پیشگفتار مترجم
از آن روی که نظریه روانکاوی زیگموند فروید بسیار گسترده و کشف و درک فراخنای آن نیازمند پژوهش و مداقه بسیار است، راقم این سطور بر خود میداند که تنها به اشاره به مباحثی همسنگ با اصل موضوع این کتاب از میان دیدگاههای مختلف او بسنده کند.
نخست فروید در بخش اول به مبحث واپسزدگی (repression) یا سرکوب میپردازد که به عنوان یکی از سازوکارهای دفاعی انسان بشمار میرود: برای کنار آمدن با اضطراب که در عین حال دردناک است من (ego) باید چند نوع واکنش دفاعی را پرورش دهد که مهمترین آنها واپسزدگی است.
در واپسزدگی، من انرژی خود را بسیج میکند و افکار ناخوشآیند را بر نهاد (id) میراند. خاطرهای ناخوشآیند یحتمل آنجا میماند. در بخش دیگر فروید به مسئله والایش (Sublimation) غرایض سرکوب شده میپردازد که در روانکاوی به معنای ارضاء تکانهای (۱) است که هدف آن حفظ شده، اما موضوع آن از صورت قابل اعتراض از دیدگاه اجتماعی به صورت موضوعی با ارزش والا تبدیل شده است.
فروید در این کتاب به بحث در خصوص رؤیای کودکی لئوناردو داوینچی میپردازد، رؤیایی که به زعم او کلید شناخت لئوناردو و آثار او را به دست میدهد. در این رؤیا لئوناردو سوار بر بال خیال و در دورانی که فاصله او از حیث زمانی با دوران کودکیاش محل تأمل است، به طرح مسئلهای میپردازد که فروید روانکاو آن را نمونهای ژرف برای تحقیق میداند و همچنین روانکاو را قادر میسازد تا در فحوای آن بستری مناسب برای تحلیل روانکاوانه بیابد.
فروید در ابتدا میکوشد تا با طرح رؤیای کرکس لئوناردو به ژرفنای افکار او دست یابد تا بتواند به بررسی اتهاماتی که برخی از همعصرانش به وی نسبت دادهاند بپردازد. او شکلگیری این رؤیا را وامدار موارد مختلفی میداند. گذران دوران کودکی بدون حضور پدر و با مادری فقیر و محجور، مادری که با بوسههای آتشین خود پسر را در جای همسر از دست رفته خویش نهاد، موجب شد تا افکار و رفتارهای شهوانی در کودک زودهنگام آهنگ فعالیت ساز کنند و از آن روی که رشد همزمان افکار شهوانی و رشد اندامی صورت نپذیرفت کودک ناچار شد تا آن را والایش کند، از نیروی عظیم آن در خلق آثار هنری بیشماری بهره گیرد، آثاری که در عین هنری بودنشان از افکار ناهوشیار خالقشان نیز بهرهور بودند که تنها دید روانکاوانه فروید را بدان راه بود.
آثار برجستهای همچون مونالیزا که در طول سالهای متمادی توجه همگان را یحتمل تنها بجهت عناصر و جلوههای هنریش برانگیخته است، زین پس نه تنها به سبب اعجاب و زیبایی هنریش مورد تحسین واقع شد، که در عین حال از آن رو که مبین حالت روحی و روانی خالق خود بود، بیش از پیش روشننگران و هنردوستان را مفتون خود ساخت.
بیراه نیست اگر در اینجا به طرح مطلبی بپردازم؛ تحلیل سترگ فروید از سازوکار و شکلگیری رشد روانی لئوناردو نه تنها پرده پرابهام را از رخ آثار جاودان لئوناردو برمیتاباند، که در عین حال توجه هر ژرفاندیش و نهانکاوی را معطوف به سلوک روانی و حیات جانکاه هنرمند میسازد که در راه خلق آثاری چنین اعجابانگیز از دالان هزارتوی استحالهها، سرکوبها و والایشها گذر کرده است و از این رهگذر (با خلق آثار هنری) با بیانی دیریاب، اما دلانگیز به آشکارساختن احساسات و عواطف درونی خود پرداخته است.
جای شگفتی نیست که فردی که در اوان کودکی از نعمت پدر برخوردار نبوده و با گذران چنین دورانی شالوده و بنیادهای فکری آتی خود را ریخته، به خلق چنین آثاری دست یازد.
حضرت مولانا میفرماید:
سینه خواهم شرحهشرحه از فراق
تا بگویم شرح درد اشتیاق
بسا لئوناردو این سینه را در بوم نقاشی خود بازیافت.
اما طرفه آنکه در پس پشت این تحلیلها خود تحلیلگراست که با خلق این اثر مجالی برای تحلیل خود نیز بدست داده است. میدانیم که پدر فروید در سن چهل سالگی با مادرش که در آن زمان در عنفوان جوانی بود و تنها بیست سال داشت پیمان اقتران بست. هنگامی که فروید متولد شد برادر بزرگ او که از همسر قبلی پدرش بود، پسری یک ساله داشت. از آنجایی که شغل پدر مشارکت تمامی اعضای خانواده را طلب میکرد امیلی مادر فروید را نیز درگیر ساخته بود، لذا زیگموند خردسال را به یک دایه سپردند، بنابراین مادر و دایهاش هر دو برای او نقش مادری را ایفا میکردند. نخستینباری که فروید با مرگ روبرو شد دو سال بیش نداشت که برادر نه ماههاش را از دست داد. پرواضح است که مشاهده مرگ عضوی از خانواده در صغر سن چه اثر جانکاهی را میتواند در طفل دوساله بگذارد و این رویداد موجب هراسی ماندگار از فراق و مرگ مادر نیز گردید که تا بزرگسالی نیز ادامه یافت. فروید نورچشمی بیرقیب برای مادر بود در هنگام تولد فروید زنی روستایی به مادر وی گفته بود که شما مرد بزرگی را به دنیا خواهید آورد. فروید نیز به مادر خود بسیار عشق میورزید وی در جایی مینویسد: «مردی که محبوب بیچون و چرای مادرش باشد در زندگی خود را سرداری فاتح میپندارد و این اعتماد به موفقیت، یحتمل منتج به موفقیتی حقیقی خواهد گردید».
بر این اساس هنگامی که فروید در مقام روانکاو و تحلیلگر دست به تحلیل و تفسیر میزند میکوشد تا به زعم خود پرده از حقایق مستور در پس رویدادها و وقایع بردارد، در ابتدا افقی تازه برای خواننده به ارمغان میآورد و گویی وی را از سنگلاخی به صراط مستقیم و راه صواب رهنمون میشود. در جایی پدیدهای غامض را چنان تبین میکند که جای هر شبههای را در دم از میان میبرد و در مقام دیگر بسا مواردی را چنان تفسیر میکند که به دیده نخست به چنان شرح و بستی نیازمند نمیباشند. رفتهرفته خواننده خود را در درک اصلی وقایع و کشف ارتباطهای بین آنها به تمامه وامدار این تحلیلگر مییابد. این دست تحلیلها در بسیاری از موارد (البته نه تمامی آنها) قادر به حصول غایتی که در پی آن هستند، میباشند، به دیگر سخن به یمن وجود تحلیلگران، بسیاری از مشکلات و موانع در جهت درک مسائل سهل گشتهاند. اما در پس پشت این تحلیلها میتوان به آئینه تمام نمای خود تحلیلگر نیز دست یافت. بنابراین هنگامی که شخصیتی برجسته به تحلیل فردی از سنخ خود از حیث شهرت میپردازد، خواننده نه تحلیلی یکجانبه، که تحلیلی دوسویه را در پیش روی دارد، نخست آنکه خود نویسنده بدان دست یازیده است و دیگر آنکه بر هر خواننده تیزبین است که بمدد تحلیل موجود به ژرفنای اندیشهٔ تحلیلگر دست یابد.
یحتمل در ابتدا نتوان ردی از افکار وی را در این اثر جست، ولی بموازات پیشروی خواننده در متن بسا بیشتر و شفافتر رنگ بوی افکار وی را در ورای عقاید لئوناردو میتوان دریافت.
در این مورد اخیر نه بوضوح که به مدد غور و مداقه، میتوان ارتباطهای بس پیچیده را در فحوای کلام فروید خاصه زمانی که از مشهودات و مندرجات تاریخی در مورد لئوناردو گذر کرده پا به عرصه هزارتوی تحلیلها و تفسیرهای خود از این پدیدارها میگذارد، مشاهده کرد. آنجا که در عین ناباوری خواننده را در برزخی رها میکند که برآورد نتیجهگیریهای خویش از یک سلسله پدیدارهای بسا قابل انتظار و محتمل در زندگی هنرمندی این چنین است، یحتمل پرده بر رخسار حقیقتی میافکند که بایسته است ریشههایش را در خود فروید جستجو کرد.
به زعم راقم این سطور از سلوک فروید چنین برمیآید که وجود غرابتهای بسیاری را میتوان بین فروید کودک و لئوناردو خردسال محتمل انگاشت. آنجا که فروید نقاشی مونالیزا را تجسم لئوناردو از مادرش میپندارد نشان از این دیدگاه فروید در خود دارد که اثری بزرگ را نمیتوان خلق کرد مگر وجود عشق مادری در جزء جزء آن متشعشع باشد، به دیگر سخن هر شاهکار هنری غزل عشق مادری صانعِ خود را زمه زمه میکند.
پدرام راستی
فصل اول
وقتی که تحقیق روانکاوی، که معمولاً با ضعفهای بشری سروکار دارد، به بررسی شخصیتهای برجسته انسانی میپردازد، انگیزهاش همان انگیزههایی نیست که مردم عادی به آن نسبت میدهند. یعنی نمیکوشد «چهرههای تابناک را تیره و تار کند و از اوج فلک به حضیض ذلت بکشاند» و از اینکه فاصله میان کمال افراد بزرگ و نقص امور پیش پاافتاده را از میان بردارد احساس خرسندی نمیکند، ولی البته از این حقیقت هم نمیتواند چشمپوشی کند که تنها اموری شایسته فهمیدناند که از طریق چنین افرادی درک شوند و همچنین بر این اعتقاد است که هیچ فردی آنقدر مهم و بزرگ نیست که از اینکه تابع قوانینی شود که یکسان بر اعمال عادی و غیرعادی حاکمند شرمزده گردد.
لئوناردو داوینچی (۱۵۱۹ ـ ۱۴۵۲) را حتی همعصرانش نیز بعنوان یکی از بزرگترین مردان عصر رنسانس ایتالیا مورد تحسین و تمجید قرار دادهاند، حتی در زمان خودش هم به همان اندازه اسرارآمیز به نظر میرسید که حال به نظر ما میرسد. یک نابغه تمامعیار، کسی که تنها میتوان در مورد ماهیتش حدس زد ولی هرگز نمیتوان به عمق آن رسید. (۲) «او مهمترین و سرنوشتسازترین تأثیر را در مقام یک هنرمند بر زمانه خویش گذاشت اینک بر ماست که عظمت او را بعنوان یک طبیعتشناس که با وجود هنرمند نیز عجین شده بود، بشناسیم. اگرچه او شاهکارهای هنری در زمینه نقاشی از خود به جای گذاشت در حالیکه یافتههای علمی او همچنان منتشر نشده و بلااستفاده باقی مانده ولی در وجود او پژوهنده جستجوگر هرگز هنرمند خلاق را رها نساخت. اغلب این جستجوها و پژوهشها به او صدمه زده و یحتمل در آخر به کلی این هنرمند را سرکوب کرده است. برطبق گفته وازاری (۳): لئوناردو در واپسین ساعات زندگانی خویش، خود را به جهت توهین به بشریت و خداوند برای قصور در وظیفهاش نسبت به هنرش سرزنش میکند. (۴)
حتی اگر هم داستان وازاری فاقد هرگونه احتمالی باشد و از سنخ همان افسانههایی باشد که در زمان خود لئوناردو تحت عنوان استاد اسرارآمیز شکل گرفته است، با این وجود مهر تأییدی بر قضاوت آن مردم و آن زمان است. چه چیزی قدرت درک شخصیت لئوناردو را از همعصران او میگرفت؟ به طور حتم آن چیز استعداد و دانش همه جانبه او نبوده که او را قادر میساخت خود را در مقام چنگنوازی که چنگش را هم خودش اختراع کرده بود به پیشگاه دوک میلان لودویکو اسفورتسا (۵) معروف به ایل مورو (= مغربی) معرفی میکند و یا استعدادی که او را قادر میساخت تا در نامهای شگفتانگیز به همان شخص به تمجید از خود به جهت تواناییهایش بعنوان مهندس ساختمان و مهندس نظامی بپردازد. چه در دوره رنسانس امتزاجی از استعدادهای مختلف در یک شخص، غریب نبود؛ و لئوناردو هم بشخصه نمونهای بسیار موفق از یک چنین فردی بود. البته متعلق به آن دسته از افراد خوشمشربی هم نبود که ظاهر زیبایی هم ندارند و یا افرادی که هیچ ارزشی برای زندگی ظاهری خود قائل نیستند و یا کسانی که در لحظات تلخ و ملالآور از ارتباط با افراد دیگر رویگردان هستند. برعکس، او فردی بلندقامت با اندامی متناسب، دارای رخساری زیبا و قدرت جسمانی زیادی بود؛ افسونگر در رفتار، استادی سخنور و شخصی بشاش و با محبت در ارتباط با دیگران بود. زیبایی اشیاء موجود در اطراف خود را دوست میداشت؛ تعلق خاطری به پوشیدن لباسهای زیبا داشت و هرگونه رفتار و سلوک نیکی را مورد ستایش قرار میداد. در رسالهای (۶) که درباره هنر نقاشی نوشته در عبارتی بسیار مهم هنر نقاشی را با دیگر هنرها مقایسه میکند و در نهایت به مشکلات کار مجسمهساز میپردازد: «حال صورتش یکسره با غبار مرمر پوشیده شده، بنابراین گویی بر پشتش برف باریده و خانهاش مملو از خاک و تراشهای سنگ است ولی وضعیت یک نقاش کاملاً با آن متفاوت است، چه نقاش با ظرافت لباس میپوشد و در کمال راحتی بر پشت کار خود مینشیند؛ و به آرامی قلم در رنگهای زیبا میزند. فاخرترین جامگان را که مایل است دربر میکند و خانهاش در نهایت تمیزی پوشیده از تابلوهای زیباست. اغلب هم صحبتی دارد، به موسیقی گوش میدهد و پارهای اوقات چه بسا کسی برای او داستان بخواند و به این همه با اشتیاق و بدون اختلال حاصل از ضربههای چکش گوش فرا دهد.»
روانکاوی لئوناردو داوینچی
نویسنده : زیگموند فروید
مترجم : پدرام راستی
ناشر: انتشارات ناهید
تعداد صفحات : ۱۱۸ صفحه