کارلوس فوئنتس چشم و چراغ ادبیات آمریکای لاتین
در چـند دههٔ اخیر، ستارهٔ اقبال «ادبیات داستانی» آمریکای لاتین در پهندشت جهان، خوش درخشیده است. پس از گابریل گـارسیامارکز، خورخه لوئیس بورخس و کامیلو خوزهسلا، کارلوس فوئنتس شاید پرآوازهترین نویسندهٔ سرزمین «داستانهای جـادویی» به حساب آید کـه جـایگاه ویژهای در این اقبال روز افزون داشته است. بیشک تعلق جایزه ادبی نوبل به نویسندگان این سرزمین-در سالهای اخیر-در این استقبال جهانی بیتأثیر نبوده است.
کارلوس فوئنتس سیاستمدار، نمایشنامهپرداز و سرانجام سرشناسترین چهرهٔ ادبـیات داستانی مکزیک در نوامبر سال 1928 در شهر «مکزیکو» به دنیا آمد و از آنجا که پدرش دیپلمات بود، او همهٔ دوران جوانی خود را در کشورهایی نظیر پاناما، آمریکا، شیلی و…گذراند. در سال 1948 از کالج «مورلوس» فارغ التحصیل شد و دورهٔ فوق لیـسانس را ابـتدا در دانشگاه «ملی مکزیک» و سپس در دانشسرای عالی «بین المللی ژنو» گذراند.
زمینه فعالیتهای سیاسی او از همان سالها با پذیرفتن پست ریاست «هیأت نمایندگی مکزیک» در سازمان بین الملل آغاز شد و بعدها وابسته فـرهنگی سـفارت مکزیک در ژنو (1952-1950)، سپس «سخنگوی مطبوعات مرکز اطلاعات سازمان ملل متحد» در مکزیکو و از سال 1975 سفیر مکزیک در فرانسه شد. امّا در آوریل 1977 از آن شغل استعفا داد.
فوئنتس در دانشگاههای متعددی از جمله کمبریج، پنسیلوانیا، پریسون و کالج «بـارناد» تـدریس کرده و اکنون در شهر «نیوجرسی» آمریکا زندگی میکند. او همچنین عضو هیأت علمی دانشگاه هاروارد و سردبیر دو نشریه 1 ادبی است.
علی رغم آنکه فوئنتس هموار از اینکه نمایندهٔ فرهنگی کشورش محسوب شود ابـراز نـگرانی کـرده است، حضور فعالش در صحنههای مـختلف سـیاسی از او چـهرهای ساخته که در اغلب محافل فرهنگی و سیاسی به عنوان «سخنگوی غیررسمی» مکزیک از او یاد میشود.
فوئنتس خود در این باره گفته است:
«امیدوارم کـه مـن نـماینده فرهنگی کشورم نباشم. چون همیشه حرف ژاک دانـته سـوررئالیست فرانسوی را به خاطر دارم که میگوید هیچ چیز مرگبارتر از آن نیست که آدم بالاجبار نماینده مملکت خودش باشد. به همین دلیـل امـیدوارم ایـن موضوع در مورد من صحت نداشته باشد.»2
فوئنتس به عنوان یـک نویسندهٔ خلاق هرگز از فعالیتهای سیاسی خود ابراز رضایت نکرده و همواره از سالهای اشتغالش به امور سیاست با تلخی یـاد کـرده اسـت. او در این باره میگوید:
«به یک تعبیر سیاستمداری با نویسندگی در تضاد اسـت. در مـقام سیاستمدار آدم بالاجبار آشفته است. خانمی وارد اتاق میشود که با منشی حرفش شده، صادرات و واردات، مشکلات دانـشجویان و خـرید پونـز و سنجاق برای سفارتخانه… کار نویسندگی مستلزم تمرکز است. یعنی اینکه نویسنده نـباید بـه هـیچ کار دیگری بپردازد. این همه نیرو و توانی که حالا از من فوران میکند، مدتها در وجـودم انـباشته شـده بود».3
اگرچه فوئنتس در دوران فعالیتهای سیاسی خود رغبت چندانی به کار نوشتن نشان نداده، امـّا پس از اسـتعفای رسمی از کار در سفارت، دوباره و این بار جدیتر کار نوشتن را از سر گرفته است. بـا وجـود شـهرت جهانی، فوئنتس در میهن خود وضعیت مطلوبی ندارد و جناحهای چپ و راست موجود در مکزیک مدام او را بـه بـاد انتقاد میگیرند. منتقدین درباره او گفتهاند:
«او ولگردی است که از حقوق ویژهای برخوردار است».
وقـتی او در اکـتبر 1968 از رئیـس جمهور لوئیس اچه وریا، عامل کشتار دانشجویان دفاع میکند، انریکو کروز، سردبیر مجله «اکتاویوپاز» در مـقالهای تـحت عنوان «روی دیگر سکه» مینویسد: «این مکزیکی محبوب همه! اصلا مکزیکی نیست. او در کـشور مـا یـک بیگانه است».
فوئنتس در جواب همه آنها گفته است: «دوست دارم سر میز صبحانه منتقدها را بـخورم. آنـها را درسـت مثل جوجه میخورم و بعد استخوانهایشان را میاندازم دور…»
وی در سال 1958 با انتشار رمان «آنجا کـه هـوا صاف است» به جرگهٔ نویسندگان آمریکای لاتین راه پیدا کرد. این رمان با تحلیل گزندهای از اوضاع مـکزیکوی پس از انـقلاب (20-1910) همگان را دچار شگفتی ساخت و همهٔ ظاهرسازیهای جامعه مکزیک را یکباره بیاعتبار و قوانین مـرسوم و مـتداول داستاننویسی را در آمریکای لاتین زیرورو کرد.
فوئنتس در رمـان «آنـجا کـه هوا صاف است» خواننده را با انبوهی از شـخصیتهای گـوناگون، بانکداران، شاعران، انگلها و هنرپیشگانی که در آشفته بازار پس از انقلاب بار خود را بسته و ثروت کـلانی انـدوختهاند؛ آشنا ساخته است.
رمان «آسـودهخاطر» او کـه در سال 1959 مـنتشر شـد، فـوئنتس را به دروازههای شهرت نزدیکتر کرد. ایـن اثـر زندگی فردی از خاندان «سیبایوس» به نام «خایمه» را روایت میکند. خانوادهای تقریبا بـینامونشان و از طـبقه متوسط جامعه که در شهر «گواناخواتو» زنـدگی میکند. «گواناخواتو»، همان نـسبتی را بـا مکزیک دارد که فلاندر با اروپا. حـفظ اصـالت سنتها در همه شؤون زندگی و داشتن یک سبک زندگی ممتاز، از ویژگیهای این شهر اسـت. انـگار این شهر آینه تمام نـمای روحـ مـکزیک گرفتار است.
«آسـودهخاطر»، شـرح وجدان معذب جوانی اسـت کـه از هزار توی درهم تنیدهٔ پاکی و گناه و همراهی و رستگاری سرگردان است. خایمه سیبایوس ابتدا سـر بـه طغیان میگذارد، امّا مدتی بعد، در تـندباد تـشکیلات جدیدی کـه بـسرعت خـودش را به بطن جامعه تـحمیل میکند، مستحیل میشود.
«[خایمه] ایستاد و به چهرهٔ خوان مانوئل نگاه کرد.
-من شکست خوردهام، لورنزو.
اشـک در چـشمهای پسرک سرخپوست حلقه زد.نسبت به خـایمه احـساس مـحبت مـیکرد، بـا این همه از دسـتش خـشمگین بود.
خایمه افزود:
-خیال دارم راهی خلاف آنچه میخواستم در پیش بگیرم. تصمیم دارم همرنگ جماعت شوم بـله هـمرنگ جـماعت.
خوان مانوئل سرانجام به حرف آمد:
«بـه ایـن تـرتیب تـنها خـواهی مـاند. تو رنج نمیکشی، اما غیر از تو هستند کسانی که واقعا رنج میکشند، سیبایوس. روزی خواهد آمد که تو دیگر حق نخواهی داشت خودت را به بهانهٔ نجات خودت از مـا جدا کنی. موج انقلاب تو و امثال تو را خواهد روفت…».6 در این رمان، فوئنتس به تشریح جامعهای میپردازد که در چنگال مشتی فریبکار گرفتار آمده است؛ مردمی که در فریب دادن همدیگر تردیدی ندارند.
فـوئنتس بـا انتشار رمان «مرگ آرتیمیو کروز»7 در سال 1963 به شهرت جهانی رسید. او در این رمان با الهام از فیلم «همشهری کین» ساخته اورسون ولز در هزار توی انسانی که دستپروردهٔ انقلاب مکزیک است فرومیرود. داسـتان بـا توصیف کروز، در بستر مرگ و لحظههای واپسین زندگی او آغاز میشود. حوادث دوران پرتنش زندگی در ذهن او شتابان جان میگیرد. و بدین طریق شخصیت کروز معرفی میشود. او فـرزند نـامشروع و مطرود یک خانوادهٔ اشرافی اسـت کـه انقلاب آرمانهایش را بر باد داده و او را به معاملهگری بد خلق و عبوس بدل ساخته است. معاملهگری که توانسته در سالهای پرتلاطم انقلاب با استفاده از ضعفها و معایب دستگاهی کـه آن را خـوب میشناسد، زندگیاش را تأمین کـند و بـه نان و نوایی برسد. کروز مظهر فعل کاریهای سالوسوار مکزیک است، امّا فوئنتس در این رمان او را کاملا محکوم نمیکند، زیرا در او جنبههای قابل تحسینی هم یافته؛ همانطور که در انقلاب مکزیک میتوان ضعفها و نـارساییهایی دیـد. فوئنتس این رمان را به «صدای راستین آمریکای شمالی و دوست و همگام مبارزان آمریکای لاتین» سی رایت میلز تقدیم کرده است.
رمان «مرگ آرتیمیو کروز» با سه رویکرد روایتی داستان(اول شخص-دوم شـخص-سـوم شخص) بـیان میشود. فوئنتس کاملا از تواناییهای این سه شیوه در به تصویر کشیدن شخصیت کروز سود میجوید. رمان از انتهای زنـدگی کروز آغاز میشود و حوادث، بریدهبریده و بدون ترتیب زمانی روایت میشوند. کـروز شـخصیتی مـتناقض دارد. او آمیزهای از شجاعت، خشونت و لطافت عاشقانه است. سه شخصیت کروز، گونوالو و توبیاس نقشهای محوری و کلیدی رمان را به عـهده دارنـد و بیشتر شخصیت گونوالو و توبیاس، جنبههای دیگر هویت کروز را روشن میکنند.
رمان کوتاه «آئورا»8 در سـال 1965 مـنتشر شـد که اثری با زاویه دید «دوم شخص» است. فوئنتس خود درباره این رمان میگوید: «موضوع ایـن رمان را از یک فیلم ژاپنی اقتباس کردهام»9 امّا نزدیکی طرح داستانی این اثر بـه رمان «آرزوهای بزرگ» اثـر چـارلز دیکنز و «بیبی پیک» نوشتهٔ پوشکین، بسیار روشن و مشهود است.
«فیلیه منترو» از طریق خواندن یک آگهی در روزنامه برای تنظیم یادداشتهای ژنرال گنسوئلو به خانه بیوهٔ پیر او که زنی مرموز و بدخلق است وارد مـیشود. فیلپه در خانه گنسوئلو با زن جوانی به نام آئورا آشنا میشود. سکوت مرموز و زیبای آئورا بر فیلپه اثر میگذارد. پس از تحویل قسمت اول یادداشتهای ژنرال و آگاهی از مضامین دست نوشتهها و تسلط کم به زبان فرانسه او را دلزده مـیکند. ژنـرال در یادداشتهای خود به دو عشق اشاره کرده است. فیلپه کمکم در قالب نویسنده یادداشتها فرومیرود و درمییابد در عشق او به آئورا نیز توهمی دوگانه حاکم است. در ساخت هر سه رمان ذکر شده یک پیرزن و دخـتر و پسـر جوانی وجود دارند که بین آن دو رابطه عاشقانهای پدید میآید: در رمان پوشکین پیرزن «آناوزدرونا»، زن جوان «لیزارتا ایوانوونا» و مرد جوان «هرمان» نام دارند. در «آرزوهای بزرگ» پیرزن دوشیزه هاویشام و دختر جوان اسـتلا و مـرد جوان پیپ نام دارند و در آئورا پیرزن سینیورا کنسوئلو و دختر جوان آئورا و مرد جوان فیلپه مونترو هستند. در هر سه کتاب نیز راز سر به مهر پیرزن و عشق دو جوان محور اصلی طرح قرار گـرفته اسـت.
کـارلوس فوئنتس، «جایگاه مقدس»9 را به سـال 1967 و «پوسـت انـداختن»10 را در سال 1968 منتشر کرد، که هر دو درباره انقلاب مکزیکند، هرچند که در آنها از دو زاویه مختلف به انقلاب نگاه شده است. «جایگاه مقدس» قـصهٔ مـکرر عـقده ادیپ است و «پوست انداختن» بخشی از دوران پرکشاکش مکزیک را در بـرخورد بـا جهان خارج تصویر میکند. در این اثر فوئنتس تجربهای را در حوزه «رمان نو» میآزماید.
اما رمان «سرزمین ما»11 در آثار او شکل ویـژهای دارد. نـگاه نـویسنده به اسپانیا و رؤیای تجدید حیات درباره اسپانیا در یک «پان اسپانیایی» جـستوجو میشود. «اژدهای هزارسر»12 نیز به سال 1979 فوئنتس را دوباره به مکزیک و مسائلش بازمیگرداند، مکزیکی که این بار بر بـستری از ذخـایر نـفتی خفته است. او «آب سوخته» و «خویشاوندی» را در سال 1981 منتشر کرد، که اولی به زبان انـگلیسی و دومـی به زبان اسپانیایی نوشته شده است.
«گرینگوی پیر»13 در سال 1985 نوشته شد که در آن اشاراتی به اختلافات مـرزی مـکزیک بـا ایالات متحده آمریکا شده بود.
دوازدهمین اثر فوئنتس با نام «کریستوفر نـازاده» اولیـن رمـان طنزآمیز او محسوب میشود، که از ایالات متحدهٔ آمریکا منتشر شد. وقایع رمان در شهرهای «کانکاپولکو» و «مـکزیکو» سـال 1992 مـیگذرد. این رمان هم چون اغلب آثار او شکل روایتی نوی دارد و در آن جنینی که در رحم مادر اسـت، رمـان را روایت میکند. تمام حوادث پیشگوییهای هولناکی است که به واقعیت میپیوندد. کریستوفر، مـکزیکی را تـصویر مـیکند که نیمی از آن را جدا کردهاند و به شرکتهای نفتی ایالات متحده و کلوپ «مد» فروختهاند و تـفنگداران دریـایی در «وراکروز» پیاده شدهاند. میزان دیون خارجی به 1942 میلیارد دلار رسیده و در پایتخت سی میلیون نـفر، سـوخته زبـاله استنشاق میکنند. در همان گیرودار رئیس جمهور جدید که به حزب دست راستیپان تعلق دارد به مـردم وعـده میدهد که برای تصفیه هوا گنبدی بر فراز شهر خواهند ساخت. مـسابقه کـشف آمـریکا در دل این موضوع آغاز میشود. اولین کودک کریستوفر نامی که در دوازدهم اکتبر در پانصدمین سالگشت سفر کـلمبوس بـه دنـیا بیاید، برنده مسابقه خواهد بود.
کریستوفر درحالیکه از درون رحم مادر داستان را روایت مـیکند، دربـارهٔ تولد خود میاندیشد: «آیا ارزش دارد که آدمی در سال 1992 در مکزیک به دنیا بیاید؟»14
فوئنتس در کتاب «خودم با دیگران»15 دربـارهٔ ایـن رمان مینویسد:
«مکزیکی که در «کریستوفر نازاده» توصیف کردهام، به کلی تخیلی اسـت. فـکر میکنم از پاریس بالزاک لندن دیکنز [نیز] در صورتی کـه تـوصیف آنـها از این دو شهر تا حدودی زادهٔ تخیل خـودشان نـمیبود، چیز زیادی دستگیرمان نمیشد. مطالعه آثار بالزاک-یکی از مهمترین و دیگرگونکنندهترین تجربههای زندگیام بـه عـنوان داستاننویس-به من آموخت کـه بـرای رسیدن، یـا دسـتکم سـعی کردن برای رسیدن به آن مطلق و رهـایی از قـیود فکری باید فراتر از حقیقت رفت. در آثار بالزاک دنیای حیرتانگیز لوئیس لامبرت مـتکی بـه دنیای پیش پا افتاده و مبتذل بابا گـوریو و سزار بیروتو است. هـمچنانکه در «آنـجا که هوا صاف است» و «مـرگ آرتـیمیو کروز»، واقعیت، فقط برای تصادم با تخیلات من، نفی من و انحراف من از حـقیقت اسـت…. یادتان باشد که پیش از آنـکه مـکزیک را بـبینم، یاد گرفته بـودم کـه آن را در ذهن تصور کنم.»16
رمـان دیـگر فوئنتس که «مبارزه» نام دارد، شرح رهایی آرژانتین از قید استعمار اسپانیاست. وقتی پایههای حکومت اسـتعماری اسـپانیا (1810) در آرژانتین سست میشود
بالتازار بوستوس قـهرمان رمـان، در جریان یـک شـورش، پنـهانی به خانه یک صـاحب منصب اسپانیایی وارد میشود و در اوج تبوتابهای انقلابگیری بچهٔ فاحشهٔ سیاهپوست مبتلا به سیفلیس خود را با بچه صـاحب مـنصب عوض میکند اما از بد حادثه دلبـاختهٔ زن صـاحب مـنصب مـیشود. او بـه جنبش مقاومت مـیپیوندد و بـه سرزمین مادریاش لیماو آندو ونزوئلا میرود.
رمان شرح درهم تنیدهٔ مبارزه و دلدادگی بالتازار در دههٔ پرتلاطم جـنگهای داخـلی اسـت. فوئنتس در این رمان مفاهیمی چون تاریخ، زمـان، آرمـانگرایی و پراگـماتیسم، عـشق و وجـدان، بـرابری آزادی و سرنوشت را به بازی میگیرد و البته از کاوش در تأثیر ولتر و روسو بر روح انقلابی نیز غافل نمیماند. به لحاظ رویکرد روایتی، این رمان نیز شیوهٔ جدیدی دارد که در آن راوی با اینکه تـقریبا در هیچیک از رویدادهایی که وصف میکند حضور نداشته، ماجراها را صرفا براساس نامههای باقی مانده از بالتازار نقل میکند.
تازهترین رمان کارلوس فوئنتس «آیینهٔ دفن شده» است. او در این کتاب به ردیابی ریشههای فـرهنگی آمـریکای لاتین پرداخته و تلاش میکند با ایجاد یک زمینهٔ فرهنگی مشترک راهی برای حل مشکلات و مسائل آمریکای لاتین بیابد. فوئنتس در این رمان نیز چون اغلب آثارش میکوشد به هویت از دسـت دادهـء ملت خود نقبی بزند. او معتقد است آیندهٔ باشکوه آمریکای لاتین با بیرون کشیدن فرهنگ و هویت ملی پنهان شده در خاک، شکل خواهد گرفت و «آئیـنه دفـن شده» تاریخ موثق روحیه فـراموش شـدهٔ آنان را آشکار خواهد کرد».
فوئنتس میکوشد، پیوستگیهای فرهنگی ملتهای پراکندهای را که بخشی از ویزای پارهپاره اسپانیولی است، با هم متحد سازد. او درباره این رمان مـیگوید: «فـرصتی شگفتانگیز به دست آوردم تـا شـرح حال فرهنگی خود را بنویسم».17
مکزیک برای فوئنتس همواره یک سرزمین اسطورهای است که در خیال او جان گرفته، چنانکه میگوید مقدر است این ملت بر نیمی از جهان استیلا یابد.
ویلیام استایرون، دربـارهٔ او گـفته است: «فوئنتس تنها نظریهپردازی چرب زبان نیست بلکه سنتشکنی صادق و به مفهوم خوب آن است. به آن مفهوم که مثل همهٔ نویسندگان ارزشمند فریفته ظاهر نمیشود.
«اغلب آثار فوئنتس دو نشانه مـهم دارنـد: یکی پسـزمینه تکرار شونده مکزیک به عنوان مکان رخداد حوادث داستانی و دیگر حضور درهم آمیخته دو مفهوم مرگ و زندگی کـه چون چتری بر آسمان آثارش سایه افکنده است. در آثار او نوعی پیـوند دائمـی و عـمیق وجود دارد که به نظر میرسد هر زمان فصلی از کتاب قطوری است که او نوشته.
فوئنتس تصویرگر دنیایی اسـت کـه «آرتیمیو کروز» به هنگام شکوه و جلال در بالاترین طبقه آن و «آئورا» در پستترین طبقه آن زندگی میکند. شـخصیتهای رمـانهای دیـگر او نیز، مابین این دو طبقه قرار میگیرند. فوئنتس میگوید:
«من ادبیات آمریکای لاتین را چون یک کـل واحد میپندارم». هرچند او مکزیکی است هرگز خودش را به سرزمینی خاص محدود نکرده اسـت. او میگوید:
«میهن میتواند یـک رودخـانه، یکی دو تا دره، یک تپه یا خط آهن و یا نویسندهای باشد؛ بیشک میهن من مکزیک است. همیشه و تغییرناپذیر. بااینحال من به میهن گستردهتری نیز تعلق دارم که همان قلمرو زبان اسپانیایی است. مـن نه نویسندهای مکزیکی هستم و نه نویسندهای آمریکای لاتینی. من نویسندهای با زبان اسپانیایی هستم و این زبان جامعهٔ من است.»18
فوئنتس به عنوان نویسنده، هرگز نسبت خود را با فرهنگ قومی و ملی مـیهنش از دسـت نداده است. او میگوید:
«بدون سنت هیچ آفرینشی صورت نمیگیرد.»19 و از اینرو در تمام آثارش دنیای پررازورمز آمریکای لاتین، حضوری جاودانه و همیشگی دارد.
پیامد جهانی شدن این ادبیات جز در پرتو انعکاس آنچه بومی و بـیهمتاست، مـعنایی برنمیتابد؛ رویکردی به جهان هزارتوی سنتها و ریشههای فرهنگی غنی و مستقل.
سنتی که جلال و شکوه یک ملت را به نمایش میگذارد؛ آنقدر که این جریان توفنده موج تاز ادبیات مدرن اروپا را تـاب نـمیآورد.
منبع: ادبیات داستانی , تابستان 1377 – شماره 47