کتاب « مرگ تصادفی یک آنارشیست »، نوشته داریو فو
آدمهای بازی:
روانی
برتوزو: Bertozzo
پیسانی: Pissani
پاسبانها
مدیر
فلتی: Feletti
پرده اول
صحنه اول:
دفتری معمولی در اداره مرکزی پلیس شهر میلان. میز تحریری مملو از کاغذ و پرونده، تلفن، نیمکت، چند صندلی، قفسه بایگانی، سطل کاغذ باطله و رختآویزی که چند کت و کلاه بر آن آویختهاند. اتاقی کسالتبار است و قرطاسبازی از سر و رویش میبارد. پنجرهای بزرگ دارد که بر آن مشرف است. اتاق دو در دارد و از نمای پنجره معلوم است که در طبقه اول ساختمان واقع است. بازرس برتوزو و پاسبانی وارد میشوند. پاسبان کت و کلاه بازرس را به دست دارد و آنها را بر رختآویز، میآویزد.
برتوزو: (به تماشاگران) عصر بخیر. من بازرس فرانچسکو جیووانی باتیستا جیانکارلو برتوزو، مأمور امنیتی هستم. اینجا دفتر کار من در طبقه اول اداره مرکزی بدنام ما، در شهر میلانه. بدنامی به دنبال حادثه کوچک تلخی پیدا شد که چند هفته پیش اتفاق افتاد، وقتی که آنارشیستی که در اتاق مشابهی چند طبقه بالاتر تحت بازجویی بود، از پنجره پایین افتاد. گرچه همکاران من، به نحوی کاملاً منطقی ادعا میکنن که حادثه خودکشی بوده، نظر رسمی کمیته تحقیق اینه که مرگ آنارشیست رویدادی «اتفاقی» بوده. میبینین که کمی مبهمه. اینه که چند هفته است مردم با خشم، تهدید و تظاهرات دور و بر این ساختمان میپلکن. برای پلیس شخصیپوش محترمی مثل من که شغل تر و تمیزی داره و میتونه به دور از انظار به شغل شریفش بپردازه، خیلی محیط مساعدی نیست. اینجا با همه جور آدمی سر و کار دارم. رمال، معتاد، پاانداز، خرابکار و… اینم یه جور خونه تکونیه. بعدی!
پاسبان خارج میشود و بعد همراه با شخصی که به «روانی» معروف است، برمیگردد. روانی مقابل میز مینشیند. ظاهرا به نمونه کلیشهای مریدان فروید میماند: موهای آشفته، عینک باریک، ریش بزی و کت یا بارانی شندره. با آرامش مینشیند. چهار کیف دستی نایلونی همراه دارد که خدا میداند پر از چه چیزهایی هستند.
برتوزو: باید به اطلاعت برسونم که نویسنده این نمایشنامه مسخره مرده شور برده، یعنی داریو فو، یه جور نفرت مرسوم نامعقول از پلیس داره که همه چپیهای کلهخر متعصب دارن و بنابراین، شکی نیست که من هدف ناخواسته تمسخرم و مدام با متلکهای ضد اقتدارگرایانه به ریشم خواهند خندید.
پاسبان ناگهان به تلهموشی که در کمد پروندهها مخفی است، برمیخورد و نعره میکشد.
برتوزو: حواست به من باشه، لطفا. (کارت ویزیتی برمیدارد و آن را مطالعه میکند، سپس سر برمیدارد و به روانی مینگرد.) اولین باری نیست که به خاطر تغییر قیافه دستگیر میشی، درسته؟ جمعا چند بار دستگیر شدی… بذار ببینم… (اوراق پیش رویش را مرور میکند.) دوبار جای یه جراح…
روانی: شما باید بدونین که مرز بین حقیقت و دروغ چقدر باریکه بازرس.
برتوزو: (عصبانی) خواهش میکنم! سه بار جای اسقف، سروان ارتش، داور تنیس…
روانی: جمعا یازده بار دستگیر شدم، ولی دوست دارم خاطر نشان کنم که هیچ وقت عملاً محکوم نشدم. بازرس.
برتوزو: نمیدونم چه کلکی زدی که در رفتی، ولی این دفعه دیگه پات گیره. بهت قول میدم.
روانی: وسوسه میکنه، درسته؟ سابقه قشنگ تمیزی مثل سابقه من، جون میده واسه کثیف شدن.
برتوزو: طبق این اظهاریه تو خودت رو جای یه روانکاو و استاد سابق دانشگاه پادوا (۱) جازدی. این کار یعنی کلاهبرداری.
روانی: کلاهبرداری وقتیه که طرف عاقل باشه، بله کاملاً درسته، ولی من دیوانهام. گواهی پزشکی دیوانگی دارم! بفرمایید این پرونده پزشکیمه. (کاغذ پر چین و چروکی را به دست برتوزو میدهد.) شونزده بار بستری شدم، همهاش هم به یک دلیل «هیسترونیک مانیا» از ریشه لاتین «هیستریونوس» یعنی «بازی نقش»… سرگرمی مورد علاقهام، میدونین، تئاتر! و تئاتر من تئاتر واقعیه، طوری که همبازیام باید آدمای واقعی باشن و ندونن که دارن تو نمایشای من بازی میکنن، که خیلی هم به صرفه است، میدونین، دیگه نباید بهشون پولی بدم.
برتوزو: دقیقا، سرشون کلاه میذاری.
روانی: من هرگز سر کسی کلاه نذاشتهام.
برتوزو: کم نه.
روانی: من از وزارت فرهنگ تقاضای بودجه کردم، ولی آشنای درست و حسابی نداشتم.
برتوزو: اینجا نوشته تو برای یک جلسه روانکاوی دوهزار لیر مشتریات رو سرکیسه کردی.
پاسبان: یا خدای بزرگ!
روانی: ببخشید؟
پاسبان: اگه اینقدر پول داشتم، خودمو بازخرید میکردم.
روانی: برای آدمی با صلاحیتهای من دستمزدی کاملاً منطقی است.
برتوزو: چه صلاحیتهایی؟
روانی: بیست سال آموزش فشرده در شانزده تیمارستان مختلف زیر نظر بهترین متخصصان حرفه روانکاوی. برخلاف این دکترای «ببین ـ بنویس» شما، من خودم رو تو مطالعاتم غرق کردم، کنار مریضام خوابیدم، حتی وقتی تختی نبود و شست یکی میرفت تو چش یکی… شما بازپرسیای خودتون رو بکنین، من یه نابغه بینظیرم! به همین تشخیص درخشان من در مورد پسر شیزوفرنیک اون یارو میلیونره، تو پالرمو نگاه کنین. فوقالعادهاس!
برتوزو: حق ویزیتش هم فوقالعاده بود، درسته؟
روانی: حق ویزیت بخش اجتنابناپذیر درمانه. اگر این دیوونهها رو از شرّ اون مبلغ عجیب غریب دویستهزارتا خلاص نمیکردم، همه اعتبارم از دست رفته بود. هر چی کمتر میگرفتم فکر میکردن خوب نیستم؛ تازه کاری، چیزی هستم. حتی فروید… آه، زیگموند (روی سینهاش صلیب میکشد.)… حتی فروید هم میگفت، صورتحساب چرب مؤثرترین نوشداروی همه دردهاست، بهخصوص برای دکتر.
برتوزو: ولی متأسفانه مریضت شکایت کرده. (کارت ویزیتی را نشان میدهد.) این کارت ویزیتته، درسته؟
روانی: درسته.
برتوزو: (میخواند) پروفسور آنتونیو رابیا (۲)، روانکاو، سابقا، استاد دانشگاه پادوا. تو آنتونیو رابیا هستی؟
روانی: نه دقیقا.
برتوزو: یعنی چی؟
روانی: من یه پروفسورم.
برتوزو: جدا؟
روانی: بله، پروفسور صحنهآرایی، دکوراسیون، طراحی در دانشکده «ناجی مقدس»(۳). کلاسهای شبانه دارم.
برتوزو: اینجا نوشته روانکاو.
روانی: بعد از ویرگول؟
برتوزو: بعله.
روانی: قبل از نقطه؟
برتوزو: بعله.
روانی: دقیقا.
برتوزو: دقیقا چی؟
روانی: «پرفسور آنتونیو رابیا» ویرگول، پرفسور با پ حسابی ـ «روانکاو» نقطه. فکر میکردم با اصول دستورزبان و نشانهگذاری سجاوندی آشنا هستید. کجاش کلاهبرداریه؟
پاسبان: این واقعا مشنگه قربان.
برتوزو: سابقا، «استاد دانشگاه پادوا». درسته یا غلطه؟
روانی: بعد از «سابقا»…؟
برتوزو: چی؟
روانی: یه ویرگول دیگه. خوندن هم بلد نیستین؟
برتوزو: اوه، چرا، یه ویرگول هست. توجه نکرده بودم.
روانی: شما به این چیزا توجه نمیکنین و آدمای بیگناهی مثل من میافتن تو زندون.
برتوزو: تو واقعاً دیوانهای.
روانی: بعله، واقعا.
برتوزو: این ویرگولا وسط این قضیه چه کارهان؟
روانی: معلومه، برای آدم کمسوادی مث شما هیچ کاره. نگاه کنین… یه دقیقه توجه کنین… علامت گذاری سجاوندی تأکید کل جمله رو جابهجا میکنه. بعد از ویرگول، خواننده ــ مثلاً خود جنابعالی ــ تو ذهنتون نفس کوتاهی چاق میکنین و این جور مفهوم عوض میشه. متوجهین؟ پس جمله باید این جوری خونده بشه… پرفسور آنتونیو رابیا»… ویرگول… با پ حسابی، روانکاو!!! نقطه… «سابقا»… ویرگول… «استاد دانشگاه پادوا!!!» میبینین درست که بخونین هر خلمشنگی مثل برق میگیره.
برتوزو: یعنی من خل مشنگم؟!
روانی: نه! نه! فقط دستور زبانتون کمی عقبه، همش همین. میتونم یه دوره تقویتی براتون بذارم. زیر قیمت البته. شما بچهها امسال از افت قیمتها خوب استفاده نکردین؟ خب، بیایید با تکرار جملههای فاعلی و مفعولی شروع کنیم، در زبان ایتالیایی ضمیر این جوری صرف میشه… Lo Sono, tu sei, loro sono, lei… (صرف زبان ایتالیایی را با پاسبان شروع میکند.) اه… اه…
پاسبان: اه…
روانی: خوبه. (به برتوزو) تو هم بگو، فرانکو، تنبل بازی درنیار.
برتوزو: میشه ما…؟
روانی: این زبون فرانسه است…
برتوزو: (با مشت روی میز میکوبد.) میشه بریم سر این گزارش کوفتی!
روانی: عالیه. من تایپ میکنم. منشی واجد شرایط. چهل و پنج کلمه در دقیقه…
برتوزو: ببند اون…!
روانی: ببندم؟ من همه کارهام، مرده شور، قبر کن… کاربنها رو کجا میذارین؟
برتوزو: بهش دستبند بزن! (پاسبان دستبندهایش را درمیآورد. روانی سریع از موقعیت استفاده میکند…)
روانی: یا کت بند یا هیچی. طبق ماده ۱۲۲ قانون جزا: «هر مأمور رسمی دولتی که در رابطه با فرد به لحاظ روانی آسیبدیده ابزار مهار کننده غیر کلینیکی به کار گیرد، به گونهای که باعث تشدید بیماری فرد مذکور گردد، مرتکب جرم شده، به پنج تا پانزده سال زندان و خلع درجه و قطع مقرری محکوم میشود.
پاسبان: آه (خودش را پس میکشد، ترسیده از این که مقرریاش قطع شود.)
برتوزو: میبینم از قانون هم سررشته داری!
روانی: قانون؟ من همه چی میدونم! بیست ساله دارم قانون میخونم.
برتوزو: چند سال داری؟ سیصد سال؟ کجا قانون خوندی؟
روانی: تو دیوونهخونه! نمیدونی اونجا چقدر خوب میشه قانون خوند! یه مخبر دادگاه پارانوئیایی سه روز در هفته تعلیم میداد. چه نابغهای! من همه جور قانونی رو میدونم: رومی، مدرن، کلیسایی… جاستینی، لمبارد، قوانین ارتدکس یونانی، همه چی. میگی نه بپرس!
برتوزو: (به پاسبان) گول نخور، سرکار! این مزخرفات تلاش آگاهانه برای گیج کردن ما و گریز از پیگرد قانونیه.
روانی: نه، همچین چیزی نیست…
برتوزو: بگیر بشین! (روانی مینشیند.) پس حقوقدانم بودی، آره؟ میشه این سرنخی برای قانونشکنیهای بیشتری باشه که هنوز رو نشده؟ تو سابقهات اسمی از حقوقدان نیست، حتی وکیل هم نبودی.
روانی: کی خواست وکیل باشه؟ دوست ندارم منفعل باشم. دوست ندارم دفاع کنم. منم مثل شمام، بازرس. دوست دارم متهم کنم، محکوم کنم، قضاوت کنم و حکم بدم.
برتوزو: هیچ وقت خودتو جای یه قاضی جا نزدی؟ همین جوری؟
روانی: بدبختانه هنوز فرصتی پیش نیومده.
پاسبان: چه بد.
روانی: آره، ولی اوه، من عاشق قاضی شدنم. میدونین، قاضیا هیچوقت بازنشست نمیشن. خوبیش هم همینه. درست همون وقتی که آدمای عادی، هر کی کار میکنه به پنجاه و پنج یا شصت سالگی میرسه و باید بذارنش کنار، چون داره کند میشه، عکسالعملاش تأخیریه، قاضی تازه داره میرسه به اوج کارش. کارگر خط تولید یا ماشین برش رو بعد از پنجاه سالگی میذارن کنار، دست و پا گیره، حادثه سازه، باید از شرش خلاص شد. معدنچی پنجاه و پنج ساله مرض ریوی داره، خیلی سریع میاندازنش بیرون، تو آشغالی، اخراجش میکنن، پیش از این که مشمول دریافت مقرری بازنشستگی بشه. همین بلا هم سر تحویلدار بانک میآد. به سنی که میرسه به حسابا گند میزنه، اسم شرکت و مشتریا رو، نرخ بهره رو، هیأت مدیره شرکت رو یادش میره، «گورتو گم کن، خیلی پیر و خرفت شدی»، اما برای قاضیا دقیقا عکسشه: هرچی پیرتر و خرفتتر میشن به مدارج عالیتری میرسن و بهشون قدرت بیشتری میدن.
برتوزو: میشه این…
روانی: سکوت دادگاه رو حفظ کنید!
برتوزو: (قاطی میکند.) عذر میخوام عالیجناب.
روانی: اوه بله، این شغلیه، یعنی نقشیه که من همه چیزمو میدم که حداقل یه بار تو زندگیم بازیش کنم. «تو پنجاه سال، تو سی سال، تو که اون جایی بیست سال!» «اما عالیجناب من مأمور شکنجهام»، «اوه، حالا که این جوریه ده سال. تو پنج سال، از قیافهت خوشم میآد… خب، آقایون، وقتی گفتم سه، حکم رو اجرا کنین… یک… دو…» اوه، بله، بله، واقعا، قضاوت شغل مهمیه. دادگاه عالی، قاضی دادگاه عالی…
برتوزو: ببین، دست از این وراجی بردار! سرسام گرفتم. بگیر بشین اونجا و خفهخون بگیر! (پاسبان با حالتی آماده و دستبند در دست به طرف روانی میرود.)
روانی: (دیوانهوار عکسالعمل نشان میدهد.) هی، دستتو بکش، والا گازت میگیرم!
پاسبان: چی؟
روانی: کپلت رو گاز میگیرم. دست خودم نیست. گررر!!! (دور اتاق دنبالش میدود.)
پاسبان: بهتون گفته بودم، قربان. دیوونهاس.
برتوزو: بگیرش سرکار.
پاسبان: گاز میگیره.
روانی: من هاری هم دارم. از یه سگ گرفتهام. حرومزاده هار، درست از این جام یه تیکه گوشت کند.
پاسبان: از گوشِت؟
روانی: نه از گوشتم. (به طرف پاسبان یورش میبرد.) اون مرد و من خوب شدم، خوب شدم، ولی هنوز واگیر دارم گررررر!!
برتوزو: تو اینجا چه کارهای؟ خورش آلو؟ بهش دستبند بزن.
پاسبان: (ترسیده) قربان پاک خله.
برتوزو: مزخرف.
پاسبان: دیوونه است.
روانی مثل سگ کف اتاق را بو میکشد. آنها پاورچین پاورچین به طرفش میروند.
برتوزو: بگیرش!
به طرف او هجوم میبرند و به هم میخورند. روانی به طرف پنجره میگریزد و آن را باز میکند لب پنجره مینشیند.
روانی: خودمو میاندازم پایین! ارتفاعش چقدره؟ میاندازم آ!
برتوزو: مرده شورش رو ببره. الان میاندازمش پایین.
پاسبان: همین جوری هم اینجا اسمش بد دررفته. همون یکی بسه.
برتوزو: راست میگی سرکار.
پاسبان: البته که راست میگم.
روانی: میپرم پایین و همونوقت که دراز به دراز رو زمین افتادهم و پخش پیاده رو شدهم و دارم ریغ رحمت رو سر میکشم ــ بهتون بگم که من خیلی لفتش میدم تا بمیرم و مصرف ریغ رحمتم زیاده ــ همون وقت خبرنگارا میریزن سرم و در همون حال سرکشیدن ریغ رحمت بهشون میگم که تو منو هل دادی. (میخواهد بپرد.)
برتوزو: تمومش کن، لطفا بیا پایین. کاریت نداریم.
روانی: کتکم نمیزنین؟
برتوزو: قول میدم.
روانی: متمم ماده ۱۲۲ یادتون باشه «مجازات تحریک و خشونت منجر به آسیب به فرد بیدفاع و ناتوان که در قبال اعمال خویش عهدهدار هیچگونه مسئولیتی نیست…
همه: شش تا نه سال حبس و خلع درجه.»
روانی: یادتون اومد.
پاسبان: خواهش میکنم. (به روانی کمک میکند تا از لبه پنجره پایین بیاید.)
برتوزو: پنجره رو قفل کن.
در همان حال که پاسبان برای بستن پنجره میرود، روانی به طرف در خیز بر میدارد.
روانی: از پلهها هم میتونم خودمو بندازم پایین.
برتوزو: اون در کوفتیرو هم قفل کن!
روانی: تالاپ تالاپ، گرومب گرومب از پلهها میرم پایین.
برتوزو کلید را به طرف پاسبان میاندازد و او در را قفل میکند.
برتوزو: بعدشم کلید رو…
روانی: بنداز از پنجره بیرون.
برتوزو: آره. (پاسبان به طرف پنجره میرود.) نه، بذارش تو کشو. کشو رو بازکن و کلید رو بذار تو کشو. (پاسبان کلید را توی کشو میگذارد.) کشو رو هم قفل کن و…
روانی: کلیدشو بنداز تو دهنتو و قورتش بده.
برتوزو: آره! (پاسبان میخواهد کلید را قورت دهد.) نه! چی دارم میگم! دیگه داره کفرم بالا میآد. دارم پرت و پلا میگم! تا حالا هیشکی همچین کاری باهام نکرده! هیشکی! (به طرف روانی یورش میبرد.) که فکر میکنی خیلی دیوونهای؟
روانی: بله، واقعا.
برتوزو: من از تو دیوونهترم!
روانی: پس چرا عضو باشگاه ما نمیشید؟
برتوزو: (به پاسبان) در رو بازکن!
پاسبان کشو را باز میکند، کلید را در میآورد و دوباره در را باز میکند.
روانی: بذار بمونم.
برتوزو: بیرون!
روانی: میتونم بهت کمک کنم.
برتوزو: خودتو از پلهها بنداز پایین، مربا!
روانی: نیازی به این همه خشونت نیست. (تقلا میکند تا کیسه نایلونهایش را که کنار صندلی گذاشته بردارد.)
برتوزو: میزنم نفلهت میکنم.
روانی: میتونم کمکت کنم خرابکارا رو به حرف بیاری.
برتوزو: قلمهاتو خورد میکنم.
روانی: میتونم طوری بزنم که جاش نمونه.
برتوزو: هر غلطی میخوای بکن! برام مهم نیست!
روانی: من میدونم چه جوری میشه شیاف نیتروگلیسیرین ساخت!
برتوزو: بیرون!!
پاسبان و برتوزو او را به بیرون پرت میکنند و کیسههایش را هم بیرون میاندازند.
برتوزو: آخیش! خدارو شکر. خدا کنه دیگه گیر همچین کسی نیفتیم. ساعت چنده؟
پاسبان: پنج دقیقه هم از وقت جلسه با آقای بلاتی گذشته، قربان.
برتوزو: چرا بهم نگفتی؟
پاسبان: شما سخت مشغول بودین.
برتوزو: بریم.
از در دیگر بیرون میروند. سکوت. تقهای به در اول زده میشود. روانی با احتیاط دوباره وارد میشود.
روانی: بازرس؟… لطفا دوباره از دست من عصبانی نشید. فقط برگشتم کاغذامو جمع کنم. سلام… سلام… (میبیند که اتاق خالی است.) اوه… بازرس؟ هوم (به طرف میز میرود. پروندهاش را برمیدارد. آن را باز و محتویاتش را بررسی میکند.) پرونده پزشکی… سرنسخههام، کارت ویزیت، قبض پرداخت… این چیه؟ (توجهش به پروندههای دیگر روی میز جلب میشود. آنها را ورق میزند.) ولگردی. سرقت مسلحانه. دزدی از مغازهها… کش رفتن… عینکمو درست کنم. (با انگشت عینکش را جابهجا میکند. عینک شیشه ندارد.) سرقت اتومبیل: مورد پیش از تعقیب اتومبیل توسط یک ماشین جاده صافکن دستگیر شد. آفرین. (پرونده را بهطرف پنجره میبرد.) دستا بالا، عدالت اجرا میشود. (محتویات پرونده را از پنجره بیرون میریزد.) شما آزادین. آزاد آزاد! تا حالا اینقدر آزاد نبودین. (کشوی بالایی فایل بایگانی را باز و به درون آن نگاه میکند.) اوه، که اینطور، کله گندهها… گنده مندهها… قاچاقچیای الماس، قاچاقچیای مواد مخدر. همین جا بمونین، جاتون خوبه. بدبخت بیچارهها کجان؟ فهمیدم. (کشوی بالایی را میبندد و کشوی پایینی را باز میکند و به داخل آن نگاه میکند.) باید همینا باشه. سرتون رو بپایین! (یک بغل پرونده را برمیدارد و محتویات آن را از پنجره بیرون میریزد.) اوه، ببخشید پدر روحانی! (تلفن زنگ میزند، گوشی را برمیدارد و دستگاه تلفن را روی فایل بایگانی میگذارد، طوری که بتواند در حین مکالمه عدالتش را هم اجرا کند.) الو. دفتر بازرس برتوزو. افتخار صحبت با چه کسی رو دارم؟ نه، نه، شما بفرمایین کی هستین، شاید گوشی رو دادم به ایشون. کی؟… اوه، چه سعادتی… (گوشی را کنار نگه میدارد.) برتوزو، بازرس بازپرس پرتاب از پنجره خودمونه. جوکمون یادته؟… پنجره بر وزن فنجره یعنی پنجره، مثل «پرتاب از فنجره» مخرجش یکیه. بیخیال. طبقه چهار! (پرونده دیگری را از پنجره بیرون میاندازد.)… داره تو دفتر گلف بازی میکنه. برتوزو سه تا عقبه. من توپ جمع کنم. (پرونده دیگر) منظورتون چیه؟ (گوشی را کنار میگیرد.) بیا، برتوزو! این مصیبت عُظمامون تو طبقه… ا… چهارم میخواد بدونه من کیام. من شاید به اندازه اون تو پرتاب موارد از پنجره معروف نباشم، ولی دارم سعی خودمو میکنم. طبقه چهار! (پرونده دیگر) خب حالا حدس بزن. فکر میکنی من کیام؟… بازی بیست سؤالی… نه، نه،… پس تو چی میدونی؟… درسته. خودمم. سرور تاپاله جمعکنت بازرس پیترو انقیاری (۴). خوب فهمیدی. اینجا تو میلان چکار میکنم؟ اوه خوب… چرا تو اول بهم نمیگی با برتوزو چهکار داری؟ چهکار میکنه؟ خب… اون سر دماغ نیست. اوقاتش تلخه. همون ماجرای اون یارو آنارشیسته. پروندهاش کجاست، قربان؟…ها، پروندههای سیاسی. (کشوی پایینی را میبندد.)… تو دقیقا چه دری وریایی شنیدی؟… (کشوی وسطی را باز میکند. توی آن را میگردد.) هاها… وزارتخونه به انگیزههای اون قاضیه که تحقیقات اولیه زیر نظرش بود، اعتماد نداره. پستفطرتا، ها…ها، ها… متأسفم، البته شماها نباس خیلی ناراحت باشین… آره، فشار افکار عمومی… کی بود کی بود، من نبودم، کی بود کی بود، من نبودم، هاها، بهتون برنخوره قربان، داشتم شوخی میکردم… آره…هاها،… چه دسته گههای زردی هستن، تو وزارتخونه. اولش خیلی کرکری میخوندن، حالا دارن کم کم از رو میرن… میدونم، پس این یارو رو فرستادن اظهارات قبلی شما رو بررسی بکنه. به نظر من که خیلی جالبه، قربان. (پرونده را درمیآورد.) اسم این یارو چی بود؟ (مینویسد.) پروفسور مارکو ماریا مالی پیرو، این اولین عضو شورا تو دادگاه عالیه؟ بهتون افتخار دادن. هاهاها.. میبخشی این برتوزوی خودمونه که اون جا نشسته، غش کرده از خنده. (گوشی را کنار میگیرد و مثل برتوزو نخودی میخندد، دوباره توی گوشی.)… جدا که،…(کناره گویی) برتوزو، رفیق طبقه چهارمیمون میگه برای تو سادهاس که بخندی، اونه که تا گردن گیره. یه خرده ملاحظه داشته باش… آره من پروندهها رو درآوردهم. اظهارات تو و… ا… رئیس… گزارشات دقیق از بازجویی و شکنجه… میبخشی، از دهنم در رفت. خفه شو، برتوزو!… خیلی بهش چسبید… داره از خنده رودهبر میشه…هاها… نه نمیتونم بهت بگم… از این که ریش شما دو تا مردم آزار تو خلا گیر کرده رودهبره…هاها… عصبانی نشو… (توی گوشی شیشکی میبندد.) برتوزو بود که برات شیشکی بست. میگه ککش هم نمیگزه دوتایی گندتون بزنه، میگه خیلی وقته شماها سر راهشین، دیگه وقتشه کنار برین یا منتقل بشین… کجا؟… کجا؟… احتمالاً جنوب، تو یکی از آن پاسگاههای کک زده مقعدالرأس دنیا، همون جایی که دزدا وقتی فصل خربزه نیست، برای تمرین تیراندازی سر کار میزنن سرچوب…هاها. باشه، بهش میگم. (گوشی را کنار میگیرد.)… میگه در اولین فرصت ترتیب صورتمونو میده، هاها… (توی گوشی) خودت تنهایی یا با دمبت…؟ (شیشکی) هایل هیملر!!
گوشی را میگذارد. کاغذها را جمع میکند. بعد شروع میکند به عوض کردن قیافهاش: ریشش را میکند و عینکش را بر میدارد. توی کیسه نایلون دنبال چیز جدیدی میگردد.
دیگه بهتره بری سر کارت، آقای قاضی «عالیجناب»، متشکرم. اوه مسئولیت، دارم به هیجان میآم. شانسم اومده. اگه بتونم واقعا متقاعدشون کنم که قاضی بازرس پروندهام… باید مواظب باشم گند این یکی بالا نیاد… چند چهرگی!… (توی آینه نگاه میکند.) بله میفهمم منظورتون چیه. (به قیافه جنونآمیزی درمیآید با صدای تازه.) اوه بازرس عزیز، دیگه گذشت اون دوره قبل از آزادی که شما سرکرده چماقدارای فاشیست بودین… (به تماشاگران) نه…؟ خیلی خب، فراموشش کنیم (به قیافه دیگری درمیآید.) «از رقاصههای واریته وابسته به گروه آنارشیستای رم چی میدونی؟»… (به تماشاگران) نه…؟ (لباسی را در تالار میبیند، آن را امتحان میکند.) نه…؟ (چشمش به کلاه و پالتویی روی جالباسی میافتد.) اه! اوه آره، آره. (کلاه و پالتو را میپوشد.) قناس… ولی متشخص… نه، خوب نیست، میشه مأمور ثبت دفتر… تو سی سال (راه میافتد.) تو سی سال، تو چهل سال، تو چهل سال و غیره و غیره… تو جنگ هم جنگیده (میلنگد.)…موجی… (میلنگد و حرکتهای غیرارادی از خود درمیآورد.)… تعطیلات آخر هفته چهکار میکنه؟ (میلنگد همراه با حرکات غیر ارادی، غرولند کنان، دوباره، سه باره، میلنگد و همزمان همراه حرکات غیر ارادی غرولند میکند.)… این جوری چشمش هم از سو رفته! ها. (عینک تک عدسیاش را میزند.) بقیهاش رو درست میکنم. (صدای برتوزو از بیرون.)
برتوزو: (از بیرون) ها؟ سرکار. من میرم تو دفترم تلفن میزنم. تو پروندهها رو بیار. تا تو اونا رو میآری…
روانی تغییر قیافهاش را تکمیل کرده، ریشش را میگذارد. برتوزو وارد میشود.
برتوزو: سلام. میتونم… بازم تو؟
روانی: عصبانی نشید. من فقط برگشتم کاغذامو وردارم.
برتوزو: بیرون!
روانی: بیرونم نکن. اطلاعات مهمی دارم. این یارو مثل دیوونهها دنبالتون میگرده و میگه میخواد ترتیب صورتتون رو بده.
برتوزو: چی؟
روانی: هنوز که دستش بهتون نرسیده؟ خدا رو شکر به موقع خبرتون کردم. کف میریزه چه جور. میگه دست به جراحی پلاستیک فوریش محشره.
برتوزو: کی؟
روانی: همکارتون. کیه که یه رئیس فاشیست هم داره؟
برتوزو: بازرس پیسانی؟
روانی: درسته. خودشه. دنبالتونه و مو هم لا درزش نمیره.
برتوزو: بیرون. اینا همهاش حرف یاوهس. (میخواهد به زور او را بیرون کند.)
روانی: بهتون نصیحت میکنم. اگه بهش برخوردین، جا خالی بدین. این تنها شانسیه که دارین.
برتوزو: بیرون! (روانی خارج میشود. برتوزو نفس راحتی میکشد.)
برتوزو: خل چل دیوونه کوفتی! (چشمش به جالباسی میافتد که پالتویش روی آن نیست.) کثافت، پالتومو کش رفت! (به طرف در میرود و فریاد میکشد.) گروهبان!
صدا از بیرون: بله قربان!
برتوزو: اون مردی که همین حالا از اینجا رفت. برو دنبالش!
صدا از بیرون: الساعه قربان! (برتوزو برمیگردد.)
برتوزو: مردهشور، معلومه اینجا چه خبره؟ (به میزش نگاه میکند.) این مدارک بازپرسی کو؟ (پاسبان از در دیگر وارد میشود.)
پاسبان: قربان، بازرس بخش سیاسی دنبالتون میگرده.
بازرس پسیانی وارد میشود.
برتوزو: اوه همکار عزیز! الان داشتم درباره تو حرف میزدم. یه دیوونه کوفتی داشت بهم میگفت که اگه به هم بربخوریم، تو منو… میزنی؟
بازرس پسیانی با مشت به صورت برتوزو میکوبد. برتوزو به زمین میافتد.
موسیقی. نور.
کتاب مرگ تصادفی یک آنارشیست
نویسنده : داریو فو
مترجم : علیاصغر مقصودی ، یدالله آقاعباسی
ناشر: نشر قطره
تعداد صفحات: ۱۱۰ صفحه