معرفی کتاب « چطور مثل بیل گیتس فکر کنیم »، نوشته دانیل اسمیت
مقدمهٔ مترجم
دانیل اسمیت نویسندهٔ این کتاب در سال های اخیر دست به ابتکار جالبی زده است. او تعدادی کتاب تحت عنوانهای مشابه «چگونه مثل… فکر کنیم» منتشر کرده که ترجمهٔ یکی از کتابهای او دربارهٔ بیل گیتس هم اکنون در دست شماست. اسمیت با نوشتن این کتابها قصد نداشته که زیستنامه (بیوگرافی) شخصیتهای مشهور را بنویسد. تمام کسانی که زندگی آنها موضوع این کتابهاست، آنقدر شهرت داشتهاند که حتماً تاکنون زیستنامهٔ آنان با تمام جزئیات توسط دیگران منتشر شده است. مخاطب اسمیت در این کتابها جوانان هستند. او میخواهد با کتابهایی نه چندان حجیم و به زبانی ساده، خواننده را با شخصیت های مهم، طرز فکر آنها، شیوهٔ زندگیشان در خانواده و در جامعه و بالاخره با فعالیتهای مهمی که انجام دادهاند و آثاری که از خود بهجا گذاشتهاند، آشنا سازد. همچنین، در این کتابها نظر شخصیت موردبحث در بارهٔ مسائل مهم دنیا مانند دین، اخلاق، زندگی خانوادگی، جنگ، صلح و غیره، بهطور صریح و یا بهصورت ضمنی بیان شدهاند. به این ترتیب، کسی که این کتابها را خوانده است، میتواند ادعا کند که شخصیت مورد بحث کتاب را به اندازهٔ کافی میشناسد.
هدف دیگر اسمیت از نوشتن این کتابها نوعی آموزش جوانان و پرورش فکری آنان است. مثلاً در بخشهایی از این کتاب توضیح داده شده که بیل گیتس چه کتابهایی را میخوانده، چگونه مطالعه میکرده، چه غذاهایی میخورده، نگاهش به دنیا و کائنات چه بوده است و غیره. اما منظور نویسنده از اشاره به این مطالب، نوعی توصیه به جوانان، یا نصیحت کردن آنان نیست. هدف اسمیت بازهم این است که نوجوانان را با زوایای شخصیت مورد بحث آشنا سازد تا بلکه از جنبههای مثبت شخصیت های مهم و مشهور جهان مطالبی بیاموزند، نه این که از خواننده بخواهد درست مثل آن شخصیت فکر کند، کتاب بخواند، غذا بخورد، یا نظرات و عقایدی مانند او داشته باشد. اسمیت در این کتاب و کتابهای دیگری که با مضمونی مشابه نوشته است، تنها به ذکر جنبههای مثبت شخصیت موردبحث اکتفا نکرده و به نکات منفی و قابل انتقاد در زندگی آن شخصیت نیز پرداخته است که همین امر نشان میدهد هدف نویسنده از نوشتن این کتابها تعریف و تمجید از شخصیت موردبحث در کتاب نیست، بلکه میخواهد خواننده را با تمام زوایای آشکار و پنهان زندگی شخصیت کتاب آشنا کند.
مترجم از کلیهٔ صاحبنظران در کار ترجمه و ادبیات فارسی تقاضا و توقع دارد که پیشنهادها، انتقادها و نظرهای سازندهٔ خود را در مورد متن این کتاب، چه از نظر شیوهٔ ترجمه، چه در مورد واژههای معادل انتخاب شده و هر مورد دیگری که لازم میدانند، به «انتشارات ایران بان» ارسال کنند و اطمینان داشته باشند که ضمن قدردانی از آنان، توصیهها، انتقادها و نظرات مفیدشان از سوی ناشر و مترجم این کتاب به نحوی پیگیر و جدی بررسی و در ترجمههای بعدی در نظرگرفته خواهند شد.
در پایان، در مورد ویرایش کتابهایی که توسط این مترجم به خوانندگان تقدیم شده و خواهد شد، لازم میدانم از کمکهای ارزندهٔ دوست بسیار عزیز، فرهیخته و ارجمندم جناب آقای مهندس فرهود میرخائف سپاسگزاری کنم.
دکتر سیامک دشتی
فروردین ۹۵
پیشگفتار
بیل گیتس از نوعی هوش فنی برخوردار بود که به کمک آن میتوانست به ماهیت آنچه در گوشه و کنارش میگذرد، پی ببرد. علاوه بر آن، یک شم تجاری قوی داشت که میتوانست آنچه را میخواهد به مردم بفروشد. ترکیب این دو استعداد شگرف در بیل گیتس از او یک سرمایهگذار و کارآفرین بسیار نادر ساخت.
دِس دیِرلاو (۱)، ۱۹۹۹
بیل گیتس برای عدهای همه چیز است. برخی او را یک نابغهٔ «آی. تی.»(۲) میدانند که با نرمافزارهایش توانست طی سه دهه به تجارت جهانی سرعت بخشد و آن را غنیتر سازد. برای عدهای دیگر، گیتس یک اعجوبهٔ تجاری است که با استعداد ذاتی خود در تجارت، دنیا را فتح کرد. برخی هم از او، یعنی کسی که در قبل از چهل سالگی ثروتمندترین مرد دنیا شد، به خاطر اینکه در تجارت از هیچگونه افراطی ابا نداشت، خرده میگیرند. اما در سالهای گذشته، شاید برخلاف انتظار، گیتس به نمونه ای از یک «انسان نیکوکار» تبدیل شد که بشردوستی و نوعپرستی را در عصر مدرن بازتعریف کرد.
به هر حال، کارنامهٔ بیل گیتس حاوی کارهای خارقالعاده ای است و نشان میدهد او چقدر انسان پیچیدهای بوده است. گیتس در یک خانوادهٔ متعلق به طبقهٔ متوسط و نسبتا مرفه آمریکایی به دنیا آمد. خیلی زود معلوم شد که در علوم رایانهای یک اعجوبه است. بیل گیتس در همان دهههای اول عمرش راه خود را از دیگران جدا کرد و به پیریزی امپراطوری تجاری خود پرداخت، به نحوی که در اواخر دههٔ ۱۹۸۰ شرکتش را که مایکروسافت نام داشت، به یکی از موفقترین مؤسسههای تجاری جهان تبدیل کرد. گیتس خیلی زود به عنوان یکی از دو غول بزرگ جهانی در دوران رشد جهشی فنآوری در زمینهٔ علوم رایانهای شناخته شد. گیتس یک رقیب سرسخت داشت. او کسی نبود به جز استیو جابز (۳) که در دورههای زمانی خاصی دوست او محسوب میشد. جابز یک رقیب معمولی نبود. او هرچند در ظاهر شخصیتی متین و آرام داشت، اما در تجارت رایانه مانند یک شورشی عمل میکرد و به قوانین و عرفهای تجاری اعتقاد چندانی نداشت. جابز در شرکت گیتس و زیر نظر او کار میکرد، اما ریاست گیتس بر استیو جابز که گامهای ترقی در سلسله مراتب شرکتهای رایانهای را یکی پس از دیگری به سرعت طی میکرد، بیشتر حالت صوری داشت.
شهرت و چهرهٔ بیل گیتس که مدتی است عینک ذرهبینی هم میزند، به خاطر بیپروایی روز افزون او در تجارت روز به روز بیشتر شد. او نه تنها به خوبی قادر بود عملکرد و کیفیت محصولات شرکت خود را با نیازهای بازار وفق دهد، بلکه به راههای فروش محصولات خود نیز آگاهی داشت. عدهای او را متهم میکردند که بیش از حد به خارج کردن رقبایش از بازار اهمیت میدهد. در واقع همین امر باعث شد مشروعیت برخی از عملکردهای مایکروسافت زیر سؤال برود. به عنوان مثال، ابداع نرمافزار ویژهای برای رایانههای شخصی (۴) توسط شخص بیل گیتس، عرصه را برای سایر سازندگان PC بسیار تنگ کرد. گیتس در مقابل این عده چنین استدلال میکرد که این تنها جایزهای است که به خاطر نوآوری به مایکروسافت تعلق گرفته است، نه چیز دیگر.
کار بیل گیتس هر روز صبح، از زمانی که پا را از تخت خوابش بیرون میگذاشت، آغاز میشد. نزدیکان بیل که شاهد پیگیری، پرکاری و رشد سریعش بودند، او را میستودند. اما عدهای هم که میدیدند شرکت مایکروسافت در حال تبدیل شدن به یک امپراطوری تجاری در جهان است از بیل گیتس تنفر داشتند. وقتی یک فرد درآمدی دارد که از رشد ناخالص ملی بسیاری از کشورهای جهان بیشتر است، دیگر نمیتواند خود را جزء مردم عادی جا بزند. گیتس هرچند بینهایت باهوش بود و سخنوری فوقالعاده به حساب میآمد، اما از یک کاریزمای (۵) طبیعی بیبهره بود. این امر در مورد استیو جابز صدق نمیکرد. او حتی در زمانی که میلیاردها دلار به حساب بانکیاش واریز میشد، مورد تنفر کسی نبود و مانند یک ستارهٔ سینمای هالیوود نزد مردم محبوبیت داشت.
در اواسط دههٔ ۱۹۹۰ معلوم شد که وضعیت گیتس در حال تغییر کردن است. جوانی که به هیچ چیز جز مسائل فنی مربوط به نرمافزارهای رایانهای اهمیت نمیداد و شب و روزش را برای رسیدن به اهدافش صرف میکرد، اکنون تبدیل به یک مرد میانسال شده بود. او خیلی سریع ازدواج کرد و بچهدار شد. نگاه گیتس دیگر فقط بر روی مونیتور رایانهاش متمرکز نمیشد. گاهی نیمنگاهی هم به دنیای اطراف خود میانداخت. گیتس از بیعدالتیهای موجود در جامعه یکه میخورد و به آنها توجه ویژهای داشت. گیتس به این نتیجه رسیده بود که داشتن یک زندگی مرفه و برخورداری از امکانات برای تحصیلات عالی، از متولد شدن او در یک خانوادهٔ مرفه ناشی شده است، درست مثل اینکه در یک قرعهکشی بخت آزمایی برنده شده باشد.
استعدادهای ذاتی بیل گیتس باعث شد او در دهههای اول عمرش به ثروت قابل توجهی دست یابد. دستیابی به این ثروت انبوه حالا به نظر گیتس نامعقول میآمد. به همین دلیل تصمیم گرفت بخشی از پولهایی که اندوخته بود را به مردم باز گرداند. او به تدریج به جای اینکه تمام وقتش را صرف مایکروسافت کند، در بخشی از ساعتهای کاریاش فقط به کارهای خیریه و بشردوستانه فکر میکرد. دیگر این کار برایش یک هوس زودگذر محسوب نمیشد. او مصمم شده بود تا آنجا که قادر است، دنیا را تغییر دهد. گیتس در سال ۲۰۰۰ همراه با همسرش «بنیاد بیل و ملیندا گیتس» را تأسیس کرد. این بنیاد هنوز هم یکی از بزرگترین و ثروتمندترین مؤسسات خیریه و بشردوستانهٔ جهان به حساب میآید. شاید مهمتر از خود این بنیاد، طرز ادارهٔ آن است که مانند بخشی از یک شرکت عمل میکند، به نحوی که سازمان بنیاد به آن شرکت وابسته است.
البته همهٔ مردم نمیدانستند که بنیاد چگونه سرمایهاش را افزایش میدهد و به چه طریق به توزیع آن میپردازد. خود گیتس میپذیرد که تمام عملکردهای مالی بنیاد مورد پسند او نیست. اما فقط عدهٔ کمی بودند که فکر میکردند عملکرد بنیاد تأثیر قابل ملاحظهای بر مسائل مالی آمریکا و کشورهای در حال توسعه نداشته است. حتی بسیاری از مردم انتظار داشتند که بیماری کشندهٔ فلج کودکان در عرض چند سال ریشهکن شود. همین طور هم شد و بنیاد گیتس نقش عمدهای در مبارزه علیه این بیماری داشت.
گیتس در مورد عملکرد مالی بنیاد خود روش جدیدی را ابداع کرد. او در دهههای ۱۹۸۰ و ۱۹۹۰ برای بسیاری از مردم نماد کسی بود که فکر و ذکری به جز «اندوختن و اندوختن و اندوختن» پول و سرمایه نداشت. اما حالا، در آغاز قرن بیست و یکم، همه فکر میکردند تبدیل به شخصیتی شده است که شعاری به جز «ببخش و ببخش و ببخش» ندارد. مجلهٔ «تایم» بیل گیتس را به عنوان یکی از ۱۰۰ نفری که بیشتر از دیگران بر وقایع قرن بیستم تأثیر گذاشتند، معرفی کرده بود. اکنون ما باید از خود بپرسیم که آیا این تأثیر بیشتر در زمینهٔ علوم رایانهای بوده است یا شکلدهی صحیح به کار خیریه در جهان.
در انتشار کتاب «چطور مثل بیل گیتس فکر کنیم.» به برخی از جنبههای کلیدی شخصیت و ایدئولوژی او نگاهی انداخته شده است. همچنین، عواملی که در دورههای مختلف زندگی گیتس بر زندگی او تأثیر گذاشته نیز مورد بررسی قرار گرفتهاند. اگر مجموعهٔ کتابهای «چگونه میتوان مثل… فکر کنیم؟» فقط یک هدف میداشت، بدون شک این هدف چیزی نبود جز اینکه نشان دهد اکثر چهرههای معروف جهان اشخاصی تکبعدی نبودند. گیتس نیز از این قاعده مستثنی نیست. او یک نابغهٔ استثنایی است و در تجارت یک ستیزهجوی شجاع به حساب میآید. او گاهی، اگر لازم باشد، با بیپروایی به هر عملی دست میزند. گیتس کسی است که هیچ مسئلهای را بدون راهحل باقی نمیگذارد (برای او فرقی نمیکند که مسئله فقط مربوط به خواص رایانهای یک «صفحهٔ گسترده»(۶) باشد، یا کاهش فقر در جهان.) حل این گونه مسائل در سالهای ابتدایی فعالیتهای بیل گیتسِ جوان، بیشتر برای او جنبهٔ فردی، رفع کنجکاوی و کسب سود داشت. اما بیل گیتسِ جا افتادهتر در سالهای پس از آن، کمتر به انباشت ثروت شخصی فکر میکرد. هدف اصلی او در این سالها بیشتر بهبود و رفع نقایص کارهای اولیه اش بود. گذار از شخصیت اول گیتس به منش او در دوران پختگی حاوی مطالب جذابی است که در فصلهای مختلف کتاب تشریح شده است.
مغزت را درگیر کارهایت کن!
اگر به منظور یافتن راههایی برای خلاقیت در کارهایت تلاش کنی، مطمئناً زندگیات جذابتر خواهد شد.
بیل گیتس در مصاحبه با نویسندهای به نام ژانت لو (۴۶)، ۱۹۹۸
کسی نمیتواند بگوید که داستان زندگی بیل گیتس داستان کسی است که از فقر به ثروت رسید. او مشکلات غیرقابل حلی داشت. با اینحال، ابتدای زندگی او از نظر استفادهٔ بجا از امتیازاتی که برای او فراهمشده بود، آموزنده است.
بیل گیتس که نام اصلی او ویلیام هنری گیتس سوم بود، در ۲۸ اکتبر ۱۹۵۵ در شهر سیاتل واقع در ایالت واشینگتن به دنیا آمد. پدر او که ویلیام گیتس ارشد خوانده میشد، یک وکیل بود. مادرش مری نیز درآن واحد هم یک معلم بود و هم یک تاجر به حساب میآمد. بیل فرزند دوم آنها و تنها پسرشان بود.
پدر و مادر بیل، هر دو تحصیلکرده و اهل تفکر و اندیشه بودند. آنها تلاش میکردند فرزندانشان را نیز اندیشمند بارآورند. بیل هم از زمانی که خیلی جوان بود، تلاش میکرد برای پیشرفت، فکر خود را به کار بیندازد. زمانی که به مدرسه میرفت، تماشای تلویزیون در شبها برای بچهها ممنوع بود. بیل با این محدودیت مسئلهای نداشت. او در سال ۱۹۸۶ در مصاحبهای گفت: «من جزء کسانی نیستم که از تلویزیون متنفرند. اما فکر نمیکنم که تماشای تلویزیون زیاد فکر انسان را به کار میگیرد.» خانوادهٔ بیل تلاش میکردند بچههایشان به جای تلویزیون تماشا کردن، بیشتر وقتشان را با گفتگو، بازی و مطالعه پُر کنند.
از میان این سه کار، بیل در دورههای مختلف زندگیاش بیشتر به مطالعه علاقه داشت. بعداً خواهیم دید که رابطهٔ بیل با کتاب چقدر عمیقتر شد. (مراجعه کنید به فصل «چگونه مثل بیل گیتس کتاب بخوانیم» در همین کتاب.) بعد از مطالعه، بیل به گفتگوهای خانوادگی علاقه داشت. از صحبت در مورد وقایع جاری گرفته تا فرهنگ، ورزش و مسائل کماهمیتتر زندگی روزمره. این گفتگوها نشان میداد که بیلِ جوان چقدر به مسائل فرهنگی و آنچه در اطراف خود میگذشت، حساسیت دارد. او در عین حال توانایی خیرهکنندهای در سخنوری و بیان نظرات خود داشت. برخلاف تصویری که اغلب از او به عنوان یک جوان درونگرا که شیفتهٔ مسائل فنی است، ارائه میشود، گیتس کسی نبود که بیشتر وقت خود را در برابر صفحهٔ مونیتور رایانهاش بگذراند.
در واقع، او فردی کاملاً برونگرا بود و حتی در این مورد با دیگران به رقابت میپرداخت. مثلاً بیل هر سال با خانوادهاش برای گذراندن تعطیلات به تنگهای آبی به نام «هود کانال»(۴۷) در نزدیکی خلیج بزرگی به نام «پیوجت ساوند»(۴۸) در ایالت واشینگتن میرفتند. در این تعطیلات خانوادههای جوان دیگری نیز آنها را همراهی میکردند و معمولاً همهٔ خانوادهها با هم یک «مینی المپیک» به راه میانداختند که در آن همهٔ اعضای خانوادهها در رقابتهای ورزشی شرکت میکردند. بیل هم از زمانی که هنوز نوجوانی بیش نبود، در رقابتها شرکت میکرد، در بازیها جسارت و سرسختی زیادی از خود نشان میداد و همیشه مصمم به نظر میرسید. با این حال، بزرگترها معمولاً او را به عنوان حریف دستکم میگرفتند. گیتس در سال ۱۹۹۸ در مصاحبهای با جاِنت لو (۴۹) میگوید: «… در تابستانها ما بازیهای زیادی میکردیم. مثلاً دو یا شنای امدادی، تخممرغ بازی (۵۰) یا پرچم بازی (۵۱)… با این بازیها به همه بسیار خوش میگذشت و با رقابت و تلاش برای برنده شدن، احساس مطبوعی به همه دست میداد.»
اما بیل علاوه بر بازیهای سرگرمکنندهٔ رایج، به بازیهای فکری، بهخصوص به شطرنج فکر میکرد که «استراتژی» در آن نقش تعیینکنندهای دارد، بسیار علاقهمند بود. او حتی دلش میخواست در شطرنج آنقدر پیشرفت کند که همه او را در این بازی «قهرمان» خطاب کنند. بازی شطرنج او تحت تأثیر «منطق» قوی و حافظهٔ خارقالعادهای که داشت، روزبهروز بهتر میشد. در یک نوع بازی دیگر، کشیش کلیسای خانوادگی آنها وعده داد که هرکس بتواند موعظهای که بر روی تپهای حک شده بود را از حفظ بخواند، جایزه میگیرد. وقتی کشیش از بیل جوان که مهارت ویژهای در بازی با واژهها داشت پرسید چگونه از عهدهٔ این کار برآمده است، او با هیجان خاصی پاسخ داد که «من قادرم هرچه را که اراده کنم در حافظهام جای دهم…»
توانایی گیتس در حفظ کردن متنها، وقتی او به دبیرستان راه یافت بیشتر نمایان شد. او سطرهایی طولانی از متن یک درس را بهآسانی به خاطر میسپرد و این کار در امتحانها کمک زیادی به او میکرد. بعداً که شوق برنامهنویسی رایانهای در او رشد کرد، باز هم حافظهٔ قوی او باعث شد با به خاطر سپردن سطرهای طولانی برنامهنویسی و استفاده از آنها در برنامههای مختلف، از دیگران پیشی بگیرد.
گیتس به ویژه به نوشتههایی که در نشریههایی تحت عنوان «برای پسران»(۵۲) منتشر میشد، علاقهٔ زیادی داشت. در دورانی که او هنوز خردسال بود، این نشریهها بیشتر به نقل داستانهای تخیلی فضایی میپرداختند که بیل همهٔ آنها را با علاقهٔ زیاد مطالعه میکرد. او از همان زمان به امکاناتی میاندیشید که فنآوری مدرنِ آن زمان میتوانست برای زندگی آیندهٔ انسان فراهم کند. وقتی شش سال بیشتر نداشت، از یک نمایشگاه بینالمللی که در سیاتل برگزار شد، بازدید کرد. این نمایشگاه در سال ۱۹۶۲ در کنار برج «سوزن فضا»(۵۳) در سیاتل دایر شده بود و در آن ویژگیهای این برج برای بازدیدکنندگان تشریح میشد. در اوایل دههٔ ۱۹۶۰، آمریکا به مرحلهای از رشد فنآوری رسیده بود که به نظر میآمد به خالق شگفتیهای آینده تبدیل خواهد شد و در آن انجام هر کاری امکانپذیر است. همین اندیشه، گیتس جوان را به وجد میآورد به نحوی که به رغم سن کمش، احساس میکرد میتواند به پدری برای بشریت تبدیل شود و به همهٔ رؤیاهایش تحقق بخشد.
تواناییهای خارقالعادهٔ گیتس خیلی زود، یعنی زمانی که در کلاس ششم ابتدایی درس میخواند و یازده سال بیشتر نداشت، برای پدر و مادرش نمایان شد. به همین دلیل آنها تصمیم گرفتند بیل را در یک مدرسهٔ خصوصی به نام «لیک ساید» ثبتنام کنند، به این امید که هوش در حال رشد فرزندشان در این مدرسه بتواند عرصهای برای چالش بیابد و شکوفاتر شود. بیل در این مدرسه تواناییهای ویژهای در رشتههای علوم و ریاضیات از خود نشان داد و وقتی در سال ۱۹۷۳ زمان گذراندن امتحانهای SAT فرا رسید، توانست در بخشهای مختلف ریاضی نمرهٔ کامل ۸۰۰ را از آن خود کند. البته این به آن معنی نبود که بیل استعدادی تکبعدی داشت. برعکس، او در سالهای بعد نشان داد که حتی در رشتههایی مانند نمایشنامهنویسی و سیاست هم از استعداد فوقالعادهای برخوردار است. خود او سالها بعد اشاره میکند زمانی که هنوز بیست سال نداشت، استعدادهایش شکل گرفتند. با این حال گیتس با تکیه بر روی استعداد خود در برنامهنویسی، یک بار به استیون لِوی (۵۴) که کتاب «هَکِرها (۵۵): قهرمانان انقلاب رایانهای»(۵۶) را نوشته است، گفت که «فکر نرمافزاری» از هفدهسالگی در او شکلگرفته است.
کامیابیهای گیتس همچنان تا زمان ورود به دانشگاه ادامه داشت. تعداد قابل توجهی از دانشگاههای «لیگِ آی وی»(۵۷) خواستار ادامهٔ تحصیل گیتس در دانشگاه خود شدند. او سرانجام دانشگاه هاروارد را انتخاب کرد. اما بیل گیتس هم مانند رقیب بزرگش استیو جابز در بسیاری از کلاسهای دانشگاه حضور نمییافت. او تمام وقت خود را صرف مطالبی میکرد که در آنها نسبت به دیگران برتری داشت و به پرداختن به سایر مسائل اهمیت کمتری میداد. مثلاً بیشتر با رایانه کار میکرد و گاهی تمام روز خود را به پروژههایی اختصاص میداد که پیش خود متعهد شده بود آنها را به پایان برساند.
گیتس در محیطی زندگی میکرد که در آن اطرافیانش هوش و استعداد را تحسین میکردند و جوانهای باهوش را مورد تشویق قرار میدادند. او خیلی زود همه چیز را یاد میگرفت و از امکاناتی که در اختیارش قرار میگرفت، ذوقزده میشد. به هر کاری دست میزد، در انجامش به موفقیت دست مییافت. او یک دانشجوی نمونه نبود، به ویژه در مورد مسائلی که کمتر به آنها فکر میکرد. اما وقتی هوش خود را در زمینهٔ بهخصوصی به کار میانداخت، حتماً موفق میشد مسائلی را که با آنها مواجه میشد، بهآسانی حل کند. او مثل اغلب همکلاسیهایش فکر نمیکرد که لازم است کمبودهایش را از دیگران پنهان کند.
گیتس همیشه از کتابی به نام «ثروتمندان و راههای دستیابی به ثروت»(۵۸) که در سال ۲۰۰۰ توسط سینتیا کروسن (۵۹) منتشر شد، نقلقول میکند که در آن از جمله چنین آمده است: «هوش چیزی نیست به جز توانایی در جذب واقعیتها، فراست در طرح پرسشهای درست، ظرفیت بالای حافظه، برخورداری از توانایی دادن پاسخهای بجا در زمان مطلوب و تشخیص ارتباط بین مسائلی که در نگاه اول به نظر میرسد ربطی با یکدیگر ندارند.» چنین تعریفی از هوش با اعتقادهای بیل گیتس تطابق داشت.
قهرمانهای محبوب بیل گیتس
«چطور ممکن است یک مرد کوتاه قد و زشت (۶۰)… بتواند به پا خیزد و قوانین اروپا را از نو بنویسد؟ این کار فقط ممکن است
از عهدهٔ یک انسان بسیار هوشمند برآید.»
نقلقول از کتابی تحت عنوان: «بیل گیتس: چگونه مرد بانفوذ مایکروسافت قوانین صنعتی جهان را بازتعریف کرد و خود ثروتمندترین مرد آمریکا شد.»(۶۱)، ۱۹۹۳
بسیاری از نوجوانان دیوارهای اتاقشان را با عکسهای قهرمانان ورزشی، ستارههای موزیک پاپ، هنرپیشههای معروف سینما یا شخصیتهای انقلابی که ممکن است علاقهشان به آنها مدت زیادی هم دوام نیاورد، تزیئن میکنند. اما در اتاق بیل گیتس چنین عکسهایی دیده نمیشد. او حتی کسانی را که قهرمان تلقی میکرد، اینگونه نمیپرستید. با این حال او مجموعهای از تصاویر کسانی را که در شکلدهی به وقایع مهم تاریخی زمان خود نقش اساسی داشتند، جمعآوری میکرد.
به عنوان مثال، گیتس به اسحاق نیوتون فیلسوف و دانشمند قرون هفدهم و هجدهم که کاشف قوانین جاذبه بود، علاقهٔ زیادی داشت. او همچنین فیزیکدانها و ریاضیدانان بزرگ را میستود. در میان این دانشمندان، لئوناردو داوینچی (۶۲)، ریاضیدان و هنرمند ایتالیایی جایگاه ویژهای برای گیتس داشت. لئوناردو داوینچی فقط خالق مونالیزا، اثر نقاشی فناناپذیر تاریخ نبود، بلکه توانسته بود در زمان خودش یک نمونهٔ صنعتی از ماشین پرواز را قرنها پیش از اینکه بشر قادر به پرواز گردد، بسازد. نقش او در تحولات تاریخی آن زمان آنقدر گسترده بود که لقب «مرد رنسانس» را از آن خود کرد. علاقهٔ گیتس به لئوناردو تا جوانی وی ادامه پیدا کرد. در فصلی از این کتاب تحت عنوان «از یادآوری کامیابیهایت لذت ببر!» خواهیم دید گیتس برای لئوناردو داوینچی ۱ چه ارزش والایی قائل بود. او در سال ۱۹۹۵ در مقالهای در روزنامهٔ نیویورکتایمز نوشت: «لئوناردو یکی از شگفتانگیزترین کسانی است که تاکنون در جهان زیسته است. او بیش از هر دانشمند دیگرِ تمام اعصار، نبوغ خود در بسیاری از رشتههای علمی را نمایان ساخت. او به عنوان یک نقاش و مجسمهساز نیز خالق آثار شگفتانگیزی بود.»
***
رهبران بشریت
گفته میشود که گیتس از میان شخصیتهای تاریخی جهان، بیش از هرکس شیفتهی ناپلئون بناپارت، یعنی ژنرال فرانسوی که از یک سردار جنگ تبدیل به یک دیکتاتور شد، بود. در واقع، بین او و ناپلئون یک خصیصهی مشترک وجود داشت. هر دو از یک جایگاه اجتماعی نازل، با بیپروایی از طریق محاسباتی خودخواهانه، گستاخانه و جسارتآمیز به مقامی شامخ دست یافتند. هر دوی آنها هوشمندانه به نقاط ضعف رقبای خود پی میبردند و با استفاده از روشهایی که گاهی با خشونت نیز همراه بود، به شهرت دست مییافتند. به این ترتیب، شاید بتوان گیتس را به ناپلئونِ دوران خود، یعنی دوران رشد جهشی فنآوری تشبیه کرد.
***
حساسیت گیتس نسبت به دنیای خارج از خود مثل یک رادار عمل میکرد، به نحوی که او میتوانست با «بو کشیدن» از میان شخصیتهای تاریخی، قهرمان یا الگوهای مورد نظر خود را بیابد، بدون اینکه برای این کار نیاز به معیار خاص و دقیقی داشته باشد. به عنوان مثال، هنری فورد، هرچند برای گیتس یک «قهرمان» به حساب نمیآمد، اما وقتی به موفقیتهای پیاپی دست یافت، با وجود اینکه نتوانست همهٔ دستاوردهایش را حفظ کند، تبدیل به الگویی برای بیل گیتس شد. بیل به نلسون ماندلا نیز علاقهٔ زیادی داشت و شهامت و مردانگی او را میستود. برای گیتس ماندلا شخصیت بینظیری بود که توانست تقریباً بدون سخنرانیهای تندوتیز، رادمردی و علو طبع خود را حفظ کند و حتی در برابر شدیدترین اقدامات تحریکآمیز مخالفانش، عقلانیت خود را از دست نداد. شاید یافتن شباهتهایی بین اقدامات ماندلا به عنوان یک فعال شاخص ضد نژادپرستی و موفقیت نرمافزارهای خارقالعادهٔ گیتس تا زمانی که او هنوز جوان بود، کار دشواری باشد. اما وقتی فعالیتهای جهانی بشردوستانهٔ ماندلا و گیتس را با هم مقایسه کنیم، میتوانیم تأثیر شخصیت ماندلا بر روی اعمال گیتس را بهآسانی ملاحظه کنیم.
از میان ورزشکاران معروف جهان شباهتهایی بین عملکرد تایگر وودز (۶۳) و بیل گیتس وجود دارد. همانگونه که تایگر وودز توانست استانداردهای ورزش گلف را تغییر دهد، بیل گیتس نیز تحولاتی اساسی در معیارهای برنامهنویسی رایانهای ایجاد کرد. هر دوی آنها در اوج جوانی به موفقیتهای بزرگی دست یافتند و تمام توان خود را برای متمرکز شدن بر روی قوانین رشتهٔ موردعلاقهٔ خود و ایجاد تحول در آنها به کار بردند.
هرچند کارهای اساسی گیتس در مورد برنامهنویسی رایانهای انجام شد، اما او در ابتدا تلاش کرد از طریق ریچارد فِینمن (۶۴)، برندهٔ جایزهٔ نوبل فیزیک به محافل علمی فیزیک مدرن نزدیک شود. فینمن در سال ۱۹۱۸ به دنیا آمده بود و در سال ۱۹۸۸، درست قبل از آنکه گیتس تصمیم گرفت پیش او برود، درگذشت. ریچارد فِینمن که یک فیزیکدان معروف آمریکایی بود، به خاطر کارهای تئوریک و فعالیتهای علمیاش در مورد مکانیک کوانتوم (ازجمله محاسبات تئوریک مربوط به این رشته) و همچنین فیزیک ذرات مشهور شد. او به خاطر همین فعالیتهای علمی و تلاشهایی که برای بسط رشتهٔ الکترودینامیک کوانتومی انجام داد، در سال ۱۹۶۵ برندهٔ جایزهٔ نوبل شد. فِینمن همچنین به نوآوریهایی برای نمایش یافتههای خود به صورت تصویری دست یافت. به این نمایشهای تصویری دیاگرامهای فِینمن گفته میشود. گیتس هم محتوا و هم روشهای تشریح تصویری فِینمن را میستود. شاید بتوان ستایش کارهای فِینمن توسط گیتس را دریکی دو سطر از نامهای که فِینمن به یکی از دانشجویانش نوشته بود، به بهترین نحو مشاهده کرد. فِینمن در این نامه نوشته بود: «پرداختن به مسائلی ارزش دارد که بتوان یا آنها را کاملاً حل کرد یا به حل آنها یاری رساند… اگر ما بتوانیم برای حل یک مسئله، کاری هرچند کوچک انجام دهیم، آنوقت است که به اهمیت آن مسئلهٔ ظاهراً بیاهمیت پی میبریم.» این سخنان آنقدر به طرز فکر گیتس نزدیک هستند که به نظر میآید خود او این حرفها را زده است.
دوست و الگوی خود را درست انتخاب کن!
***
هرگز خود را با هیچکس در دنیا مقایسه نکن. این کار به معنای حقیر شمردن خودت است.
بیل گیتس
***
کسی که بیشتر از هر شخص دیگری مورد توجه گیتس قرار گرفت، یک سرمایهدار بسیار ثروتمند به نام وارن بافِت (۶۵) بود. او در مورد دنیای فنآوری و درگیریهای ذهنی گیتس شناخت خاصی نداشت و تنها از نظر مقدار ثروت، رقیب گیتس به حساب میآمد. او همچنین تأثیر قابل ملاحظهای بر روی فعالیتهای خیرخواهانه و بشردوستانهٔ گیتس گذاشت. وارن بافِت در سال ۱۹۳۰ در اوماها (۶۶) واقع در ایالت نبراسکا (۶۷) به دنیا آمده و از نظر حجم سرمایهگذاری گوی سبقت را از همهٔ سرمایهداران جهان ربوده است. ثروت او در سال ۲۰۱۵ بالغ بر ۷۳ میلیارد دلار برآورد شده است. (۶۸) بافِت فقط با شَم بسیار قوی تجاری خود توانست به این همه ثروت دست یابد. در شهری که زندگی میکرد به او لقب «پیشگوی اوماها» را داده بودند، زیرا همه میگفتند او قادر است همه چیز را پیشبینی کند. اما بافِت در واقع بیشتر اعتبار خود را مدیون یک سرمایهگذار حرفهای به نام بنجامین گراهام (۶۹) میدانست که بررسی کارهای او را از اواخر دههٔ ۱۹۴۰ آغاز کرده بود. برای اینکه تصوری از توانایی بافِت در انباشت سرمایه داشته باشیم، کافی است به سرمایهگذاری او در شرکتی به نام بِرکشایر هاتاوِی (۷۰) اشارهکنیم. او در سال ۱۹۶۵ ده هزار دلار در این شرکت سرمایهگذاری کرد و در سال ۲۰۱۴ حجم این سرمایه از مرز ۵۰ میلیون دلار هم گذشت.
گیتس برای اولین بار با بافِت در سال ۱۹۹۱ در یک مهمانی که توسط مِری (۷۱)، مادر گیتس ترتیب داده شده بود، ملاقات کرد. آنها بلافاصله با هم دوست شدند. در سال ۲۰۰۶ روزنامهٔ گاردین از گیتس اینگونه نقلقول میکند: «بافِت قادر است به سادگی نگاهش به همه چیز را خیلی سریع به هنگام کند.» دوستی بین این دو مرد خیلی زود علائق مشترکشان را محکمتر کرد. هر دوی آنها گرایشهای سیاسی یکسانی داشتند و به حزب دمکرات آمریکا متمایل بودند. آنها حتی در مورد غذا نیز سلیقههای مشابهی داشتند. با اینکه هر دو صاحب ثروت بیحد و حسابی بودند و اغلب به ضیافتهای شام مجلل دعوت میشدند، از یک همبرگر ساده به عنوان شام بیش از هر غذای دیگر لذت میبردند. یک بار که با هم به چین سفرکرده بودند، بافِت و گیتس به یک رستوران گرانقیمت دعوت شده بودند. اما آنها ترجیح دادند «برای صرفهجویی» از کوپنهایی که بافِت برای همبرگر مک دونالد از هتل با خود آورده بود، استفاده کنند. نفوذ وارن بافِت بر روی دوست جوانش فقط به اینگونه موارد محدود نمیشد. او به نحوی همهجانبه از گیتس پشتیبانی میکرد. بافِت د ریافتن راههای بنیادی موفقیت در تجارت نیز به اعتبار بیل گیتس در محافل تجاری افزود. گیتس در سال ۱۹۹۸ در یک سخنرانی در دانشگاه سن خوزه (۷۲) در این مورد گفت: «من فکر میکنم که وارِن بیش از همهٔ رهبران جهان تجارت بر روی فعالیتهای تجاری من تأثیر مثبت گذاشته است.» البته بافِت هرگز در مایکروسافت سرمایهگذاری نکرد، زیرا اعتقاد راسخ داشت که باید پولش را صرف کاری بکند که از آن سر درمیآورد و رایانه برای او چنین کار و کالایی نبود. اما او بر استعداد درخشان گیتس در این رشته صحه میگذاشت. وارِن در سال ۱۹۹۲ گفت: «من صلاحیت اظهار نظر در مورد توانایی فنی بیل را ندارم، ولی میتوانم به وضوح ملاحظه کنم که دانش و درایت او در این رشته فوقالعاده است.»
اما تا آنجا که به سرمایهگذاریهای بیل گیتس به منظور انجام فعالیتهای بشردوستانه مربوط میشد، بافِت بعداً هم پشتیبانی مالی و هم حمایت معنوی مؤثری از این فعالیتها به عمل آورد. در مورد این کمکهای وارِن به بیل، همانگونه که در قسمت «بنیاد بیل و ملیندا گیتس» از فصل «بازتعریف بشردوستی» در این کتاب خواهیم دید، گیتس در یک شوی تلویزیونی توسط چارلی روز (۷۳) که در سال ۲۰۰۸ اجرا شد، چنین میگوید:
«وارِن بافِت به خاطر کمال در اندیشههای ژرف خود و اینکه در هر کاری که انجام میدهد نوعی دید مثبت و خوشبینی وجود دارد، برای من یک الگوست. چیزهایی هست که من هنوز هم از پدرم به یاد میآورم و فرا میگیرم. در مورد وارِن هم همینطور است. چگونگی برخورد او با مسائل، در تصمیمهایی که میگیرم هنوز هم برایم نوعی سرمشق محسوب میشود.»
کتاب چطور مثل بیل گیتس فکر کنیم
نویسنده : دانیل اسمیت
مترجم : سیامک دشتی
ناشر: نشر ایرانبان
تعداد صفحات: ۲۵۶ صفحه