معرفی کتاب « آمریکا »، نوشته ژان بودریار
این کتاب ترجمهای است از:
Amérique
Jean Baudrillard
©1986,Éditions Bernard Grasset & Fasquelle
All Rights Reserved
تقدیم به وحید صادقی و مژگان فنائیان
ع. ث
۱. نقطه محو شدن
هشدار: اشیایی که در این آینه میبینید ممکن است نزدیکتر از آنی باشند که به نظر میرسند!
حسرت ناشی از عظمت تپههای تگزاس و رشته کوههای نیومکزیکو: حرکت آرام در بزرگراه، پخش آهنگهای موفق روز از رادیو ضبط کرایسلر، موج گرما. عکسها و تصاویر کلی کافی نیستند. به کل فیلم سفر در زمان واقعی، از جمله گرمای تحملناپذیر و موسیقی، احتیاج داریم. باید تمام فیلم را پشت سر هم در اتاق تاریکی در خانه دوباره ببینیم، جادوی بزرگراهها و فاصله و نوشیدنی بسیار سرد در بیابان و سرعت را دوباره کشف و همه آنها را دوباره در ویدئو در خانه در زمان واقعی تجربه کنیم، نه فقط به خاطر لذت یادآوری بلکه چون جذابیت تکرار بیمعنی پیشاپیش در اندیشه مجرد یا امر انتزاعی مسافرت وجود دارد. پهنه بیابان به جاودانگی و ابدیت فیلم، بینهایت شبیه است….
سن آنتونیو (۱)
مکزیکیها، در قالب چیکانوها، در مقام راهنمای بازدید از اِل آلامو عمل میکنند تا قهرمانان ملت آمریکا را بستایند، همان قهرمانانی که با نهایت دلاوری به دست اجدادشان به قتل رسیدند. گرچه اجداد آنها به شدت مبارزه کردند، سرانجام تقسیم کار پیروز شد. امروز نوه و نتیجههای آنها در همان میدان نبرد، آمریکاییهایی را ستایش میکنند که زمینهایشان را دزدیدند. تاریخ پُر از حیله و نیرنگ است. ولی مکزیکیها نیز پُر از حیله و نیرنگند، همان مکزیکیهایی که مخفیانه از مرز عبور کردهاند تا به اینجا بیایند و کار کنند.
سالت لیک سیتی (۲)
تقارن و تناسب پرافاده مورمونی. (۳) همه جا مرمرین است: بیعیب و نقص، ماتمزده (عمارت کنگره آمریکا، ارغنون در مرکز توریستی). ولی با این همه نوعی مدرنیته لسآنجلسی، و وسایل لازم برای آسایش و راحتی فرا زمینی مینی مالیستی در همه جا به چشم میخورد. گنبد مزین به تمثال مسیح (اینجا تمام تمثالهای مسیح از کار توروالدسن (۴) گرتهبرداری شدهاند و شبیه بیورن بورگ هستند). صاف و پوستکنده از برخورد نزدیک [از نوع سوم (۵)] بیرون آمده: دین به مثابه جلوههای ویژه. در واقع کل شهر شفافیت و تمیزی آنجهانی (۶) ماورای طبیعی چیزی را دارد که به این جهان تعلق ندارد. نوعی امر انتزاعی متقارن، درخشان و مقهورکننده. در هر تقاطعی در ناحیه تبرنکل (۷) ــ پُر از مرمر و گل سرخ، و تبلیغات مسیحیان تبشیری (۸) ــ صدای یک ساعت کوکوی الکترونیکی به گوش میرسد: چنین وسواس پیوریتانیای در این گرما، در وسط بیابان، در کنار این دریاچه سربی حیرتآور است، آبهایش به دلیل غلظت بیش از حد نمک، حادْ واقعی (۹) هستند. و، آن سوی دریاچه، گریت سالت لیک دزرت (۱۰) قرار دارد، جایی که برای دست و پنجه نرم کردن با افقی بودنِ مطلق مجبور به ابداع سرعت اتومبیلهای مدل بودند… ولی خود شهر مثل جواهر است، با پاکی هوا و چشماندازهای شهری مسحورکنندهاش که حتی از چشماندازهای شهری لسآنجلس هم خیرهکنندهتر است. این مورمونها، این بانکداران ثروتمند، این موسیقیدانان، این تبارشناسان بینالمللی، این مردان چند زنه چه هوش و ذکاوت حیرتآور و چه صداقت مدرنی دارند. (در ساختمان امپایراستیت در نیویورک همین پیوریتانیسم ماتمزده به توان n وجود دارد.) جادوی این شهر ناشی از غرور تغییر جنسیت داده و سرمایهدارانه این مردم جهشیافته و عجیبالخلقه است، مساوی و متضاد جادوی لاس وگاس، آن روسپی طراز اولی که در آن سوی بیابان قرار دارد.
مانیومنت ولی (۱۱)
دد هورس پوینت (۱۲)
گراند کانیون (۱۳)
عظمت زمینشناختی ــ و، بنابراین، مابعدالطبیعی ــ در مقایسه با ارتفاع طبیعی مناظر معمولی نقش و نگارهای برجسته وارونه، که با آب و باد و یخ به صورت مجسمه درآمده، شما را به درون گرداب زمان، به ابدیت بیپایانِ فاجعهای با حرکت آهسته میکشاند. خودِ تصور میلیونها و صدها میلیون سالی که لازم بوده تا سطح زمین اینجا در کمال صلح و صفا تخریب شود، تصوری تحریف شده است، زیرا آگاهی از نشانههایی را با خود به همراه دارد که، مدتها پیش از پیدایش انسان، از نوعی عهد و پیمان سایش و فرسایش میان عناصر نشئت گرفتهاند. در بین این نشانههای انبوه ــ در اصل کاملاً زمینشناختی ــ انسان هیچ معنایی نداشته است. فقط شاید سرخپوستان آنها را تفسیر کرده باشند ــ معدودی از آنها را. و با این همه، آنها نشانه هستند. زیرا بیابان فقط لم یزرع و بایر به نظر میرسد. کل این صحرای ناواجو، فلات طولانیای که به گراند کانیون میرسد، پرتگاههای مشرف به مانیومنت ولی، مغاکها و ورطههای گرین ریور (۱۴) همگی سرشار از وجودی جادوییاند، که هیچ ربطی به طبیعت ندارد (شاید راز کل این ناحیه صحرایی این باشد که زمانی نوعی برجستگی زیرآبی بوده و ویژگیهای سوررئالیستی بستر اقیانوس در هوای باز را حفظ کرده است). میتوان فهمید چرا سرخپوستان برای خلاص شدن از شرّ این شکوه و جلال نظری پیدایش زمینشناختی و آسمانی بیابان، و برای زندگی بر طبق چنان پسزمینهای، به سحر و جادوی فراوان و دینی بسیار بیرحم احتیاج داشتند. اگر نشانههای مقدّم بر آدمی چنین قدرتی داشته باشند، دیگر انسان چیست؟ نوع انسان باید قربانیانی بیافریند که با نظم طبیعی فاجعهآمیز پیرامونش همتراز باشند.
شاید این برجستگیها، چون دیگر طبیعی نیستند، بهترین تصور از چیستی یک فرهنگ را ارائه کنند. مانیومنت ولی: قالبهای زبان که ناگهان سر از خاک برمیآورند، سپس در معرض فرسایش بیامان قرار میگیرند، رسوبگذاریهای قدیمیای که ژرفای خود را مرهون سایشند (معنا زاده فرسایش کلمات است، دلالتها زاده فرسایش نشانهها هستند)، و امروزه بنا به تقدیر، مثل هر چیز پرورشیای ــ مثل کل فرهنگ ــ به پارکهای طبیعی بدل میشوند.
سالت لیک سیتی: آرشیوهای تبارشناختی جهانی، مدفون در اعماق غارهای بیابانی و زیر نظر آن فاتحان اسپانیایی پیوریتان ثروتمند، یعنی مورمونها، و، در کنار آن، جاده بانویل (۱۵) بر روی سطح بیعیب و نقص گریت سالت لیک دزرت، جایی که اتومبیلهای مدل به بالاترین سرعتها در جهان میرسند. تکوین پدرنشان (۱۶) به مثابه ژرفای زمان، و سرعت صوت به مثابه سطحی بودن ناب.
آلاموگوردو (۱۷): اولین آزمایش بمب اتمی در محیطی با پسزمینه وایت سندز (۱۸)، پسزمینه آبی کمرنگ کوهها و صدها مایل شن سفید ــ نور مصنوعی کورکننده بمب در مقابل نورخیرهکننده زمین.
توری کانیون (۱۹): مؤسسه سالک (۲۰)، ملجأ و مأمن DNA و تمام برندگان جایزه نوبل زیستشناسی. در آنجا تمام فرمانهای زیستشناختی آتی را طراحی میکنند، در داخل ساختمانی که معماریاش را از کاخ مینوس (۲۱) گرتهبرداری کردهاند، در حالی که مرمر سفیدش به عظمت اقیانوس آرام خیره شده است….
محلهای خارقالعاده، دستمایههای خیال به واقعیت بدل میشوند. محلهای فراسیاسی متعالی برون مرزی بودن (۲۲)، که شکوه و جلال زمینشناختی آسیبندیده زمین را با فنآوری رایانهای مداری هستهای پیچیده ترکیب میکنند.
من در جستجوی آمریکای ستارهگون (۲۳) بودم، نه آمریکای اجتماعی و فرهنگی، بلکه آمریکای آزادی مطلق و پوچ بزرگراهها؛ نه آمریکای ژرف آداب و رسوم و ذهنیتها، بلکه آمریکای سرعت بیابانی، آمریکای متلها و سطوح آب معدنی. من در سرعت فیلمنامه، در واکنش بیتفاوت تلویزیون، در فیلم روزها و شبهای نمایش داده شده در فضایی تهی، در توالی به طرز شگفتانگیزی بیتأثیرِ نشانهها، انگارهها، چهرهها و اعمال تشریفاتی حین سفر به دنبال آمریکا میگشتم؛ در پی نزدیکترین چیز به جهان هستهای و هستهزدایی شده (۲۴) بودم، جهانی که در عمل به ما تعلق دارد، جهانی که دقیقا تا کلبههای اروپاییاش امتداد دارد.
من در زمینشناسی در پی شکل کامل فاجعه آتی امر اجتماعی بودم، در آن وارونگی ژرفا که در فضاهای مخطط مشهود است، برجستگیهای نمک و سنگ، کانیونها یا ژرفدرههایی که در آنها رود فسیلی به پایین میریزد، ورطه ازلی آهستگی که خودش را در فرسایش و زمینشناسی نشان میدهد. حتی در عمودی بودن شهرهای بزرگ نیز به دنبالش گشتم.
البته، وقتی هنوز در پاریس بودم، همه چیز را در باره این شکل هستهای، این فاجعه آتی میدانستم ولی برای درک آن، باید ترک خانمان کنید و به سفری بروید که، به قول ویریلیو (۲۵)، به زیباییشناسی ناپدیدشدن میانجامد.
زیرا شکل بیابانی ذهنی در برابر چشمهایتان نمایان میشود، و این همان شکلِ پالوده بیابانی شدن اجتماعی است. پوچی سرعت، شکل ناب عصیان است. هر چیز بیروح و مرده در بیابانی شدن یا هستهزدایی اجتماعی، شکل فکورانهاش را اینجا در گرمای بیابان بازمییابد. فضای ذهنی و عمومی امر فراسیاسی در همین تراگردی (۲۶) بیابان و باژگونگی (۲۷) زمینشناسی قرار دارد. وحشیگری جهانِ سطحی، غیراجتماعی و آتی ما شکل زیباشناختی و شکل سکرآورش (۲۸) را بلافاصله در همین جا پیدا میکند. زیرا بیابان صرفا همین است: نقد سکرآوری از فرهنگ، شکل سکرآوری از ناپدید شدن.
شکوه و جلال بیابانها ناشی از آن است که، به دلیل خشکی و بیحاصلی، قطب منفی سطح زمین و اخلاط (۲۹) متمدن ما به شمار میروند. آنها محل رقیق شدن اخلاط و مایعات هستند، جایی که هوا آن قدر پاک است که تأثیر ستارگان مستقیما از صور فلکی نشئت میگیرد. و، با نابودی سرخپوستان بیابانی، مرحلهای پیش از انسانشناسی قابل رؤیت میشود: نوعی کانیشناسی، نوعی زمینشناسی، نوعی نجوم، نوعی واقعیت غیرانسانی، نوعی خشکی و بیحاصلی که دغدغههای مصنوعی فرهنگ را بیرون میکند، سکوتی که در هیچ جای دیگری وجود ندارد.
سکوت بیابان چیزی بصری نیز هست. ثمره نگاه خیرهای که زُل میزند و چیزی را نمییابد که آن را منعکس کند. در کوهسارها سکوت امکانپذیر نیست، زیرا خطوط کنارهنمای آنها میغرد. و برای این که در آنجا سکوت وجود داشته باشد، خود زمان باید به نوعی حالت افقی دست یابد، نباید هیچ پژواکی از زمان در آینده وجود داشته باشد، بلکه صرفا باید چینههای زمینشناختی بر روی یکدیگر بلغزند و غیر از زمزمهای فسیلی هیچ صدای دیگری ندهند.
بیابان: شبکه فسیل شده درخشانی از هوشی غیرانسانی، از نوعی بیتفاوتی و بیاعتنایی افراطی ــ نه فقط بیاعتنایی آسمان، بلکه بیاعتنایی پیچ و تابهای زمینشناختی، جایی که فقط شور و هیجانات مابعدالطبیعی زمان و مکان تبلور مییابد. اینجا حالتهای میل هر روز زیر و رو میشود، و شب آنها را نابود میکند. ولی تا دمیدن سپیده، و بیداری سر و صداهای فسیلی، و سکوت حیوانی، صبر کنید.
سرعت، ابژههای ناب را میآفریند. سرعت خودش ابژهای ناب است، زیرا زمین و نقاط ارجاع ارضی را حذف میکند، چون پیشاپیشِ زمان میدود تا خود زمان را فسخ کند، چون سریعتر از علت خودش حرکت میکند و با سبقت گرفتن از این علت، آن را از بین میبرد. سرعت، پیروزی معلول است بر علت، پیروزی آنیت بر زمان به مثابه ژرفا، پیروزی سطح و عینوارگی (۳۰) ناب بر ژرفای میل. سرعت محل تشرف را میآفریند، که ممکن است مرگبار باشد؛ تنها قاعدهاش این است که هیچ ردپایی از خود برجا نگذارد. پیروزی فراموشی بر حافظه، نوعی مستی بایر و بیحاصل و مبتنی بر فراموشی. سطحی بودن و بازگشتپذیری ابژهای ناب در هندسه ناب بیابان. چنین رانندگی کردنی نوعی نامرئی بودن، شفافیت یا تراگردی را در چیزها به وجود میآورد، آن هم صرفا با تهی کردن آنها. این کار نوعی خودکشی با حرکت آهسته است، مرگ بر اثر شکلهای تخفیف یافته ــ شکل خوشایند ناپدید شدن یا نابودی آنها. سرعت چیزی گیاهی نیست. به امر کانی یا معدنی، و به انکسار نور بر اثر بلور نزدیکتر است، و پیشاپیش محل فاجعه و اتلاف زمان است. گرچه، شاید جذابیتش صرفا جذابیت خلأ باشد. اینجا هیچ اغفالی وجود ندارد، زیر اغفال مستلزم راز است. سرعت صرفا آداب و مناسکی است که ما را به خلأ و پوچی مشرّف میکند: میل حسرتخوارانه شکلها به بازگشت به سکون، یعنی همان چیزی که در زیر افزایش تحرک آنها مخفی شده است. شبیه حسرتِ اَشکال جاندار که دست از سر هندسه برنمیدارد.
با وجود این، در اینجا، در این کشور، میان تجرّد روزافزون جهانی هستهای و نوعی سرزندگی بیحد و مرز، غریزی و ابتدایی تضاد شدیدی وجود دارد، سرزندگیای که نه ناشی از ریشه داشتن بلکه برخاسته از بیریشگی است، نوعی سرزندگی متابولیسمی، در رابطه جنسی و اجسام، و نیز در کار و خرید و فروش. آمریکا، با فضای خالیاش، با پیشرفت تکنولوژیکیاش، با لاف و گزافی که در باره وجدان خوبش میزند، حتی در فضاهایی که برای شبیهسازی به وجود میآورد، تنها جامعه بدوی باقی مانده است. جذاب است که در آمریکا به گونهای سفر کنیم که انگار جامعه بدوی آینده است، جامعهای سرشار از پیچیدگی، پیوند و بزرگترین آمیختگی، جامعهای شعایرپرست که بیرحم است. ولی تکثر و تنوع سطحیاش آن را زیبا میسازد، جامعهای در بر دارنده واقعیتی کاملاً فرا اجتماعی همراه با پیامدهایی پیشبینیناپذیر، جامعهای که درونماندگاریاش خیرهکننده است، ولی فاقد گذشتهای است که از طریق آن در این باره تأمل کند، و بنابراین، اساسا بدوی است… بدویتش به خصلت غیرانسانی مبالغهآمیز جهانی پیوسته که فراتر از ما قرار دارد، جهانی که از دلیل و منطق اخلاقی، اجتماعی یا بومشناختیاش بیش از پیش سبقت میگیرد.
فقط پیوریتانها قادر به ابداع و پرورش این اخلاق بومشناختی و زیستشناختی مبتنی بر حفاظت و صیانت ــ و بنابراین، مبتنی بر تبعیض ــ بودهاند، اخلاقی که ماهیتی عمیقا نژادی دارد. همه چیز به منطقه طبیعی بیش از حد حفاظتشدهای بدل میشود، در واقع آنقدر حفاظت شده که امروزه از طبیعتزدایی یازمیت (۳۱) به منظور بازگرداندنش به طبیعت صحبت میکنند، مثل همان اتفاقی که در مورد تاسادی (۳۲) در فیلیپین رخ داده است. وسواسی پیوریتانی نسبت به اصل و نسبها آن هم در جایی که زمین پیشاپیش از بین رفته است. وسواس نسبت به یافتن جای پای محکم و محل اتصال، دقیقا در همان جایی که همه چیز در قالب نوعی بیاعتنایی ستارهگون نمایان میشود.
در بیروحی بهشتهای مصنوعی نوعی معجزه وجود دارد، مادامی که به عظمت نوعی (نا) فرهنگ کامل دست مییابند. در آمریکا، فضا حتی به بیروحی حومهها و «شهرهای شیک» حسی از شکوه و جلال میبخشد. بیابان همه جا هست، در حالی که پوچی و بیمعنایی را حفظ میکند. بیابانی که معجزه اتومبیل، یخ و ویسکی هر روز در آن دوباره به نمایش درمیآید: شگفتی آسوده زیستن همراه با مهلک بودن بیابان. معجزه هرزگیای که واقعا آمریکایی است: معجزه در دسترس بودن کامل، معجزه شفافیت تمام کارکردها در فضا، گرچه این یکی به دلیل بیکرانگیاش دستنیافتنی باقی میماند و فقط به وسیله سرعت میتوان از شر آن خلاص شد.
معجزه ایتالیایی: معجزه صحنه و سِن. (۳۳)
معجزه آمریکایی: معجزه امر مستهجن. (۳۴)
وفور معنا، در مقابل بیابانهای بیمعنایی.
این صورتها و شکلهای استحاله یافته هستند که جادویی و خارقالعادهاند. نه جنگلِ گیاهی پردرخت، بلکه جنگل کانی و سنگی شده. بیابان نمک، سفیدتر از برف، صافتر از دریا. تأثیر عظمت، هندسه و معماری در جایی که هیچ چیزی طراحی یا برنامهریزی شده نیست. کانیونزلند، (۳۵) اسپلیت مانتین. (۳۶) یا برعکس: برجستگی نابرجسته بیشکل ماد هیلز، (۳۷) برجستگی قمری مواجِ یکنواختِ فسیل شده و دلپذیر بستر دریاچه قدیمی. خیزاب سفید وایت سندز… این غیرواقعی بودن عناصر، ویژگیهای تماشایی و جذاب طبیعت را از میان میبرد، درست همان طور که مابعدالطبیعی بودنِ سرعت زیبایی طبیعی مسافرت را نابود میکند.
در واقع تصور سفری بیهدف و، در نتیجه، بیپایان فقط به تدریج برایم شکل میگیرد. من گردشِ جذاب و توریستی، چیزهای دیدنی، و حتی مناظر را پس میزنم (فقط اندیشه انتزاعی آنها باقی میماند، در منشور گرمای سوزان). هیچ چیزی بیش از توریسم یا سفر تفریحی با سفر ناب فاصله ندارد، به همین دلیل است که بهترین سفر در ابتذال و پیش پا افتادگی همهجانبه بیابانها، یا در ابتذال و پیش پا افتادگی به همان اندازه بیابانمانندِ یک کلانشهر رخ میدهد ــ در صورتی که در هیچ مرحلهای آنها را محل خوشگذرانی یا فرهنگ ندانیم، بلکه به آنها به طور تلویزیونی به چشم دکور صحنه و فیلمنامه نگاه کنیم. به همین دلیل است که بهترین سفر در گرمای مفرط صورت میگیرد، شکل لذتبخش قلمروزدایی جسمانی. شتاب مولکولها در گرما به تبخیرِ به زحمت محسوسِ معنا کمک میکند.
آنچه اهمیت دارد نه کشف آداب و رسوم محلی بلکه کشف غیراخلاقی بودن فضایی است که باید در آن مسافرت کنید، و این امر مسئله کاملاً متفاوتی است. فقط همین امر اهمیت دارد، البته همراه با فاصله ناب، و رهایی از امر اجتماعی. اینجا در اخلاقیترین جامعهای که وجود دارد، فضا حقیقتا غیراخلاقی است. اینجا در کلیساییترین جامعه، ابعاد غیراخلاقی هستند. همین غیراخلاقی بودن است که فاصله را کم و سفر را بیپایان میسازد، همین غیراخلاقی بودن است که خستگی عضلات را برطرف میکند.
رانندگی شکل جالبی از فراموشی و نسیان است. همه چیز را باید کشف کرد، همه چیز را باید از یاد برد. مسلما در ابتدا از رؤیت بیابانها و شکوه و جلال کالیفرنیا شوکه میشوید، ولی پس از برطرف شدن این شوک، تلألو ثانویه سفر آغاز میشود، تلألو فاصله طاقتفرسا و بیش از حد، بیپایان بودن چهرهها و فواصل ناشناس، یا بیشمار بودن چینهبندیهای معجزهآسای زمینشناختی، که در نهایت به هیچ اراده انسانیای گواهی نمیدهند، در حالی که انگاره خیز و بالاآمدگی را دست نخورده نگه میدارند. این شکل از مسافرت هیچ استثنایی را جایز نمیشمارد: در صورت برخورد با چهرهای آشنا، منظرهای شناخته شده، یا پیامی فهمیدنی، طلسم شکسته میشود: جذابیت مجانبی (۳۸) زاهدانه نسیانی ناپدید شدن در برابر نشانهشناسی ظاهری و دنیوی از پا در میآید.
این نوع مسافرت برانگیختگی عصبی و ماجرای منحصر به فرد خود را میآفریند؛ بنابراین، خستگیاش هم شکل خاص خود را دارد. مثل پرش یا ارتعاش ماهیچهها، ماهیچههایی که بر اثر فزونی گرما و سرعت، بر اثر فزونی چیزهای دیده یا خوانده شده، بر اثر فزونی محلهای دیده و فراموش شده، مخطط میشوند. از بین رفتن پرش یا ارتعاش بدنی با اضافهبار نشانههای بیمعنی، حرکات و اشارات کارکردی، درخشندگی کورکننده آسمان، و فواصل خوابگردمآبانه، فرایند بسیار آهستهای است. با رقیقتر شدن فرهنگ، فرهنگ ما، چیزها ناگهان سبکتر [و بیاهمیتتر] میشوند. و این شکل شبحآسای تمدنی که آمریکاییها ابداع کردهاند، شکل بیدوامی که به نقطه محو شدن بسیار نزدیک است، ناگهان بهترین شکل سازگار با احتمال ــ فقط احتمال ــ زندگی در شرف وقوع ما به نظر میرسد. شکل حاکم بر غرب آمریکایی، و بدون شک کل فرهنگ آمریکایی، شکلی لرزهای است: فرهنگی تَرَکدار و شکافدار، زاده جدایی از دنیای کهن، فرهنگی سطحی، متغیر، ناپایدار و ملموس ــ برای درک چگونگی کارکردش باید از قواعد مختص به آن پیروی کنید: جابجایی و تغییر لرزهای، فنآوریهای نرم و ملایم.
در این سفر تنها سؤال این است: تا کجا میتوانیم در نابودی معنا پیش برویم، تا کجا میتوانیم در شکل بیابانی غیرارجاعی پیش برویم بیآن که از پا در آییم و، البته، هنوز جذابیت مرموز ناپدید شدن را زنده نگه داریم؟ اینجا مسئلهای نظری در قالب شرایط عینی مسافرتی شکل میگیرد که دیگر مسافرت نیست و، بنابراین، قاعدهای اساسی با خود به همراه دارد: هدف گرفتنِ راه بیبازگشت. کلید حل مسئله همین است. و لحظه حیاتی همان لحظه وحشیانهای است که پرده از این راز برمیدارد که مسافرت پایانی ندارد، و دیگر هیچ دلیلی ندارد که به پایان برسد. پس از لحظه معینی، خودِ حرکت است که تغییر میکند. حرکتی که به میل و اراده خود در فضا حرکت میکند. جذب خودِ فضا میشود و بدینسان تغییر میکند ــ پایان مقاومت، پایان صحنه مسافرت به معنای دقیق کلمه (دقیقا همان طور که موتور جت دیگر انرژی نفوذ در فضا نیست، بلکه با ایجاد خلأیی در جلوی خود، خلأیی که آن را جلو میکشد، پیش میرود، به جای این که، مثل مدل سنتی، بر اساس مقاومت هوا خودش را نگه دارد). به این طریق، جایی که حرکت خلأیی میآفریند که شما را به درون خود میکشد، به نقطه برونمرکزی گریز از مرکز میرسیم. این لحظه سرگیجه، لحظه از پا افتادن بالقوه نیز هست. این امر بیش از آن که ناشی از خستگی حاصل از فاصله و گرما باشد، معلول پیشروی بازگشتناپذیر در بیابان زمان است.
فردا نخستین روزِ بقیه زندگی شماست.
کتاب آمریکا
نویسنده : ژان بودریار
مترجم : عرفان ثابتی
ناشر: گروه انتشاراتی ققنوس
تعداد صفحات: ۱۶۰ صفحه