کتاب « عقدهی مادر و روابط زن و مرد؛ روانشناسی کهن الگویی انسان امروز »، نوشته رابرت جانسون
دربارهٔ نویسنده
رابرت جانسون (Robert A.Johnson) روانکاوِ پیرو مکتب روانشناسی یونگ، در سال ۱۹۲۱ در امریکا به دنیا آمد. در یازده سالگی در یک تصادف رانندگی تا آستانهٔ مرگ رفت و یک پای خود را از دست داد؛ این حادثه رابرت جانسون را به مسیر جستوجوی معنویت هدایت و در راهِ طلب با بسیاری از خردمندان و حتی بزهکاران مواجه کرد که نقطهٔ اوج این ملاقاتها، آشنایی او با روانکاو شهیر سوئیسی، دکتر یونگ بود. او در اولین کلاس برگزارشده در انستیتوی کارل گوستاو یونگ واقع در شهر زوریخ سوئیس شرکت کرد و در آنجا نزد پیشتازان روانشناسی تحلیلی، مانند کارل یونگ، اِما یونگ، و یولانده یاکوبی (Jolande Jacobi) به تحصیل و کار علمی مشغول شد؛ سپس فراگیری روانکاوی تحلیلی را زیر نظر دکتر فریتز کونکل (Fritz Kunkel) در لسآنجلس و دکتر تونی سوسمن (Sussman Toni) در لندن ادامه داد؛ همچنین مدتی را نزد کریشنا مورتی و استاد ذن مائزومی روشی (Maezumi Roshi) و مدتی را نیز در معبد سری آئوروبیدو (Sri Aurobido) در پوندیشری هند به شاگردی گذراند، و در سال ۲۰۰۲ به پاس عمری فعالیت و دستاورد معنوی به دریافت درجهٔ دکتری افتخاری از Pasifica Graduate Institute نائل شد. او نوزده سال از زندگی خود را در جنوب کالیفرنیا و هندوستان سپری کرد.
تاکنون میلیونها جلد از کتابهای وی در پنج قاره و در بیش از سی کشور به زبانهای روز دنیا ترجمه شده و به فروش رفتهاست. افسانههای بومی و مضامین اسطورهای، بهخصوص اسطورهٔ جام مقدس، نشانههای کهنالگویی پارسیفال و پادشاه ماهیگیر زخمی، سبب شهرت نوشتههای اوست.
مقدمهٔ مترجم
نگاشتن مقدمه برای من، همواره امری سهلِ ممتنع بودهاست؛ شاید به همین علت، آن را تا آخرین لحظه به تعویق میاندازم. اما، بهمحض تماس قلم با کاغذ، گویا جملات، خود، خویش را ثبت میکنند.
در آغاز و قبل از هر چیز، سپاس فراوان خود را به استاد و همسر عزیزم، خانم ناهید معتمدی تقدیممیکنم؛ این یک تعارف کلیشهای و قراردادی نیست و بهراستی که بدون حمایتهای همهجانبه، و عشق و تأیید و احترام او، این کار برایم بسی دشوار میبود.
گرچه این کتاب به موازات مبحث «عقدهٔ مادر» که یکی از سرفصلهای آن است، به سایر جنبههای زنانه در روان مرد و روابط متقابل زن و مرد و همچنین آلودگیهای رایج در این رابطه میپردازد، از لحاظ اهمیت ویژهٔ «عقدهٔ مادر» و آلودگیهای ناشی از آن، بسیار بر این جنبه تأکید داشتم و این عنوان را برای کتاب برگزیدم.
در حین کار روی این اثر، لایه به لایه، به درون خود فرو رفتم و نشانههای آن را در خود بازیافتم: یک سفر درونی پررنج، که میتوان آن را با درد زایمان مقایسهکرد. امید است در فرآیند این سفر برای هر یک از ما به جبران رنج سفر، تولدی دوباره صورت پذیرد و بتوانیم برخی از گرههای روان خود را بازگشاییم و روابط خود را با خویش و با انسانهایی که دوستشان داریم، بازسازی کنیم.
این اثر برای متخصصان روانشناسی، روانکاوی، و رواندرمانی نیز میتواند دستمایهای ارزشمند با هدف کمک به مراجعان آنها باشد و در کنار آموختههایشان بهکار آید.
کتاب حاضر را میتوان ترجمه، تحقیق و تحلیل دانست. هرآنچه برگرفته از سایر منابع و توضیح و تحلیلهای اینجانب است، داخل علامت [] و با قلمی متفاوت (که این عبارت با آن به چاپ رسیده) آورده شده است تا از متن اصلی، قابل تمیز باشد.
برخی از واژههای تخصصی که در این کتاب آمده است، برای آن دسته از خوانندگان که با آثار دکتر کارل گوستاو یونگ و روانکاوان تحلیلگرای عمقی آشنایی دارند، واژههایی مأنوساند؛ ولی برای سایر خوانندگان، چند واژهٔ کلیدی را در ادامه معنا میکنم؛ باشد که در فهم بهتر مطلب، یاریرسان شود.
تورج رضا بنیصدر
زمستان ۱۳۸۹
واژهنامه
کهنالگو یا آرک تایپ (Archetyp)
کهنالگوها یا صورتهای مثالی، الگوهای درونی تصمیمگیریشدهٔ وجود، رفتار، درک، و پاسخ هستند. کهنالگوها، الگوهایی بنیادی در انساناند که تمامی رفتارها، نحوهٔ ادراک و پاسخهای ما نسبت به رویدادهای دنیای پیرامونمان و همچنین انتخابهای ما در فرآیند زندگی، در چارچوب این الگوهای بنیادین صورت میپذیرد؛ لیکن آرکتایپ به خودی خود، تهی و کاملاً ظاهری است و چیزی نیست جز امکانی از «تجلی ذهنی» که اصل و بنیانی پیشین دارد.
آرکتایپها میراث روانی نوع بشر به شمار میروند؛ الگوهایی که انسانها از صدها هزار سال پیش، نسل در نسل با آنها زندگی کردهاند و بهمرور از طریق ناخودآگاه جمعی به نسلهای بعدی انتقال یافتهاند؛ اما آنچه موروثی است فقط قالبهای آرکتایپی است و نه نحوهٔ زندگی کردنِ آنها بهوسیلهٔ انسانهای پیشین. آرکتایپ یک مفهوم مرکزی ثابت است که اصولاً میتوان به آن نامی داد ولی فقط اصولاً، و نه هرگز بهصورتی که بهواقع تجلیمیکند.
این کهنالگوها تا جایی «صور ازلی» هستند که مختص به گونهای خاص باشند و چنانچه «مبدأ» داشته باشند، این مبدأ میباید دستکم با آغاز پیدایش آن نوع مقارن باشد. یونگ کهنالگو را «انسانگونگی انسان» مینامد، یعنی آن قالب خاصی که رفتار انسان به خود میگیرد. آنچه موروثی است، همین قالب خاص است که از پیش، در ژرمپلاسم (germplasm) وجود دارد (سلولهایی که با تقسیمهای پیدرپی به گامات یا سلول جنسی رسیده تبدیل میشوند). در هر روان قالبهایی وجود دارند که ناخودآگاه، اما فعالاند.
یونگ برای توضیح شکلگیری آرکتایپها از فرآیند تشکیل کریستالها استفادهکرد. یک آرکتایپ، مانند الگوی نامرئی درون ماده است که تصمیم میگیرد یک کریستال چگونه شکل بگیرد. زمانی که یک کریستال تشکیل میشود، این الگو قابل تشخیص است و عملکرد آن درست همانند یک آرکتایپ فعال در انسان است؛ به همین ترتیب میتوان کهنالگو را با طرح و نقشهٔ دروندانه (blue print) مقایسه کرد.
سایه یا شادو (Shadow)
هرچه که در ساختار روان ما خارج از حوزهٔ آگاهی و هوشیاری باشد، در درجههای متفاوتی از تاریکی قرار دارد و سایه یا شادو نامیده میشود؛ یکی از مهمترین شادوها، آنیما و آنیموس است.
در روانشناسی یونگ، محتوای شادوها به دو بخش تقسیم میشود: یکی آنها که هم از نظر خود ما و هم از نظر دیگران، غیرقابل قبولاند، و ما این افکار، اعمال، عادات و عواطف را پنهان نگه میداریم، و گاهی حتی از خودمان نیز پنهانشان میکنیم؛ همچنین هر هویتی که ما برای خود بسازیم یا تعریف کنیم، نقطهٔ مقابل آن را به شادو تبدیل کردهایم.
با این وصف، اندیشهٔ یونگ دربارهٔ شادو، سایههای مثبت را هم در بر میگیرد، یعنی عوامل بالقوه مثبتی که به سطح آگاهی نیامدهاند؛ درواقع، این همان شاخ فراوانی، غنا و ثروت زیرزمینی روان انسان را تشکیلمیدهد. [در اساطیر یونان، هادس (Hades) را ایزد دنیای زیرین میدانند. دنیای زیرین، ناخودآگاه شخصی و ناخودآگاه جمعی را شامل میشود. همانگونه که در تعریف ناخودآگاه جمعی در همین واژهنامه آورده شده، این بخش، شامل تمامی استعدادها، تواناییهای بالقوه و امکاناتی است که ما برای «شدن» به آنها نیاز داریم. ناخودآگاه جمعی، حوزهٔ امکانات است. هادس را در این مقام، پلوتو (Pluto) یا خدای ثروت و مال مینامند که نماد او شاخی است که در دست نگه میداشت و همهٔ نعمات، از میوه و سبزی گرفته تا جواهر، سنگهای قیمتی و طلا و نقره در حال سرریز شدن از آن بود که به آن شاخ فراوانی هم لقب دادهاند.]
نقاب شخصیت یا پرسونا (Persona)
نقابی است که بازیگر در یونان باستان به چهره میزد تا به ایفای نقش ویژهای قادر شود [و بهمحض ورود به صحنه، نقش آن بازیگر تشخیص داده شود]. واژههای برگرفته از همین ریشه عبارتاند از: شخص Person و شخصیت Personality. در روانشناسی یونگ، کهنالگوی پرسونا با معنا و هدف مشابهی به کار میرود؛ بدین معنی که وسیلهای در اختیار فرد میگذارد تا شخصیت کسی را تجسم بخشد که الزاما، خود او نیست. پرسونا، نقاب یا سیمایی خارجی است که شخص در انظار عموم به نمایش میگذارد، با این هدف که از طریق معرفی خود، تأثیری مطلوب بر جای نهد و باعث شود جامعه، او را موجودی قابل قبول بشناسد؛ بنابراین میتوان آن را کهنالگوی «همنوایی» نیز نامید.
پرسونا پایهٔ اجتماع و زندگی اجتماعی ماست. امکان دارد هر شخص بیش از یک نقاب داشتهباشد؛ نقابی که او در منزل ــــ در کنار افراد خانواده ــــ به چهره دارد، ممکن است با نقاب وی در محل کارش متفاوت باشد و هنگامی که برای بازی و تفریح به همراه دوستانش بیرون میرود، احتمال دارد نقاب سومی به چهره بزند. تمامی این نقابها «پرسونا» ی او را تشکیلمیدهند؛ او صرفا به گونههایی مختلف، خود را با موقعیتهای متفاوت وفق میدهد (و با موقعیتها همنوایی میکند). (۱)
آنیما ـ آنیموس (anima – animus)
«آنیما» تصویر کهنالگویی زنانه در ناخودآگاه مرد و «آنیموس» تصویر کهنالگویی مردانه در ناخودآگاه زن است. روانشناسی یونگ، انسان را اساسا موجودی دوجنسی میداند. یونگ بر این باور است که در هر مردی، بخش مؤنث و در هر زنی، بخش مذکر وجود دارد.
گرچه یونگ، مردانگی و زنانگی را اصول یا کیفیتهای روانی متمایز از هم میداند، معتقد است هر دوی اینها برای دنیای بیرون و همچنین برای روان، واقعیتی یکسان دارند… انسان تحت تأثیر عوامل ژنتیکی و اجتماعی، از لحاظ جسمانی و از لحاظ روانی به زن یا به مرد تبدیل میشود و یک هویت زنانه یا مردانه یا پرسونایی با ظاهر مردانه یا زنانه برای خود میسازد. ولی بخشهایی از روان که به جنسیت متضاد (زنانه یا مردانه) مربوط میشود، به هر شدتی که شخص، هویت جنسی خود را تکامل بخشیده باشد، به همان اندازه و شدت ناآگاه باقی مانده، اشتیاقهای فرد را شکل میدهد که اغلب هم به یک مورد بیرونی فرافکن میشود. این بخشها بهعنوان عقدههای آنیما ـ آنیموس، بار عاطفی بسیار زیادی دارند و تأثیر مثبت یا منفی قدرتمندی، خارج از کنترل آگاهی، بر جای میگذارند.
به قول یونگ، اگر آن اشتیاقها و تصوراتی که مرد و زن از مردانگی و زنانگی دارند، از زن و مرد واقعی بیرون بکشیم، آنچه باقی میماند، آنیما و آنیموس است.
یونگ دربارهٔ آنیما معتقد است که هر مردی، تصویری از زن را از قدیم با خود حمل میکند؛ البته نه تصویر این زن معین، بلکه تصویر کلّی یک زن معین را؛ درحقیقت، این تصویر، میراث ناخودآگاهی است که از دوران آغازین آمده و در ساختاری جاندار (مرد) دفن شده است. این یک الگو، یک کهنالگو از تمام تجربیات نیاکان مؤنث ماست؛ تهنشینِ همهٔ تصورها و استنباطهایی که دربارهٔ جنس مؤنث داریم؛ این نظامی روانشناختی در جهت تطابق است که به تکتک ما به ارث رسیده است، به گونهای که اگر زنی هم وجود نداشته باشد، باید بتوان از روی همین تصویر ناخودآگاه، همواره زنی را بهوجود آورد، البته از جنبهٔ روانی قضیه. در مورد زن نیز موضوع به همین شکل است، یعنی زن هم به نوبهٔ خود، تصویری مادرزادی از مرد دارد.
آنیما نیروی درونی محرکهٔ مرد برای جستوجوهای خستگیناپذیر او، همینطور اعمال و ماجراجوییهای او، چه در درون و چه در بیرون است. آنیما سرچشمهٔ عمیقترین اشتیاقهای مرد است. آنیما هدف صمیمیترین عشقها و بزرگترین نفرتهای مرد است؛ بنابراین همزمان، هم بخت (chance) و هم خطر را در بر میگیرد. آنیما از مرد، بهترینها و بالاترینها را میطلبد و درعینحال اگر مرد فریب او را بخورد، میتواند مرد را به نابودی و اضمحلال بکشاند. آنیما میتواند یک بار بهصورت مثبت تجلی یابد و بار دیگر بهصورت منفی؛ یک بار بهصورت ایزدبانو، بار دیگر بهصورت فاحشه، بهمثابهٔ دوستدختری مادرگونه یا بیگانهای مرموز، همچون دوشیزهای جوان، یا در هیئت جادوگر، راهبه، قدیسه، بهمانند خواهری عرفانی، و بهمثابهٔ خرد.
آنیما بهراحتی بر آن دسته از زنها فرافکن میشود که وجوه زنانگی در آنان تنانی یا جسمانی (embodiment) شدهاست، مثل رقاصهها و بازیگران: زیبا، بیگناه، شهوانی، سرزنده، چندپهلو و مبهم، همراه با نوعی «دودلی و عدم قطعیتی که بسیار دعوتکننده است؛ با سکوت گویای تصویر مونالیزا، پیر و جوان، مادر و دختر، با پاکدامنیای مشکوک، و با زیرکی خام و کودکانهای که از سوی مردان خلع سلاح شدهاست».
کتاب عقدهی مادر و روابط زن و مرد؛ روانشناسی کهن الگویی انسان امروز
نویسنده : رابرت جانسون
مترجم : تورج رضا بنی صدر
انتشارات لیوسا
تعداد صفحات: ۱۶۴ صفحه