محبوب و منفور: چرا فیلم «جنگ ستارگان: آخرین جدای» باعث یک دودستگی عجیب بین مردم و منتقدان شده
در این هیاهوی آمادگی برای سال نو، نمیدانم فرصت کردهاید که فیلم «جنگ ستارگان: آخرین جدای» را ببینید یا نه.
فیلمهای سری جنگ ستارگان را دوست داشتم، اما این دوست داشتن بیشتر به جای اینکه به کیفیت خود فیلمها برگردد به آرزوهای دوران کودکیام برمیگردد. زمانی که صحنههای بسیار کوتاهی از این سری فیلمها به بهانه بررسی جلوههای ویژه آنها در یک برنامه تلویزیونی اخر هفته پخش میشد و من و بسیاری از کودکان دیگر در آتش تماشای فیلم به صورت کامل میسوختیم و از خود میپرسیدیم که آیا زمانی میرسد که بتوانیم این فیلمها را ببینیم؟!
سالها زیادی گذشت، اما آن زمان که قادر به تهیه و تماشای این فیلمها شدم محتوای کلی فیلم را در هماهنگی با علایق سینمایی به صورت عام و دلبستگیهای علمی – تخیلیام به صورت خاص پیدا نکردم.
علتاش هم این بود که از میان آن همه مکتب فانتزی و علمی تخیلی به مکتب آسیموفی مبتلا شده بودم. این مکتب برای خود آموزههای پنهانی دارد:
الف- بین علمی – تخیلی و جادو و فانتزی باید مرز گذاشت و علمی – تخیلی باید مبتنی بر منطقی باشد. در هر داستان شما فقط مجاز هستید به ظرافت فقط بعضی از اصول شناختهشده دانش و فیزیک را کمرنگ کنید. مثلا برای ممکن نمایش دادن سفرهای کهکشانی.
ب- چیز مهمتر این بود که علمی – تخیلی باید بر یک ایدئولوژی اجتماعی – سیاسی بنا شده باشد. به عبارتی همان دلایلی که باعث اوجگیری و سقوط امپراتوری روم شد را میتوان استخراج کرد و در سری «بنیاد» به زبانی دیگر بیان کرد.
به عبارت دیگر همه داستانهای مهم هستی و دغدغههای بشری در طی هزاران سال حیات نوع انسان، مشترک و ثابت بودهاند. چیزهایی مثل عشق، حسد، درندهخویی، دیکتاتوری، میل به تغییر و پیشرفت و انقلاب و برافکندن بناهای پوشالی. شما باید علمی – تخیلی را بر همین داستانهای اساسی بنا کنید و رنگ و لعاب آن را عوض کنید.
دقیقا به خاطر پرورده شدن در چنین محیطی در دوران کودکی و بعدها علایق مطالعاتی دیگر، از جو داستانهای به کلی فانتزی فاصله بسیار گرفتم.
بنا به چیزهایی که در بالا برایتان نوشتم؛ سری جنگ ستارگان علیرغم نوستالژیک بودن آن، آنچنان ارضایم نمیکرد. اما میتوانم به جرات بگویم که از فیلم «جنگ ستارگان: آخرین جدای» خوشم آمد. به دلایل زیر:
1-جلوههای ویژه و پوسته در خدمت مفهوم:
صحنههای جلوه ویژه فیلم زیبا و کاملا به اندازه ساخته شده بودند. این جلوههای در عین وفادارای به گرافیک قدیمی، مانند ادویه بهینه مورد استفاده یک سرآشپز خوب بودند.
2-صحنههای غیرفضایی زیبا:
صحنههای درونسفینهای زیاد، گاهی کسالتبار میشوند. خوشبختانه صحنههای روخاکی «جنگ ستارگان: آخرین جدای» زیبا از آب درآمده بودند. سیاره بیشتر اقیانوسی Ahch-To، خیلی زیبا خلق شده بود و ما را شیفته خود میکرد.
3- داستان کشمکش درونی و تقابل بین لوک اسکای واکر و کایلو:
اینکه در درون همه ما خوبی و بدی در تقابل همیشگی هستند و روایت این مسئله مسلما چیز جالبی از آب درمیآید. همه ما این قابلیت را داریم که با پرورش برخی استعدادها به جبهه خوبیها و نور ملحق بشویم و در مقابل، با پا گذاشتن روی برخی علایق، یک نیروی مؤثر اردوگاه تاریکیها بشویم.
به صورت همزمان آموزگاران اجاماع قادرند که روی این سوگیری و ترجیح تاثیر بگذارند و افراد بیشتری رو روانه دو جبهه و اردوگاه کنند.
خیلی وقتها هم میشود که خود ما از مشخص کردن که به راستی بیشتر از آن کدام سوی تیره و روشن روان هستیم، در میمانیم. باید موقعیت حساس و ویژهای ایجاد شود که با توجه به آن بتوان حکم داد که ما جزو آدم خوبها هستیم یا آدم بدها.
بیشتر فیلم «جنگ ستارگان: آخرین جدای» به روایت همین کشمکش درونی میپرداخت و دقیقا همین نقطه گسست بین دو تیپ تماشاگران مجموعه جنگ ستارگان بود.
گروهی از بینندگان و منتقدان این جنگ درونی دراماتیک شده را دوست داشتند و گروهی هم که بیشتر به دنبال دیدن یک فیلم سرگرمکننده کاملا وفادار به خط اصلی فیلم بودند؛ دوست نداشتند که این صحنهها بیشتر فیلم را اشغال کند. آنها حوصلهشان سر رفته بود که مدام تردید کایلو و لوک و خواهش «ری» را تماشا کنند.
4-امید برخاسته از تماشای فیلم:
در یکی از واپسین صحنههای فیلم، زمانی که کل گروه مقاومت آنقدر محدود شدهاند که در یک سفینه تک و تنها جا میگیرند و آن هنگام که کسی در کل کهکشان به پیام درخواست کمک آنها پاسخی نمیدهد، ناامیدی ضمنی در نهاد همه در حال انباشت است. درست است که با سلحشوری لوک و هولدو، همین گروه اندک باقی ماندهاند؛ اما تفکر در مورد آینده و اینکه آنها چگونه دوباره میتوانند قد علم کنند، بسیار دشوار شده است.
اینجاست که لیا میگوید:
ما هر آنچه را که لازم است، داریم.
و این یعنی امیدی که از بطن این قسمت از فیلم جنگ ستارگان برمیآید. در این فیلم خبری از پیروزی قطعی نیست، تاریکی در حداکثر قدرت است و بارها امید شورشیها به یاس مبدل شده. اما در نهایت آنچه از فیلم دستگیر آدم کنجکاو میشود؛ امید است.
ریان جانسون – نویسنده و کارگردان این فیلم- که پیش از این او را با فیلم لوپر، برادران بلوم و نیز Rogue One شناخته بودیم به باور من به خوبی توانسته در عین وفاداری به فضا، منطق و کاراکترهای قدیمی سری جنگ ستارگان یک ایدئولوژی خوب و قابل احترام را به فیلم تزریق کند.
اما دقیقا همین رویه را خیلی دوست ندارند و اینها شاید همان کسانی باشند که سهگانه بتمن نولان را اصلا دوست نداشتند.
این محبوب نبودن «جنگ ستارگان: آخرین جدای» برای برخی از مردم، چیزی نیست که فقط زاییده پیشبینی و تصور من بوده باشد. برای نمونه این مقاله نشریه فوربس را بخوانید که در آن به همین دوپارگی اشاره شده است.
یک طرف این مسئله البته برمیگردد به اینکه برخی از سینما فقط انتظار سرگرم شدن را دارند و سینمای محققانه یا دردمند را اصلا دوست ندارند، طوری که یک فلسفه و ایدئولوژی نهچندان غلیظ را روی یک سری فیلم نمیتوانند، قبول کنند.
فیلم Rogue One رو ایشون نساخته. فقط یک لحظه به صورت cameo بازی کرده.
و برای جبران، کارگردان Rogue One هم یک لحظه در فیلم «آخرین جدای» بازی کرد.
مشکل اینجاست که اکثرا فقط بدنبال سرگرمی صرف هستن، وگرنه این سری از جنگ ستارگان هم حالا انقدر ها معنا گرا نیست، بخش خیلی زیادی از فیلم هنوز هم اکشن و نفس گیره، ولی باز هم به نظر میاد که کافی نیست. به سینما میرن تا لحظه به لحظه ی فیلم نقش های سیاه و سفید باهم بجنگند و اخرش هم یک هپی اندینگ کلیشه ای و بس.
خیلی ممنونم. مطلب عالی بود. بخصوص توضیح اینکه چرا بعضی ها از سه گانه بتمن نولان بدشون میاد برای من خیلی آموزنده بود
من بعد دیدن این فیلم یاد قسمت beyond the wall سریال گیم آو ترونز افتادم. داستان قشنگ و جذاب به همراه توسعه خوب برای آمادگی مواجهه نهایی در قسمت بعد، اما ضعف های داستانی عجیب که کار رو از باورپذیری دور می کردند. به طور مثال فقط چند نمونه:
چطور ری بدون اینکه تعلیمات کافی ببینه آنقدر قوی شد؟ لوک کلی دردسر کشید و آخرشم جدای درست و حسابی نشد. این با دو جلسه تمرین جدای شد. قبول دارم که ایده کاملاً خوب بود و ری باید آخرین جدای میشد، اما یه کم بیشتر رو این قضیه کار می کردن بد نبود.
اسنوک انقد راحت تو ذهن کایلو بود اما نفهمید که میخواد از وسط نصفش کنه؟ این عجیب بود چون معمولاً این ذهن خوندن ها به درون و نیات آدم ها میرسه، نه فکر ظاهریشون.
حالا هدفم بیان تک تک نیست. من هم انصافاً از دیدن این فیلم لذت بردم، اما این مشکلات آدم رو اذیت می کنه.