معرفی کتاب: «بریا، دستیار اول استالین»، نوشته امی نایت
به مناسبت سالروز اعدام لاورنتی بریا
لاورنتی پاولوویچ بریا، رئیس پلیس و شخصیت نیرومند دوران استالین، چهره ای مرموز و بحث انگیز در تاریخ اتحاد شوروی است. او تنها رئیس پلیس استالین بود که از چنگ اربابش جان بدر برد، اما در مبارزه قدرت برای جانشینی او مغلوب خروشچف و متحدانش شد و جانش را از دست داد.
کتاب حاضر، از انتشارات دانشگاه پرینستن، یک اثر تحقیقی است که، علاوه بر استفاده از پژوهشهای پیشین، بر پایه بهرهگیری گسترده از منابع و مآخذ تازهای قرار دارد که در گذشته امکان دسترسی به آنها وجود نداشته است.
خانم امی نایت در این کار پژوهشی، علاوه بر استفاده از بایگانیهای دولتی و خصوصی امریکا، برای بهرهگیری از منابع روسی، دو بار، در سالهای ۱۹۹۰ و ۱۹۹۲، به اتحاد شوروی سابق سفر کرده و از کتابخانههای آنجا و مطالبی که در دوران فاشگویی (گلاسنوست) گورباچف در شوروی انتشار یافت استفاده کرده است.
گذشته از اینها او توانست در بایگانی مرکزی دولتی در مسکو و نیز در بایگانی حزب در گرجستان، به پژوهش بپردازد و اجازه یافت که از منابع چاپ نشده بایگانیها در کتاب خود نقل قول کند.
نویسنده، علاوه بر این، در تمام مراحل پژوهش از راهنمایی و مشورت شماری از کارشناسان برجسته مسائل مربوط به تاریخ اتحاد شوروی بهرهمند بوده است.
گستردگی منابع و مآخذی که در نوشتن کتاب از آنها استفاده شد و وسواس و دقتی که در این راه به کار رفته، سبب پدید آمدن اثری شده که بر بخشهایی از تاریخ اتحاد شوروی در دوران استالین و مبارزه قدرت پس از مرگ او روشنایی تازه ای میافکند، و جنبههایی از شخصیت و زندگی شغلی لاورنتی بریا را، که تا کنون ناشناخته مانده بود، آشکار میسازد.
واقعیتهای تاریخ در حقیقت واقعیتهایی درباره افراد است، اما درباره کارهایی نیست که افراد به تنهایی انجام میدهند … واقعیتهایی است درباره روابطی که افراد با یکدیگر در جامعه دارند، و درباره آن نیروهای اجتماعی است که از کارهای افراد نتایجی را به وجود می آورند که غالبا متفاوت و گاه، نقطه مقابل نتایجی است که افراد قصد ایجاد آن را داشته اند.
ای. اچ.کار، تاریخ چیست؟
هنگامی که لاورنتی بریا در یکی از نخستین روزهای ماه مارس سال ۱۹۵۳ در کنار بستر مرگ ژوزف استالین ایستاده بود، حاضران مشاهده کردند که او به دشواری میتواند شادی خود را از اینکه شاهد آخرین لحظات زندگی رهبر است پنهان سازد. این دو تن از زمانی که در دهه ۱۹۲۰ برای نخستین بار با یکدیگر ملاقات کردند، حوادثی بسیار را در کنار هم از سر گذرانده بودند. در واقع، بریا، که سرپرستی سازمان پلیس شوروی را به عهده داشت و سالها یکی از اعضای اصلی حکومت استالین بود، در خلال بعضی از مهمترین بحرانهای رهبری استالین در کنار او قرار داشت. اما در حدود سال ۱۹۵۰ روابط آنها، گرچه به ظاهر هنوز صمیمانه بود، چرخشی شگفتآور یافت. استالین به بریا بدگمان شده و مشغول دسیسهچینی برای خلاص شدن از دست او بود. بریا این نکته را میدانست و بنابراین، بی دلیل نبود که از مرگ استالین شاد باشد.
اما مرگ استالین تنها فرصتی موقت برای بریا فراهم کرد. سه ماه بعد همکاران او در کرملین، به رهبری خروشچف، در یک ضربه نمایشی او را بازداشت کردند. مخالفان بریا برای توجیه کار خود او را جاسوس و خائن خواندند. بریا به دنبال یک محاکمه سری – یا شاید حتی پیش از آن – در دسامبر ۱۹۵۳ اعدام شد و نام او به طور رسمی از حافظه عمومی زدوده گشت. به عنوان نمادی از «لاوجودی» او، ویراستاران دایرهالمعارف بزرگ شوروی برای همه مشترکان خود یادداشتی محرمانه فرستادند و در آن به آنها توصیه کردند که با یک چاقوی کوچک یا تیغ، مقاله مربوط به بریا را برند. به جای آن، مقاله ای درباره باب برینگ برای آنها فرستاده شد. در سی ساله بعدی، در هیچ تاریخ با کتاب درسی شوروی با زندگینامه های مجاز رسمی نامی از بریا برده نشد – مگر اشارات گهگاهی به او به عنوان یک جانی یا بدکار.
با اینهمه، آنهایی که از دوران استالین جان بدر بردند بریا را فراموش نکردند. بریا، که یادآور پلیس ترسناک شوروی بود و مخالفانش در کرملین به او برچسب خائن زده بودند، به صورت نماد تمامی شرارت های آن دوران در آمد و تا به امروز بر تخیلات مردم سایه افکنده است. در حالی که هنوز ممکن است بعضی کسان نسبت به استالین احساسی دوگانه داشته باشند و به خاطر قابلیتهای رهبریش، از روی بی میلی، اعتباری برایش قائل شوند، واکنش عمومی نسبت به بریا ترس و نفرت است.
در اینکه بریا تبهکاری بود که مرتکب اعمال وحشتناکی شد تردیدی وجود ندارد، اما اسطورهها و افسانههایی که در مورد او وجود دارد، پیچیدگی زندگی شغلی او را در پردۂ ابهام نگهداشته و نقش مهمی را که او از سالهای پیش از جنگ به بعد در سیاست داخلی و خارجی شوروی بازی کرد کم اعتبار ساخته است. این تصویر متعارف از بریا که او صرفا یکی دیگر از پلیسهای بیرحم استالین بوده، مانع آن شده است که مورخان این نکته را تصدیق کنند که او، با وجود تبهکار بودنش، مدیری بسیار هوشمند و کارآمد بوده که بر سیاست شوروی تأثیری گسترده داشته است. بعلاوه، این واقعیت که او پس از مرگ استالین به صورت هوادار نیرومند اصلاحات لیبرال در آمد به طور کامل درک نشده است.
این کتاب، که بر پایه ارزیابی مجدد منابع قدیمی و مطالب تازه ای که در پرتو سیاست « گلاسنوست» فاش شده قرار دارد، به هیچ روی درصدد «اعاده حیثیت» از بریا نیست. اما بعضی فرضیات اساسی را، هم درباره بریا و هم در مورد نظام استالینی به طور کلی، مورد تردید قرار می دهد.
یکی از این فرضیات مربوط به این است که خود استالین تا چه اندازه بر حوادث سیاسی مسلط بوده است. بیشتر مورخان استالین را دیکتاتور مطلق العنانی تصور کرده اند که دست کم از نیمه دهه بیست، اختیاراتش حد و مرزی نمی شناخته است. آنان گرچه در مورد دلایل به قدرت رسیدن استالین با یکدیگر اختلاف نظر داشته و درباره قدرتها و ضعفهای نظام استالین بحث میکرده اند، در مورد اینکه استالین در مقام رهبر شوروی سکان امور را محکم در دست داشته است کمتر تردید نشان داده اند. این مورخان زیردستان استالین را عموما آلت دست و رعایایی میدانستند که در قلمرو خود همچون «دیکتاتورهای کوچک» عمل میکردند اما همواره در برابر اراده رهبرشان سر تسلیم فرود می آوردند.
با وجود این نظر رایج درباره رهبری استالین، شگفتانگیز نیست که پژوهشگران توجه خود را تقریبا به طور انحصاری بر استالین متمرکز ساخته و اعضای محفل نزدیکان او را شخصیتهایی پیرامونی تلقی کردهاند. آنان گذشته استالین را در جستجوی جزئیاتی کاویدهاند که بتواند بر شخصیت او پرتوی بیفکند، و انگیزههای او را از همه جنبه ها تحلیل کرده اند، اما درباره صفات یا انگیزههای اعضای دیگر رهبری چندان علاقهای نشان ندادهاند. تنها خروشچف بود که زندگی او شایسته توجه جدی دانسته شد زیرا او توانست پس از مرگ استالین مقام عالی رهبری را از آن خود سازد.
با توجه به تأثیر استالین بر تاریخ، این اشتغال فکری به شخصیت او ممکن است موجه باشد. اما قدرت هیچ دیکتاتوری واقعا مطلق نیست، بدین معنی که این قدرت همواره وابسته به وفاداری کسانی است که مستقیما زیر دست او قرار دارند. از این رو انگیزههای زیردستان استالین و چگونگی روابط او با آنها نیز باید مورد توجه مورخان قرار گیرد.
استالین هر اندازه هم که از نظر دیگران قدرتمند جلوه میکرد، هیچگاه در محفل نزدیکان خویش احساس امنیت نداشت. در واقع کسانی که زندگینامه او را نوشتهاند استدلال کردهاند که ناایمنی او، که در بیتعادلی روانی عمیق او ریشه داشت، از حدود معقول بسیار فراتر رفت و با پیرتر شدنش به صورت جنون تعقیب (پارانویا) شدید در آمد، فوق العاده بدگمان شد و امکان خیانت از هر سویی چنان ذهن او را به خود مشغول داشت که به هیچکس اعتماد نمیکرد. به این دلیل است که او اندیشه تعیین جانشینی را برای خود نمیتوانست تحمل کند و برای اینکه زیر دستانش را بر ضد یکدیگر برانگیزد و منزوی سازد، همواره علیه آنها دسیسهچینی میکرد و به خاطر اینکه امکان یک ابتکار جمعی را از آنان سلب کند مجبورشان می ساخت که هر یک شخصأ به او گزارش دهند.
ترفند «تفرقه بینداز و حکومت کن» استالین با موفقیت همراه بود، بویژه بدین سبب که میتوانست، به عنوان عامل بازدارنده نهایی علیه حق ناشناسی دستیارانش، از تهدید به نابودی جسمانی آنها استفاده کند. از آنجا که اینان آگاه بودند که کوچکترین نشانه نافرمانی می تواند موجب مرگشان شود، استالین هیچگاه با مخالفت آشکار نسبت به حاکمیت خویش روبه رو نمیشد. اما جنون تعقیب او ناگزیر از مؤثربودن او به عنوان یک رهبر میکاست و مهمتر آنکه او را در برابر بازیهای روانی آسیبپذیر میساخت. خوشبختانه از نظر استالین، او موفق شد که در بیشتر اوقات، دیوانسالاران سربهزیری را دور خود جمع کند که آن قوه تخیل یا بصیرتی را نداشتند که فکر او را بخوانند، اما بریا یک استثنا بود.
بریا که در ۱۸۹۹، یعنی بیست سال پس از استالین، به دنیا آمده بود به نسل انقلابی استالین که علیه تزار مبارزه کرده بود تعلق نداشت. او تنها در سال 1917 به حزب بلشویک پیوست. اما او مانند استالین گرجی بود و مانند مرشد خویش این توانایی را داشت که برای سرکوب هموطنان خود شدیدترین اقدامات را به کار گیرد. در خلال دهههای ۱۹۲۰ و ۱۹۳۰ بریا در مقام رئیس پلیس و سپس رئیس حزب در گرجستان و ماوراء قفقاز، از راه تأمین بیرحمانه تسلط شوروی و از طریق تلاشهای بلندپروازانه برای پیشبرد کیش شخصیت استالین، اعتماد او را نسبت به خود جلب کرد. بریا برخلاف بیشتر رهبران جمهوریهای ملی موفق شد که از تصفیه های ۱۹۳۶ – ۱۹۳۸ جان سالم به در برد، گرچه چیزی نمانده بود که بازداشت شود. هنگامی که بریا در سال ۱۹۳۸ به مسکو منتقل شد تا ریاست آن. کا.و.د.، پلیس ترسناک شوروی، را به عهده گیرد دستش به خون هزاران تن از گرجی های دیگر آلوده شده بود. او، گرچه نسبتا دیر به اطرافیان استالین پیوست، موفق شد خیلی زود به محفل نزدیکان استالین راه یابد و برای پانزده سال بعد به صورت دومین شخصیت قدرتمند کرملین درآید.
بریا در مقام رئیس ان. کا.و.د. در خلال سالهای قبل از جنگ جهانی دوم و سالهای جنگ، مسئول دستگاههای جاسوسی و ضد جاسوسی و نیز امنیت داخلی بود. او همچنین فرمانروایی بر گولاگ، یعنی شبکه گسترده اردوگاههای کار بردگی را که بخش مهمی از نیروی کار اقتصاد شوروی را تأمین می کرد، به عهده داشت.
او در زمان جنگ به هنگام پیشروی آلمانیها انتقال صنایع دفاعی شوروی را به شرق کشور سرپرستی کرد و در سال ۱۹۴۵ استالین او را مسئول طرح تهیه بمب اتمی شوروی ساخت. بریا گرچه در سال ۱۹۴۶ مسئولیت رسمی دستگاههای پلیس و امنیت را به زیردستان مورد اعتماد خویش سپرد، در مقام عضو کامل (دارای حق رأی) دفتر سیاسی و معاون رئیس شورای وزیران، سرپرستی خود را بر آن دستگاهها حفظ کرد. این امر در مبارزه قدرت که ویژگی سیاست بازیهای درونی کرملین بود، و همراه با کاستی گرفتن سلامت جسمانی و روانی استالین در سالهای پس از جنگ به گونه ای روزافزون شدیدتر می شد، برای بریا امتیازی در برابر همکارانش در کرملین فراهم آورد.
در این نکته اتفاق نظر وجود دارد که بریا سیاستمداری زیرک بود که از شبکه گسترده سیاسی که در ماوراء قفقاز و در پلیس امنیتی، از راه ایجاد گروهی از هواداران وفادار به خویش، به وجود آورده بود، حداکثر استفاده را می کرد. در واقع زندگی او شاهدی است بر اهمیت شیوه حامیگری، بهویژه بر پایه وفاداریهای منطقهای، در نظام استالینی. اما نفوذ بیمانند بریا بر استالین نیز به افزایش قدرت او کمک میکرد. گرچه روابط بریا با استالین، حتی در مراحل نخست، همواره بیدردسر نبود، بریا توانست بحرانها را از سر بگذراند زیرا بهتر از رفقای خود وضع روانی خاص استالین را میشناخت. او که مانند استالین یک گرجی بود با محیط فرهنگی و اجتماعی که استالین در آن بزرگ شده بود و با جامعه ای که ارزشها و شیوه تفکری را در استالین به وجود آورده بود که تا پایان عمرش در او باقی ماند، آشنایی داشت. گرجیها همواره از سنت ملی خود آگاهی عمیق داشته و با ریشههای فرهنگی و اجتماعی خویش در پیوندی نزدیک بودهاند.
استالین گرچه سرانجام به ظاهر کاملا روسی شد و از گذشته گرجی خود دوری میگزید، در سطح شخصی تأثیرات میراث گرجی خویش را حفظ کرد.
چنانکه رونالد سانی مورخ استدلال کرده است از میان این تأثیرات مهمتر از همه آرمان گرجی مردانگی بود – یعنی بیباک، مصمم، بلیغ، از نظر جسمانی نیرومند، مغرور و سخت وفادار نسبت به دوستان، خانواده و ملت. یک مرد گرجی همچنین میبایست در مهماننوازی گشادهدست باشد و هنگام نوشیدن مشروبات الکلی زود مست نشود. در جامعه گرجی شرافت بالاترین ارزشهاست و کسی که نتواند به آرمان مردانگی برسد، شرافت خود را از دست میدهد و برای خود و خانوادهاش سرشکستگی به بار میآورد. استالین چنین آرمانی داشت و در سازمان مخفی بلشویکها به خود لقب «کبا» داده بود که نام قهرمان یک رمان معروف گرجی و مظهر همه صفات مردانگی گرجی است.
اما او، درست مانند پدرش بسو جوگاشویلی، به هیچ روی نتوانست مطابق این آرمان باشد. پدر استالین، که در زمان کودکی او در جریان دعوایی مستانه جان سپرد، میخوارهای بود که نمیتوانست معاش خانواده اش را تأمین کند و استالین و مادر او را سخت کتک میزد.
استالین از داشتن یک الگوی اقتدار پدر سالاری سنتی، که ممکن بود از او تقلید کند، محروم بود و به جای آن به مادر باارادهاش متکی بود که حتی پیش از مرگ پدر استالین، نقش مسلط را به عهده گرفته بود. استالین که قدی کوتاه داشت و یک بازویش در تصادفی برای همیشه ضعیف شده و آبلهرو بود، از نظر ظاهر جسمانی نیز وضعی نامساعد داشت. به رغم اینکه گفتهاند مادرش به او محبت فراوان داشته، آنچنانکه زندگینامهنویسان او تصور کردهاند، کتکهایی که پدرش در کودکی به او زده بود در او یک حس عمیق نگرانی و حقارت پرورش داد که مانعی اضافی برای نزدیک شدن او به آرمان مردانگی گرجی به وجود آورد. این بدرفتاری همچنین در استالین یک بی اعتمادی ذاتی نسبت به دیگران و رگه ای از کینهجویی ایجاد کرد و هنجارهای اجتماعی گرجی این صفات او را تقویت کرد:
ارزش فوقالعاده دوستی، وفاداری و اعتماد در یک جامعه سخت رقابتآمیز، بر احتمال نومیدی و سرخوردگی افزود. خیانت به دوست بدترین گناه بود. رقابت به داوری درباره برتری و فروتری میانجامید – یعنی اینکه چه کسی نیرومندتر است، بیشتر مشروب میخورد و به هنگام نوشیدن بهتر شعار میدهد – و این به نوبه خود تشنج، سرخوردگی و بدگمانی متقابل می آفریند. ترس همه جانبه از خیانت با تکیه بر اعتماد پیوند نزدیک دارد. شبکه دوستی و خانواده امنیت، حمایت و همه گونه وسیله فراهم میکند، اما نمی تواند نگرانی در مورد خیانت و از دست دادن اعتماد با شرافت را از میان بردارد.
بدینسان در پرورش استالین تأثیرات متقابل و پیچیده تجربههای فرهنگی و خانوادگی به پرورش شخصیتی سخت عصبی و دچار جنون تعقیب کمک کرد که با عواطف عادی انسانی بیگانه و بیپیوند شده بود. بریا این تأثیرات را میشناخت – نه تنها به این علت که گرجی بود بلکه نیز به این سبب که خود تربیتی مشابه داشت. او نیز از یک خانواده فقیر دهقانی برخاسته و در یک منطقه فقیر روستایی پرورش یافته بود. او نیز در کودکی پدرش را از دست داده و مادرش او را بزرگ کرده بود بی آنکه الگویی از یک مرد بزرگسال در برابر داشته باشد.
بریا که دریافت استالین برای جبران احساس عمیق حقارت خویش نیازی سیراب نشدنی به ستایش دارد، به چاپلوسی بی پایان از او پرداخت. او همچنین با تحریک بدگمانی استالین، از ترس او از خیانت بهرهبرداری می کرد – و این وظیفهای بود که بریا برای انجام دادن آن در موقعیتی بسیار مساعد قرار داشت، زیرا کنترل پلیس سیاسی و پروندههای مربوط به همکاران و زیردستان استالین در اختیار او بود.
چنانکه رابرت ناکر نظر داده: «عطش استالین به چاپلوسی تنها نیازی نبود که بریا آن را بر می آورد. بلکه همچنین گرایش شدید استالین به بیاعتمادی به دیگران و نیاز به افشاء، متهم ساختن و مجازات دیگران به عنوان دشمن، که زاییده احساس گناه خود او بود، نقشی بازی میکرد. از این نظر گاه نقش بریا این بود که برای استالین همواره هدفهای تازهای برای بدگمانی و محکوم سازی فراهم آورد.»
بریا، به عنوان تنها گرجی در محفل نزدیکان استالین به یک معنی یار جانی او بود. او استالین را همواره به یاد خاستگاه قومی خویش میانداخت، در برابر دیگران با استالین به گرجی سخن می گفت و او را اغلب «کبا» خطاب میکرد. اما استالین نسبت به گرجستان احساساتی سخت دوگانه داشت و این با توجه به دوران کودکی تیره روزانه او شگفتانگیز نیست؛ و او به تدریج کوشید که خود را از نفس گرجی خویش جدا سازد.
طرفه آنکه بریا با همدستی با استالین در دو اقدامی که نمایشگر انکار میراث خویش بود در این مورد به او کمک کرد. نخستین اقدام در سال ۱۹۳۵ بود و آن زمانی بود که بریا کتاب بدنام خود را به نام تاریخ سازمانهای بلشویکی در ماوراء قفقاز منتشر ساخت. هدف آن کتاب این بود که با تحریف واقعیات تاریخی، و در نتیجه کوچک کردن نقش شخصیتهای دیگر انقلابی، در جنبش انقلابی قفقاز نقشی رهبریکننده به استالین بدهد. روشن نیست که اندیشه نوشتن این کتاب از خود استالین بوده است یا نه، اما او با تأیید همه جانبه کتاب و پذیرش تجلیل بیاساس از نقش خویش و بیاعتنایی به حقیقت، هر گونه وفاداری به تاریخ گرجستان با احترام به گذشته را انکار کرد.
پس از آن استالین در مراسم خاکسپاری مادرش در گرجستان در سال ۱۹۳۷ حضور نیافت. بریا که در آن زمان رئیس حزب گرجستان بود به عنوان جانشین استالین عمل کرد و ترتیبات لازم را انجام داد و سرپرستی مراسم را به عهده گرفت. دلیل غیبت استالین هر چه بود، این کار نهتنها توهینی زنده به خاطره مادر درگذشتهاش بود، بلکه در کشوری که بزرگداشت مردگان از بالاترین اهمیت برخوردار است نقض تکاندهنده سنت فرهنگی و اجتماعی به شمار میآمد.
بنابراین بریا صرفا فرد چاپلوسی نبود که با وسایل موذیانه نظر مساعد استالین را به خود جلب کند. او فعالانه رواننژندی استالین و احساس از خودبیگانگی او را تقویت میساخت و بهتر از هر کس دیگر او را تحریک میکرد. استالین از نظر عاطفی به بریا، که از نخستین سالهای دهه ۱۹۴۰ همواره در کنارش بود، تکیه داشت. بریا در شام خوردنهای پایانناپذیر استالین، که همه اعضای محفل نزدیکان او به حضور یافتن در آن مجبور بودند، به عنوان شعاردهنده غیررسمی نوشندگان عمل میکرد و مهمانان را مجبور میساخت که مقدار زیادی مشروب الکلی بنوشند، و لطیفههای خشن و کثیف تعریف می کرد. استالین جز با دخترش با اعضای دیگر خانواده خود رابطه نزدیکی نداشت و از تنهایی متنفر بود، و از این رو اصرار داشت که زیردستانش در تمام ساعات بیداری او در کنارش به سر برند. آنان حتی همراه او به تعطیلات میرفتند.
نبود تفاوت میان زندگی عمومی و خصوصی اینان، و نیز انزوایشان از جهان خارج، بی شک آن احساس وابستگی عاطفی را که میان استالین و اعضای محفلش وجود داشت تقویت می کرد. استالین و اطرافیانش آنچنان از بقیه کشور جدا افتاده و چنان در مناسبات گروهی و دسیسههای درباری خویش غرق بودند که آنچه در «پایین» اتفاق میافتاد به نظرشان تقریبا خارج از موضوع جلوه میکرد.
میلوان جیلاس، کمونیست یوگسلاو که پس از جنگ زمان زیادی را با محفل استالین گذراند در توصیف یک صحنه شام خوردن در داچای (ویلا) استالین در سال ۱۹۴۹ این فضا را به خوبی شرح داده است. مهمانان، از جمله بریا، که همگی اعضای رهبری بودند سر میز به یک بازی مشغول شدند. هر یکی از مهمانان میبایست میزان درجه حرارت را در فضای آزاد بیرون حدس بزند و به ازای هر درجهای که برآوردش خطا باشد یک جام ودکا بنوشند. جیلاس می نویسد: «این تعیین شمار جامهای ودکا بر اساس درجه حرارت هوا ناگهان مرا متوجه ساخت که زندگی این رهبران شوروی در حالی که گرد رئیس مافوق طبیعی خویش جمع شده اند، حتی در حالی که نقش آنها برای تمامی بشریت اهمیت قاطع دارد، تا چه اندازه منزوی، احمقانه و بی معنی است.» استالین و دستیارانش، که منزوی و در خود فرو رفته و دچار نوعی رواننژندی گروهی بودند، بدون چندان توجهی به مردم شوروی تصمیمهایی میگرفتند. در واقع آنچه آنان را به یکدیگر پیوند می داد تحقیرشان نسبت به فردیت انسانی و تواناییشان به این بود که بدون احساس پشیمانی بلاهای وحشتناکی بر سر مردم خود بیاورند.
تسلط عاطفی بریا بر استالین هر اندازه هم که نیرومند بود بازی خطرناکی به حساب میآمد. با توجه به جنون بدگمانی استالین، او ناگزیر سرانجام به بریا بیاعتماد میشد و استالین برای این موضوع دلایل خوبی داشت. بریا به گونه ای روزافزون در غیاب استالین او را خوار میشمرد. اما در این هنگام بدگمانی استالین و ترسش از مرگ چنان بر او چیره شده بود که دیگر نمیتوانست آدمها و حوادث را آنگونه که به سودش بود زیر تأثیر قرار دهد. یا شاید هنوز به چنین کاری توانایی داشت، ولی مقاصدش مبهم شده بود. گرچه او هنوز می توانست زیر دستانش، از جمله بریا، را بترساند درجهای از مقاومت پنهانی در برابر او شکل می گرفت، و در اوایل دهه ۱۹۵۰ مبارزه شدید برای جانشینی او جریانی مستقل یافته بود.
دو رقیب اصلی یکی بریا و دیگری خروشچف بود که در آن زمان یک دبیر نیرومند کمیته مرکزی به شمار میرفت. هنگامی که استالین درگذشت، بریا آزادی عمل یافت و بلافاصله رسمأ کنترل دستگاه گسترده پلیس را به دست گرفت، و این کاری بود که همکارانش، بویژه خروشچف، آن را تهدیدکننده تلقی کردند. عموما این نکته را به عنوان دلیل مخالفت با بریا و بازداشت بعدی او دانستهاند. اما چنانکه این تحقیق نشان خواهد داد برنامه بریا برای اصلاحات نگرانی مشابهی به وجود آورده بود. بریا دست به یک رشته ابتکارهایی زد که هدف آن دگرگون ساختن بسیاری از سیاستهای استالین بود. تغییراتی که او از آنها جانبداری میکرد چنان جسورانه و پردامنه بود که در حالی که مردم آنها را با آسودگی پذیرا میشدند همکارانش را به هراس می افکند. طرفه اینجاست که آن کس که با رهبری دسیسهچینی علیه بریا بیش از دیگران مسئولیت جلوگیری از اصلاحات او را به عهده داشت خروشچف بود که بعدها به عنوان یک استالینزدای شجاع مورد ستایش قرار گرفت.
چنانکه این زندگینامه نشان میدهد هدف برنامه بریا تضعیف روزافزون نظام استالینی بود، و بنابراین ممکن بود به زوال آن منجر شود. سیاستهای خروشچف، ضمن آنکه اصلاحگرانه بود، در واقع به استالینیسم تداوم بخشید. گرچه خروشچف نقش ترور پلیسی را حذف کرد اما بسیاری بر این عقیدهاند که نظام در اساس خود توتالیتر باقی ماند.
باتوجه به آنچه گفته شد می توان تحقیق حاضر را یک تاریخ تجدیدنظرطلبانه تلقی کرد، زیرا ضمن بررسی زندگی شغلی یک شخصیت سیاسی، بعضی از فرضیات رایج در مورد استالینیسم را مورد تردید قرار می دهد.
رهیافت این زندگینامه رهیافتی دوگانه است. این سرگذشت، ترقی بریا را در محیط سیاسی و اجتماعی دوران استالین شرح میدهد، موفقیتها و ناکامیهایش را بر میشمارد و تأثیر او را از نظر مناسبات درونی نظام شوروی ارزیابی می کند. این تحقیق در عین حال زندگی شغلی بریا را در سطحی شخصیتر مورد ملاحظه قرار میدهد و انگیزهها و روابط او را با استالین و همکاران دیگر بررسی میکند. شخصیتهای سیاسی شوروی به طور سنتی درباره زندگی خصوصی خویش چندان چیزی آشکار نکردهاند، و بریا نیز از این نظر استثنا نبوده است. حتی اگر همه بایگانیها گشوده شود و اسناد شخصی او در دسترس همگان قرار گیرد، بعید است که نامهها یا یادداشتهایی به دست آید که در آنها احساسات درونی او ثبت شده باشد.
بریا نیز، به ویژه از هنگامی که در ۱۹۳۸ به کرملین آمد، مانند استالین زندگی خصوصی اندکی داشت. ازدواجش با نینو گگچکوری که زنی زیبا بود به صورت تشریفاتی بیمعنی درآمد. بریا ظاهرا سرگو، تنها پسرش، را بسیار دوست داشت و او اغلب پدرش را در سفرهای کوتاه همراهی میکرد. بریا سرگرمی دیگری نیز داشت و آن حملههای جنسی مشهور او به دختران و زنان جوان بود. اما زنش و کسان دیگری که او را میشناختند ادعا کرده اند که او بیشتر وقت خود را مشغول کار یا نزد استالین بوده است. ولادیمیر مرکولف، که سالیان دراز یکی از نزدیکترین همکاران او بوده گفته است که بریا هرگز با او در مورد موضوعهای شخصی حرفی نزد. تنها در نامههای بریا به مرشدش سرگو اورجونیکیدزه، بلشویک مشهور، است که میتوان نشانه ای از عواطف شخصی یافت.
فقدان ظاهری یک جنبه انسانی در شخصیت بریا نباید ما را از کوشش برای شناسایی انگیزه کارهای او باز دارد. او چیزی انتزاعی نبود بلکه انسانی بود که صفات شخصی او انگیزه کارهایش را تشکیل میداد. بریا در دوران زندگی شغلی خود از جمله جنایات هولناکی مرتکب شد و مسئول مستقیم رنج و مرگ هزاران نفر بود. آیا آنچه او را بدین کارها را می داشت صرفا منافع شخصی عقلانی و کلبی مسلکانه بود؟ یا بعضی از گرایشهای روانی بیمارگونه استالین را نیز داشت؟
هدف این زندگینامه این است که این عوامل فردی را با نیروهای گسترده تاریخی که زندگی شغلی بریا را شکل دادند مرتبط سازد، و علاوه بر آن این هدف کلی تر را نیز دارد که بر دیکتاتوری نوع استالینیستی پرتوهای تازه ای بیفکند.
با آغاز سیاست « گلاسنوست»، بریا در روسیه و گرجستان از نو از نظر تاریخی مورد توجه قرار گرفت. مطالب بایگانی شده، اسناد و خاطرات با ارزشی در مطبوعات چاپ شد که زندگی بریا را از جهات تازهای روشن ساخت. در اواسط سال ۱۹۹۰ یک مصاحبه بی سابقه با بیوه هشتاد و شش ساله بریا در یک روزنامه گرجستان چاپ شد، و صورت جلسه هیجانانگیز جلسه عمومی کمیته مرکزی در ژوئیه ۱۹۵۳، که خروشچف برای مذاکره درباره دلایل توقیف بریا آن را فراخوانده بود، برای نخستین بار در اوایل ۱۹۹۱ انتشار یافت. در این اواخر سرگو -پسر بریا- در صحنه ظاهر شد و با یک روزنامه کیف یک رشته مصاحبه انجام داد. اما مطالب منتشر شده از بایگانیها بسیار دستچین شده است و افشاگریهایی که در چند سال اخیر در باره بریا صورت گرفته در مورد بعضی از ماجراهای زندگی او همچنان روایات متفاوتی به دست میدهد.
خوشبختانه روسها در سال ۱۹۹۲ بایگانیها را برای پژوهشگران گشودند و نویسنده این کتاب توانست به شمار زیادی از اسناد سابق سری را بیند که بر تصویر بریا و زندگی شغلی او بسا چیزها می افزاید. با اینهمه باید این نکته را گوشزد کرد که از بایگانیها هنوز به طور کامل بهرهبرداری نشده و پرسشهای مهمی بیپاسخ مانده است.
این تحقیق در آغاز مرحله تازهای از تاریخنویسی درباره دوران استالین منتشر می شود به مرحلهای که اگر دسترسی به بایگانیها ادامه یابد ممکن است افشاگریهای هیجانانگیزی به بار آورد و تفسیرهای تازه ای از تاریخ استالینیستی به دست دهد. بنابراین داستان زندگی سیاسی بریا را باید داستانی دنباله دار تلقی کرد.
کتاب «بریا، دستیار اول استالین» را نشر فرزان در 512 صفحه با ترجمه جمشید شیرازی منتشر کرده است.
معرفی کتاب: کتاب های جدید را با سایت « یک پزشک » دنبال کنید.
یک فیلم کمدی بسیار خوش ساخت به اسم 2017 The Death of Stalin،در مورد استالین و نزدیکانش هم ساخته شده که بشدت توصیه می کنم.
از نکات جالب فیلم اینکه اکثر صحنه های فیلم بر اساس واقعیت هست و برای خنده دار بودن اصلا لازم به هیچ اضافه کاری نداشته 🙂
مثلا همین موردی که بالا در مورد شام خوردن استالین و نزدیکاش ذکر شد یا نحوه اداره پلیس مخفی و ترور شخصت ها توسط بریا و لحظات مرگ استالین