یک دریاسالار بازنشسته چه چیز میتواند در مورد زندگی به ما بیاموزد؟ معرفی کتاب «تختت را مرتب کن» + یک ویدئوی انگیزشی بسیار عالی

دریاسالار، ویلیام اچ. مکریون William Harry McRaven (بازنشستهٔ نیروی دریایی ایالات متحده) خدمت برجستهای در نیروی دریایی داشته است. او، طی سی و هفت سالی که در سیل خدمت کرده است، در تمام سطوح، فرماندهی کرده است. آخرین مأموریت او با درجهٔ دریاسالار و در مقام فرماندهٔ نیروهای عملیات ویژهٔ آمریکا بوده است. او، در حال حاضر، رئیس سیستم دانشگاه تگزاس است.
پیشگفتار مترجم
«اگر می خواهید جهان را تغییر دهید، از مرتب کردن تختتان شروع کنید».
در ماه می سال ۲۰۱۴ میلادی، دریاسالار ویلیام مکریون در آخرین روز کلاس خود، در آکادمی تگزاس در آستین سخنرانی کرد. او با الهام از شعار دانشگاه «آنچه که در اینجا شروع میشود، جهان را تغییر میدهد»، دهها اصل را که در دورههای آموزش دریانوردی آموخته بود، با دیگران به اشتراک گذاشت. اصولی که به او کمک کرده بود تا بر چالشهایش، نه تنها در نیروی دریایی، بلکه در زندگی شخصیاش نیز غلبه کند. او در این سخنرانی توضیح داد که چگونه هر کسی میتواند از این اصول اساسی، برای تغییر و بهتر شدنِ خود و جهان پیرامونش استفاده کند.
سخنرانی اصلی دریاسالار مکریون با بیش از ۱۰ میلیون بازدید، به صورت همهگیر در دنیای اینترنت پخش شد. کتاب «تختت را مرتب کن» بر مبنای همین سخنرانیِ ارزشمند و تأثیرگذار به رشتهٔ تحریر در آمده است.
دریاسالار مکریون در این کتاب بر اساس مفاهیم اصلی و مهمی که در سخنرانی خود بیان کرده، به بازگویی داستان زندگی خود و سربازانی که با آنها برخورد داشته، میپردازد؛ داستانهایی از فرازونشیبها، سختیها و تصمیماتی که توانسته با عزم و ارادهٔ خود، آنها را به نماد افتخار و شجاعت تبدیل کند. این کتاب با توصیههای کاربردیاش میتواند در تاریکترین لحظات زندگی، الهامبخش شما باشد.
اگر توان مقابله با مشکلات زندگی را ندارید، اگر تصور میکنید این همه سختی و مشقت حق شما نبوده است، اگر حس میکنید به بنبست رسیدهاید، و اگر دوست دارید پیشرفت را تجربه کنید، این کتابِ کوتاه و الهامبخش را از دست ندهید.
این ویدئو را از یوتیوب تماشا کنید یا از اینجا دانلود کنید.
پیشگفتار نویسنده
در تاریخ ۱۷ می ۲۰۱۴، این افتخار نصیبم شد که در آغاز سال تحصیلی برای دانشجویان سال آخر دانشگاه تگزاس در آستین سخنرانی کنم. با اینکه خودم فارغالتحصیل این دانشگاه بودم، نگران بودم شاید مخاطبانم که دانشجوی کالج بودند، علاقهٔ چندانی به شنیدن حرفهای یک افسر نظامی، که دوران حرفهایاش با جنگ گره خورده بود، نداشته باشند. اما در کمال شگفتی، این دانشجویان از سخنرانیام استقبال کردند.
ده درسی که از دورهٔ آموزشی سیل آموخته بودم و مبنای سخنرانیام بودند، ظاهراً برای همه جذاب بود. این درسهای ساده به غلبه بر سختیهای این دورهٔ آموزشی کمک میکردند، اما به همین اندازه، برای رویارویی با چالشهای زندگی همهٔ افراد مفید بودند. در سه سال گذشته، آدمهای جالبی در خیابان جلو آمدهاند و داستانهای خودشان را برایم تعریف کردهاند: اینکه چطور از کوسهها فرار نکردند، زنگ را نزدند یا اینکه هر روز مرتب کردن تختشان چطور به آنها کمک کرد دورانهای سخت را پشت سر بگذارند. همهشان میخواستند بیشتر بدانند که این ده درس چطور به زندگی من شکل داد و چه کسانی در طول دوران حرفهایام به من الهام بخشیدند.
این کتاب کوچک تلاشی برای پاسخگویی به این سؤالات است. در هر فصل، کمی بیشتر دربارهٔ زمینهٔ هر یک از درسها توضیح میدهم و داستان کوتاهی هم دربارهٔ بعضی از افرادی که با انضباط، پشتکار، شرافت و شهامتشان به من الهام بخشیدند ارائه میکنم. امیدوارم از خواندن این کتاب لذت ببرید.
فصل اول: روزتان را با به انجام رساندن یک کار شروع کنید
اگر میخواهید دنیا را متحول کنید…اول تختتان را مرتب کنید.
سربازخانهٔ آموزش پایهٔ سیل، ساختمانی معمولی و سهطبقه است که در ساحل کوروناد (۴)، کالیفرنیا، در فاصلهٔ ۱۰۰ متری اقیانوس آرام واقع شده است. این ساختمان تهویهٔ مطبوع ندارد و شبها که پنجرهها باز است، میتوانید صدای بالا آمدن آب و برخورد امواج به شنهای ساحل را بشنوید.
اتاقهای سربازخانه ساده و بیتجمل هستند. در اتاق افسرآنکه من و سه همکلاسی دیگرم در آن ساکن بودیم، چهار تختخواب و کمدی برای آویزان کردن اونیفورمهای نظامی قرار داشت. هیچ وسیلهٔ دیگری در اتاق نبود. صبحهایی که در سربازخانه میماندم از روی «تخت سربازیام» بلند میشدم و بلافاصله شروع میکردم به مرتب کردن تختم. این اولین کار هر روزم بود؛ روزی که میدانستم پر از بازرسی اونیفورم نظامی، شناهای طولانی، دوهای طولانیتر، عبور از مانع و آزار و اذیت پیوستهٔ استادان سیل خواهد بود.
رهبر کلاس فریاد زد: «توجه!» و استادمان، ناوبان یکم دانیل استیوارد (۵)، وارد اتاق شد. من که لبهٔ تخت ایستاده بودم، سریع از جایم پریدم و صاف ایستادم و ناواستوار یکم به طرفم آمد. استاد عبوس و خشک بازرسی را با چک کردن آهار کلاه سبز اونیفورمم شروع کرد تا مطمئن شود که «پوشش» هشتضلعیاش خشک و کاملاً بسته است. از بالا به پایین نگاه میکرد و با چشمانش سانتی متر به سانتیمتر اونیفورمم را چک میکرد. آیا خط تاهای بلوز و شلوار روی هم قرار داشتند؟ آیا سگک برنجی کمربندم خوب برق انداخته شده بود تا مثل آینه بدرخشد؟ آیا پوتینهایم به قدری برق میزدند که انگشتانش را در انعکاسشان ببیند؟
وقتی از استاندارد بالایی که از سرباز آموزشی سیل انتظار میرفت مطمئن شد، رفت که تختم را بررسی کند.
تختخواب هم به اندازهٔ خود اتاق ساده بود، با چارچوب فلزی و فقط یک تشک. یک ملحفه روی تشک قرار داشت و یک ملحفهٔ روانداز دیگر هم بود. پتوی پشمی توسی رنگی زیر تشک قرار داشت تا در شبهای خنک سندیگو خودمان را با آن گرم کنیم. یک پتوی دیگر هم با مهارت تمام به شکل مستطیل پایین تخت تا شده بود. بالش تولیدی لایتهاوس فور دِ بلایند (۶) بالای تخت، درست وسط، قرار گرفته بود و با پتوی پایین تخت، زاویهٔ ۹۰ درجه داشت. این مطابق استاندارد بود. هر انحرافی از این الزام دقیق مجازات سنگینی برایم به دنبال داشت: باید «به آب میزدم» و بعد در ساحل غلت میزدم تا وقتی ماسهٔ خیس سر تا پایم را بپوشاند. اسم این مجازات «بیسکویت شکری» بود.
در حالی که کاملاً بیحرکت ایستاده بودم، میتوانستم استاد را از گوشهٔ چشمم ببینم. با خستگی نگاهی به تختم انداخت. خم شد، کنجهای ملحفه را که باید زیر تشک میرفت، بررسی کرد و بعد پتو و بالش را بررسی کرد تا مطمئن شود که در جای درست قرار گرفتهاند.
بعد از جیبش سکهای بیرون آورد و چندین بار آن را بالا انداخت تا مطمئن شود میدانم که آخرین بررسی تختخواب در پیش است. با آخرین پرتابش، سکه بسیار بالا رفت و بعد روی تشک فرود آمد و کمی بالا پرید. چند سانتیمتر از روی تخت بلند شد، به قدری که استاد توانست آن را دوباره در دست بگیرد.
رو به من چرخید، در چشمانم نگاه کرد و سر تکان داد.
یک کلمه هم نگفت. قرار نبود به خاطر مرتب بودن تختم تحسینم کند. این چیزی بود که از من انتظار میرفت. اولین وظیفهٔ روزم بود و درست انجام دادنش اهمیت داشت. این کار، نشاندهندهٔ انضباط من بود. توجهم به جزئیات را نشان میداد و در پایان روز به من یادآوری میکرد که کاری را به خوبی انجام دادهام، کاری که، هر قدر هم کوچک است، باز هم میتوانم به آن افتخار کنم.
طی مدتی که در نیروی دریایی خدمت میکردم، مرتب کردن تختم تنها کار ثابتی بود که هر روز میتوانستم روی آن حساب کنم. زمانی که سرباز جوانی در سیل بودم و در زیردریایی عملیات ویژهٔ گریبک (۷) خدمت میکردم، در بهداری کشتی اقامت داشتم که تختهای چهار طبقه داشت. پزشک پیر خشنی که بهداری را اداره میکرد تأکید داشت که هر روز صبح تختم را مرتب کنم. اغلب میگفت اگر تختها مرتب نباشند و اتاق تمیز نباشد، دریانوردان چطور میتوانند انتظار داشته باشند بهترین مراقبتهای پزشکی به آنها ارائه شود؟ بعدها فهمیدم این انتظار پاکیزگی و نظم بر تمامی وجوه زندگی نظامی حاکم است.
سی سال بعد، برجهای دوقلوی نیویورک فرو ریخت. سانحهٔ پنتاگون رخ داد و افرادی در هواپیمایی که بر فراز پنسیلوانیا در پرواز بود از دنیا رفتند.
در زمان حملات، تازه حادثهٔ سختی حین پرش با چتر نجات پشت سر گذاشته بودم و در خانه استراحت میکردم تا بهبود پیدا کنم. یک تخت بیمارستانی چرخدار به خانهٔ سازمانیام منتقل شده بود و اکثر روزها را به پشت خوابیده بودم تا بهبود پیدا کنم. بیش از هر چیزی دلم میخواست از این وضعیت نجات پیدا کنم. من هم مثل تمام اعضای دیگر سیل، دلم میخواست در کنار جنگجویان دیگر در میدان نبرد حضور داشته باشم.
وقتی بالاخره حالم به قدری خوب شد که میتوانستم بدون کمک از روی تختم بلند شوم، اولین کاری که کردم این بود که ملحفهها را روی تخت صاف و مرتب کردم، بالش را تنظیم کردم و مطمئن شدم که تختخواب بیمارستانیام از دید هر کسی که وارد خانهام میشود، کاملاً مقبول است. به این ترتیب، نشان میدادم که بر جراحتم غلبه کردهام و زندگیام رو به پیشرفت است.
ظرف چهار هفته بعد از اتفاق ۱۱ سپتامبر، به کاخ سفید منتقل شدم و دو سال با دفتر تازهتأسیس مبارزه با تروریسم همکاری کردم. اکتبر سال ۲۰۰۳، در مقر موقتیمان در عراق، در میدان هوایی بغداد بودم. چند ماه اول، روی تختهای تاشوی نظامی میخوابیدیم. با این وجود، هر روز صبح که از خواب بیدار میشدم، از کیسه خوابم بیرون میآمدم، بالش را سر تخت تاشو میگذاشتم و برای آن روز آماده میشدم.
در دسامبر ۲۰۰۳، نیروهای آمریکا صدام حسین را دستگیر کردند. مدتی او را در اتاق کوچکی محبوس کرده بودیم. او هم روی تخت تاشوی نظامی میخوابید، اما وضعیتش از ما بهتر بود و ملحفه و پتو داشت. یک بار در روز به صدام سر میزدم تا مطمئن شوم که سربازان درست از او مراقبت میکنند. با حیرت، متوجه شدم که صدام تختش را مرتب نمیکند. پتویش همیشه پایین تختش مچاله شده بود و به ندرت به نظر میرسید، تمایلی به صاف و مرتب کردنش داشته باشد.
طی ده سال بعد، این افتخار را داشتم که با بعضی از برترین مردان و زنانی که ملت آمریکا تا به حال به خود دیده است همکاری کنم؛ از ژنرالها گرفته تا سرباز وظیفهها، دریاسالارها تا ناویها، سفرا تا تایپیستها. آمریکاییهایی که برای جنگ در کشورهای دیگر مستقر شده بودند به میل خود رفته بودند و برای محافظت از این کشور بزرگ فداکاریهای زیادی کردهاند.
همهٔ آنها درک میکنند که زندگی سخت است و گاهی برای تأثیرگذاری روی نتیجهٔ آن روزتان، کار زیادی از دستتان ساخته نیست. در جنگها، سربازان کشته میشوند، خانوادههایشان داغدار میشوند، روزها طولانیاند و لحظات پراضطرابی را پشت سر میگذارید. در جستوجوی چیزی هستید که مایهٔ تسکینتان شود، به شما انگیزه دهد روزتان را شروع کنید و بتواند حس غرور را در این دنیای زشت به ارمغان بیاورد. اما فقط جنگ نیست. زندگی روزمره هم به همین نظم نیاز دارد. هیچچیز نمیتواند جای قدرت و آسایش ایمان را بگیرد، اما گاهی کاری ساده، مثل مرتب کردن تخت، روحیهتان را بالا میبرد تا بتوانید روزتان را شروع کنید و از پایان درست آن احساس رضایت کنید.
اگر میخواهید زندگیتان و شاید جهان را عوض کنید، اول از مرتب کردن تختتان شروع کنید.
تختت را مرتب کن : کارهای کوچکی که شاید زندگیتان و حتی دنیا را متحول کند
نویسنده : ویلیام اچ.مکریون
مترجم : صدف حکیمی زاده
ناشر: انتشارات آموخته
تعداد صفحات : ۸۸ صفحه