ما نه بیکس و تنها هستیم، نه در محلهی شلوغی زندگی میکنیم!
1) از مشهورترین گزینگویههای آرتور سی کلارک این است که: «دو احتمال دارد؛ یا در جهان تنهاییم یا نیستیم. هر دو احتمال به یک اندازه ترسناک است.»
2) مطمئنم عبارتِ «معادلهی درِیک» (Drake equation) به گوشِ اکثرِ ما خورده؛ همان که میگوید اگر ستارگان با فلان سرعت در کهکشان پدید بیایند و فلان نسبتشان سیارهدار باشند و میانگینِ سیاراتِ حیاتپرور فلانقدر باشد و این سیاراتِ حیاتپرور به فلان نسبت صاحبِ حیاتِ هوشمند شوند و غیره و غیره، در نتیجه فلان تعداد تمدنِ هوشمند در کهکشانِ ما خواهد بود. مشکلِ این معادله این است که تقریباً همه چیزش تخمینی است؛ در پژوهشهای مختلف در بابِ سرعتِ ستارهزایی در کهکشانمان به نتایجِ گوناگونی رسیدهاند، مسائلی هم مثلِ نسبتِ ستارگانِ سیارهدار به کلِ ستارهها تازه در آغازِ راه است و هر تخمینی بیشک به پرت و پلا پهلو میزند… چه برسد به بهدستآوردنِ نسبتِ سیاراتِ حیاتپرور به کلِ سیارات. معادلهی دریک خیالانگیز است و زیباست؛ همین و بس.
3) خیلیها به وجودِ حیاتِ هوشمند در کیهان خوشبیناند. تعدادِ ستارهها را (بهدرستی) آنقدر زیاد میدانند که به نظرشان بعید است گُلهبهگُله در کهکشانِ ما تمدن شکل نگرفته باشد؛ خصوصاً از این حیث که به نظر میآید شکلگیریِ خودِ حیات، حتا در دشوارترین وضعیتها، چندان هم سخت نیست. گویا روی زمینِ خودِ ما دویست میلیون سال پس از شکلگیریاش آبِ مایع جمع شده و حدودِ صد میلیون سال بعدش احتمالاً اولین اَشکالِ حیات پدید آمده. این ارقام در برابرِ عمرِ جهان چیزی نیست. در مقیاسِ کیهانی، تقریباً بلافاصله پس از شکلگیریِ زمین حیات هم پدیدار شده.
4) من اینقدر خوشبین نیستم. شکلگیریِ حیات آسان است؛ ولی بقایش به مویی بسته است. از طرفِ دیگر، پیچیدهشدنِ اشکالِ حیات (مثلاً از تکیاختهای به پریاختهای و غیره) هم محتاجِ عواملی است که من (بدبینانه) بعید میدانم در همهجا فراهم باشد. بیخود نیست که تقریباً چهار میلیارد سال طول کشید تا حیاتِ پریاختهای در زمین شکل بگیرد.
عواملِ بدبینیِ من نکاتی هستند که فقدانشان باعث میشود شکلگیری یا شکوفاییِ حیات به معرضِ خطر بیفتد، افتادنی. به تصورِ من، تعدادِ این عوامل آنقدر زیاد است که بعید است تعدادِ هوشمندانِ صاحبْتمدن در هر کهکشان چندان زیاد باشد.
مثال بزنم از عواملِ بدبینیام: حضورِ سیارهی مشتری در این فاصلهی مناسب از زمین و خورشید از مهمترین عواملِ شکوفاییِ حیات بر زمین است، چون با گرانشِ هیولاییاش شهابوارها و سیارکها و دنبالهدارها را جاروب میکند و نمیگذارد این سنگهای پراکنده به تعدادِ بالا واردِ فضای داخلیِ منظومهی شمسی بشوند. طبقِ برخی تخمینها هر شصت و اَندی میلیون سال یک سیارکِ خطرناک (در حد و اندازههای سیارکِ دایناسورکُشِ مشهور) به زمین میخورَد. اگر مشتری نبود شاید این رقم به چندمیلیون سالِ ناقابل میرسید.
مثالِ بعدی: جایگاهِ منظومهی ما در کهکشان نباید به مرکزِ کهکشان نزدیک باشد که مملو از پرتوهای خطرناکِ سیاهچالهی مرکزی است و نباید بیش از حد به طوقهی کهکشان نزدیک باشد که فلزها در آن اندکاند (در ستارهشناسی، هر عنصری بهجز هیدروژن و هلیوم «فلز» نامیده میشود).
مثالهای بعدی: میزانِ اکسیژن و گوگرد و بعضی عناصرِ دیگر باید کافی باشد، سیارهی حیاتپرور بهتر است قمرِ بزرگی داشته باشد (که گویا پدیدهی نادری است)، سیاره باید تکتونیک داشته باشد (حرکتِ صفحاتِ قارهای)، فرگشت در زمانِ مناسبی واردِ عمل شود تا موجوداتِ هوشمندِ ابزارساز پدید بیایند و این ابزارسازی به فناوری و تمدن ختم شود، باید مغناطسپهر یا میدانِ مغناطیسیِ مناسبی گرداگردِ سیاره باشد، مدارش کمابیش ثابت باشد (مثلاً منظومهی میزبان چندستارهای نباشد)، در چندمیلیارد سالی که طول میکشد تا حیاتِ هوشمند شکل بگیرد (بهویژه در زمانِ ظهورِ حیاتِ هوشمند) اَبَرنواختری در نزدیکیِ منظومه رخ ندهد و ستارهی بزرگِ دیگری از کنارش نگذرد (کلاً خطراتِ فرامنظومهای در کار نباشد). ستاره هم باید عمرِ مناسبی داشته باشد (ستارههای سنگین که زودتر میمیرند فرصتِ حیاتپروری ندارند و ستارههای کوچک کمربندِ حیاتِ بسیار باریکی دارند و سیارهی زمینسانِ احتمالی آنقدر به ستارهاش نزدیک است که پرتوهای زیانبارش حیاتکُش میشود). در نهایت تبدیلِ حیاتِ پریاختهای به حیاتِ هوشمند هم به عواملی یکسره متفاوت بستگی دارد (که به تصورِ من بسیار نادر است).
اینها فقط بخشی از عوامل بود که به ذهنِ منِ کمسواد رسید.
دو نکتهی آخر: آ) میدانم که نظریهی «زمینِ نادر» (Rare Earth) مخالفانی دارد. به مخالفتها هم بعداً اشاره میکنم. ب) برگردیم به سراغِ حرفِ کلارک: گمان کنم ما نه بیکس و تنها هستیم، نه در محلهی شلوغی زندگی میکنیم. احتمالاً فقط باید دربهدر به دنبالِ موجودی دیگر بگردیم.
@PersianSFF