معرفی کتاب: «عموجان استالین» اثر ابراهیم رها
کتاب «عموجان استالین» اثر ابراهیم رها به تازگی توسط نشر چشمه منتشر و راهی بازار نشر شده است. این کتاب هجدهمین عنوان از مجموعه «جهان تازهدم» است که این ناشر چاپ میکند.
علی میرمیرانی با نام هنری ابراهیم رها نویسنده و طنزپرداز متولد سال ۱۳۵۰ است که در طول فعالیت طنزپردازانه خود، با روزنامهها و مطبوعات و همچنین صدا و سیما همکاری داشته است. «پرت و پلا» و «دری وری» دو کتاب دیگری هستند که این طنزنویس پیشتر توسط نشر چشمه منتشر کرده است.
داستان «عموجان استالین» درباره مردی است که توهم توطئه شدیدی دارد و با همین نگاه هم به سراغ تحلیل جام جهانی فوتبال ۲۰۱۸ میرود. این کتاب ۲۲ فصل دارد و نگارشش تابستان ۹۷ به پایان رسیده است.
هر شوتی که در مسابقات جام جهانی زده میشود یا هر گلی که به ثمر میرسد، با همان نگاه توهم توطئهای تفسیر میشود. مرد قصه این کتاب از دروازهبانی بیرانوند تا بازی سردار آزمون، گزارشگری عادل فردوسیپور، کارلوس کیروش مربی تیمملی ایران و هنرپیشههایی که درباره مسابقات جام جهانی نظر دادهاند، به همه بدبین است.
بریدهای از کتاب
من اینها را برای کسی نمینویسم. برای خودم مینویسم. گفتیم که گفته باشیم.
به ما، به شخص خودمان، همه میگویند عموجان استالین. در سال هزار و سیصد و هفت خورشیدی به دنیا قدم گذاشتهایم در مبارکروزی و فرخندهساعتی. این که پیشتر از نگارش این سطور چه میکردهایم و کجا بودهایم نه به شما مربوط است نه خودمان چندان به یاد داریم. واقعِ امر هم این است که همهچیز از همین به یاد نداشتنها و به خاطر نیاوردنها و نسیان مکرر و فراموشی مزمن شروع شد. حالا اینکه در این یادهای کمرنگشده چه خاطراتی بوده و چهها بر ما گذشته نه به شما مربوط است نه خودمان میلی به گفتنش داریم. این شما که میگویم هم فقط برای خالی نبودن عریضه است. آدم که خاطرهنگاری میکند بالاخره باید کسی را خطاب قرار دهد یا لااقل در ذهن کسی را، کسانی را، مخاطب خود تصور کند.
فراموشیهای ما که مکرر شد، به پزشک متخصص مراجعه کردیم. البته نه به میل خودمان و با رغبت و اشتیاق که به اصرار برادرزادههایمان. ما، این ما همان چیزی است که شماها بدان میگویید من، اما چون اساساً و اصولاً ما خیلی مهم هستیم به طور کلی، پس ما من نیستم، ما ما هستیم؛ از دار دنیا تنها و ایضاً فقط یک برادر داشتیم که دو سال و چهار ماه و شش روز از خودمان بزرگتر بود و این جزء نوادر چیزهایی است که تاریخش را اینقدر دقیق به خاطر داریم، سایر چیزهایی که تاریخش درست به خاطرمان مانده نه به شما مربوط است نه چیز قابل عرضی است.
این اخویِ بزرگترِ ما حدوداً یک دهه پیش، حالا سه چهار پنج سالی کمتر یا چهار پنج شش سالی بیشتر، دار فانی را به طرز شدیدی وداع گفت و به گمانم در حین همین وداع گفتن مرحوم شد. ما خودمان نهتنها به قول پدرمان زوجه اختیار نکردیم، که به قول خودمان زن هم نگرفتیم. اما برادرمان یکی گرفت که آن خانم هم درست نمیدانم در چه زمان و مکانی، اما یک روزی مُرد. یعنی یکبار که به منزل اخوی مراجعه کردیم دیدیم جا تر است و بچه نیست (نمیدانیم این مَثَل را در جای درستش استفاده کردیم یا نه).
به هر حال از برادر ما پنج برادرزاده باقی مانده که جملگی اصرار دارند در حد مقدور هوای ما را داشته باشند و نوبتی به ما سر بزنند و امورات را رسیدگی کنند. کمال و کیان و کیاوش و کیومرث و کهریزک. اینها اسامیشان است و شکر خدا زنی و ضعیفهای میانشان نیست. اسم همه را برادرم انتخاب کرد جز آخری که انتخاب ما بود. اتفاقاً او میان این پنج نفر تنها برادرزادهای شد که خلقیات و رفتارش به خود ما شبیه از آب درآمد. حالا اینکه چرا اسم او را کمی متفاوتتر از بقیهشان انتخاب کردیم نه به شما ربطی دارد نه خودمان به یادمان مانده است. گفتیم که همهچیز از همین به یاد نماندنها و فراموش کردنها شروع شد. به اصرار و با پافشاری برادرزادهها رفتیم پیش یک پزشک متخصصِ بیسواد و کمشعوری که تشخیص داد در مقدمات آلزایمر هستیم.
ما همان جا مشت محکمی به دهانِ یاوهگویش زدیم و گفتیم مگر مسابقات فوتبال است که مقدماتی و یکچهارم و نیمهنهایی و فینال داشته باشد؟ پزشک جلفِ بیتربیت زرتی جلوِ ما خندید و گفت فوتبال دوست دارید؟ ما هم پاسخ دادیم نه به شما ربطی دارد نه عشقمان میکشد جواب بدهیم. کیان البته اصرار کرد که چون به دکتر مراجعه کردهایم بد نیست جواب سؤالاتش را بدهیم. ما شرط گذاشتیم! یعنی گفتیم مشروط جواب میدهیم. به این شکل که اول ما یک سؤال میپرسیم پزشک جواب بدهد بعد ما مقابلهبهمثل خواهیم کرد و بدین ترتیب موشک جواب موشک خواهد بود و الخ! پرسیدیم تخصص خود را در کجا گرفتهای که اسم یکی از این کشورهای غربی را آورد.
چنان منقلب شدیم که میخواستیم اینبار لگد محکمی به یک عضو دیگر یاوهاش بزنیم که بچهها نگذاشتند. اگر جلومان را نگرفته بودند این سرسپردهٔ غرب و این مزدور اجنبی و این جاسوس استکبار را ادب میکردیم تا دیگر در چنین ممالک بیتربیت و بیادب و پدرسگی درس نخواند! اما و بههر حال چون او به سؤال ما جواب داده بود ما هم در جواب پرسش او فرمودیم بله. یعنی فوتبال دوست داریم. این که دیگر چه چیزهایی دوست داریم نه به شما ربطی دارد و نه خودمان میل به بازگو کردنش داریم. دکتر لبخند بیربط و نابجایی زد -–اصولاً ما با آدمهایی که هی لبخند میزنند میانهای نداریم – بعد گفت باید خاطرات روزانه را بنویسی. مکتوب کنی. تمرکز کنی روی به یاد آوردن اتفاقات و نوشتنشان. حالا هم که جامجهانی نزدیک است میتوانی خاطرات روزانهات در مورد جامجهانی را بنویسی.
ما البته پاسخ دندانشکنی به او دادیم که کاغذ نوشتن به همین سادگی نیست و علاوه بر خود کاغذ، دوات میخواهد و قلم میخواهد و میز مخصوص میخواهد و صندلی ویژه میخواهد و الخ. کمال گفت من اینها را برایتان تهیه میکنم و شما بنویسید. عجالتاً رضایت دادیم به چند دلیل: نخست آنکه پزشک میگفت اینگونه میتوانیم به جنگ آلزایمر برویم و مشت محکمی به دهان خواهرمادر آلزایمر بزنیم؛ چه چیزی از این بهتر. دوم آنکه از پیشاتاریخ تاکنون کسی نظرات دقیق، فنی و کارشناسانهٔ ما را در مورد فوتبال جدی نمیگرفت و در این مکتوبات فرصت مناسبی خواهیم داشت حقانیت خود را به جهانیان ثابت کنیم و به دنیا بفهمانیم هم دفاع خطی مزخرف است هم گواردیولا و آنچلوتی و مورینیو و امثالهم هیچ چیزی از فوتبال سرشان نمیشود. اینها با دسیسه و نقشهچینی و کمک استعمارگران و لاییهای جهانی به مربیگری رسیدهاند.
گواردیولا که تحقیقات ما نشان میدهد کچلی بیش نیست، به حساب بقیه هم در فرصت مقتضی خواهیم رسید. البته کیاوش اطلاعات مربیان جامجهانی را برایمان آورد و متوجه شدیم این مربیها در جام حضور ندارند. قطعاً و یقیناً عدمحضور اینها توطئه است و بدخواهانی که دارند دنیا را میچرخانند با این نقشه خواستهاند دست ما را برای نقد ببندند اما آن ممه را لولو برد! ما دست فیفا را رو خواهیم کرد. بگذریم از آن که کیومرث گفت فدراسیون جهانی فوتبال مربیانِ تیمها را انتخاب نمیکنند و هر کشوری خودش مربی خودش را انتخاب میکند؛ ما هم کوتاه و مختصر جوابش را دادیم که خفه! او هم زباندرازی میکرد که چرا خفه؟ گفتیم دلیلش نه به تو مربوط است نه شأن ما اجازه میدهد به همچون تویی توضیح دهیم. در عوض کهریزک به ما پیشنهاد داد در روز افتتاحیهٔ جامجهانی برویم سفارت فیفا در تهران را به آتش بکشیم که ایدهٔ بسیار متین و خوبی بود اما احساس میکنیم در نودسالگی بنیه و توان لازم را نداریم تا در این عمل خداپسندانه حق مطلب را ادا کرده فیفا را به سزای اعمال ننگینش برسانیم.
فقط همینقدر بگوییم که اینفانتینو کچلی بیش نیست و الخ! بگذریم، چند روز دیگر شروع جامجهانی است و ما به کیان گفتیم دستبهنقد گروههای مسابقات را برایمان بیاورد تا ما دستهای پشت پرده را در گروهبندی مسابقات رو کنیم و توطئههای نهانِ این سرسپردگان فیفا را عیان سازیم. در همین اثنا هم کمال برایمان لوازمالتحریر و میز و صندلی خریداری کرد و آورد. میخواستیم بگوییم کیاوش آنها را برایمان در یک جای مناسبی مستقر کند که پشیمان شدیم. اساساً چندان تن به کار آن هم از نوع یدی نمیدهد. کیومرث هم بیشتر فکر زباندرازی است و حرفشنوی ندارد، کهریزک اما خودش کارهای مهم دیگری دارد و نیست. پس باز هم به کیان گفتیم و او میز و صندلی را در جای مناسبی گذاشت و قلم و کاغذ را هم روی میز مرتب کرد تا ما مشغول به نوشتن خاطرات روزانهٔ فوتبالیمان از جامجهانی 2018 بشویم. البته دکتر میگوید خاطرهنویسیِ روزانه، ما خودمان میگوییم تحلیلهای کارشناسانه توأم با افشاگریهای دقیق از لابیهای فیفا، امپریالیستی و بینالملل!
همینقدر که امروز، پس از مراجعه به منزل، آن هم بعد از استخلاص، از دست آن پزشک جلفِ بیربط که شلوار استکباریِ جین هم به پا داشت، نوشتیم کفایت میکند. فردا، یعنی دقیقاً چند روز پیش از جامجهانی، با تحلیل و افشای گروههای مسابقات اهداف راهبردی خویش را کارکردی خواهیم ساخت یا یک همچین چیزی!
کارهای ابراهیم رها فوق العاده است. از اون زمان که توی چلچراغ مینوشت دنبالش میکردم. واقعا اون نسل از نویسنده های چلچراغ تکرار نشدنی هستند