غزل شمارهٔ ۲۹ حافظ : ما را ز خیال تو چه پروای شراب است؟

ما را ز خیال تو چه پروای شراب است؟ خُم گو سر خود گیر، که خُمخانه خراب است گر خَمر بهشت است بریزید که بی دوست هر شربت عَذبَم که دهی، عین عذاب است افسوس که شُد دلبر و در دیدهٔ گریان تحریرِ خیالِ خطِ او نقشِ بر آب است بیدار شو ای دیده که […]

غزل شمارهٔ ۲۸ حافظ‌: به جانِ خواجه و حقِ قدیم و عهدِ درست

به جانِ خواجه و حقِ قدیم و عهدِ درست که مونسِ دمِ صبحم، دعای دولت توست سرشک من که ز طوفان نوح دست بَرَد ز لوح سینه نیارَست نقشِ مهرِ تو شُست بکن معامله‌ای، وین دل شکسته بخر که با شکستگی ارزد به صد هزار درست زبان مور به آصف دراز گشت و رواست که […]

غزل شمارهٔ ۲۷ حافظ : در دیر مغان آمد، یارم قدحی در دست

در دیر مغان آمد، یارم قدحی در دست مست از می و میخواران از نرگس مستش مست در نعلِ سمندِ او شکلِ مهِ نو پیدا وز قدِ بلندِ او بالای صنوبر پست آخر به چه گویم هست از خود خبرم، چون نیست وز بهر چه گویم نیست با وی نظرم، چون هست شمع دل دمسازم، […]

غزل شمارهٔ ۲۶ حافظ : زلف‌آشفته و خِوی‌کرده و خندان‌لب و مست

زلف‌ آشفته و خِوی‌کرده و خندان‌لب و مست پیرهن‌چاک و غزل‌خوان و صُراحی در دست نرگسش عربده‌جوی و لبش افسوس‌کنان نیم شب دوش به بالین من آمد بنشست سر فرا گوش من آورد به آواز حزین گفت ای عاشق دیرینهٔ من خوابت هست؟ عاشقی را که چنین بادهٔ شبگیر دهند کافر عشق بود گر نشود […]

غزل شمارهٔ ۲۵ حافظ : شکفته شد گل حَمرا و گشت بلبل مست

شکفته شد گل حَمرا و گشت بلبل مست صلایِ سرخوشی، ای صوفیان باده پرست اساس توبه که در محکمی چو سنگ نمود ببین که جام زُجاجی چه طُرفه‌اش بشکست بیار باده که در بارگاه استغنا چه پاسبان و چه سلطان، چه هوشیار و چه مست از این رِباط دودر، چون ضرورت است رَحیل رِواق و […]

غزل شمارهٔ ۲۴ حافظ : مطلب طاعت و پیمان و صلاح از منِ مست

مطلب طاعت و پیمان و صلاح از منِ مست که به پیمانه کشی شهره شدم روز الست من همان دم که وضو ساختم از چشمه عشق چارتکبیر زدم یکسره بر هر چه که هست می بده تا دهمت آگهی از سِرِّ قضا که به رویِ که شدم عاشق و از بوی که مست کمر کوه […]

غزل شمارهٔ ۲۳ حافظ : خیالِ رویِ تو در هر طریق همره ماست

خیالِ رویِ تو در هر طریق همره ماست نسیم موی تو پیوندِ جانِ آگه ماست به رغم مدعیانی که منع عشق کنند جمالِ چهرهٔ تو حجت موجه ماست ببین که سیب زنخدان تو چه می‌گوید هزار یوسف مصری فتاده در چَهِ ماست اگر به زلف دراز تو دست ما نرسد گناه بخت پریشان و دست […]

غزل شمارهٔ ۲۲ حافظ: چو بشنوی سخن اهل دل مگو که خطاست

چو بشنوی سخن اهل دل مگو که خطاست سخن شناس نه‌ای جان من، خطا این جاست سرم به دنیی و عقبی فرو نمی‌آید تبارک الله از این فتنه‌ها که در سر ماست در اندرون من خسته دل ندانم کیست که من خموشم و او در فغان و در غوغاست دلم ز پرده برون شد کجایی […]

غزل شمارهٔ ۲۱ حافظ : دل و دینم شد و دلبر به ملامت برخاست

دل و دینم شد و دلبر به ملامت برخاست گفت با ما منشین کز تو سلامت برخاست که شنیدی که در این بزم دمی خوش بنشست که نه در آخر صحبت به ندامت برخاست شمع اگر زان لب خندان به زبان لافی زد پیش عشاق تو شب‌ها به غرامت برخاست در چمن باد بهاری ز […]

غزل شمارهٔ ۲۰ حافظ : روزه یک سو شد و عید آمد و دل‌ها برخاست

روزه یک سو شد و عید آمد و دل‌ها برخاست می ز خُمخانه به جوش آمد و می‌باید خواست نوبهٔ زهدفروشانِ گران جان بگذشت وقتِ رندی و طرب کردن رندان پیداست چه ملامت بود آن را که چنین باده خورَد؟ این چه عیب است بدین بی‌خردی، وین چه خطاست؟ باده نوشی که در او روی […]

غزل شمارهٔ ۱۹حافظ : ای نسیم سحر آرامگَهِ یار کجاست؟

ای نسیم سحر آرامگَهِ یار کجاست؟ منزلِ آن مَهِ عاشق‌کُشِ عیّار کجاست؟ شبِ تار است و رَه وادیِ اَیمَن در پیش آتش طور کجا؟ موعد دیدار کجاست؟ هر که آمد به جهان نقش خرابی دارد در خرابات بگویید که هشیار کجاست؟ آن کَس است اهلِ بشارت که اشارت داند نکته‌ها هست بسی محرم اسرار کجاست؟ […]

غزل شمارهٔ ۱۸حافظ : ساقیا آمدنِ عید، مبارک بادت

ساقیا آمدنِ عید، مبارک بادت وان مَواعید که کردی، مَرَواد از یادت در شگفتم که در این مدّتِ ایّامِ فراق برگرفتی ز حریفان دل و دل می‌دادت برسان بندگیِ دختر رَز، گو به درآی که دَم و همّت ما کرد ز بند آزادت شادی مجلسیان در قدم و مقدم توست جای غم باد، مَر آن […]

غزل شمارهٔ ۱۷حافظ : سینه از آتش دل، در غم جانانه بسوخت

سینه از آتش دل، در غم جانانه بسوخت آتشی بود در این خانه، که کاشانه بسوخت تنم از واسطهٔ دوری دلبر بگداخت جانم از آتشِ مهرِ رخِ جانانه بسوخت سوز دل بین که ز بس آتش اشکم، دل شمع دوش بر من ز سر مِهر، چو پروانه بسوخت آشنایی نه غریب است، که دلسوز من […]
••4 5