غزل شمارهٔ ۴۱ حافظ : اگر چه باده فرح بخش و باد گل‌بیز است

اگر چه باده فرح بخش و باد گل‌بیز است به بانگ چنگ مخور می که محتسب تیز است صراحی‌ای و حریفی گرت به چنگ افتد به عقل نوش که ایام فتنه‌ انگیز است در آستین مرقع پیاله پنهان کن که همچو چشم صراحی زمانه خونریز است به آب دیده بشوییم خرقه‌ها از می که موسم […]

غزل شمارهٔ ۴۰ حافظ : اَلمِنَّهُ لِلَّه که درِ میکده باز است

اَلمِنَّهُ لِلَّه که درِ میکده باز است زان رو که مرا بر در او روی نیاز است خُم‌ها همه در جوش و خروشند ز مستی وان می که در آن جاست حقیقت، نه مجاز است از وی همه مستی و غرور است و تکبر وز ما همه بیچارگی و عجز و نیاز است رازی که […]

غزل شمارهٔ ۳۹ حافظ : باغِ مرا چه حاجتِ سرو و صنوبر است؟

باغِ مرا چه حاجتِ سرو و صنوبر است؟ شمشادِ خانه‌پرورِ ما از که کمتر است؟ ای نازنین‌پسر، تو چه مذهب گرفته‌ای؟ کِت خونِ ما حلال‌تر از شیرِ مادر است چون نقشِ غم ز دور ببینی شراب خواه تشخیص کرده‌ایم و مداوا مقرّر است از آستانِ پیرِ مغان سر چرا کشیم؟ دولت در آن سرا و […]

غزل شمارهٔ ۳۸ حافظ : بی مهرِ رُخَت روزِ مرا نور نماندست

بی مهرِ رُخَت روزِ مرا نور نماندست وز عمر، مرا جز شبِ دیجور نماندست هنگامِ وداعِ تو ز بس گریه که کردم دور از رخِ تو چشمِ مرا نور نماندست می‌رفت خیالِ تو ز چشمِ من و می‌گفت هیهات از این گوشه که معمور نماندست وصلِ تو اجل را ز سرم دور همی‌داشت از دولتِ […]

غزل شمارهٔ ۳۷ حافظ : بیا که قصرِ اَمَل سخت سست بنیادست

بیا که قصرِ اَمَل سخت سست بنیادست بیار باده که بنیادِ عمر بر بادست غلامِ همتِ آنم که زیرِ چرخِ کبود ز هر چه رنگِ تعلق پذیرد آزادست چه گویمت که به میخانه دوش مست و خراب سروشِ عالَمِ غیبم چه مژده‌ها دادست که ای بلندنظر شاهبازِ سِدره نشین نشیمن تو نه این کُنجِ محنت […]

غزل شمارهٔ ۳۶ حافظ : تا سرِ زلفِ تو در دست نسیم افتادست

تا سرِ زلفِ تو در دست نسیم افتادست دلِ سودازده از غصه دو نیم افتادست چَشمِ جادویِ تو خود عینِ سَوادِ سحْر است لیکن این هست که این نسخه سَقیم افتادست در خَم زلف تو آن خال سیه دانی چیست؟ نقطهٔ دوده که در حلقه جیم افتادست زلف مِشکین تو در گلشن فردوسِ عِذار چیست؟ […]

غزل شمارهٔ ۳۵ حافظ : برو به کارِ خود ای واعظ این چه فریادست

برو به کارِ خود ای واعظ این چه فریادست مرا فتاد دل از ره، تو را چه افتادست؟ میان او که خدا آفریده است از هیچ دقیقه‌ایست که هیچ آفریده نگشادست به کام تا نرساند مرا لبش چون نای نصیحتِ همه عالم به گوش من بادست گدای کوی تو از هشت خُلد مستغنیست اسیرِ عشقِ […]

غزل شمارهٔ ۳۴ حافظ : رَواقِ منظرِ چشمِ من آشیانهٔ توست

رَواقِ منظرِ چشمِ من آشیانهٔ توست کَرَم نما و فرود آ که خانه خانهٔ توست به لطفِ خال و خط از عارفان ربودی دل لطیفه‌های عجب زیرِ دام و دانهٔ توست دلت به وصلِ گل ای بلبل صبا خوش باد که در چمن همه گلبانگ عاشقانهٔ توست عِلاج ضعفِ دلِ ما به لب حوالت کن […]

غزل شمارهٔ ۳۳ حافظ : خلوت گُزیده را به تماشا چه حاجت است

خلوت گُزیده را به تماشا چه حاجت است چون کوی دوست هست به صحرا چه حاجت است جانا به حاجتی که تو را هست با خدا کآخِر دمی بپرس که ما را چه حاجت است ای پادشاهِ حُسن خدا را بسوختیم آخِر سؤال کن که گدا را چه حاجت است اربابِ حاجتیم و زبان سؤال […]

غزل شمارهٔ ۳۲ حافظ : خدا چو صورتِ ابرویِ دلگشای تو بست

خدا چو صورتِ ابرویِ دلگشای تو بست گشادِ کارِ من اندر کرشمه‌های تو بست مرا و سرو چمن را به خاک راه نشاند زمانه تا قَصَبِ نرگس قبای تو بست ز کار ما و دل غنچه صد گره بگشود نسیم گل چو دل اندر پی هوای تو بست مرا به بندِ تو دوران چرخ راضی […]

غزل شمارهٔ ۳۱ حافظ : آن شبِ قدری که گویند اهل خلوت امشب است

آن شبِ قدری که گویند اهل خلوت امشب است یا رب این تأثیرِ دولت در کدامین کوکب است؟ تا به گیسوی تو دست ناسزایان کم رسد هر دلی از حلقه‌ای در ذکر یارب یارب است کشته چاه زنخدان توام کز هر طرف صد هزارش گردن جان زیرِ طوقِ غبغب است شهسوار من که مه آیینه […]

غزل شمارهٔ ۳۰ حافظ : زلفت هزار دل به یکی تار مو ببست

زلفت هزار دل به یکی تار مو ببست راه هزار چاره‌گر از چار سو ببست تا عاشقان به بوی نسیمش دهند جان بگشود نافه‌ایُّ و دَرِ آرزو ببست شیدا از آن شدم که نگارم چو ماه نو ابرو نمود و جلوه‌گری کرد و رو ببست ساقی به چند رنگ، می اندر پیاله ریخت این نقش‌ها […]

غزل شمارهٔ ۲۹ حافظ : ما را ز خیال تو چه پروای شراب است؟

ما را ز خیال تو چه پروای شراب است؟ خُم گو سر خود گیر، که خُمخانه خراب است گر خَمر بهشت است بریزید که بی دوست هر شربت عَذبَم که دهی، عین عذاب است افسوس که شُد دلبر و در دیدهٔ گریان تحریرِ خیالِ خطِ او نقشِ بر آب است بیدار شو ای دیده که […]