نیکول کیدمن چگونه ستاره شد؟
بهار گذشته، نیکول کیدمن استحالهٔ خودش را از هنرپیشهای با استعداد به ستارهٔ سینما کامل کرد، روندی که چون در ملاء عام صورت گرفت حتی عجیبتر هم هست. به نظر میرسید که تا ابد مشغول تجربهاندوختن باشد و بعد، ناگهان آنجا بود: چشمهای ابیاش روی جلد هر مجلهٔ لوکسی در روزنامهفروشیها میدرخشید؛ با انگشتان کشیدهای که اسکاری را محکم گرفته بود، نام او در صدر هنرپیشگان تراز اول هالیوود حک شد.
در ماههای آینده با حضورش در فیلمهای ننگ بشری با اقتباس از رمان فیلیپ راس به همین نام و به کارگردانی رابرت بنتون و کوهستان سرد براساس رمان جایزهبردهٔ چارلز فریزیر دربارهٔ جنگ داخلی، به کارگردانی آنتونی مینگلا، به مسیر خود به عنوان قهرمان اصلی و ممتاز عالم سینما ادامه خواهد داد. در این مرحله چه بسا اتکای این فیلمها به او بیش از اتکای او به آنها باشد؛ شهرت او با موفقیت این فیلمها تنها افزایش مییابد و در صورت عدم موفقیت آنها بعید است که این شهرت خدشهدار شود.
صعود کیدمن تصادفی نبود؛ نتیجهٔ مجموعهای از انتخابهای استراتژیک زیرکانه و بهطور قابل ستایشی خطرناک بود-با سردادن صدای نازکش در قطعات موزیکال مولن روژ، با پنهان کردن استخوانهای ظریف صورتش در زیر ماسک گریم برای بازی در نقش ویرجینیا وولف در فیلم ساعتها، با تبعیت از شرارت سادیستی لارس فون ترییه در فیلم داگ ویل-که میتوانست به همان سادگی که موفقیت به بار آورد به شرمساری بینجامد. هرقدر هم که ارزشهای ویژهٔ این فیلمها قابل دفاع باشد، شجاعت او در شرکت کردن در آنها را مشکل میتوان انکار کرد.
در واقع سرسختی منضبطی که او در ایفای نقشهایش به خرج میدهد. شاید حتی بیش از نبوغ هنریاش راز جاذبه و منبع ایجاد ارتباط او با مخاطب باشد. با دیدن او بر روی پردهٔ سینما، لزوما شخصیتهایی را که کیدمن در نقش آنها بازی میکند تشویق نمیکنیم-در بیشتر مواقع در هر صورت آنها مقهورند-آنقدر که برای زنی که بازیگر آنهاست ابراز احساسات میکنیم. او ما را شیفتهٔ موفقیت خودش کرده.
او این کار را با پیروی نکردن از راههای معمولی انجام داده که زنان جاهطلب و زیبا طی کردند تا موفق شدند با وجود مشکلات فراوان، ستارهٔ سینما بشوند. راهی که بیشتر آنها پیمودند-گرچه اصلا آسانترین راه ممکن نیست-راه محبوب [بودن] است، که با تغییر مسیرهای گاهگاهی به منطقهای دستنخوردهتر، از میان کمدیهای رمانتیک شاد و ملودرامهای رستگارکننده میگذرد. درحالیکه انواع گوناگونی از محبوب وجود دارد-مگ رایان، جولیا رابرتز، رنه زل وگر و کیت هادسن از جمله کسانی هستند که ادعایی معتبر بر سر این عنوان دارند-ویژگی تعیینکننده نوعی گرما است، هم جنسی و هم حاکی از همدردی، چیزی که مردان بالغ بتوانند مفتونش شوند و زنان بالغ بتوانند با آن همدلی کنند.
برای مدتی در فیلمهایی نظیر روزهای تندر و دوردستها (هر دو فیلمهایی بودند که تام کروز، همسر سابقش را، به شهرت رساندند)، اینطور به نظر میرسید که کیدمن با موهای فرفری حناییاش و سادگی و صمیمتاش در این جهت پیش میرود. اما رفتار روی پردهٔ او بیش از حد محتاط، بیش از حد سرد بود؛ بیشتر از همه در To Die For اثر گاس ون سنت محصول 1995 به مثال محبوب نزدیک شد که در آن با بازی در نقش زنی پررو، پرجاذبه و چاپلوس که درعینحال جامعهستیز و جاهطلبی سنگدل بود، این مثال را کاملا برهم زد.
آن رذالت باقی ماند تا فیلم ساعتها با درخشانترین تغییر قیافهٔ کیدمن، اما او ذاتا هنرپیشهای نیست که چنان عمیق در شخصیتهای خودش نفوذ کند که از نقشی به نقش دیگر غیرقابل تشخیص باشد. مانند سایر مهاجران استرالیایی هالیوود-کیت بلانشت، نائومی واتس، راسل کرو-استعداد تقلید لهجهها را دارد، اما شهرت او ناشی از آنگونه استادی در تغییر شکل نیست که برای کرو و بلانشت آن همه تحسین به همراه آورد. او میتواند در هر فیلمی متفاوت باشد-بریتانیایی متعلق به طبقهٔ بالای جامعه همچون در فیلم ساعتها و دیگران، با لهجهٔ جنوبی در کوهستان سرد، جویده جویده حرف زن به شیوهٔ نیوانگلندی در ننگ بشری، آمریکایی نوعی در چشمان باز بسته و داگ ویل-اما همیشه ذاتا قابل تشخیص است، همیشه به سبک ستارههای برجستهٔ سینما، خودش است.
در ننگ بشری هم مانند ساعتها علیه جذابیت ذاتیاش میجنگد، اما در این مورد مغلوب آن میشود. شخصیت او، فاوینا فارلی، زنی نظافتچی و از پا درآمده از بدبختی و بدرفتاری است که وارد یک ماجرای عاشقانهٔ باورنکردنی و متقابلا حیاتبخش با کلمن سیلک میشود، یک استاد بدنام ادبیات کلاسیک یونان و روم که نقش او را آنتونی هاپکینز بازی میکند. با وجود اثر خنثای او و فوران احساسات خام او، ستارهٔ سینما (و اکنون مدل شانل شمارهٔ پنج) همچنان از زیر شخصیت فیلم سرک میکشد. اما اشکالی ندارد که او را با شخصیتهایش اشتباه بگیریم. شاید این دقیقا چیزی باشد که ما از او میخواهیم.
تغییر شکل فیزیکی کیدمن به ویرجینیا وولف تا حدودی به این دلیل آنقدر تأثیرگذار بود که به نظر بسیار دور از ذهن میرسید، چون قبل از آن هیچ کس فکر نمیکرد او از دسته هنرپیشههایی باشد که روی صحنه بتواند شخصیت واقعیاش را کاملا [زیر شخصیت نمایشیاش] پنهان کند. هرچند از لحاظی دیگر ویرجینیا و ولفی که مایکل کانینگهام، دیوید هیر و استیون دالدری تصویر کرده بودند. دقیقا آنگونه زنی بود که کیدمن بیشترین تبحر را در بازی کردن در نقش او داشت. او گرایشی حیرتانگیز به مصیبت دارد؛ سوابق نقشهای اول او مانند فهرستی از انواع گوناگون رنجهای زنانه است.
در آرامش مطلق (1989)، فیلم جنایی بیرحمانهٔ خفقانآور فیلیپ نویس، او همسر جوانی بود که روی عرشهٔ یک قایق تفریحی سرگردان در آب مورد تعرض و تهدید یک بیمار روانی جامعهستیز قرار گرفت. در سیمای یک بانو (1996)، تفسیر گوتیک فمینیستی از رمان هنری جیمز به کارگردانی جین کمپیون، او ایزابل آرچر بود، که سرزندگی آمریکایی فطری او با دسیسهچینی و فساد مالی شوهری که شخصیتی شیطانی و کنشپذیر -پرخاشگر داشت و معشوقهٔ سابق و دوروی او سرکوب شد. ساتن، فاحشهٔ اشرافی خوش قلب در مولن روژ درحالیکه به طرز رمانتیکی از سل جان میداد، در دستمالش با سرفه خون بالا آورد.
آلیس هارفورد در چشمان باز بسته (1999) مورد نکوهش و تحقیر شوهر خودپسند و خودفریبش قرار میگرفت. ما در زمان جنگ جهانی دوم در دیگران (2001) که شوهرش در جنگ مفقود شده بود، باید از خود و فرزندان حساس به نورش در مقابل خانهای پر از ارواح ناپیدای تهدیدکننده محافظت میکرد. گریس قهرمان اصلی داگ ویل یک فراری از دست گانگسترهای شهر بزرگ است که اهالی یک شهر کوچک در کلرادو فقط به او پناه میدهند تا دست و پایش را زنجیر کنند، با او بدرفتاری کنند و به بردگی جنسی و انجام کارهای خانه وادارش کنند.
در کوهستان سرد آدا، یک پنه لوپهٔ قرن نوزدهمی ساکن کوههای آپالاچی وقتی سرباز زخمیای که عاشق اوست به آهستگی از میدان نبرد بازمیگردد، محرومیتهای زمان جنگ را در یک مزرعهٔ دورافتاده تحمل میکند. تابستان آینده کیدمن نقش اول دوبارهسازیای از «زنان استپ فورد» را خواهد داشت که برای آن به عنوان یک طنز تبلیغ میشود اما با وجود این، اگر نمونهٔ اصلی سال 1975 اصلا نشانی از آن داشته باشد، به نظر شکلی از موضع مورد علاقهٔ او میرسد.
این زنان تنها غمگین نیستند؛ آنان آزار دیدهاند-از مردان، از سرنوشت، از تاریخ، از بدشانسی محض، و از دوران شکوفایی جون کرافورد مشکل بتوان به هنرپیشهٔ دیگری فکر کرد که چنین میل آشکاری به مازوخیسم قهرمانانه و مظلومنمایی رمانتیک نشان داده باشد. هرچند کیدمن هم مانند کرافورد چنان وقار سردی دارد که جلوی دلسوزی ما را میگیرد درست موقعی که آسیبپذیری بیپایان او این دلسوزی را میطلبد.
شخصیتهای او به نحوی لجوج و انعطافپذیرند که به سادگی قربانی دانستن آنها را مشکل میسازند. اتفاقی بودن این امر بعید به نظر میرسد که فون تریه او را انتخاب کرده تا اولین قهرمان زن فیلمهایش را به تصویر بکشد که میخواهد یا میتواند از نابودکنندگان آیندهاش انتقام بگیرد. بعد از خوبی همراه با اطاعت و کمرویی بیورک (در رقصنده در تاریکی 9 و امیلی واتسن (در شکستن امواج)، ایستادگی و خویشتنداری کیدمن به داگ ویل انرژی گزندهٔ فوق العادهای میبخشد که حکایتهای قبلی دربارهٔ معصومیت داغان شده فاقد آن بودند. گریس که دختر یک گانگستر بیرحم و قدرتمند شهر بزرگ است، تحریککنندهتر و جذابتر از آن است که صرفا معصوم باشد.
چیزی شبیه به این را میتوان دربارهٔ ویرجینیا وولف گفت-که گذشته از همهچیز، تنها آدم عجیب و غریبی نبود که با گلها حرف میزد یا کسی که تمایل به خودکشی داشت، بلکه رماننویسی بسیار شوخطبع و تیزبین بود-و در واقع دربارهٔ هر شخصیت دیگری در فهرست [نقشهای کیدمن].
بدون شک از دید مخاطبان، زنانی که کیدمن بر روی پرده نقش آنها را ایفا میکند، یادآور شبح زندگی خصوصی اوست. چون مادام که ستارههای سینما وجود داشتهاند، سرنوشتشان این بوده که تا اندازهای از زندگی خصوصیشان را خواسته یا ناخواسته در اختیار عموم قرار دهند تا در ستونهای شایعات هم مانند سالنهای سینما نقش داشته باشند.
و اوج ستاره بودن کیدمن، با بازی در نقش زنانی مورد ستم، ناخشنود اما درعینحال صبور و انعطافپذیر، درست در موقع جداییاش از کروز پیش آمد، رویدادی که شاید هیچ ربطی به نحوهٔ بازیگری او نداشت، اما بخشی از پرسونایی شد که در زیر شخصیتهای متفاوت میبینیم.
ما آنها را با او یکی میدانیم، اما درعینحال به نوعی آنها را تمیز میدهیم که در نهایت اطمینانبخش است. مصیبت آنان نشانی از استقلال او، شهامت او و پیروزی او بر شرایط نامطلوب است، و تحسین ما میزان دلسوزی ماست. این زنان بیاندازه زیبا رنج میکشند-و به نظر میرسد هیچ چیز کیدمن و طرفداران ستایشگر او را بیش از این خشنود نکند.
منبع: هفت , دی 1382 – شماره 7