سنگی بر گوری
چندی پیش که “سنگی بر گوری” جلال آل احمد را میخواندم ، با خودم فکر میکردم ، شاید اگر جلال و سیمین حالا با هم زندگی میکردند ، رنج نازایی را تحمل نمیکردند. IVF و میکرواینجکشن چه تحولی که در زندگیشان ایجاد نمیکرد . یک عمر دوا و درمانهای غیر مؤثر پزشکی و سنتی ، دعا و نذر و نیاز و بالا و پایین شدن بینتیجه ، فلسفهبافی و فکر و حتی گاهی رنجاندن :
“بعد از این قضایا باز راه افتادیم و رفتیم سراغ اطبا.به تلافی آن حماقتها. یعنی حالا که فکرش را می کنم می بینم لابد اینطور بوده است.بامکش مرگمایی آنها دمار از روزگار عوامانگیها درمیآوردیم .و اینجوری دو سال دیگر شدم مشتری اطبا. و این بار همه بار را خودم به تنهایی به دوش کشیدم. آن تجربه لوله تخمدان برای هفت پشتمان-پشتی که در کار نیست برای هفت جدمان کافی بود. ولی آن چه مسلم است این که بی تخم و ترکه ماندن ما دکان آینده هیچ دکتر بعد از این را کساد نکرده است.و راستی که من به اندازه هفت پشتم نان بهشان رساندهام . که راستی حیف نان !بله.اطبا را می گویم. و اصلا ببینم…نکند این نفرتی که از آنها داری خود معلول…بله.فروید بازی کنیم. سرخوردن از واقعیت و آزمایش میکروسکوپی و بی اثر بودن پانگادوئین و ویتامین آ و تستوویرون مایه بیزاری از این دلالهای واسطه شده .حتما.دست کم تاثیر دارد.طلب کارهم که نباشی و تنها همچون گدایی شش سال در خانه ای را بزنی و جوابت را ندهند،ناچار حق داری نسبت به آن خانه و صاحبش و برو بیایش کینه بورزی و نفرت . ونفرینشان کنی . گاهی به زبان (…) ها و گاهی به زبان گداها. و نه من گدا بوده ام و نه آنها در خانه را بسته بودهاند. درها باز و قیافهها خندان و همه چیز پر از زرق و برق و در هر جمله ای هزار امید. اما جواب؟بی جواب.عین جادوگرهای عهد دقیانوس.یک اسم نامانوس-پانگادوئین-یا یک ورد.-پنی سینوتراپی! و یک عمل نامانوس.-در آوردن تومور! من اگر خیلی همت کنم برای اطبا همان قدر ارزش قائلم که قبیله دماغ پهنهای برنئو نسبت به جادوگرشان. ولی این جادوگرهای قرتی از فرنگ برگشته در قبیله دنده پهن هایی مثل من زندگی می کنند.و در تهران. نه در برنئو . و تازه خیلی از آنها را من یک به یک شناخته ام …”
رنجنامهای است این “سنگی بر گوری” برای خودش : نازایی ، سرطان پستان خواهر ، خودسوزی خواهر زن ، تلاش ، نا امیدی و … اما مگر پایانی را میتوان برای ” رنج زندگی” متصور بود ، فردا که برسد ، بسیاری از دغدغهها و کشمکشها امروزمان ، تنها “بدشانسیای” ناشی از زیستن در زمان و مکانی که خود در انتخاب ان نقشی نداشتهایم ، تلقی خواهد و نه چیز دیگر.
بگذریم! یک لحظه دارم جلال و سیمین ، این دو موجود نازنین را تصور میکنم ، که پشت مانیتور با “گوگلیدنی” ، علاج درد کهنهشان را پیدا میکنند!
سنگی بر گوری اخیرا به وسیله انتشارات جامهدران تجدید چاپ شده . 94 صفحه بیشتر ندارد و 2 ساعته میتوانید بخوانیدش. البته در اینترنت هم متن آن گذاشته شده که با جستجوی سادهای میتوانید پیدایش کنید.
مگر کم شده است که تعطیلیهای شادانهی روزهای سرماخوردی که ما را معاف میکرد از مدرسهرفتن باعث ختم زندگیی گذشتگانمان شده باشد؟
همین است که میگویید! رنجهای گذشتگان ما گاه امروز هیچ اهمیتای ندارند و اطباء و علمای امروز به طرفهالعینی حلاش میکنند (بگذریم که چگونه … !). با این همه فکر کنم میزان رنج هر فرد در زندگی پایستار است. از یک طرف کم بشود، از طرف دیگر میزند بیرون. مثلا ما امروز کافه نادری نداریم!
سلام
حالا که آقا جلال دیگرنیستند شاید به نقدکشیدنشان صحیح نباشد فقط به همین بسنده میکنم:آقا جلال اشتباه یک پزشک حداکثر چندنفری را چپه می کنداما اشتباه یک نویسنده یا یک روشنفکر از هر سنخی که می خواهد باشد مذهبی یا غیر مذهبی فاجعه به بار می آورد.
آقا جلال با عرض معذرت با اینکه خوب می نوشتید اما دوستتان ندارم…
خوب..
اول این که یک خواننده وقتی می خواد کتابی رو بخونه باید در مورد نویسنده تحقیق کنه ببینه عقایدش چطور هست بعد بره سراغ کتاباش..
این که نویسنده میتونه فاجعه ببار بیاره درست ولی اگر خواننده خواننده باشه هیچ وقت این اتفاق نخواهد افتاد..
پس اول باید خودمون رو درست کنیم بعد از دیگران ایراد بگیریم..
شما اگر بری پیش یک پزشک که تخصصش در مورد اون نیازی که شما دارید نیست قطعا فاجعه به بار میاد..
یـــــــا حق!
مولی
سنگی بر گور از لحاظ ساختار نوشتاری و لحن راوی داستان جزء معدود داستانهای ایرانی ست که میتواند به راحتی و یک نفس خواننده را تا به آخر ماجرا بکشاند و گاه لبخندی بر لبش بنشاند.
salam.een ketabaro bayad begiram bekhunam.az baghale emarate kolah farangy ke rad misham kheyli dealam mikhad betunam tasavore dorosty az hayaty ke zamany un too jary dashte basham!!
rasty:salam!!!!
badesh:mage jenabali darso mashgh nadary ke badtar az man vaght talaf mikoni?!!!
تبادل لینک میکنین
این آقا جلال هم عجب لطف عظیمی بر پزشکها داشته است..!!
نمیدونم چرا دلم خیلی سوخت از خوندن نوشته ات! راستی برم کتابو بخرم ممنون.
سلام
قبل از اینکه مجوز بگیره خونده بودمش…و باز هم شاهکاری از جلال….فاتحه!
چقدر جالب کنجکاو شدم که بخونمش
سلام واقعا وب جالب و پر محتوایی دارید.
به من هم سر بزنید و نظرتونو راجع به تبادل لینک بگید.
البته من شما رو لینک کردم.
موفق باشی.
در پناه حق.
راستش برای من نکته ای که در سنگی بر گوری بود جسارت بیان مسائل ممنوعه زندگی شخصی, آنهم زندگی شخصی که نسبتا سرشناس بوده است. جسارت زیادی می خواهد. دقیقا درآن زمان که اینترنت نبوده و خیلی مسائلی که امروزه ما به راحتی از آن صحبت می کنیم و آن را مورد نظرخواهی عمومی قرار می دهیم یک تابوی بزرگ بوده.
والبته زمان گذشته بر واقعه ای که امروز اگر بود درمان دارد زیاد است. من گاهی آرزو می کنم کاش فقط 4 یا ÷یج سال دیرتر به دنیا آمده بودم. فکر می کنم ان موقع خیلی چیزها فرق می کرد. چیزهایی که فقط به تکنولوژی مربوط میشود
با بدجنسی:
گاهی به خودم میگم اگر جلال و سیمین بچه داشتند وقت نمیکردن اینقدر بنویسن:)
خیلی از زنان بزرگ رو میشناسم که بچه نداشتن مزاحم کاراشون بشه و برای همین آدم بزرگی شدن:)
بیت:
بچهداری، همیشه به داری:)