کن رابینسون: زمان انقلابِ یادگیری فرا رسیده است!

سخنرانیهای TED واقعا عالی هستند. برای آنهایی که به هر دیلیل این سخنرانیها را نمیتوانند ببینند، سخنرانی کن رابینسون را انتخاب کردهام تا متنش را بخوانید، اگر علاقه داشتید، ویدئویش را میتوانید در اینجا ببینید.
اما مقدمهای از خودم، پیش از آن که متن اصلی مقاله را بخوانید.
در دبیرستان دبیرهای ادبیاتی داشتیم، که نه تنها شوقی برای مطالعه اشعار و متون ادبی در من برنمیانگیختند، بلکه من را از هر چه ادبیات بود متنفر میکردند، در بیمارستانها هم استاتید و پزشکانی را میبینیم که فورا متوجه میشویم، برای پزشکی ساخته نشدهاند. در خانواده اعضایی داریم که استعداد شگرفی در یک رشته دارند، اما در رشته دیگری تحصیل کردهاند.
پدر و مادرها در مورد آینده فرزندان خود نگرانند و به تنها چیزی که فکر نمیکنند استعداد و توناییهای خاص کودکنشان است. آیا این مسئله خاص ایران است و آیا جوامع دیگر با آن روبرو نیستند؟
خواندن متن این سخنرانی عالی میتواند به شما کمک کند:
دیگر کسی نیست که با مرور اخبار متوجه نشده باشد که ما با یک بحران اقلیمی جدی مواجه هستیم. اما من باور دارم که ما یک بحران اقلیمی دیگر هم داریم، که همان قدر جدی است، و همان منشأ را دارد و و ما باید با همان اضطرار با این بحران برخورد کنیم.
این بحران، بحران منابع طبیعی نیست، این بحران، بحران منابع انسانی است. حقیقت این است که ما خیلی کم، از استعدادهایمان استفاده میکنیم. خیلی از آدمها در تمام طول زندگیشان، هیچ درکی ندارند که استعدادشان چه میتواند باشد، یا اینکه اصلا استعداد خاصی دارند یا نه. من همه نوع آدمی را دیدهام که فکر میکنند در هیچ کاری مهارت ندارند.
جرمی بنتهام، فیلسوف معروف مطلوبیت گرا، یک بار به این بحث را به شکل جالبی مطرح کرد، او گفت: «در جهان دو نوع آدم وجود دارند، کسانی که جهان را به دو دسته تقسیم میکنند و کسانی که نمیکنند.» پس اجازه بدهید، من هم آدمها را به دو دسته تقسیم کنم.
الف- من آدمهایی را دیدهام که از کاری که میکنند لذت نمیبرند. آنها خیلی ساده با کارشان کنار میآیند و زندگی را ادامه میدهند. آنها لذت چندانی از کاری که میکنند، نمیبرند، آنها صرفا کارشان را تحمل میکنند و منتظر تعطیلات آخر هفتهاند.
ب – ولی من آدمهایی رو هم میبینم که عاشق کارشان هستند و اصلا نمیتوانند انجام کار دیگری را تصور کنند. کار آنها، هویت آنهاست و با ماهیت اصلی شخصیتشان همخوانی دارد.
متأسفانه دسته خوشبخت اخیر، در اقلیت هستند. علل مختلفی برای توضیح این پدیده میتوان برشمرد. اصلی ترین دلیل، آموزش است. چون آموزش، به نوعی آدمهای زیادی را از استعدادهای ذاتیشان جدا میکند.
منابع انسانی مثل منابع طبیعی هستند، معمولاً خیلی عمیق دفن شدهاند و باید به دنبالشان بود. آنها را نمیتوان به آسانی در سطح پیدا کرد.
باید موقعیتهایی خلق کنید که استعدادها، خودشان رو بروز بدهند. ولی اکثر مواقع، این موقعیتها ایجاد نمیشوند. گرچه تمام نظامهای آموزشی دنیا، در حال اصلاح شدن هستند ولی این اصلاحات جاوبگو نیستند. چرا که اصلاحات، فقط بهبود یک مدل معیوب هستند. چیزی که ما به آن نیازمند هستیم، یک تکامل و رشد نیست، بلکه یک انقلاب در آموزش است. آموزش باید به کلی دگرگون شود.
یکی از چالشهای اساسی، نوآوری بنیادین در آموزش است. نوآوری دشوار است، چون معنی انجام کاری است که مردم خیلی راحت انجام نمیدهند و به معنی به چالش کشیدن چیزهایی است که با آنها کنار آمدهایم.
مشکل اصلی اصلاح یا دگرگونی این است که فهمِ متعارف، تعیین کننده همه چیز است. چیزهایی هستند که مردم فکر میکنند اصلا به شیوه دیگری انجامپذیر و سدنی نیستند.
من به تازگی یک عبارت جالبی از آبراهام لینکلن دیدم. او در دسامبر ۱۸۶۲، زمانی که در دومین جلسه سالانه کنگره صحبت میکرد، گفت: «عقاید تعصبآمیز مربوط به گذشته آرام، برای اکنون طوفانی کفاف نمیدهند. شرایط فعلی انباشته از سختیهاست و ما باید همراه با شرایط بلند شویم.»
من عاشق این جملهام. لینکلن نمیگوید که بلند شویم تا به شرایط فعلی برسیم، میگوید «همراه» با شرایط بلند شویم.
ادامه عبارت: «حال که شرایط ما جدید هست، باید به شکلی نو فکر کنیم و به شکل جدید اقدام کنیم. باید خودمان را از اسارت شیفنگی (نسبت به گذشته) رها کنیم، آن موقع است که میتوانیم کشورمان را نجات دهیم.»
من عاشق این عبارتم، «رهایی از شیفتگی». میدانید مفهومش چیست؟ افکاری هستند که همه ما شیفنه آنها شدهایم وخیلی راحت قبول کرده ایم که طبیعی هستند.اما بسیاری از افکار ما برای مواجهه با شرایط قرن حاضر شکل نگرفتهاند بلکه برای رفع و رجوع شرایط قرنهای گذشته شکل گرفتهاند،ولی هنوز اذهان ما شیفته و مسحور آنهاست.
ما باید خودمان رو از شیفتگی به بعضی از آنها رها کنیم. البته، صحبت از این کار از انجام دادنش راحتتر است. به علاوه فهمیدن این که به چیزی عادت کردهاید، دشوار است.
بگذارید یک مثال برایتان بزنم، حتما دیدهاید که نوجوان ها کمتر از افراد میانهسال ساعت مچی به دست میبندند. علت چیست؟! علتش این است که، آنهایی که بالای ۲۵ سال دارند، در فرهنگ قبل از دیجیتال بزرگ شدهاند. آنها اگر بخواهند زمان رو بدانند، حتما باید ابزاری نزد خود داشته باشند. اما بچههای این دوزه و زمانه، در دنیایی زندگی میکنند که همه چیز دیجیتال شده و زمان، برای آنها، همه جا هست. آنها علتی برای ساعت مچی بستن، نمیبینند. به علاوه اگر درست فکر کنید میبیند که میانهسالها هم واقعا نیازی به ساعت مچی بستن ندارند، فقط چون همیشه این کار کردهاند به آن ادامه میدهند.
یکی ادیگر از ثمالهایی که می توانم بزنم، ایده خطیانگاری است، به این معنی که هر چیزی از یک جا شروع میشود و در یک مسیر امتداد پیدا میکند. اگر همه چیز رو درست انجام بدهید و دراین مسیر حرکت کنید برای ادامه زندگیتان آماده خواهید بود. اما، تمام کسانی که در TED صحبت کردن به طور تلویحی یا صریحا، داستان دیگری را روایت کردهاند، اینک ه که زندگی خطی نیست، بلکه اورگانیک (زنده) است. زندگی ما به صورت وابستگی دو طرفه است، ما استعدادهایمان رو در ارتباط با شرایطی که به وسیله همین استعدادها خلق شدهاند، کشف میکنیم.
ولی متأسفانه، ذهن دچار شیفتگی به این روایت خطی شده است و نهایت نظام آموزشی ما ختم شدنش به دانشگاه است. فکر میکنم ما شیفته این شدیم که مردم را به دانشگاه بفرستیم، آن هم به نوع مشخصی از دانشگاه. منظورم این نیست که شما لازم نیست به دانشگاه بروید، اما همه هم نیاز ندارند که به دانشگاه بروند و همه هم نیاز ندارند که بلافاصله به دانشگاه بروند، شاید بعدها بروند، نه فورا.
چند وقت پیش در سان فرانسیسکو بودم، کتاب امضا میکردم، یک مرد ۳۰ ساله را دیدم که کتابم رو میخرید، من از او پرسیدم: «چه کار میکنی؟» گفت: «آتش نشان هستم.»
بعد پرسیدم: «چه مدت هست که آتشنشان هستی؟” گفت: «همیشه، من همیشه آتشنشان بودم.»
از او پرسیدم پرسیدم :«خوب، کی این تصمیم رو گرفتی؟» گفت: «وقتی بچه بودم. راستش، این برای من در مدرسه یک مشکل شده بود، چون در مدرسه، همه میخواهند که آتش نشان بشوند، ولی من واقعا میخواستم که آتش نشان بشوم، وقتی به سال آخر مدرسه رسیدم، معلمهای من این رو جدی نمیگرفتند، یکی از معلم ها اصلا این رو جدی نمیگرفت، اون معلم میگفت که دارم زندگیام رو دور می ریزمه اگه فقط بخوام همین کار را بکنم، اون میگفت که من باید دانشگاه بروم و یک متخصص بشوم، می گفت که من پتانسیل دارم و با آتش نشان شدن استعدادم رو هدر می دهم.»
و بعد تعریف کرد: «تحقیر کننده بود چون اینها رو جلوی همه در کلاس میگفت و من واقعا احساس بدی بهم دست میداد. ولی آتشنشانی چیزی بود که من میخواستم و به محض اینکه مدرسه تموم شد، من برای شغل آتش نشانی درخواست دادم و قبول شدم.»
و می گفت: «اتفاقا چند دقیقه قبل از سخنرانی شما داشتم به اون معلم فکر می کردم، چون شش ماه قبل، جونش رو نجات دادم ،اون در لاشه یک ماشین گیر کرده بود و من اون رو از ماشین بیرون آوردم و بهش تنفس مصنوعی دادم و جون زنش رو هم نجات دادم، فکر کنم حالا احترام بیشتری برام قائل باشه.»
به نظر من، جوامع انسانی وابستگی دارند به گوناگونی استعدادها نه فقط به یک نگاه تکبعدی به توانایی. بازسازی درک ما از توانایی و قابلیت و همچنین هوش، در قلب چالشهای ما قرار دارند.
وقتی تقریبا ۹ سال قبل به لس آنجلس آمدم ، یک جمله دیدم که به عنوان خط مشی مطرح شده بود و با نیت خیری هم نوشته شده بود که می گفت: «دانشگاه از مهد کودک شروع میشود.»
نه! اینطور نیست! مهد کودک از مهد کودک شروع میشود. الان اینقدر رقابت برای ثبت نام در مهدکودکهای خوب زیاد شده، که با کودک های سه ساله هم مصاحبه می کنند، بچهها جلوی یک هیأت بی ذوق مینشیشنند، لابد با رزومه و سوابقشان! رزومه اونها رو ورق میزنند و میگویند: «همهاش همین، تو ۳۶ ماهه که تو دنیا هستی و همه اش همین؟ تو هیچ دستاوردی نداشته ای، به درد نمی خوری. این طور که معلومه تو فقط شش ماه اول مشغول خوردن شیر مادرت بودی.» این مطلب بسیار هراسآور است، ولی آدمها جذبش میشوند.
مشکل بزرگ دیگر ما دنبالهروی است. ما نظام آموزشیمان را بر مبنای مدل غذای حاضری بنا کردهایم. میدانید که دو مدل تضمین کیفیت در تهیه غذا هست. یکی غذاهای حاضری هست (فست فود) که همه چی استاندارد و یکسان شده هست و روش دیگه مثل رستورانهای فهرست زاگات (Zagat) یا میشلین (Michelin) است که دیگه همه چیز استاندارد نیست، بلکه با توجه به شرایط سفارشی می شوند. ما خودمون رو به مدل غذای حاضری (فست فود) در آموزش فروخته ایم و این مدل روح و انرژی ما رو فرسوده میکند، همان طور که غذای حاضری بدنهای ما را به تحلیل می برد.
به نظر من باید چند تا چیز رو مد نظر داشته باشیم. یکی این که استعداد انسانی فوق العاده متنوع و گوناگون هست. آدمها ذوق و استعدادهای متفاوتی دارند. من تازگی متوجه شدم؛ زمانی که بچه بودم به من یک گیتار دادند، تقریبا در همان سنی که اریک کلپتون اولین گیتارش رو گرفت. خب، فقط میخواهم بگوم، برای اریکاین کار نتیجه داد!! به نوعی برای من نتیجه نداد، نمیتونستم به کار بیاندازمش.
ولی فقط مسئله این نیست، بلکه مسئله شوق است. اکثرا، افراد در کارهایی خوب هستند که خیلی بهش اهمیت نمیدهند. اگر شما چیزی رو که دوست دارید و در اون ماهر هستید، انجام بدهید، سیر زمان شکل کاملا متفاوتی میگیرد.
همسر من تازگی رمانش را به پایان رسوند، فکر کنم کتاب خوبی شده، ولی موقع نوشتنش، خیلی وقتها می شد که ساعتها پشت سر هم غیبش میزد. اگر کاری که دوست دارید رو انجام بدهید، یک ساعت مثل ۵ دقیقه میماند و اگر کاری که با روح شما هم طنین نیست را انجام بدهید، ۵ دقیقه مثل یک ساعت میماند. علت این که تعداد زیادی از تحصیل کنار میکشند، به خاطر این است که آموزش روح آنها رو تغذیه نمیکند.
بنابراین فکر میکنم باید الگوهای ذهنی مان رو عوض کنیم، ما باید از مدلی که اساسا مدل صنعتی آموزش هست، از مدل خط تولیدی فاصله بگیریم. که بر مبنای خطی انگاری و دنبالهروی و دستهبندی آدمها است. باید به سمت مدلی که بر مبنای اصول کشاورزی است برویم. باید درک کنیم که بالیدن انسانها، یک فرایند مکانیکی نیست بلکه یک فرایند اورگانیک و زنده است و شما نمیتوانید نتیجه رشد انسان رو پیش بینی کنید؛ تنها کاری که میتوانید بکنید، مثل یک کشاورز، این است که شرایطی رو خلق کنید که رشد انسانی شکوفا بشود.
پس وقتی به اصلاح آموزش و دگرگونی آن نگاه میکنیم، این مثل شبیه سازی یک سیستم نیست، سیستمهای خوبی موجود است مثل KIPP که علی هستند، مدلهای خوب فراوانی وجود دارند. مسئله سفارشی کردن براساس شرایط شماست و شخصی کردن آموزش برای کسانی که به آنها درس میدهید و انجام چنین کاری به نظر من همان پاسخ به آینده است چون مسئله اندازه و بزرگی راه حل جدید نیست؛ مسئله ایجاد یک جنب و جوش در آموزش و پرورش است که در آن افراد خودشان راه حل مناسب را ایجاد کنند، اما با پشتیبانی بیرونی بر مبنای یک برنامه درسی منطبق با سوابق شخصی خود فرد.
حالا در این سالن، افرادی هستند که نماینده منابعی خارق العاده ای در کسب و کار، در رسانهها و در اینترنت هستند. این فناوریها، وقتی که با استعدادهای خارق العاده معلمها ترکیب بشوند، فرصت انقلاب در آموزش را فراهم میکنند و من اصرار دارم که در این مسئله درگیر بشوید. چون این حیاتی است، نه فقط برای ما بلکه برای آینده کودکان ما.
هر مدرسه می تواند از همین فردا در حال شکوفایی باشد، چون مدرسه جایی است که کودکان زندگی را در آن تجربه میکنند. این امر میتواند حتی در خانه توسط خانواده یا دوستان، انجام پذیرد.
دیشب، اشعار «ناتائیل مرچنت» که اشعار قدیمی را بازگو می کرد، در من خیلی اثر گذاشت، میخواهم یک شعر کوتاه از W. B. Yeats رو خیلی سریع برای شما بخوانم. او، این شعر رو برای معشوقهاش گفت که اسمش ماود گان بود. شاعر ماتم داشت که آن چیزی را که فکر میکرد، معشوقه اش از او میخواهد، نمیتواند به او بدهد.
«آگر آسمانها را همچون پارچه می بافتم، آن را با نور طلایی و نقرهای تزیین میکردم، پارچهای آبی و کمنور و با تیرگی شب و روشنایی روز و گرگ و میش و پارچه را به زیر پای تو می افکندم؛ اما منِ تهیدست، تنها رویاهایم را دارم و رویاهایم را زیر پای تو پهن میکنم.
نرم قدم بگذار ، چون بر رویاهایم قدم می گذاری و هر روز، هر کجا کودکان ما رؤیاهایشان را زیر پای ما پهن می کنند و ما باید نرم قدم بگذاریم.»
لذت بردم از خوندن مطلب. یک دنیا ممنون برای اشاره به همچین موضوع مهم.
موقع خوندن مطلب داشتم به این فکر میکردم چجوری میشه توی کسب و کار وبی و اینترنتی به این نکاتی که اشاره شده اهمیت داد و عمل کرد.
حتی به زمانی فکر میکردم که چطور میشه این طوفان یادگیری نوین رو بین کارمندان یک شرکت رواج داد چون بی شک روی رشد اون شرکت تاثیر فراوان داره.
به نطرم کاملا درسته. حداقل تجربه شخصی من که دقیقا همینطوره
البته این آقا نفر اولی نیست که این موضوعات رو میگه
معروفترین کسی که یه همچین نظری داشت اینستین بود
اون اصلا معتقد بود که تحصیلات آکادمیک جلوی خلاقیت و نبوغ و آزاد اندیشی رو میگیره و ذهن رو تو یک مسیر از پیش تعیین شده قرار میده
به هر حال من فکر میکنم این یک مشکلیه که راه حلش به این سادگیام نیست
آفرین دکتر. آفرین.
با اینکه به برخی از پست های شما و خواهر محترمتان نقد دارم، اما به واقع مدیون برخی از پست های وبلاگتان هستم.
باز هم ممنون به خاطر اینکه دانش را برای خودت نگاه نمی داری و دیگران را هم در دانستن آن سهیم میکنی.
آقای مجیدی گرامی
اگر مایل بودید به وبلاگ نیم نگاه لینک بدهید. در این وبلاگ گاه و بیگاه تلاش می کنم نتایج پژوهش های اجتماعی معتبر را منعکس کنم و اطلاعاتی در مورد آن ها به علاقه مندان بدهم. شاید از این لحاظ تشابهی با وبلاگ شما داشته باشد که بیشتر تحولات فناوری را دنبال می کنید. فکر میکنم در فضای فارسی وب در مورد بعضی از تحقیقات معتبر و نتایج آن اطلاعات سر راستی وجود ندارد. به همین دلیل دست به ترجمه و ارایه اطلاعات و لینک های مربوط به آن ها زده ام.
با تشکر
بسیار جالب بود. علاوه بر اینکه به نکات بسیار جالبی اشاره شده، نوع ارائه این نکات برام خیلی جالبه. همه چیز به جا و سر موقع گفته می شه. نه تنها توی این سخنرانی. بلگه توی همه سخنرانی های TED
بسیار عالی و مفید بود .
سلام دکتر پست عالی بود نمونه افرادی که از کارشون لذت نمیبرن خودم هستم از کاری هم که لذت میبرم اجازه انجامش رو ندارم !
توی یه پست به یکی از خوانندها گفتید که قراره یه بار در مورد اینکه چطور وقت میکنید به این همه فعالیت بپردازید توضیح بدید
ممنون میشم یه پست در این رابطه بنویسید خیلی مشتاقم بدونم چیکار میکنید
باتشکر
دکتر سلام
تمام کودکی من را جلو چشمم زنده کردی … تمام کتابهای ژول ورن و ایزاک آسیموف …صد و یک راز علمی کوهی از مجلات دانشمند که هنوز نتوانسته ام از آنها دل بکنم و بسیار کتابهای علمی دیگری که در نوجوانی می خواندم و دلم می خواست که به واقع یک دانشمند شوم
اما متاسفانه اکنون در جدال بی پایان مشکلات اقتصادی دست و پنجه نرم می کنم و دلم می سوزد از آرزوهایی که به نتیجه نرسید
افسوس که در جامعه ما ( و در همه دنیا ) همه چیز با پول سنجیده می شود
ممنونم دکتر. مطلب واقعآ خواندنی بود.
خیلی باحال بود
مخصوصا” اون آبراهام لینکلن
سلام دکتر..!
از خوندن مطلب لذت کافی رو بردم و دور از شان دونستم که این مطالب جالب رو بخونم و نظر ندهم.
با تشکر از این مطلب بسیار عالی
واقعا احسنت
حرف دل خیلی ها بود ……….
ولی بعضی اوقات شرایط اجتماعی هم مانع پیشرفت میشود. عمده ترین علتی که بعضی به کاری که دوست ندارند روی می آوردند؛ همین شرایط اجتماعی است. معلم به آتش نشان گفت که با این کار استعدادت به هدر میرود؛ چون یک دندانپزشک در جامعه مقامی بالا تر از یک آتش نشان دارد و همین مساله مهم است.
اگر بتوان به تمام کار ها ارزش مناسبی عطا کرد و هر کس را در مقیاس خودش سنجید؛ آن گاه این انقلاب آموزشی به سرعت به وجود می آید.
باز هم تشکر از مطلب خوبتان
دکتر جون خیلی برام جالب بود. من بعد از ۳۰ سال سن و در آستانه پی اچ دی گرفتن، هنوز واقعا نمی دونم برای چه چیزی ساخته شده ام.
خیلی مطلب جالبی بود…ای کاش یه مطلبی هم میذاشتین در مورد اینکه چه طور هر فرد میتونه استعداد شخصی شو کشف کنه…تا تو همون راه قدم بگذاره…منم با خودم خیلی کلنجار میرم…که آخرش باید چه کاره بشم
عالی بود.
خودتم شامل این قضیه میشی ها. عشق آی تی بودی ولی پزشک شدی
در ارتباط با پست قبلی:
آخ امان از این تک بعدی بودن. نمی دونم چرا آدما توقع دارن که تو یه زمینه فعالیت داشته باشی و فقط به یه چیز علاقه نشون بدی. من که در حد شما نیستم ولی یه مثال از خودم می زنم: یه دوره ای همزمان ویلون کار می کردم و ورزش رزمی. وای باید عکس العمل ها رو می دید! “این دوتا چه ربطی به هم داره”، “ویلون کجا، رزمی کجا؟!” و….
در دید وسع تر بعضی ها حتی یا هرکی درس می خونه، نباید بره دنبال هنر و ورزش و…یا هرکی می ره دنبال اینا نباید درس بخونه! اگرم درس خوندن رو انتخاب کرد نباید در زمینه های دیگه هیچی حالش باشه الا رشته ی تحصیلیه خودش!
این بخش حرف دل خودم بود :
“اما همه هم نیاز ندارند که به دانشگاه بروند و همه هم نیاز ندارند که بلافاصله به دانشگاه بروند، شاید بعدها بروند، نه فورا.”
واقعا چرا الان همه توی کشورمون باید برن دانشگاه ؟
یا پسر ها برای دیرتر و راحت تر سربازی رفتن می رن دانشگاه ؟
ممنون . عالی بود.
حالا دانشگاه رفتن که هیچ .. نبدونم چرا ادم رو مجبور می کنن که تا زمانی که دانشجویی فقط درس و بعد هم تمام کتاب ها و کاراهات و حتب برنامه تلویزیونی که نگاه میکنی باید در زمینه رشته تحصیلیت باشه 🙁
من که تا حالا نشده و شایدم در طول دوران زندگیم و تلقیناتی که بهم شده نذاشتن دنبال استعدادم برم
الان دارم فکر می کنم من چه استعداد خاصی دارم؟؟؟
با سلام
تنگ چشمان نظر به میوه کنند ما تماشاکنان بستانیم
این دنیای مدرن لعنتی اونقدر با شتاب روزافزون به جلو میره که فرصت فکر کردن به اینجور مسایل رو از خیلی آدمهاش میگیره. ای کاش به جای اینکه شانسی با یه مطلب درمورد این مسایل مهم برخورد کنیم و بخونیمش میتونستیم با انوهی از مطالب اینچنینی روبرو باشیم و از خوندنش لذت ببریم و شاید در مرحله بعد به کارش ببریم
عالی بود و ممنون از به اشتراک گذاری اطلاعات مفیدتون
ممنون خیلی عالی بود. لطفا از تجارب شخصی خودتون در این مورد هم بگید