درد داشتن، عایشه بودن
فرانک مجیدی: مرداد امسال، عکس روی جلد مجلهی «تایم» در دنیا انعکاس گستردهای یافت. تصویری از زنی کم سن و سال و افغانی، به نام «عایشه» که بینی و گوشهایش بریدهشدهبود. دربارهی آن نوشتم و یکی از پستهای پر سر و صدای «یک پزشک» شد. حالا خبر رسیده که عایشه که برای عملجراحی ترمیمی، به آمریکا فرستادهشدهبود، صاحب یک بینی موقت شده و همچنان درمان رویش ادامه دارد. نخستین عکسش با چهرهای تازه منتشر شده. بزک ملایمی دارد و لبخند میزند. مسلماً با سر و صدایی که داستان تکاندهندهی او بهپا کرده، با چهرههای معروفی آشنا میشود، شاید فیلمی هم دربارهاش ساختهشود. عایشه، میرود تا مسیر مشهور شدن را بهسرعت طی کند.
یک زخم، دیگر خونریزی نمیکند، یک جفت چشم، دیگر خیس و منتظر نیست، اما داستان دنیا ادامه دارد. عایشه تمام نمیشود. عایشه، خواهرِ عایشه است که ده سال دارد و خبری از او در دست نیست. او، طارق کتاب «هزار خورشید تابان» است که هنگام بازی در کودکی پایش روی مین میرود. عایشه، زنی است سیاه، به سیاهی شب در دارفور سودان که بارها مورد بیحرمتی قرار گرفته. عایشه در روآندا زندگی میکند. همسر و سه فرزندش با شمشیر، جلوی چشمانش قطعهقطعه میشوند و مورد بیحرمتی قرار میگیرد و سپس، او هم قطعهفطعه میشود، چون از قبیلهی مردانی نیست که شمشیر دارند. عایشه، مردی از کوزُوو است که از جبههی جنگ برمیگردد، خوشاقبال بوده که زنده مانده. برای دختر 2 سالهاش، عروسک سالمی که از خرابههای سوخته یافته، و برای پسر 5 سالهاش، یک فشنگ یادگاری میبرد؛ اما خانهاش را نمییابد. بهجای خانهاش حفرهای سوخته و خالی بر زمین بهجای مانده. عایشه، نام پسر جوان سیاهپوستی است که چون همرنگ آن 5 پسر قویهیکل سفیدپوست نیست، آنقدر در کوچهای بنبست کتک میخورد که دچار خونریزی داخلی میشود. عایشه، نام تکتک جنازههایی است که از پشت تیر خوردهاند و نام تنهایی است که مورد خشونت واقع شدهاند. عایشه، تمام زنان و مردانی است که رنگها، آیینها و کشورهای مختلفی دارند و دردهای بزرگی را تحمل میکنند. برخی خوششانسترند، مثل این عایشهی خاص، مثل چند نفری در دارفور که توجه «جرج کلونی» را جلب میکنند و برایشان مستند میسازد، مثل بچههای خردسالی که «آنجلینا جولی» و «برد پیت» به فرزندی میپذیرند. چند زخم دیگر، درمان میشود، اما هنوز میلیونها زخم بر تن دنیاست.
درست یادم نیست چند سال قبل بود، کلیپ سادهای از سازمان یونیسف تماشا میکردم. همانکه اگر تمام انسان های دنیا، ده تن فرض شوند، چند تایشان چه رنگی هستند، چند تایشان زن یا مرد. کلیپ پایان عجیبی داشت. در نهایت این جملات بر صفحهی نمایش نقش میبست: «اگر از داشتن وعدهی غذایی بعدی خود مطمئنید، جایی برای خواب و سقفی بالای سر دارید، از نیمی از مردم جهان ثروتمندترید. همواره برای آنچه دارید، سپاسگزار باشید.» در دنیا به تعداد انسانهایی که وجود داشته و دارند، داستان هست. تعداد کمی از این داستانها بازخوانی میشود، روی کاغذ میآید یا سوژهی لنز دوربینها میشود. تلخترین داستانها، آنهایی هستند که ناخوانده و ناگفته میمانند، داستان آدمهای تنهایی که در مرکز درد هستند و تنها خودشان میزان تراژیک بودن آن را درک میکنند. این عایشه، داستانی خوانده شده و لبخندی بازیافته دارد. حتی درمان یک زخم هم شروع خوبی است، اما کفایت نمیکند. در مطلب اولم برای عایشه، از شمایی که خواننده بودید خواستم چهرهی عایشه را فراموش نکنید، حالا میخواهم خواهش کنم، این حداقل کار ممکن را انجام دهید: به یاد آن داستانها باشید. برای همیشه، داستانهایی وجود دارند که شما نمیشنوید. چیزهایی هستند که نمیدانید. هرگز!
سلام
این روند همیشه درحال گذر هست ، اما بعضی ها مثل این صدایشان به جایی میرسد و …. و بعضی دیگر فقط گمنام میمانند و ….
– – – –
در ضمن فکر کنم “تماس با من” شما کار نمیکند !
توانایی انتقال چیز هایی که در ذهنم میگذره از قدرت جمله خارجه .
بسیار تاثر انگیز بود .
هر زمان بیعدالتیهای این چنین بزرگ می شود ، به آن توجه میشود و درنهایت پایانی خوب آن را بدرقه میکند، ادم امیدوار میشود که بالاخره رو به نیکی در حرکتیم، همه آن آدمهایی که گفتی و درد از داستانشان می بارد با شنیدن این خبرها امیدشان به زندگی بیشتر میشود، سیاهی اینروزها خیلی زیاد شده، اما همین سپیدیهای اندک هم از تلخی آن همه سیاهی خیلی کم می کند، خیلی.
فکر نمیکردم به این زودی دماغش درست شه!!
راستی یه چیز کوچیک:
عایشه، میرود تا … یک اشتباه ترجمه ای رایج هست. احتمالا هم ترجمهی Ayeshe is going to… همچین ترکیبی در فارسی نیست و دخیل هم نشده. نچسب است. به روح و سبک جملات فارسی نمیخورد. ترجمهی is going to به کار بردن فعل آینده است؛ تمام!
این نوشته، ترجمه نیست.
یعنی به این ترکیب عادت کردید؟
از این عایشه ها تو ایران کم نیست ، نزدیکن نگاه کنید همینجا شاید همسایه ما و شاید عابری که از کنار ما رد میشه
زخم چهره اش را با جراحی ترمیم می کنند
زخم دلش را با چه چیزی خوب می کنند .
مرسی از یادآوری
سلام
نوشته ای بینهایت متاثر کننده بود برای من همیشه این نفرت و وحشی گری بشر بسیار حیرت آور و در عین حال ناامید کننده بوده است. در ضمن جمله پائین شما واقعا زیباست:
تلخترین داستانها، آنهایی هستند که ناخوانده و ناگفته میمانند، داستان آدمهای تنهایی که در مرکز درد هستند و تنها خودشان میزان تراژیک بودن آن را درک میکنند.
من جزو نیمه ثروتمند دنیا هستم
چون یه چیزی واسه خوردن و یه سقف بالا سرم هست
ولی وجدانم شاهده همیشه نگران نیمه دوم دنیا بودم
هر چند کاری هم ساخته نیست، اما
حداقل نگران بودم
خیلیا رو میبینم که:
اصلا” انگار نه انگار که عایشه هایی هم هستند
🙁
خیلی شاد شدم، چند ماه پیش که مطلبت را در مورد این دختر خواندم واقعا متاثر شده بودم؛ اما امروز، شادی را برایم آوردی.
اما، دلم از یک بابتی می سوزد، نگاه کن، این دختر به جایی پناه برده که حتم دارم تشکیل طالبان زیر نظر مستقیم آنان انجام شده. حتم دارم با مدیریت آنان تشکیلات پارتیزانی طالبان اعلام وجود کرد، حیف…
پست خیلی زیبایی بود.به شدت تحت تاثیر قرار گرفتم.باید به چنین نویسندگانی افتخار کنیم.
گاهی اوقات از انسان بودن خودم خجالت می کشم. به کجا داریم میریم؟
افغانستان وطن من مانند یک نقطه تاریک و مبهم و با تصویری خشن در ذهن من نقش بسته و هنوز هم امیدی به اینکه وطنم آرام شود ندارم.
وقتی آن روز که مهاجرین هم وطن من که از دست طالبان به ایران آماده بودند یادم نرفته.
روزی که ایران گفت که تمام افغانها باید به کشور خود باز گردند همه هم وطنان من دچار ناراحتیهای بسیار شدید شده بودند در حالی که طالبان شکست خورده بود و آمریکا به وطن من آمده بود.اما باز هم ترس از تکرار طالبان آنها را پریشان ساخته بود و در مواردی حتی بعضی از هموطنان من با حالت زار گریه میکردند.
اگر آمریکا و متحدانش اکنون متوجه وخامت اوضاع شده. ساکنان وطن من از سالها پیش از این حوادث را پیش بینی میکردند و حاضر نبودند به هیچ قیمتی به وطن خود باز گردند و مورد آزار و ترس و تحقیر توسط طالبان شوند.از شما دوست گرامی نیز که به مسائل انسانی که بخشی از وظایف انسان بودن است توجه میکنید یک دنیا تشکر میکنم.
در مورد این جنین دختری که تو این مطلب میبینید چه می تونیم بگیم
حتی به جنین هامون هم ظلم میشه چه دنیایه کثیفیه حالم بد شد حالم بده. بد
http://oldpilot.blogfa.com/post-907.aspx
سایت شما رو خیلی دوست دارم وب سایت قشنگ و کتنوعی است . نوشته جرمی عزیز رو خیلی دوست داشتم و باهاش حال کردم. به قول دوستان حس نوستالژی قشنگی داشت.این نوشته رو هم همینطور . می خواستم اگر امکانش هست این(درست یادم نیست چند سال قبل بود، کلیپ سادهای از سازمان یونیسف تماشا میکردم. همانکه اگر تمام انسان های دنیا، ده تن …) رو واسه دانلود بذارید یا لینکی معرفی کنید؟
ممنون میشم
متأسفانه زمان زیادی گذشته، و من این تبلیغ را در تلویزیون دیدهبودم و حتی عنوانش را بهخاطر ندارم.
مانده ام که آخر انسان بودن ساده ترین کار است ولی …
شاید تنها راه نجات انسان بیداری او از خوابی به نام ذهن باشد!
توهمی که رویای زود گذرما در آن ابدی مینماید…
ولی چگونه می توان در آب ، آتش افروخت
چه میتواند باشد افروختن نوری در سیاهی شب بجز معجزه ای شگرف؟!
نمیدانم شاید در همین سیاهی نیز حکمتی نهفته باشد و زیبایی دیگری!
همواره سپاسگذار خویشتن باشیم!
آیا اگر ما نیز بجای شکنجه گران عایشه بودیم ، خود اینگونه ظالم نمی گشتیم؟!
آیا اکنون خود شکنجه گری برای خویشتن یا دیگری نیستیم؟
آیا توان جنگیدن و پیروزی بر ذهن حاکم و باورهای اجتماع این چنینی را داشتیم؟
شاید توان درک درد دیگری ، خود ، موهبیتی دیگر باشد؟!
شاید مبارزه و تلاش برای بیداری و رشد دیگران ، تنها وظیفه و هدف یک انسان باشد!؟
فرانک عزیز!
عمرت بلند و توفیق رفیق راه –ات!
من همیشه نوشته های تو را میخوانم و لذت می برم و از بودن چنین نویسنده ای شادمان می شوم.
حالا گمان-ام به یقین مبدل گشته است که تو انسان ها را به انسانیت شان هویت می بخشی و من هم تو را به انسانیت-ات می شناسم. برای من تو نخست انسانی! این که مردی یا زنی برایم اصلن ارزشی ندارد.
ای کاش شاعر می بودم تا پارچه شعری برایت می سرودم. برای کسی که سوگ سرود های ما را به نثر در می آورد.
یه یقین که تو خواهران و برادران زیادی در چهار گوشه ی دنیا داری و میدانی که از این عایشه ها فراوان اند و عایشه ی کنونی از شمار آن خوشبخت های است که به سروقت-اش رسیده اند.
چه دردناک است اگر بدانی در سرزمین که بریدن و دریدن اعضای بدن آدمی به قول انگلیسی ها:
“Business as usual “
شده است،از درد آوردن اعضای بدن در روز گاری که دالر دلبری می کند،عضو های دیگر هم چنان در قرار و آرامش خود به سر می برند.
گو اینکه این شعر حضرت سعدی از یاد ها رفته است.
اگر به یاد داشته باشی ،در نحستین نامه –ام برایت نوشته بودم که تو با آفرین من و نفرین کسی دیگری از پا در نمی آیی!
حالا هم دعایت میکنم!
عمرت بلند و به قول ما دهاتی بچه ها سند و سال-ات دراز به درازی عمر فردوسی!
قربانت،
ناصر شهی
آقای شهی عزیز!
کامنت شما من را بسیار شرمنده کرد. کاش آنقدر که نوشتهاید، میتوانستم آدم خوبی باشم! اما تمام تلاشم را میکنم که بهترین چیزی که در توانم هست، که حرف مردم همزبان من است، بنویسم. باز هم ممنونم و افتخار میکنم که خوانندهی خوبی مثل شما دارم.
مرسی..عالی بود.
جزو نیمه ثروتمند انسانها بودن با خوندن این اخبار مایه شرمندگی هست.
نگران بودم از اینکه کفش نداشتم…تا اینکه در خیابان مردی را دیدم…که پا نداشت.
مقاله شما بسیار زیبا و موجز عمق فاجعه را در ابعاد درست آن نشان می دهد . ذهن زیبای شما ستودنی است
درتمام طول تاریخ این فجایع وجود داشته و حتی گاهی به اینجور کارها افتخار هم میشده. معجزهای که حالا درحال رخ دادن است، مطلع شدن مردم عادی جهان از این کارهاست و این خود واکنش هایشان را به دنبال دارد و اگر امید نجاتی هست همینجاست.
واقعا وقتی آغا محمدخان قاجار هزار هزار می کشت مردم دوتا شهر آن طرف تر خبر دار می شدند؟
این که پس از وقوع این قبیل جنایات، خود جانیان هم در صدد استفاده تبلیغاتی از این قضیه باشند را هم همیشه دیده ایم.نمونه بسیار مشهودش استفاده ای است که از عکس های چه گوارا در روی فنجان و تی شرت و فندک وغیره می شود. اما جای خوشبختی دارد که روز بروز امکان انجام این وحشیگری ها ((درخفا ))کمتر می شود. حالا دیگر جانیان به دست وپا افتاده اند که دلائل مردم پسند ارائه کنند.
دیشب داشتم به این زن فکر می کردم.
سکوت …
در بعضی انسانها توازن در پرداختن به احساسات مختلف وجود نداره و برای همین نا گهان بر اساس حال و هوای همون لحظه از گزینه ای هرچند معقول به خصومت می پردازن . ممکنه در لحظه ای دیگه برای همون گزینه گریه کنن و اظهار همدردی کنن. بعضی آدمها هم دلایلی که در دوکفه ی ترازو وجود داره رو نمی بینن و از طرفی دیگه برای نتیجه گیری ، دلایل مثبت و منفی که از موضوع مورد نظر می بینند رو جمع جبری می کنن. اگه حاصل جمع جبری مثبت شد نظر مثبتی نسبت به موضوع دارن و بالعکس. هرچی نتیجه ی جمع جبریشون بزرگ تر باشه به تناسب احساساتشون به سمت عشق ورزیدن و یا تنفر داشتن، بیشتر می شه ! تا جایی که در عددی نزدیک به بی نهایت در اون موضوع ممکنه ذوب بشن!! واسه همین خانم مجیدی!! از همچین نظرایی که بعضی ها می دن نباید ناراحت بشین!مشکلشون از جای دیگست !! ربطی به خود موضوع نداره!!
طفلک چقدر هم نازه
نگاه های معصومانه اش … گویی تولدی دوباره یافته… آری عایشه جان تو تنها پرنده ی اسیر دنیای افکار متحجر و ناپاک نیستی… دیرهنگامی است که هم نوعانت صدای هق هق هایشان مسافتی ، دور تر از قلب های شکسته اشان را طی نمی کند…. این لبخند یادم می ماند …
روزی ما دوباره کبوتر هایمان را پیدا خواهیم کرد
و مهربانی دست زیبایی را خواهد گرفت
روزی که کمترین سرودبوسه است
و هر انسان
برای هر انسان
برادری ست
روزی که دیگر درهای خانه شان را نمیبندند
قفل
افسانه ایست
و قلب برای زندگی بس است
روزی که معنای هر سخن دوست داشتن است
احمد شاملو
مرسی بسیار زیبا نوشتی
فقط باید غصه خورد همین
سلام
خیلی خوشحال شدم.خسته نباشید و ممنون از خبر خوبتون
با خواندن مطلب فوق و نظرات دوستان در مورد آن با خودم پرسیدم اینکه این عالم چرا به چنین مشاکلی دچار شده و چنین بیمار گشته و مقصر کیست دردی را دوا نمی کند اما مهم این است که هر یک از ما خانواده انسانی این پرسش را از خود بکنیم که سهم من در تلاش برای داشتن جامعه ای امن و پر از صلح و صفا و صمیمیت چیست ؟ من چه کاری می توانم انجام دهم ؟ راه حل چیست ؟و کجاست مهم نیست فرد مهمی باشیم یا نباشیم مهم این است که باور داشته باشیم که می توانیم .
فکر کنم بینی قبلیش مثل این جدیده خوشکل نبوده
احساسات انسان دوستانه شما ستودنی و ارزشمند است ،چیزی که متاسفانه این روز ها گم است. امیدوارم این دخترک معصوم باقی زندگی اش در امان باشد، امین.
آقای ابریشمچی صحبت از پژمردن یک برگ نیست،وای جنگل را بیابان میکنند ……
با سپاس از شما .. من تصاویر این دختر زجر دیده رو قبل از جراحی در وبلاگ و سایت خودم گذاشته بود . واقعآ درد آور است . این هم لینک اش :
http://oldpilot.blogfa.com/post-868.aspx
به امید روزی که ظلم در جهان ریشه کن شود .
مطلب بسیار خوبی بود … ممنون <3