فیلم جنگجو : معرفی – بررسی و تحلیل
فرانک مجیدی: فکر میکنم همینقدر که «جنگجو» و «استخوان زمستان»، فیلمهایی جدا از روند معمول هالیوود، در اسکار امسال نامزدهایی داشتند کاملاً عجیب بود، چه برسد به اینکه «جنگجو» دو اسکار هم گرفت. «جنگجو»، ششمین فیلم بلند «دیوید اُ. راسل» 52 ساله به حساب میآید.
فیلم، روایتگر داستان واقعی بوکسوری با نام میکی وارد (مارک والبرگ) است که نابرادری معتادش، دیکی، (کریستین بِیل) به او تمرین میدهد. در حقیقت دیکی، میکی را با بوکس آشنا کرد. مادرشان (ملیسا لئو) که هفت دختر دیگر هم دارد و نسبت به سنش، پوشش و رفتار سبُکی دارد، بچههایش را بهشدت دوست دارد. او خود را مدیر برنامههای میکی میداند و بچهها و شوهر کنونیاش هم از او حساب میبرند. میکی با دختری به اسم شرلین (ایمی آدامز) که در بار کار میکند، آشنا میشود و بدبختیها و شادیهای کوچک روزمرهشان ادامه دارد تا اینکه در حادثهای…
«جنگجو» فیلمی بسیار متفاوت از ذائقهی هالیوودی است. فضا و واقعگرایی و تلخی و بیاهمیتی آدمهایی که داستانشان سوژهی فیلم میشود، برای یک فیلم اروپایی قابل قبول است، اما هیچوقت از سینمای آمریکا انتظارش را نداری. «جنگجو»، راجع به آدمهایی است که هیچ چیزی برای از دست دادن و ویژگیای برای افتخار به آن ندارند. تحصیلکرده و باهوش نیستند، خیلی معمولی هستند و کسی دلشان برایشان تنگ نمیشود. آنها همدیگر را دارند و برای ماندن، باید کنار هم باشند. آدمهای این فیلم، باید خیلی بیشتر از دیگران بجنگند تا باعث شوند دیگران سرشان را به سمتشان بچرخانند، این چیزی است که میکی میخواهد و برایش تمرین میکند. برادرش، دیکی، بشدت معتاد است، کمهوش است و همین کمهوشی باعث میشود که وقتی واقعاً نیّت کمک دارد، حسابی به همهچیز گند بزند، اما با همهی وجود برادرش را دوست دارد و نگران آیندهی حرفهای اوست. دیکی هر کاری میکند تا بخاطر پسرش و برادرش آدم بهتری شود، او با اینکه اغلب اوقات ترحمانگیز است اما همواره دوستداشتنی است و معصومیتش بدجوری باعث منقلب کردن آدم میشود. مادر، در یک طبقهی پایین و عامی تربیت شده. خشن و بددهان است و مانند مادهشیری که میخواهد از بچههایش حفاظت کند، بر همه میغرد و چنگال میکشد. با اینکه مادر ایدهآلی نیست، اما مادرانگیاش فوقالعاده ملموس است. در این میان، میکی باید تلاش کند که خود را از یک بوکسور بیاهمیت به نامی قابل اعتنا در این ورزش تبدیل کند. شاید «جنگجو» شهرت کمتری از فیلمهای ژانر بوکس، مانند «گاو خشمگین» اسکورسیزی و «عزیز میلیون دلاری» ایستوود داشتهباشد، اما مسلماً بسیار قابل اعتناست.
نقطهی عطف این فیلم، بازی چشمگیر «کریستین بیل» در نقش مکمل دیکی است. البته، اعتراف میکنم که «چشمگیر»، برای تمام زحماتی که بیل برای این نقش کشیده، لغت بسیار کوچک و الکنی است. میتوان ساعتها دربارهی بیل در این فیلم حرف زد، و مطمئن بود که باز آنچه را که باید، دربارهاش نگفتهای. اولین تصویری که من از بیل به یاد دارم، وقتی بود که 13 سال داشت و در «امپراتوری خورشید»، ساختهی «استیون اسپیلبرگ»، در کنار «جان مالکوویچ» بازی کرد. مطمئناً هرکسی که این فیلم را میدید، مطمئن میشد که نام بیل، جزو استعدادهای برتر سالهای آتی خواهد بود. بیل تبدیل به یکی از هنرپیشههای محبوب «کریستوفر نولان» شد و در «پرستیژ» و بعداً در نقش بتمن در «بتمن میآغازد» و «شوالیهی تاریکی» جلوی دوربین نولان رفت و مشهور شد. حالا او به بزرگترین افتخار سینمایی که یک بازیگر آرزویش را دارد، رسیده. در حقیقت بیل آنقدر عالی است که دلت میخواهد زودتر نوبت والبرگ تمام شود و صحنههای او آغاز گردد. تنها دیدن سکانسی که او به خانهی شرلین رفتهبود تا التماس کند که اجازه دهد باز مربی برادرش باشد، و جایی که بیصدا التماس میکند که در را باز کند، ارزش دهها بار دیدن و گرفتن اسکار را دارد.
«ملیسا لئو» در فیلم فوقالعاده است. در واقع اسکارهای بیل و لئو، در کنار «ناتالی پورتمن»، تنها اسکارهای واقعاً عادلانه –بهزعم من- در فوریهی امسال بود. ایمی آدامز، بازیگری است که نشان داده، گزیدهکار است و کارهای خاص را میپذیرد. از آدامز دوستداشتنی «شک» و عاشق جولیا چایلد «جولی و جولیا»، تا آدامز این فیلم فرسنگها فاصله است، هرچند نوع بازی او را در «شک» بیشتر پسندیدم. گمان میکنم برای نامزدی در اسکار نقش مکمل، نیاز به پرداخت شخصیت بیشتری نسبت به آنچه از شرلین در فیلم میبینیم، هست. اینکه پدر میکی نقشی بسیار فرعی در فیلم دارد و بود و نبودش اصلاً تفاوتی نمیکند، و یا خواهران دیکی و میکی که هفت دختر احمق هستند هم کمی بیننده را اذیت میکند.
قرار بود پروژهی «جنگجو» در سال 2005 شروع شود و پس از آنکه «میکی وارد» بازی در نقش خود را رد کرد، بلافاصله والبرگ انتخاب شد، اما مشکلاتی باعث شد که مدام فیلمبرداری عقب بیفتد، با این همه، والبرگ هر روز تمرین میکرد تا آمادگی بدنیاش را برای این فیلم حفظ کند. ابتدا والبرگ، فیلمنامه را به این امید که «مارتین اسکورسیزی» کارگردانیاش را قبول کند، برای او فرستاد، اما استاد این پروژه را رد کرد. بعد قرار شد «دارن آرنوفسکی» روی صندلی کارگردان بنشیند که همزمانی پروژه با «قوی سیاه»، او را نیز بازداشت. در مورد نقش دیکی هم تردیدهایی بود. قرار بود «مت دیمن» یا «برد پیت» در نقش دیکی ظاهر شوند که –خدا را شکر- به دلایلی از اینکار باز ماندند. باز والبرگ پیشقدم شد و «کریستین بیل» را پیشنهاد داد، دیکی در فیلم 7 سال بزرگتر از میکی است، اما در حقیقت بیل، سه سال کوچکتر از والبرگ است. مشکل کارگردان، هنوز سر جایش بود که بیل، راسل را پیشنهاد داد، والبرگ ابتدا مخالفت کرد، زیرا تجربهی مشترک او و راسل در «سه شاه» یک شکست کامل بود، در نهایت بیل توانست والبرگ را راضی کند. بعد نوبت بیل شد تا با رژیم سخت و ورزش، وزن کم کند. والبرگ برای این فیلم دستمزدی نگرفت و چک بیل هم تنها 250000 دلاری بود. در مورد نقش مادر هم تردیدهایی بود، ابتدا راسل با بازی لئو مخالف بود، چون او با والبرگ و بیل تنها 11 و 14 سال اختلاف سن داشت! بههر حال، این گروه کنار هم جمع شدند و یک فیلم خوب و ارزشمند را ساختند.
شاید در پایان دههی جاری، «جنگجو» یکی از ده فیلم برتر دهه برایم نباشد، اما مسلماً بازی کریستین بیل، جزو پنج بازی برتر برایم خواهد بود. «جنگجو» بهخاطر تمام تفاوتها، ارادهها، تلاشها، یک کریستین بیل بینظیر و یک ملیسا لئوی عالی، حتماً ارزش تماشا کردن را دارد.
از نظر من ترجمه عنوان فیلم Fighter به جنگجو مناسب نیست و “مبارز” متناسب تر هست و بار معنایی بیشتری داره.
نقل قول:
فضا و واقعگرایی و تلخی و بیاهمیتی آدمهایی که داستانشان سوژهی فیلم میشود، برای یک فیلم اروپایی قابل قبول است، اما هیچوقت از سینمای آمریکا انتظارش را نداری.
نمی دونم سالانه چند فیلم در آمریکا اکران میشه ولی لیست بلند بالایی بالغ بر 100 فیلم از سال ۲۰۰۰ تا سال ۲۰۱۰ میتونم بهتون ارایه بدم که واقع گرایی و تلخی خمیر مایه اصلی فیلم های آمریکایی هست که اتفاقا تماشاگران زیادی رو به سینما کشونده
نقل قول:
شاید «جنگجو» شهرت کمتری از فیلمهای ژانر بوکس، مانند «گاو خشمگین» اسکورسیزی و «عزیز میلیون دلاری» ایستوود داشتهباشد، اما مسلماً بسیار قابل اعتناست.
کاشکی یادی هم از فیلم مرد سیندرلایی می کردی چوف وقتی این فیلم رو دیدم بیشتر یاد این فیلم افتادم تا این دو اثر شاهکار و بی نظیری که اسم بردین
قلم بسیار قوی و تاثیر گذاری دارین خانم مجیدی
به نظر شما اگه کریستین بیل واسه لایق جایزه ی نقش مکمل مرد نبود، پس کی باید این جایزه رو می گرفت؟؟!!!
منظورم این نیست کریستین بیل خیلییییییییییییی برجسته تر از بقیه ی آدمای کاندید این جایزه بود… ولی اون اندازه بود که بشه حدس زد این جایزه بهش میرسه (با همه ی غیرقابل پیش بینی بودن های جوایز اسکار)
The Fighter فیلمی خلاف عرف هالیوود هست و بازی «کریستین بیل» هم که دیگر جای هیچ گونه حرفی را ندارد.
درضمن مطلبی که می خواستم بگویم این است که کاش مطالب سینمایی وبلاگتان را بیشتر می کردید. باور کنید بازدیدکنندگان بسیاری چشم به راه پست های مرتبط با «Cinema» هستند.
هنوز فرصت نکردم ببینم ولی در اولین فرصت میبینم