چگونه فیسبوک جان فرزندم را نجات داد
دکتر ف. عبیری: صبح روز مادر ، پسر بچه چهار سالهام با بثورات جلدی از خواب بیدار شد. این شانزدهمین سالی بود که روز مادر را تجربه میکردم، به خاطر همین تمایل داشتم بثورات رو نادیده بگیرم، ولی یادداشتی که چند روز قبل از مهدکودک به دستم رسیده بود نمیگذاشت بیخیال باشم؛ با این یادداشت اولیای مهدکودک به خانوادهها اطلاع داده بودند که اخیرا یک مورد عفونت استرپتوکوکی در بین همکلاسان پسرم «لئو» مشاهده شده است؛ بنابراین طبق چیزی که دستورالعمل میگفت، پیشانی بچه را لمس کردم وفهمیدم داغ و تبداره. بلافاصله از یک مرکز درمانی که روزهای یکشنبه هم فعال بود، نوبت ویزیت پزشک گرفتم. زمانی که توی مطب پزشک منتظر آماده شدن تست سریع تشخیصی استرپ بودم حوصلهام سر رفته بود و تا حدی برای خودم احساس تاسف میکردم. برای رفع کسالتم از پسرم که بازیگوشانه یک چشمش رو به نشانه چشمک بسته بود، عکسی گرفتم و بعد این عکس را با این زیرنویس توی فیس بوک گذاشتم: «برای مادری که مجبوره صبح روز مادر خودشو به یک متخصص اطفال برسونه، چیزی به اسم روز مادر وجود نداره.»
جواب تست سریع تشخیصی استرپ منفی بود ولی میدونستم اون تست دقت زیادی نداره، در مورد سه بچه دیگرم نیز حتی زمانی که واقعا عفونت استرپتوکوکی داشتند، تست سریع استرپ مثبت گزارش نشد. به علاوه تب لئو، در حال افزایش بود. پزشک آنکال بعد از معاینه لئو گفت: «به نظر میرسه اون واقعا دچار یه عفونت استرپتوکوکی باشه، من فکر میکنم ما باید اونو روی درمان ضد استرپ بگذاریم و اگر کشت حلق ازنظر استرپ منفی گزارش شد، شما را در جریان میگذاریم تا برای یک ارزیابی مجدد به پزشک خانوادهتان مراجعه کنید.» خوشحال از این که قضیه با یک نسخه آموکسیسیلین فیصله پیدا کرده، حرفش رو پذیرفتم. اون روزا بخاطر بازنگری رمان جدیدم به شدت گرفتار بودم و هرچه بیماری فرزندم و نیازش به مراقبت روزانه کوتاهتر میشد، بهتر بود. در اولین فرصت سری به فیسبوک زدم و دیدم تعداد زیادی از دوستانم و دوستانِ دوستانم زیر عکسی که از لئو گذاشته بودم، کامنت گذاشتن و میخوان ببینن چه اتفاقی افتاده. سه سال قبل زمانی که با کمال بیمیلی برای رصد کردن آنلاین مسابقات بولینگ که فرزند بزرگم درش شرکت داشت به فیسبوک ملحق شدم ، باورم نمیشد که زمانی افرادی کاملا غریبه وناآشنا نگران سلامتی فرزند من بشن و هرگز تصور نمیکردم یک روز پست مطلب واسه فیسبوک تبدیل به یکی از کارهای روزمرهام در زندگی مثل صحبت کردن، نوشتن، فکرکردن و رؤیا دیدن بشه.
«استرپ»، با انگشتای دستم روی صفحه آیفونم زدم، «نباید چیز مهمی باشه». البته درست و حسابی سر از جریان در نمیآوردم. تازه معلوم نبود حتما استرپ باعث بیماری باشه، اونا مطمئن نبودن. با تایپ استرپ لیست بالابلندی از بیماریها ردیف شد، درست مثل اینکه از کسی پرسیده بشه «حالت چطوره؟» و اون در جواب هر چی درد و مرض کوچیک وبزرگ توی بدنش سراغ داره رو کنه، ولی واقعا کدوم از اونا میتونست بیماری لئو باشه؟ از نزدیکترین داروخانه نسخه رو تهیه کردم و اولین دوز دارو را به لئو خوراندم، میدونستم هرچه زودتر درمان شروع بشه اون زودتر خوب میشه.
فردا صبح، حال عمومی لئو بدتر شد، پزشک خانوادهمون توصیه کرد که هرچه زودتر لئو را برای معاینه ببرم. در واحد تریاژ ازش نوار قلب گرفته شد ، اوضاع اصلا خوب نبود. طبق نظر پزشک خانواده و بر اساس تشخیص تجربی اون، لئو به اسکارلت فیور (تب مخملکی) مبتلا شده بود- یک اسم غیرمعمول و عجیب و غریب برای بیماریای با بثورات جلدی ناشی از استرپ- البته تشخیص قطعی، منوط بر نتایج کشت حلق میشد که صبح فردای آن روز آماده میشد. مجدد از پسرم که حالا پفآلود و بیحال روی تخت معاینه افتاده بود عکس گرفتم و بلافاصله با یک زیرنویس مختصر روی فیسبوک گذاشتم : «اوضاع بچه بدتر شده، چشمانش از شدت تورم بسته شده، تب داره بالا میره، پنیسیلین هیچ کاری نکرده، ممکنه مخملک باشه یا روزئولا یا …؟؟؟ آه.»
در طی سه ساعت، بیست کامنت زیر عکس ظاهر شد؛ از «این یک واکنش آلرژیکه» تا «مخملک اینقدرها که بنظر میاد ترسناک نیست» تا «دب، این عکسها اصلا شبیه لئو نیستن!! الان حالش چطوره؟خیلی وحشتناکه!».
وحشتناک؟ با خودم گفتم اونا دارن کمی بزرگش میکنن. بالاخره صبح فردا رسید، یعنی روزی که دیگه صورت پسر کوچولوم از شدت ورم قابل شناسایی نبود. در حالی که سعی میکردم اوضاع رو آرومتر از اونی که بود نشون بدم، به همسرم پل گفتم : «اون شبیه ادی مورفی توی پرفسور دیوانه شده.» ولی چیزی در درونم میگفت اوضاع وخیمی در راهه. همسرم مثل همیشه با بیخیالی گفت: «اون خوبه». این نگران نشدن پل میتونه هم مفید وهم خطرناک باشه، همیشه معتقده توی آبهای مواج پی یک ماهی کوچولو رو گرفتن، میتونه قایقت رو واژگون و تو رو غرقه کنه. سالها قبل وقتی پسر 16 ماههمون کوچولو بود، ناگهان متوجه شدم پوشک بچه خونی شده، پل که نمیخواست به این واقعیت فکر کنه که کودک شیرخوارش ممکنه در اثر اینتوساسپشن (در هم فرورفتگی تلسکوپی رودهها) در عرض چند ساعت از بین بره، من رو به خاطر اینکه ساعت ده شب با دکتر تماس میگرفتم سرزنش میکرد! بعد از اون ماجرا کمی دست از بیخیالی برداشت ولی همیشه در موارد اورژانس باید روی خودم حساب کنم. وقتی پل با انکار بیماری بچه، بعد از پوشیدن لباس، سرکارش رفت، یک دوجین عکس از زوایای مختلف از لئو گرفتم و اونا رو از طریق ام ام اس برای برای پزشک خانوادهمون فرستادم ویکیشون رو هم روی فیسبوک گذاشتم و زیرش نوشتم: «تورم بدتر شده، بخصوص در ناحیه چشمها وگونهها، تب همچنان بالاست، بچه بیچاره من.» واقعا دنبال چی میگشتم؟ میخواستم فیسبوک چه کمکی به من بکنه؟ بخشی از ناخودآگاهم از روی ناچاری دنبال کسی دردنیای مجازی و در بین صدها دوست فیسبوکی بود، یک نفر که از روی صمیمیت و دلسوزی نظر راهگشایی در مورد سندرم گیجکننده پرفسور دیوانه، که کودکم رو در چنگال خودش اسیر کرده، بده.
ده دقیقه بعد استفانی ، یکی از همسایههای قدیمی که هنرپیشه فیلم است ، باهام تماس گرفت و گفت: «من رو به خاطر دخالتم ببخش ولی تو همین الان باید به بیمارستان بری.» پسر اون ماکس دقیقا همین علایم رو داشته و با تشخیص کاوازاکی توی بیمارستان بستری شده بوده است. «کاوازاکی بیماری خودایمن نادر و گاهی اوقات کشنده است که عروق کرونری احاطه کننده قلب را مورد تهاجم قرار میده و هرچه دیرتر اقدام کنی، آسیب شدیدتر خواهد بود.»
یادم اومد که پسر استفانی چند سال قبل، چند روزی در بیمارستان بستری بود، آیا ممکنه استفانی از اون ماجرا، چشم ترسیده داشته باشه و اغراق کنه و اوضاع را بدتر از اونچه هست نمایش بده؟ با تمام اینها در مورد کاوازاکی شروع به جستجو در اینترنت کردم. بسیاری از علایم فرزندم با توصیفهایی که از علایم این بیماری شده بود همخوانی داشت، با این حال علایم به انفلوآنزا و مخملک هم شبیه بود. آیا باید بچهای که آنفلوانزا داره رو برای بستری شدن به بیمارستان ببرم؟ بخشی از مغزم میگفت این کار عقلانیه و بخش دیگری میگفت یک روز دیگه بچه را توی خونه نگهدار ، یک فیلم جلوش بذار و خودت برو پشت میز کارت و به کارهات برس.
بالاخره از کلینیک اطفال تماس گرفتند ، نتیجه کشت حلقی منفی شده بود. گیج و نگران ومضطرب بودم، اگر تب مخملک نیست، پس چیه؟
در این اثنا در ذیل عکسی که در فیس بوک گذاشته بودم، 36 کامنت گذاشته شده بود. با انواع و اقسام تشخیصها و دلداریها و اینباکس خصوصی فیسبوکم مملو بود از پیامهای خصوصی، از جمله از یک متخصص اطفال و یک فوق تخصص قلب اطفال که هر یک به نوعی حرف استفانی را تایید و خطر عوارض قلبی کاوازاکی را گوشزد کرده بودند. «کاوازکی در 80 درصد موارد، کودکان زیر 5 سال را گرفتار میکند، تب 5 روزه، التهاب ملتحمه دو طرفه غیرعفونی چشمها، تغییرات مخاط زبان به صورت قرمزی دهان و زبان، خشکی و ترک لبها، ادم و قرمزی دست و پا و بثورات جلدی علایم این بیماری است و آسیب عروق کرونری قلب به شکل آنوریسم کرونر در 5 روز ابتدای بیماری رخ میدهد.» اون روز، روز سوم یا چهارم بود، مطمئن نبودم دقیقا علایم از چه روزی شروع شده ولی میدونستم وقت زیادی نداریم. باید فکری میکردم، باید به پزشک خانواده زنگ میزدم ولی چی میگفتم؟ میگفتم حسی مبهم مثل حس اسپایدرمن داره ذهن من رو قلقلک میده وخبر از یک خطر جدی قریبالوقوع میده، پس لطفا ما رو به بیمارستان معرفی کن؟! البته دروغ نمیگفتم ولی این همه حقیقت نبود. یا باید میگفتم براساس کامنتهای سه تا از دوستان فیسبوکیام که فکر میکنن فرزندم یه بیمای نادر گرفته که در موردش فقط باید توی ویکیپدیا خوند، ما رو بفرست بیمارستان؟ عقلانی به نظر نمییومد ولی نهایتا نگرانی بر من غلبه کرد و من رو به بیرون خونه و به سمت بیمارستان هل داد.
بالاخره از کریدور بیمارستان با پزشک خانوادهمون تماس گرفتم و گفتم که من دزدانه علت نیاز به ویزیت در بیمارستان را «احتمالا بیماری کاوازاکی» نوشتم، و علت این کارم رو براش توضیح دادم. پزشک خانوادهمون خوب گوش داد و سپس گفت: «میدونی چیه؟ من فکر میکنم واقعا بیماری اون کاوازاکیه، همه چی معقول بنظر میرسه، براوو فیس بوک!»
در عرض سه هفته آینده لئو، در دو نوبت تحت درمان با آسپرین و داروهای دیگر قرار گرفت. نوبت اول بخاطر کاوازاکی و نوبت دوم بخاطر بیماری کبدی ناشی از کاوازاکی و بدین ترتیب فیس بوک از یک پدیده در دنیای مجازی، به نجاتدهنده فرزندم تبدیل شد، چیزی که بدون اینکه وقت را از من بدزدد یا انرژی خاصی ازمن بگیرد، افراد زیادی را به همفکری با من دعوت کرد و این مجال را به من داد تا بتوانم پزشکان زیادی رو سوالپیچ کنم و جواب را پیدا کنم و با دنیای بیرون ارتباط برقرار کنم، مثل تمام آنهایی که پیله تنهایی خود را پاره کردهاند، حالا دیگر مادامی که این مادر مجبور بود درزیر نور لامپهای فلوئورسنت بخش اطفال زندگی کند، نفس بکشد، بخورد و بخوابد، تنها نبود و چشمانی نگران او و سرنوشت فرزندش بودند کسانی که در قلب خود به بیگانه، خانه میدهند.
منبع: Slate
پینوشت: از ترجمه بسیار خوب این متن طولانی و نسبتا دشوار از دکتر عبیری متشکریم، در اینجا سعی میکنم درسهایی که این نوشته برای ما در بر دارد، در موارد زیر خلاصه کنم:
1- در خارج، بر خلاف ایران، به سبب آگاهیهایی که رسانههای و محیط اطراف به تدریج به مردم میدهند، مردم بینش زمینهای مناسبی در مورد بیماریها دارند، مثلا بیش از آنکه برطرف شدن ظاهری تب برایشان مهم باشد، برایشان عامل ایجاد آن مهم است. به علاوه آنها صبوری و شیکبایی لازم را در جریان کشف علت تب یا بیماریهای دیگر را دارند.
2- رعایت مسیر سیستم ارجاع: در ایران بسیار صحبت از سیستم از ارجاع میشود، اما چیزی که اهمیتای ندارد و اصلا رعایت نمیشود همین سیستم است. در این داستان به وضوح خواندید که پزشک خانواده، در محور داستان قرار گرفته بود و هیچگاه دور زده نشد.
3- هم مادر بیمار و هم دوستان او و هم پزشک، رویکرد مثبتی به اینترنت داشتند و از آن گریزان نبودند.
4- شبکههای اجتماعی، صرفا مکانی برای وقتگذرانی یا جایی که همواره باید با ترس از تهاجم غربیها، باید با شک و تردید و واهمه به آن نگریست، نیستند. آنها جایی برای همفکری، تبادل اطلاعات و تسلی هم هستند و غالبا آدم در موارد بحرانی میتواند از کمکهای افرادی در آن بهرهمند شود که اصلا فکرش را نمیتواند بکند
5- اگر وب فارسی هم در زمینههای مختلف دارای اطلاعات بهروز و دقیق بود، مثلا در مورد پزشکی، به بسیاری از نگرانیها و سؤالات مردم، می توانست پاسخهایی مکفی بدهد.
6- هم پزشکان و هم خانواده بیماران، با انتشار مقالاتی از این دست در نشریات میکوشند که تجربه خود را به اشتراک بگذارند تا در آینده بتواند به کمک دیگران هم بیاید. این درست، فرهنگی است که ما فاقد آن هستیم.
7- در عین حال تلقی معجزه داشتن از شبکههای اجتماعی هم درست نیست، فیسبوک در این مورد تنها به این علت توانست به این مادر کمک کند که در آن پزشکان متخصص اطفالی عضو بودند و مادری هم که پیش از این فرزندی مبتلا به بیماری کاوازاکی داشت، با استفاده از تجربه خود اخطار داده بود. بدیهی است که در وب فارسی به سبب حضور کمتر دانشگاهیان و افراد متخصص، میزان تکیه کاربران عام اینترنت در زمینه پزشکی به آن کمتر میشود. در اینجا باید تأکید کنیم که هیچ چیز، جای ویزیت دقیق یک پزشک آگاه را نمیگیرد.
این را هم باید در نظر داشته باشید که در غرب، مردم دشواریهای زبانی، مثل ما ندارند، بنابراین میتواننند به سرعت علایم بیماری را به زبان محاورهای خود جستجو کنند و تشخیصهای محتمل را ببینند اما من تصور نمیکنم که در وب فارسی هم بتوان کار مشابهی کرد. البته در صورت بینش درست و مهارتهای زبانی خوب، اینترنت میزان سودرسانی اینترنت به بیماران و خانوادهشان بیشتر میشود.
گرچه در خود مقاله، در مورد بیماری کاوازاکی توضیحات خوبی داده شده، اما لازم میبینم که توضیح مختصر جداگانهای در مورد بیماری بدهم:
بیماری یا سندرم کاوازاکی، یک واسکولیت (التهاب عروق) با عامل ناشناخته است، گرچه اکثرا معتقدند که عامل عفونی در ایجاد آن نقش دارد. بیش از 80 درصد موارد بیماری در کودکان کوچکتر از 5 سال رخ میدهد. بروز بیماری در سن بالای 8 سال نادر است. بیماری دارای سه مرحله بالینی نسبتا مشخص است:
1- مرحله حاد: این مرحله حدود 10 روز طول میکشد. در این مرحله اکثر معیارهای تشخیصی بیماری وجود دارد: تب، کونژکتیویت (التهاب ملتحمه چشم)، تغییرات مخاط دهان و لب، تورم و اریتم (قرمزی) دستها و پاها، راش یا بتورات پوستی، لنفادنوپاتی (بزرگ شدن غدد لنفاوی بدن)، مننژیت آسپتیک (التهاب پرده مغز با عامل غیرعفونی)، اسهال و اختلال کبدی.
2- مرحله تحت حاد: در روز 11 تا 21 بیماری، تب، راش و لنفادنوپاتی کاهش یافته یا ناپدید میشود، اما تحریکپذیری، بیاشتهایی و کونژکتیویت ممکن است باقی بمانند. پوستهریزی (غالیات ضخیم و بدون درد) دور ناخن انگشتان دستها و پاها، آرتریت و آرترالژی (التهاب و درد مفاصل)، اختلال فعالیت میوکارد (عضله قلب) و ترومبسیتوز (افزایش پلاکت خون) از ویژگیها این بیماری هستند.
3- مرحله نقاهت: در این مرحله علایم و نشانههای بیماری به تدریج برطرف میشود و واکنشگرهای مرحله حاد در آزمایشات از جمله ESR و CRP به حد طبیعی بازمیگردند (معمولا در مرحله 6 تا 8 بیماری). اهمیت این مرحله و نیز مرحله تحت حاد، احتمال انفارکتوس میوکارد (عضله قلب) و پارگی آنوریسم کرونر ( پاره شدن عروق قلب که به طور غیر طبیعی اتساع پیدا کردهاند) است.
از آنجا که حدس میزنم، ممکن است خواندن این پست بسیاری از مادرها و پدرها را هنگام مواجهه با تب بالای فرزندشان نگران کند، توجه آنها را به این نکته جلب میکنم که تنها تب بالا و بیحالی دلیلی بر بیماری کاوازکی نیستند و برای تشخیص بیماری علاوه بر تب بالا به مدت حداقل پنج روز، 4 معیار از 5 معیار زیر باید وجود داشته باشد و به علاوه این علایم و نشانهها باید با بیماری دیگر قابل توجیه نباشند:
– التهاب دوطرف ملتحمه چشم
– بثورات یا اگزانتمهای قرمز با شکل متفاوت
– تغییر مخاط دهان و لبها: قرمزی و خشکی و ترکدار شدن آنها یا شبیه شدن زبان به توتفرنگی
– تغییرات اندامها ( ورم و قرمزی دستها و پاها یا پوستهریزی انتهایی)
– لنفادتوپاتی در ناحیه گردن
تب بیماری کاوازاکی غالیا شدید بوده (بیشتر از 39.9 درجه سانتیگراد) و در صورت عدم درمان برای کدت 1 تا 2 هفته باقی میماند.
شایعترین عارضه خطرناک بیماری کاوازکی که در 20 تا 25 درصد موارد رخ میدهد و بیشتر در هفته دوم تا سوم بیماری دیده میشود، گرفتاری قلب، اکثرا به صورت آنوریسم عروق کرونری (اتساع عروق خونرسان قلب) است.
درمان بیماری شامل آسپرین با دوز بالا و ایمونوگلوبین داخل وریدی IVIG است. (تذکر: در صورت تب، سرخورد به اطفال خود آسپرین ندهید.)
کاش در ایران نیز تفکر عموم مردم نسبت به اینترنت٬شبکه های اجتماعی٬چت و خیلی چیز های دیگر اصلاح میشد.
شاید با این کار در ایران هم شاهد بهبودی وضعیت عمومی زندگی در ایران توسط اینترنت باشیم.
بسیار عالی…..خوشحالم که بچش نجات پیدا کرد!! من هم مثل ایشون و قبل از انتخابات امریکا با فیس بوک اشنا و توش ثبت نام کردم،ولی وقتی درباره ی دلدرم با دوستانم صحبت کردم(تو فوروم فارسی و دوستان خارجی در فیس بوق!) متاسافنه یه طرف میگفت اپاندیس(ویکی پدیا و سایر سایت های فارسی هم همینو میگفتن!!) و در ادامه ی صحبت با دوستان خارجی ام،با جمع زدن دلایلی مثل اینکه دلدرم اجازه نمیداد خوب کلمات رو استفاده کنم و درضمن،اصلابا کلمات بخش پزشکی اشنایی کافی نداشتم،و هم اینکه امکان چت کردن مثل الان نبود،نتونستم مشاوره خوبی بگیرم!! با خودم فک کردم که تو شهر غریب،اونم ساعت 2 شب!! اونم بدون اینکه ادرس بیمارستان بلد باشم مردم!! به همین سادگی…..
متاسافنه جایی که من خونه اجاره کرده بودم،زیاد بزرگ نبود و دوست همکلاسیم که تو اون شهر به اصطلاح بومی بود هم گوشیش رو خاموش کرده بود و من تا صبح از درد به خودم پیچیدم!!ولی خوشبختانه اپاندیس نبود!!!
ببخشید که خاطره تعریف کردم براتون!!!
ممنون. مث همیشه، جالب بود. من تو دوره ی اینترنی با مورد مشابه ( منظورم کاوازاکیه اشتباه شده با اسکارلت فیوره، نه استفاده از فیس بوک در تشخیص بیماری) برخورد کردم. کلا فک می کنم کاوازاکی از اون بیماری هاییه که اگه به فکرش نباشی احتمال میس کردنش بالاس. نمیشه از اون پزشک خانواده هم ایراد گرفت.
در مورد درس هایی هم که گفته شد واقعا جای افسوس داره… تفاوت ماه ما با ماه گردون
متن بسیار جالبی بود . همیشه برام سواله که شبکه های اجتماعی در خارج از ایران هم به همین ترتیب استفاده می شه که در ایران استفاده میشه. اما با خوندن این مطلب فهمیدم که اینترنت می تونه چقدر مفید استفاده بشه. همینطور سیستم ارجاع که چقدر جالب اجرا می شه. از خوندن این مطلب لذت بردم. ممنون.
یک نگرانی که همیشه با من هست اینه که چند درصد دکترهایی که ما ممکن است برای یک بیماری نسبتاً خاص بهشون مراجعه کنیم، کاملآ بروز هستند؟ ویا زحمت جستجوها و پیگیریهای این چنینی را به خود می دهند؟
مطلب بسیار جالب انتخاب و بسیار شیوا ترجمه شده بود. لذت بردم. اهمیت شبکه های اجتماعی و حضور موثر در زندگی روزمره قابل انکار نیست و مقاله بالا نشانگر واقعی این حقیقت است. شاید روزی مردم سرزمین ما هم بتوانند سهمی موثر و مفید در این شبکه ها داشته باشند. به امید آن روز!
به نظر من فیلطرینگ باعث نجات (از مضرات خیلی چیزا) خیلی از ایرانیان شده و می شه. لازم نیست بگردین تا یه نمونه ی برعکس اونور جهان پیدا کنین.
طنز بود دیگه این حرفتون؟
مطلب بسیار پرورده و خوبى بود. یک کیس ریپورت عالىو بحث علمى در مورد آن براى مخاطب پزشک و یک پست جذاب براى مخاطب غیرپزشک، به امید زیادشدن این نوع پست ها
مطلب خیلى خوبى بود اما طولانى، بهتر بود در دوبخش گذاشته مىشد ولى بااینکه وقت زیادى براى خوندن لازم داشت نمیشد نخوندش، ممنون
جالب بود.
یه مطلب خوب اینجا زدم دوست داشتین یه نگاه بهش بندازین.
l
دستتون درد نکنه، با اجازه شما در دو بخش پستتون رو توى تابلو اعلانات بیمارستانمون میذارم تا بچه هاى اینترن و رزیدنت دیگه هم استفاده کنن
بسیار عالی بود تا به حال یه همچین کیسی رو نخونده بودم
مثل همیشه حرف نداشت.محصول مشترک بود ولی واقعا خوشم اومد.هنوز توی شوکم.منکه هیچ وقت یه همچین کاری به ذهنمم خطور نمیکرد!مامانه چه مخی داشته…!
عالى بود،من که تو شهرستانى زندگى مىکنم که اینترنت در نظر مردم یعنى چت و … کى فکر مردم درست مىشه معلوم نیست
فیس بوک حتى این روزا باعث تحولات سیاسى مىشه این که یه مساله شخصى بوده ولى خیلى خوب بود ممنون. معرفى و نقد و بررسى کتاب چى شد پس؟!
عالی بود فقط یکم خلاصه تر می کردی
ترجمه خوب نبود٬ متوسط و شاید کمی ضعیف!
در ضمن بهتر بود همون اول در پرانتز یک توضیحی نسبت به بثورات جلدی داده می شد! خواننده همون اول بثورات جلدی رو میبینه و ذهنش درگیر میشه و نوشته رو گنگ می بینه!
اصلا این بثورات جلدی چیه؟
واقعاً مطلب خوبی بود.
اتفاقاً در مورد اینکه جایی که بشه نظر پزشکی افراد فارسی زبان رو توش جویا شد و یک هفته منتظر جواب نموند، داشتم فکر میکردم و به نتیجه ای نرسیدم.
فیسبوک واقعاً گزینه ی خوبیه. به شرطی که همه بهش دسترسی داشته باشند.
خیلی پست خوبی بود.viva 1pezeshk:)
من نمی دونم چرا ولی با پست های پزشکیتون خیلی حال می کنم(چون ار پزشکی اصلا خوشم نمیاد)با تشکر از شما و دکتر عبیری