آیا با گذشت بیش از یک قرن، درمان بیماری «مرد فیلی» ممکن میشود؟
در طول تاریخ، صحبت بعضی از بیماریها به سبب ماهیت یا نحوه انتقالشان یک تابو بوده است، بیماریهایی مثل جذام، سل، سیفیلیس و در قرن بیستم بیماری ایدز. موجی از بدبینی و نگاه آلوده به تعصب این بیماران را همواره دنبال میکرد و باعث طرد شدنشان از جامعه میشد.
اوضاع وقتی بدتر میشد که یک بیماری بسیار نادر بود و باعث بدشکلی ظاهری بیمار هم میشد، در این پست نگاهی میاندازیم به زندگی و بیماری یکی از این بیماران، بیماری که از فرط بدشکلی زمانی در سیرکها در دور اروپا به نمایش گذاشته شد و پس از مرگ هم بیش از صد سال در مورد بیماری او بحث علمی صورت گرفته است.
«جوزف مریک» در پنجم آگوست سال 1862 در شهر لیستر انگلیس به دنیا آمد. چند سال اول زندگی او مثل دیگر پسربچههای قرن نوزدهمی سپری شد، اما پس از این دوره کوتاه بود که بیماری عجیبی به جانش افتاد، پوستاش ضخمیم و ناصاف شد و گونههایش بزرگ شدند و در پیشانیاش توده استخوانی بزرگی پدیدار شد و کف یک دست و هر دو پایش بزرگ شدند. به علاوه به خاطر افتادن، استخوان لگنش دچار آسیب شد.
در یازده سالگی، مادر مریک مرد، پدرش به زودی ازدواج کرد. او در 12 سالگی ترک تحصیل کرد و نتوانست کاری پیدا کند و پدر و نامادریاش او را طرد کردند تا اینکه در 17 سالگی وارد نوانخانه لیستر شد.
در سال 1884، بعد از 4 سال زندگی در نوانخانه، با یک مدیر نمایش به نام سام تور قرار داد بست، تا تور او را در سیرکها تحت عنوام «مرد فیلی» به نمایش بگذارد. بعد از آن، مریک تصمیم گرفت تا همین کار را در لندن ادامه دهد ، فروشگاهی که او را می خواست به نمایش بگذارد، در همان خیابانی واقع بود که بیمارستان لندن، قرار داشت. در اینجا بود که جراحی به نام «فردریک تِرِوِز»، از او دعوت کرد تا مورد معاینه قرار بگیرد و از او عکسبرداری شود.
اما به فاصله کوتاهی از ملاقات با تِرِوِز، فروشگاهی که مریک در آن به نمایش گذاشته شده بود، توسط پلیس بسته شد و مدیر برنامههای مریک او را به تور اروپا فرستاد. در بلژیک، مدیر نمایش او را دزدیند و در بروکسل محصور کردد، اما او بالاخره توانست به لندن بازگردد، در آنجا، مریک به بیمارستان لندن و نزد تِرِوِز برده شد و به او اجازه داده شد مابقی عمرش را در بیمارستان بماند. تِرِوِزهر روز او را ویزیت میکرد و رفتار دوستانهای با داشت.
در سال 1890، در 27 سالگی ، مریک در خواب درگذشت. او در نتیجه نرسیدن اکسیژن یا آسفیکسی مرده بود. تِرِوِز بعد از تشریح جسد، اظهار عقیده کرد که مریک به خاطر سر بسیار بزرگش، مجبور بود، نشسته بخوابد اما او که علاقه داشت مثل انسانهای عادی درازکش بخوابد، در این وضعیت دچار کمبود اکسپژن شده و فوت شده است.
در سال 1979، نمایشنامهای اثر «برنارد پومرانس» بر اساس زندگی مریک نوشته شد و به اجرا درآمد، سال بعد هم «دیوید لینچ» فیلم مشهور The Elephant Man را ساخت. این فیلم نامزد هشت جایزه در اسکار شد. در این فیلم «جان هرت» نقش مریک را بازی میکرد و نقش جراح را هم «آنتونی هاپکینز» برعهده داشت.
یک قرن سرگردانی در تشخیص بیماری مرد فیلی
اما بیماری مریک دقیقا چه بود؟ این سؤالی است که بیش از یک قرن ذهن پزشکان و پژوهشگران را به خود مشغول کرد.
البته نخستین تشخیص بیماری مریک را خانواده مریک روی او گذاشتند. آنها عقیده داشتند که مادر مریک در زمان حاملگی وقتی نمایش یک سیرک را میدید، از فیل حاضر در سیرک ترسیده است و همین موضوع باعث تغییر شکل مریک شده است. این باور در انگلستان در قرن نوزدهم در نزد عوام، چیز عجیب و غریب نبود، همچنان که در کشور ما هم برخی از مردم عقیده دارند، نگاه کردن زن حامله به تصویر کودکان زیبا، باعث زیبایی نوزادش خواهد شد و برعکس ترس یا نگاه به موجودات عجیبالخلقه هم روی جنین اثر بد میگذارد!
مورد عجیب مریک، نخستین بار، در جریان همایش پاتولوژیستها در سال 1885 مطرح شد، نشریه BMJ هم اشاره کوتاهی به این بیمار کرد اما نشریه لنست از چاپ مقاله در این مورد خودداری کرد.
چند ماه بعد زمانی که مریک به تور اورپا برده شده بود، تروز تصمیم گرفت در همایش دیگری وضعیت او را مورد بحث بگذارد، اما این بار مریک در دسترس نبود و فقط پزشکان به عکسهای او دسترسی داشتند.
در آن زمان یکی از متخصصان پوست مشهور به نام «هنری رادکلیف کروکر» پیشنهاد کرد که بیماری مریک ترکیبی از «درماتولیز» و «پاچی درماتوسل» به همراه یک بدشکلی استخوانی ناشناخته است که همه آنها در نتیجه تغییرات سیستم عصبی مرکزی ایجاد میشوند.
در سال 1909 یک متخصص پوست دیگر در مقالهای که در نشریه انگلیسی درماتولوژی در مورد بیماری «فون رکلینهاوزن» یا همان «نورفیبروماتوز نوع یک» نوشت، بیماری مریک را نوعی از همین بیماری دانست. این بیماری نخستین بار در سال 1882 توسط یک پاتولوژیست آلمانی به نام فردریک دانیل فون رکلینهاوزن توصیف شده بود. علایم این بیماری ژنتیکی شامل تومورهای بافت عصبی و استخوان، و ضایعات زگیلی در پوست بود.
اما یکی از خصوصیات این بیماری تغییر رنگ یا پیگمنتاسیون قهوهای روشن پوست است، ضایعاتی که به لکههای شیرقهوه موسوم هستند و هرگز در بدن مریک دیده نشده بودند.
در بیشتر طول قرن بیستم، بیماری مریک را همین بیماری نوروفیبروماتوز میدانستند، گرچه گاه تشخیصهای دیگری مثل سندرم مافوسی Maffucci syndrome و یا دیسپلازی فیبروس پلی استئیک یا سندرم آلبرایت هم برای او مطرح بود.
تا اینکه در سال 1896 در مقالهای که در BMJ منتشر شد، بیماری او سندرم پروتئوس دانسته شد که نخستین بار در سال 1979 توصیف شده بود. نبود ضایعات شیرقهوهای و شواهد بافتشناسی دال بر بیماری نورو فیبروماتوز باعث شد که دانشمندان، این بیماری، را به عنوان تشخیص مریک مطرح کنند.
پروتئوس بر عکس بیماری نوروفیبروماتوز، اعصاب را تحت تاثیر قرار نمیدهد و علایم آن شامل بزرگی جمجمعه، افزایش توده استخوانی، بزرگی استخوانهای دراز، ضخیم شدن پوست و بافت زیر جلدی به خصوص در کف دست و پا است.
عکسی از مندی سلارز (یک بیمار مشهور دیگر مبتلا به سندرم پروتئوس)
اما در سال 2001 دانشمندی انگلیسی به نام به نام پاول اسپیرینگ، پیشنهاد کرد که بیماری مریک ترکیبی از بیمار پروتئوس و نوروفیبروماتوز باشد. در سال 2003 بر مبنای این بیماری، فیلم مستندی به نام نفرین مرد فیلی ساخته شد که توسط کانال دیسکاوری پخش شد.
پروتئوس بیماری نادری است و در کشورهای توسعهیافته تنها 500 مورد آن گزارش شده است، اما پژوهشگرانی هستند که سالهای سال روی همین بیماری کار کردهاند.
امیدهای تازه در درمان بیماری پروتئوس
به تازگی «نیچر» مقالهای در مورد پیشرفتهای علمی تازه در مورد بیماری پروتئوس منتشر کرده است که در واقع خواندن همین مقاله، انگیزهای برای نوشتن این پست شد:
تصور میشود که افراد مبتلا به بیماری پروتئوس از لحاظ ژنتیکی، «موزائیک» باشند، یعنی بعضی از سلولهایشان طبیعی باشد و بعضیهاشان هم غیرطبیعی. در زمان زندگی جنینی به خاطر جهشهای ژنتیکی، بعضی از سلولها دچار تغییر میشوند ولی بقیه سلولها طبیعی هستند.
کاری که پژوهشگران کردند این بود که از بافتهای مبتلای شش بیمار مبتلا به پورتئوس نمونهبرداری کردند و توالی نوکلئوتیدها را در مناطق خاصی از DNA به نام اگزومها مشخص کردند. به این کار اصطلاحا سکانس کردن گفته میشود. اگزومها مسئول ساختن پروتئینها هستند.
آنها متوجه شدند که تغییر کوچکی در یک نوکلئوتید در ژن AKT1 باعث این بیماری میشود. در گام بعد، این پژوهشگران، همین کار را روی 29 بیمار دیگر مبتلا تکرار کردند و به نتیجه مشابه رسیدند.
پروتئینی که ژن AKT1 میسازد، سیکلهای سلولی و رشد آنها را کنترل میکند، تغییر در این ژن باعث تولید پروتئینی میشود که فعالیت بیش از حد معمول دارد و نهایتا باعث رشد بافتها و بدشکلی میشود.
همین جهش باعث بعضی از سرطانهای هم میشود و به همین خاطر پژوهشهای زیادی روی آن به خصوص در موشها انجام شده و داروهایی هم برای کنترل این پروتئین ساخته شده است.
این پژوهشگران در نظر دارند که به زودی با استفاده از بقایای استخوان و موی مریک، DNA او را سکانس کنند تا به تشخیص نهایی برسند.
اما وجود داروهایی که پروتئین ژن جهشیافته AKT1 را کنترل میکنند، این امید را زنده کرده است که شاید بشود با همین داروها بیماری پروتئوس را درمان کرد و به رنج بیماران آن خاتمه داد. به تازگی دانشمندان دانشگاه سیدنی توانستهاند داروی rapamycin را با موفقیت برای کنترل کردن این پروتئین بیشفعال آزمایش کنند.
مورد عجیب آقای جوزف مریک، گرچه سه دهه رنج برای او در بر داشت، اما در طول یک قرن باعث توجه همگان به این بیماری شد و شاید روزی در سایه تلاش پزشکان، زندگی دشوار چند صد بیمار، برایشان آسانتر شود.
این نوشتهها را هم بخوانید
درود من نثار انسان هائی که عمر خود را وقف بررسی های علمی می کنند که نتیجه آن کاهش آلام بشری است .
سپاس به خاطر مقاله خوب و تاثیر گذارتان.
جالب بود بزرگترین ترس من همیشه از بیماری هاست
سلام. من هم از دست این بیماری در عذابم. بهترین دوران عمرم نفهمیدم چگونه گذشت. فقط در یک کلمه تباه شدم. من جز شاگردان اول در مدرسه بودمو الان هم کارشناس بیهوشی هستم. عمرم تباه شد و خودمو دست خیلی دکترها دادم اما بدتر شد. الان اسکار های ان بدتر از خود بیماری و اگر جه در ظاهر ان قدر معلوم نیست ودر نظر خیلی ها هم زیبا هستم و اندام بسیار خوبی دارم اما کافی نیست چون سن من برای تشکیل خانواده تمام شد و و اقعیت بوجود امدنم رو نمیدونم… حقم این نبود هم نورو فیبروما داشته باشم و به خاطر همین خودم رو کنار کشیدم از همه مردم گریزان بودم وهستم. همیشه باید دستکش بپوشم . مردم ایران هم همیشه در فضولی کردن استادن باهاشون کاری نداشته باشی انها دارن.همیشه باید دارو بخورم اما فایده نداره چون تا ابد این لعنتی بامن هست. همیشه ارزو داشتم می مردم.چون موندنم در جاییکه درک نمیشم در جاییکه خدا دوستم نداره فایده نداره. پس خدا کجاست!میگن اگه دری رو ببنده در های دیگه باز میکنه پس کو! حقم از زندگی تنهایی!!چرا. یا اینکه با یک نورو فیبروما ازدواج کنم. پس وعده خدا همین!!خودم رو به زور تحمل میکنم …….دیگه خسته شدم. شما رو نیز خسته کردم.
توصیه میکنم فیلم مرد فیل نمارو ببینی ببین که داخل فیلم چه چیزی ارزش داره
سلام دوست من
من بیماری شما رو ندارم
ولی میتونم درک کنم تنهایی شما رو
وقتی که میگید خدا رو نمیبینید
وقتی که مایوس شدید
میدونم شما چه میکشید
میدونم که سرخورده شدید
با دیدن کامنت شما حسابی داغون شدم چون چند دقیقهای بیشتر نیست که فیلم مرد فیل نما رو دیدم
نمیدونم چی باید بگم ولی امیدوارم که این پیام من رو ببینید هرچند وقتی میبینم این کلمات هفت سال قبل جاری شدن و امیدوارم که وضع تغییر کرده باشه
مقاله پر مغز و شیوای تان را خواندم و بسی استفاده کردم. براستی که بیماری عجیب و (اگر رک باشم) ترسناکی است. باید از دستاوردهای ژنتیکی ممنون بود که با وجود پیچیدگی که دارند تشخیص بسیاری از بیماریها رو تسهیل کرده اند.
دکتر جان، اولین تشخیص ژنتیکی مربوط به کدام بیماری و توسط کدام محققین صورت گرفته؟
سلام. ممنون. اولین را نمیدونم باید سرچ کنم.
جالب بود و مفید بود. سعی کنید بیشتر پست بدید تا حالا که نویسنده های میهمان زیاد جالب نبودند به جز آقای مصطفی که کمی مشکل نگارشی داشتن که انشالله حل میشه:دی
در ضمن در مورد Mandy Sellars سرچ کردم انگار کی از پاهاشون را عمل کردن !
پس چرا بقیه بیماران فیلی همچنین کاری نمی کنن؟
هر بیماری میتونه ترسناک باشه ولی فکر میکنمهیچ چیزی بی علت وبی حکمت نیست حتی افتادن برگ از درخت حکمتی داره شاید 1شخص با ابتلا به نوعی بیماری موقعیتی بدست بیاره یا جایی بره که اگه سالم بود عمرا نمی تونست
از اینکه با اینهمه تنوع بیماری سالم آفریده شدم خیلی شاکرم.
گویا کمتر از ۱۰۰ سال پیش مردی با مشخصاتی مشابه آنچه برای بیماری فیلی شرح داده شد در ایران میزیسته که سیاه خان لقب گرفته . حتی دکتر قربان، بنیانگذار و اولین رئیس دانشکده پزشکی شیراز٬ سیاه خان را میبیند و بر روی او تحقیقات علمی قابل توجهی نیز انجام میدهد توضیحات بیشتر در این لینک:
http://skums89.mihanblog.com/post/31
ممنون
منبع اصلی ویکیپدیا است. لینک مقاله نیچر هم که در متن پست گذاشته شده بود.
مرسی
خیلى ممنون،مطالب جالبى بود.
* اگزون
البته جسارته دکتر جان ولی خواستم سایتی که ازش خیلی چیزا یاد گرفتم بی نقص باشه…
http://en.wikipedia.org/wiki/Exome
سلام من ستاره مبتلا به نورو فیبروماتوز نوع یک هستم تا حالا فکر میکردم بیماری مرد فیلی نورو فیبرو بوده تو چند تا سایت خونده بودم که اینجوره.
مهم نیست مرد فیلی چه بیماری داشت کاش همون طور که طاقت دیدن این بیماران رو نداشتیم .طاقت ظلم وبیعدالتی کردن رو هم نداشتیم وهمه با هم دوست بودیم .دیدن اینجور ادما به مرور زمان عادی میشه.ولی آیا دیدن بدیها ظلمها و بداخلاقیها هم عادی میشه؟به وبلاگ ما سر بزنید