معرفی کتاب: کجا می‌روی؟

دکتر فرزانه عبیری: کتاب «کجا می روی؟» با نام لاتین Quo Vadis اثر خواندنی و قابل تامل نویسنده لهستانی الاصل هنریک سینکیویچ و به ترجمه شیوا وزیبای حسن شهباز در687 صفحه میباشد. ترجمه کتاب در سال 1353 انجام شده است ولی به عللی چاپ اول آن با تأخیر چندین ساله در بهار 1389 و چاپ دوم آن در بهار 1390 توسط نشر ماهی منتشر و به به بازار کتاب آمد.

هنریک سینکیویچ، خالق این اثر جاویدان، در بهار سال 1840 در شهر کوچکی در لهستان پای به عرصه وجود گذاشت. آن گونه که در موردش نوشته‌اند در دانشگاه ورشو ادبیات و تاریخ آموخت و در بیست و شش سالگی نخستین کتابش را زیر عنوان «بی حاصلی»، که در آن بینشی اثبات گرایانه بر زندگی داشت، به طبع رساند. در سال 1895 شاهکار وی به نام «کجا می روی؟» در ژانر رمان‌های تاریخی نگاشته شد. این کتاب در بدو انتشار در سه جلد بود و کوته‌زمانی پس از چاپ نخست، به پنجاه زبان زنده جهان ترجمه شد و ناگهان آفریننده‌اش، هنریک سینکیویچ، در پهنه  عالم یک نام جاویدان و قابل احترام گشت. با این کتاب هنریک سینکیویچ، نامزد دریافت جایزه نوبل ادبیات شد و سرانجام در سال 1905 وقتی نویسنده پنجاه و نه ساله بود، به افتخار دریافت این جایزه ادبی نائل آمد. می‌گویند سینکیویچ قبل از اینکه این رمان را به رشته تحریر درآورد، مفصلا تاریخ امپراطوری روم را به منظور استخراج وقایع دقیق و شخصیت‌های واقعی آن دوران مورد مطالعه قرار داد.

این کتاب روایتگر عشقی انسان‌ساز و روشنگر بین سرداری بنام مارکوس وینچیوس و شاهزاده خانمی از سرزمین لیژین به نام کالینا که در بیشتر صفحات کتاب ما او را به نام لیژیا میشناسیم، است و در خلال این جریان اوضاع اجتماعی و سیاسی حاکم بر روم باستان در زمان حکمرانی نرون بیان میگردد. مارکوس و لیژیا برخلاف بسیاری افراد دیگر در این کتاب، هردو از شخصیتهای غیرواقعی و ساختگی‌اند. خواننده به خوبی در سیر داستان درمی‌یابد که چگونه عشق به عنوان یکی از مظاهر زیبایی، سردار صاحب منصب و جاه و مقامی را از گذشته پر زرق وبرقش جدا می‌کند و زندگی او را اگرچه آمیخته با درد ولی زیبا می‌سازد و از پیله زندگی مادی وی موجود کاملی بیرون می‌آورد.


دبورا کر و رابرت تایلور در اقتباس سینمایی سال 1951 رمان

«کلادیوس سزار دروسوس گرمانیکوس» معروف به نرون به شهادت عموم تاریخ‌نویسان یکی از بی‌رحمترین و سفاک‌ترین حاکمان است که از بدو خلقت تا کنون تاریخ کمتر نظیر او را به خود دیده است.

بعضی منتقدان معتقدند که نویسنده با تصویرسازی فضای حاکم بر روم باستان و بازگویی جنایات نرون -دیکتاتور خونخوار این دوران و تمام دوران‌های تاریخ بشری- درواقع فضای پر از خفقان و مملو از مرگ و جنایت حاکم بر لهستانِ تحت سیطره شورویِ آن زمان را توصیف می‌کند و اعتراض خود را به فضای رعب و وحشت بیان می‌دارد.

نرون در سال 37 میلادی در شهر آنتیوم دیده بر جهان هستی گشود. یکی از اولین کسانی که قربانی زیاده خواهی‌های نرون شد، مادرش بود که شوهر خود کلادیوس را ترغیب کرد تا نرون هفده ساله را به جانشینی خود برگزیند و طولی نکشید که برای اینکه شوهر تغییر عقیده ندهد، وی را مسموم و دیهیم پادشاهی را بر سر نرون نهاد. ولی این موجود مجنون درنده‌خو برای ممانعت از زیاده‌خواهی‌های مادر و جلوگیری از بسط نفوذ او در امور مملکتی وی را با دست خود به قتل رساند. جنایات او به اینجا ختم نشد. در تمام سطور کتاب نوآوری او در ستم پیشگی و عوام فریبی و خونخوارگی و شباهت عجیب وی به سیاست‌پیشگان و دیکتاتورهای تاریخ، خواننده را به فکر می‌برد .

طی چهاده سال فرمانروایی ننگبار نرون وی آنچنان توسن سرکش آرزوهای شیطانی خود را در قلمرو امپراتوری روم سریع می‌راند و آن سان در مظالم و بیدادگری راه افراط می‌پیماید که در خواب هم از خاطر نمی‌گذرد که شیرازه حکومتش توسط ملت بینوا از هم پاشیده شود. آری، قیصر ستمگر و دیوانه، بی‌خبر از درد مردم روم ، به هوسرانی و باده‌گساری و شعرسرایی و نواختن موسیقی وگذران روزگار با ساقیان ماه‌پیکر اشتغال دارد. از درباریان و وابستگان دربار گذشته، دیگر مردم روم در فقر و فلاکت و ودر زیر تازیانه عمال قیصر خرد می‌شوند و دلخوش به رایحه عیسوی که مدت زمان مدیدی نیست که بر مردم وزیدن گرفته روز را به شب می‌رسانند. درباریان خوارمایه، غرق در فساد و پول، سرسپردگان قیصرند که ابزار ابراز وجودشان جز ثناگویی نیست. «مجلس شعرخوانی است، تو را به نام و هنر بشریت سوگند که بندگان جان نثار خود را از موهبتی بزرگ بی‌نصیب مگذار و با آن صدای روح‌پرور، با آن نوای آسمانی، شعری بخوان و با ترانه روح‌بخش‌ات به رنج و انتظار ما پایان ده.» قیصر چنین کرامت بزرگی می‌کند، ولی اگر آپولون، رب النوع هنر، به او چنین صوت شورانگیزی داده، بایستی کفران نعمت کرد و پیاپی آواز خواند؟! وی رییس دولت است و وظیفه مسلم دولتی به او اجازه نخواهد داد که به رایگان این سرمایه مملکتی را در اختیار ملت گذارد ولی در صورت پافشاری و اصرار ایشان چاره‌ای ندارد که این ثروت ملی را به رایگان در اختیار آنان قرار دهد، از خداوندگار انتظار این بخشایش می‌رود!

حماقت عوام در اوج است و آگاهی در حضیض. آنان که نمی‌فهمند در فلاکت می‌لولند، آنان که می‌فهمند در خود چنبره زده‌اند. این که الهه مقدس در نهان به نرون خبرهایی می‌دهد و خدایان به نرون نظر دارند، در نظر ملت امری پذیرفتنی است. عده‌ای از ولگردان و گرسنگان به خاطر آن که از هدایای خواربار قیصر برخوردار شوند، شغلشان این است که هرجا قیصر پا می‌گذارد فریاد «زنده باد قیصر» و «جاوید باد نرون» سردهند. چه کسی جز قیصر می‌تواند چنین کرامتی به روم بخشد، طوری که در میان تمام کشورهای صاحب تمدن از چنان نامی بهره‌مند گردد؟ فرومایگانی به عنوان جیره‌خواران امپراطور در سنا کاری جز انعکاس نظرات وی ندارند. همان نمایندگان سنایی که برای خوشامد نرون طفل تازه مرده وی را جزء مقدسات معرفی می‌کنند و معبد با شکوهی در ردیف معابد بزرگ خدایان برای او بنا می‌کنند. آنان که در ضیافت‌های قیصر شرکت می‌کنند و در رکاب او شهر به شهر به سفر می‌روند و پس از مشاهده صحنه‌های ساختگی و مولود طبع بازیگر و ظاهرسازی وی، آگاهانه جنایاتش را تأیید می‌کنند. عده‌ای هم در این میان نه توان محترم بودن دارند و نه شهامت فرومایگی و همین‌ها در ابله ماندن قیصر و روبرو نشدن او با واقعیت موجود بی‌تأثیر نیستند.


هنریک سینکیویچ

در همین دوران، آیینِ یکی از عالی‌ترین مظاهر شرافت انسانی – عیسی مسیح- در بین مردم رم در حال رواج است و دو تن از حواریون عیسی پس از مصلوب شدن وی برای تبلیغ دین او از هیچ تلاشی فروگذار نمی‌کنند. سنت پیتر و سنت پل، پیام سرشار از آزادگی و گذشت مسیح را در گوش جان ملت زمزمه می‌کنند و در کالبد بی‌جان جامعه‌ای که در زیر بار ستم، از او پیکره‌ای نحیف مانده است، روح می‌دمند و با همان نفس مسیحایی که عیسی با آن مرده را زنده می‌کرد، جامعه را به زندگی دوباره فرا می‌خوانند.

یکی از شخصیت‌های جالب رمان پطرونیوس است. او که شخصیتی واقعی در روم باستان بوده در این کتاب نقش پررنگی دارد و دیالوگ‌ها و نامه‌نگاری‌های او که همگی تحلیل آگاهانه شرایط هستند خواندنی و قابل توجه است. او اگرچه به دین مسیحیت نگرویده ولی نور ایمان در وجودش تابیدن گرفته است.

کتاب مملو از رفتارهای جنون‌آمیز نرون و تأیید سیاسیون فرومایه و اسیر و زبون امیال شیطانی است که در سایه بیدادگری دیکتاتور به ورطه فساد و تباهی سرنگون شده‌اند و در برابر احکام خونبار نرون غیر از تسلیم و رضا چاره ای نمی‌یابند. حتی آنجا که نرون دیوانه برای شکوفا شدن حس سرایندگی خود فرمان میدهد که شهر رم که از مظاهر تمدن آن روزگار بود را به آتش بکشند. او پس از این رذالت تاریخی میغرد که «ای مردم پست نمک نشناس ! برای سعادت شما دیگر چه کار بود که نکردم که باز هم ناشکری میکنید؟ باید از اینها انتقام کشید. قربانی باید کرد نه یک تن که هزارها تن.» ولی باز هم هیچ اعتراضی از سیاسیون شنیده نمی‌شود، مبادا که به آستان قیصر اهانتی شود و مقام الوهیت او را پایین آورند و بدین ترتیب تازه مسیحیان به جرم این جنایت به فجیع‌ترین شکل در بند گرفتار می‌آیند. چه بسیار جوانانی که در دخمه‌ها و سردابه‌ها و سیاهچال‌ها مورد شکنجه قرار می‌گیرند و به دست مأمورین بی‌رحم زندان دامانشان آلوده می‌شود و گوهر عفتشان به باد فنا می‌رود و یا در صحنه تماشاخانه رم به بدترین شکل خوراک درندگان و یا مصلوب می‌شوند .

زیباترین بخش کتاب جایی است که خواننده فلسفه نام کتاب را درمی‌یابد. نرون در آخرین ماه‌های فرمانروایی‌اش پس از اینکه با شقاوت و سنگدلی و بدون هیچ دلیل قانع‌کننده‌ای هزاران مسیحی بی‌گناه از زن و مرد و کودک را به قتل می‌رساند، برای ریشه کن کردن مذهب مسیح تصمیم می‌گیرد به هر قیمتی رهبران مسیحی را دستگیر و قبل از دیگران پطرس را مصلوب کند. این خبر به حواری میرسد و به او پیشنهاد می‌شود شهر مخوف رم را ترک کند. به هنگام سپیده‌دم، در جاده آلبیان بر روی یکی از هفت تپه شهر روم، پیری فرتوت، عصازنان و خسته‌حال به همراه کودکی خردسال به سوی کامپانیا پیش می‌رفت.  پیر، پطروس حواری و کودک خردسال نامش نازاریوس بود. در آن سپیده‌دم نخستین ماه پاییز سال ۶۸ میلادی، ناگهان برقی در آسمان درخشید و تصویری روشن و تابناک در برابر پیر متجلی شد. نوری که نازاریوس قادر به درک آن نبود. پیر ناگهان ایستاد و زانو بر زمین زد و با صدایی مرتعش فریاد برآورد: «ای خداوند من! به کجا می‌روی؟» آوایی آسمانی و حزن‌انگیز در گوش واعظ روشندل گفت: «ای پطروس، حال که تو پیروان مرا ترک می‌کنی و از این دیار می‌روی، من به رم باز می‌گردم تا برای بار دوم مصلوب شوم.» پطروس به پایتخت بازمی‌گردد و دیری نمی‌گذرد که دژخیمان نرون وی را بر روی تپه‌ای که نامش واتیکان بود بر صلیب کرده و مصلوبش می‌سازند. امروز نیز در همین محل بزرگ‌ترین و زیباترین کلیسای جهان وجود دارد. این روایت تاریخی مبنای نگارش کتاب کجا می‌روی سینکیویچ می‌شود.

اما سکوت توده‌ها در برابر ظلم و شکنجه حدی دارد، حتی در جامعه‌ای که همه چیز مالامال از دروغ دنائت و رذالت و بی‌شرمی باشد و هراس.  پایان نرون نیز جز این نیست. شور وشعور خفته مردم بیدار می‌شود، او در نهایت تنهایی و خفت مجبور به خودکشی می‌شود و مردم روم پس از مرگ وی آثار حیات او را از بین می‌برند.

خرید این کتاب: از نشرماهیآدینه بوک هزار کتاب


  این نوشته‌ها را هم بخوانید

37 دیدگاه

  1. سلام. اول از همه ممنون از دکتر عبیری برای معرفی کتاب. دو سه تا نکته کوچک در خصوص این معرفی به چشم میخورد:
    1. برای معرفی کتاب به نظرم هیچ چیز بهتر از آوردن بخشی (مثلا یک پاراگراف) از متن کتاب نیست، اینگونه هم با نثر نویسنده، هم با نوع ترجمه و تا حدی با فضای کتاب آشنا می شویم. خیلی از کتاب ها متاسفانه به خاطر نثر کندخوان و یا ترجمه بدی که از آن ها می شود علیرغم داشتن موضوعات بسیار خوب چندان دلپذیر از آب در نمی آیند. این مساله برای کتاب حاضر که ترجمه آن در 53 (37 سال پیش) انجام گرفته شده به نظرم خیلی ضروری است.
    2. بیش از حد به جزئیات پرداخته شده بطوریکه بیش از 6 پاراگراف خیلی طولانی به بازگویی بخش هایی از کتاب(بیشتر راجع به جکومت روم در زمان نرون) اختصاص پیدا کرده که تاثیری در جلب اشتیاق من به عنوان خواننده ندارند و تقریبا چیزی از شخصیت های اصلی کتاب و روابط آن ها که محوریت جریان و ماجراهای کتاب را تشکیل می دهد گفته نشده در صورتی که برای خواننده آشنایی با شخصیت ها و ماجراهای اصلی خیلی جذاب تر از پیرنگ داستان است.
    3. به شخصه برای خود من که در ماه همیشه 4-5 کتاب می خرم، قیمت کتاب نقش مهمی را در خرید (یا بهتر بگویم، عدم خرید!) آن بازی می کند. بهتر بود در معرفی از قیمت کتاب هم گفته می شد.
    ولی باز هم ممنون از مطالب خوبتان و باز هم ممنون از دکتر عبیری بابت معرفی جامع شان. اگر بخش معرفی کتاب را بیشتر کنید(مثلا هفته ای یک-دو پست) به نظرم با توجه به پرخواننده بودن وبلاگ شما می تواند تاثیر زیادی بر روی وضعیت کتابخوانی (یا کتاب خوب خوانی) در مملکت بیگانه با کتاب ما داشته باشد. اگر مایل باشید من می توانم بخشی از این کار را بر عهده بگیرم. موفق باشید.

    1. درود
      در پاسخ به اون قسمت از صحبت های دوست خوبمون علی که درباره قیمت کتاب گفته بودند، باید بگم که توسط لینک هایی که در پست درج شده است می توان قیمت کتاب را متوجه شد.
      ———————————–
      اما در مجموع باید بگم که احساس می کنم هرچه بیشتر درباره کتاب در این وبلاگ پربازدید صحبت بشه بهتره و باعث ارتقا و پیشرفت این حیطه میشه.

    2. بسیار کتاب عالی بود.چاپ افستی به قیمت ۲۰ هزار تومن خریدم. بدلیل مطالبش در مورد زن سخت گیر میاد و معروف نیست تو ایران چون نذاشتن بشه ولی شاهکاره.

  2. یکی از ئست های زیبای وبلاگ بود.
    از خوندنش بسیار خوشحال شدم و همچنین به تهیه کتاب و خوندنش.
    دکتر عبیری ممنون و خسته نباشید.
    راستی توی متن یکی دوبار موضوع متن عوض شده. مثلا از توصیف نرون خارج شده و بعد از یه ئاراگراف دوباره رفته سره همین موضوع. همچنین در مورد عشق انسانساز اون سردار و معشوعش هیچ چیزی غیر همون یک خط گفته نشده بیشتر ادم فکر میکنه این کتاب روایت سرگذشت نرون هست.

  3. خیلى خوب بود،از اینکه یک خانم اینقدر قلم توانایى دارند خوشحالم، امیدوارم شاهد نوشته هاى دیگرتون باشیم

  4. سلام، مدت طولانى خواننده وبلاگ یک پزشک هستم، واقعا بخش معرفى کتاب جزء جذابترین بخشهاست،متشکرم

  5. فکر مىکردم یک پزشک دیگر که اخیرا شاهد نوشته هاشون هستیم از همکاران آقا هستند. بهرحال از نوشته هاشون لذت میبرم

  6. سلام من از خوانندگان ساکتم و در مورد کامنت گذاشتن تنبل هستم ولى گاهى اوقات واقعا نویسنده باید بدونه محشر نوشته و بدونه عده اى منتظر نوشته هاش هستن، ممنون

  7. با چرخشی که در سایت یک پزشک دیده میشود به نظرم پس از سالها خواننده بودن این سایت از لیستم باید قلم بخورد. نه این که تک تک نوشته ها بد باشند، ولی لحن آنها و تنوع/تشتت سلیقه، سایت را دارد به بیراهه می برد. پیشتر می دانستی کم و بیش چه در انتظارت است چون با وجوه گوناگون ذهن نویسنده آشنا بودی، ولی الآن سایت درهم برهم و از هر دری سخنی شده. چیزی شبیه نارنجی که البته امثال آن و به ویژه به زبان اصلی فراوانند.
    برای شما نه آقای مجیدی -که لابد می دانید چه دارید می کنید- ولی برای خودم متاسفم که یکی دیگر از دلبستگی های کوچکم را از دست می دهم!

    1. در پاسخ به دوست عزیز، an-old-reader، باید بگم که با توجه به عنوان وبلاگ و توضیحاتش اصلا تعجب نداره که در این وبلاگ، هم از کتاب، هم از فیلم و سینما، هم IT و هم پزشکی بحث بشه.
      – – – – – – – – – – – – – – – – – – – – – – – –
      آقای مجیدی لطفا به حرف های این دسته از دوستان توجهی نداشته باشید و همین طور محکم به راهتون ادامه بدید.
      همین بهتر که این دسته قلیل از دوستانی که هیچ شناختی نسبت به روند کاری این وبلاگ ندارند، دل بکنند و بروند؛ هرچند اصلا فکر نمی کنم بتوانند همچین کاری بکنند و یواشکی بهتون سر خواهند زد و بزودی از کَرده خود پشیمان خواهند شد.
      – – – – – – – – – – – – – – – – – – – – – – – –
      در آخر از اینکه نویسندگان مهمان به جمع «یک پزشک» اضافه شده اند از شما تشکر می کنم و خوشحال میشم در هر ساعت از روز که می آیم وبلاگ بروز است و مطالب جالبی دارد.
      کاش مطالب خبری رو کم می کردید (چنین سایت هایی فراوانند) و به چنین پست هایی می پرداختید که جنبه آموزشی دارند.
      ممنون از زحمات چندین ساله شما.

  8. خیلى خوب بود، هرجمله که این نویسنده مىنویسه معنى داره و بىهدف نیست. حتى وقتى براى پستى کامنت میذاره خوندنیه. با آرزوى موفقیت روزافزون

  9. خیلی جالب و خوندنی بود. شاید شبیه سازی تاریخی ما را از روم باستان به همین حوالی خودمان بکشاند. آن در زمان نرون و این در همین زمان!

  10. عالی ترین مقاله ای که تو چند روز اخیر خوندم. مخصوصا این که کتاب رو کامل معرفی کرده بودند.

  11. متن خیلى خوبى بود من این کتاب رو خوندم تحلیل قشنگى بود ولى چرا از زیباییهاى آموزه هاى دین مسیحیت که در این کتاب آمده چیزى گفته نشده؟

  12. در بین نویسنده هاى مهمان دکتر عبیرى و آقاى مصطفى را بیشتراز بقیه پسندیدم، امیدوارم بخش تحلیل کتاب رو بیشتر کنید

  13. عزیزم ، مثل همیشه زیبا بود. نوشته هات منو به فضای دیگه ای می بره. برای من که اصلاً فرصتی برای کتاب خوندن ندارم این پستها مثل گنج میمونه. چیزی که برای من جالبه اینه که خواننده های محترم مطالبت به این سرعت با نوشته هات ارتباط برقرار کردن و این نشون دهنده قدرت قلم شماست. به وجودت افتخار می کنم و منتظر نوشته های بعدی شما هستم.

  14. ملتمسانه از مدیریت و کاربران مهمان وبلاگ می خوام از تظاهر در گفتار به صورت بازی با کلمات، اضافه گویی و مهم تر لفظ قلم نوشتن دوری کنید.
    جملات خالی از تکرار مفاهیم، با فعل های روان و ساختاری آمیانه نوشته شوند (نه نگاشته شوند! ) تا بتونند بهتر ارتباط برقرار کنند و ساختار این مجموعه (وبلاگ !! ) همخونی داشته باشه.

    ممنون

  15. با سلام
    می خواستم بگم انتظارشو می کشیدم که سایت یک پزشک روزی پست های افراد مهمان نیز قرار بدند افرادی که با نگاه بلندشون این مطالب زیبا رو با ما به اشتراک میزارند به نظر من گاهی زیبایی رو باید از نگاه دیگران ببینیم من این سایتو از موقعی که پست های انیمیشن کوتاه می گذاشت شناختم (اگه اشتباه نکنم! ) اگرچه الان دیگه نمی زارند
    با تشکر از نویسنده ی محترم این پست و گردانندگان بزرگ این سایت

  16. خوشحالم که دوستان و کسانی که توی این پست که مربوط به کتاب هست، کامنت های زیادی گذاشته اند و از سایر پست ها بیشتر شده اند. این نشان از تعداد طرفداران این وادی هنری دارد.

  17. فوق العاده بود، نه فقط این مطلب بلکه مقالات قبلى را هم خواندم و لذت بردم، روح بلند و ذهن توانایتان قابل تقدیر است سرکار خانم

  18. ممنون از معرفی کتاب و با امید به ادامه بیش از پیش این راه.
    کتاب رو خریدم و مشغول خوندنشم. متن روانی داره که ترجمه خوب اون خواننده رو با خودش همراه نگه می داره.
    موفق و پیروز باشید

  19. این کتاب را من در سالهای60-61 خوانده ام و الانه یادم نمیاد مترجمش کی بود سری به کتابخانه شهرمان بزنم و اگر احیانن در این سی ساله غیبش نزده باشد یا پاکسازی نشده باشد .اسم مترجم وانتشاراتی اش را هم می نویسم همئن جا .البته فکر کنم انتشارات فرانکلین یا امیرکبیر بود .بیچاره مترجم ……

  20. شرمنده اولا اگر نویسنده گرامی متولد 1840 باشند در سال 1905 شصت و پنج ساله می شوند نه 59 ساله!!! در ثانی آن زمانی که کتاب نوشته شده لهستان نه تحت سیطره شوروی و جهان کمونیسم بلکه تحت سیطره پروس، روسیه و اتریش بوده و کمونیسم از سال 1945 بر اروپای شرقی حاکم گشت!!!!

    1. دقیقا همین، مطلبی ننویسید که مرغ پخته هم خنده اش بگیره،حکومت اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی در سال 1917 به قدرت رسید بعدش چه طوری ایشون در سال 1895 خفقان حاصل از اون رو تشریح کده؟!

  21. ماجرای خوندن این کتاب برای من :
    برای کنکور آماده میشدم امانمیتونستم صبح زود بیدار شم باخودم گفتم بذار اول به صبح پاشدن عادت کنم بعد درس میخونم این شد که به یکی از دوستام گفتم یک کتاب بده من بخونم اونم یک کتاب بدون جلد و اسم و …بهم داد.هیچی دیگه ماهم درگیر اون شدیم بجادرس خوندن میشستم رمان خوندن.لامصب تموم نمیشد/
    بعد از یه مدت که بهش پسش دادم یه روز برادرم گفت :یه رمان داشتی صبحا بجا درس میخوندی کوش؟ فهمیدم اونم اسیرشده اما توی خماریش موند چون دیگه نگرفتمش و اونم که اسمشو بلد نبود/
    اگه وقت آزاد ندارین نگیرینش چون از زندگی میندازتتون ازماگفتن

  22. من چاپ اولشو با نام هوسهای امپراطور چاپ سال 1333 ترجمه حسن شهباز مصور سرشار از پاورقی که با تصاویر زیادی از صحنه های سینمایی تریین شده است دارم

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا
[wpcode id="260079"]