روی دیگر فناوری
بد نیست، هر چند وقت یک بار در میان انبوه خبرهای مربوط به شبکههای اجتماعی، وب 2.0 و گجتهای مختلف، زاویه دید خود را عوض کنیم و از موضعی دیگر به شیوه کاربری خود و بهرهگیریمان از فناوری نگاه کنیم. مقاله اخیر نشریه آتلانتیک، از این نظر بسیار جالب بود. به ترجمه آزادی از این مقاله، توجه کنید:
در دنیایی که آدمهای فربه عاشق مکدونالد، کوکاکولا، نستله و کرفت تربیت میکند، آیا میتوان با فرمولی مشابه یک کار و کسب اینترنتی راه انداخت؟!
پیشینیان ما، برای صدها هزار سال فقط غذاهای کمچربی و کمنمک و کمشکر گیرشان میآمد، پس ناخودآگاه مغزشان سودای خوردن غذاهای پرنمک و چرب و پر از شکر داشت و مکانیسم پاداش در مغزهای آنها طوری تکامل پیدا کرده بود که در جستجوی این غذاها برآیند، پس طبیعی است که با چنین ذهنیتی وقتی به واسطه شرکتهای بزرگ تهیهکننده غذاهای آماده، چنین سفرهای برای ما فراهم شد، به ناگهان ولع سیریناپذیر باعث شد که میزان چاقی از 15 درصد سالهای دهه 80 به 30 درصد برسد و احتمالا در دهه بعدی، میزان چاقی به 40 درصد خواهد رسید.
اما صاحب یک سایت، سرویس اینترنتی یا نویسنده یک اپلیکیشن هم میتواند با شیوهای مشابه، کاربران را معتاد کند. میخواهید یک شبکه اجتماعی موفق داشته باشید؟ مثل گوگل پلاس عمل کنید و هر آن به هر کاربر نشان بدهید که فلانی مطلبت را «پلاس وان» کرده، کامنت برایت گذاشته، مطلبت را «ریشِر» کرده و …
میخواهید کاربران وفادار داشته باشید؟ سامانه پاداش مغزیاش را هدف بگیرید، کاری کنید که او هر چه بیشتر در شبکه یا سایت یا فوروم شما فعالیت کند، اعتبار مجازی بیشتری پیدا کند.
یکی از چیزهای جالب در اینترنت این است که راه انداختن یک آشپزخانه که سریع ذائقه کاربران را هدف بگیرد، کار دشواری نیست. یک سرآشپز اینترنتی خبره میتواند با نصب «کوکی»ها در صفحات اینترنت، نهتنها میتواند رفتار و نوع کاربری گروهها کاربران را زیر نظر بگیرد، بلکه میتواند تک تک کاربران را هم پایش کند و غذایی مطابق میل او، تحویلاش دهد.
البته صاحب یک سایت یا سرویس اینترنتی، اصلا لازم نیست که چیزی از علوم اعصاب و مغز، سرش شود، او میتواند از همه دستاوردهای علمی که قبلا در زمینه سیگار، مواد اعتیادآور، اعتیاد به قمار و کلا رفتارهای وسواسی انجام شده مطلع شود و از آنها سود جوید.
با رها شدن میانجی عصبی دوپامین در مغزهایمان، مدار لذت روشن میشود، همان طور که پک زدن به سیگار میتواند این مدار را روشن کند، میتوان با ویدئوگیم، کاربری فیسبوک و استفاده از سرویسهای پیامرسانی فوری، این مدار را روشن نگه داشت.
در همین راستاست که یک حرکت انگشت ماهرانه روی صفحه نمایش در هنگام بازی «انگری بردز»، یا حس تحویل گرفته شدن از سوی خیل دوستان فیسبوکی این مدار را روشن نگه میدارد. توییتر هم که جای خود دارد، با توییتر دیگر هر وقت نیاز به تحویل گرفته شدن داشته باشیم یا هر وقت بخواهیم که مثلا در این روزها در مورد بهای ارزهای مختلف اظهار نظر کنیم یا در مورد برد و باخت تیمهای ورزشی مورد علاقهمان صحبت کنیم، دستمان به روی کیبورد میرود یا گوشی موبایل به دست میگیریم.
حقیقت این است که هدف همه ما از زندگی و کار رسیدن به لذت است. اما این نوع لذت و راه رسیدن به آن است که ما را با هم متفاوت میکند. یکی با تزریق هروئین به شادی میرسد، آن یکی قمار کردن و افراد دیگر با کار خلاق، نوشتن، ورزش، پول در آوردن، شکمچرانی یا چشمچرانی! در این میان نوعی از لذت هم به صورت کاربری اینترنت و خلق یک «خود دوم» در اینترنت برای همه تعریف شده است.
یکی از دوستان پزشکم، این واقعیت را با زبان خود به این صورت تعریف میکرد، همه ما در زندگی از همان ابتدا نیازمند ناز و نوازش هستیم، این ناز و نوازش را زمانی با قربان صدقه رفتن والدین دریافت میکردیم، با افزایش سن، نیاز به ناز شدن در ما از بین نرفته است و در عالم سایبر در قالب، دریافت کامنتها و لایکها تجلی یافته است. در مورد دوست پزشکم، ظاهرا این نوازشهای مجازی خیلی کم بود، طوری که وبلاگ باارزشاش را خیلی زود، تعطیل کرد!
دیگر صحبت از اعتیاد اینترنتی، چیز جدیدی نیست، مدتهاست که صحبت از این میشود که اختلال وسواسی اینترنتی هم رسما وارد اختلالات روانپزشکی شود و به این ترتیب به افرادی که نمیتوانند گوشیهای هوشمندشان را برای لحظهای از خود جدا کنند یا کودکانی که اگر روزی صدها پیامک نفرستند، روزشان شب نمیشود، رسمیت داده شود.
شاید این یک توفیق اجباری باشد که به سبب توسعهنیافتگی بستر اینترنت در ایران و در شرایطی که بنا به برآورد برخی، هشتاد و پنج درصد ایرانیها به اینترنت دسترسی ندارند، ما شاهد بعضی از صحنههای رایج در غرب نباشیم، جایی که بسیاری از خانوادهها شام خوردن دستجمعی را با هم فراموش کردهاند، چون مشغول چک کردن دوستان مجازیشان در فیسبوک هستند!
با وجود اینکه اینترنت زندگی بسیاری از ما را متحول کرده است و فرصتهای شغلی جدیدی به وجود آورده است، اما در عین حال در مواردی هم باعث افت تحصیلی، بر هم خوردن زندگیهای مشترک با درگیر شدن در روابط «سکند لایف»ای و از دست دادن شغل هم شده است. به عبارت دیگر، درصدی از ماها، زندانی دنیاهای مجازی شدهایم، اما در عین حال مجبور هستیم به خوبی از پس وظایفمان در دنیای حقیقی هم برآییم.
روند تکامل در 150 هزار نسلی که برآورد میشود نوع بشر داشته است، تن و روان و مغز ما فقط متناسب برای زندگی در یک دنیا تربیت کرده است، اما ما برای کمتر از یک دهه است که سعی میکنیم، حضوری موفق در دو دنیای مجایز و حقیقی داشته باشیم و طبیعی است که چنین تطابقی برای ما دشوار باشد.
مطابق آمار، در آمریکا در سال گذشته، سه هزار نفر جان خود را به خاطر استفاده از گوشیهای هوشمند در حین رانندگی از دست دادند، حتی در اتاقهای عمل کاربری نادرست گجتهای الکترونیک هم کار دست ما میدهد، طوری که در یک مورد جراح مغزی که در حین عمل به 10 تماس تلفنی پاسخ داد، باعث شد که بیمارش نیمهفلج شود. البته روی دیگر سکه را هم باید دید، ورود آیپد به اتاقهای عمل باعث شده که جراحان و پرسنل اتاق عمل شیوه تازه و سریعی برای دسترسی به اطلاعات حیاتی و پروندههای پیدا کنند.
به مانند دیگر اعتیادها، اعتیاد اینترنتی هم راه علاج قاطعی ندارد و تازه روز به روز هم بر میزان وابستگیمان به اینترنت و گجتها بیشتر میشود، مثلا مدتی است که خلبانهای خطوط هوایی آمریکا، به جای اینکه 18 کیلوگرم اوراق مربوط به دستورالعملها و چکلیستها و نمودارهای راهبری را با خود حمل کنند، یک دستگاه آیپد با خود به سفرهای هوایی میبرند و البته چه کسی تضمین میکند که در این میان «انگری بردز» هم داخل این آیپدها نشود؟!
یک راه مقابله با کاربری نادرست مثلا در مورد استفاده از گوشیها هنگام رانندگی، وضع قوانین سفت و سخت است، اما همین قوانین میتوانند خیلی سریع دنیای ما را به یک دنیای «اورولی» تبدیل کنند.
از نقطه نظر فناوری میتوان خیلی راحت ترتیبی داد که با رصد کردن گوشیهای که در بین برجهای آنتنهای موبایل در حال جابجایی و برقرار کردن تماس هستند، رانندگان خاطی را پیدا کرد، یا مثلا در بیمارستانهای میتوان استفاده از موبایل در اتاق عمل را کنترل کرد، اما آیا این کنترلها چاره کار خواهند بود؟
شاید تنها امید باید این باشد که فرایند تکامل به تدریج آدمهایی با چهار چشم ایجاد کند، دو چشم برای خواندن ایمیل و دو تا هم برای دیدن جاده، درست مثل این ماهی anableps anableps که در سطح آب شنا میکند و دو چشم برای نگاه به بالا و فرار از دست صیادان دارد و از دو چشمش را هم برای نگاه به زیر و پیدا کردن صید، استفاده میکند!
اما خب! نباید از فرایند تکامل انتظار داشت که زودتر از صدها هزار سال کارش را انجام بدهد، تا آن زمان برای اینکه شورش را درنیاوریم و در عین حال مجبور نباشیم که یک دنیای «اورولی» را هم تحمل کنیم، ناچاریم که با استفاده از اراده و آگاهیمان، کاربری خود را به صورت عاقلانهای تنظیم کنیم، کاری که البته خواهی نخواهی فقط از عهده درصد محدودی از ما برمیآید.
واقعا کم هستند وبلاگ نویس های فارسی زبانی که نوشته هاشون ارزش چند بار خواندن و فکر کردن رو داشته باشد. این پست تون بسیار ارزشمند و آموزنده است. ای کاش خواننده های وب فارسی هم چند صد میلیونی بودند (هر چند به چند میلیونی اش هم راضی خواهیم بود)، اونوقت می شد در کنار وبلاگ های معتبر دنیا وبلاگ های فارسی (مثل یک پزشک) رو مطرح کرد و اعتبارشون رو سنجید. ارزش این نوشته شما از بسیاری از پست های وبلاگ های معروف دنیا (تا جایی که من اطلاع دارم و می خونم) بیشتره.
آدم از طرفی احساس خوب به دست می آره که یک پزشک رو می شه واقعا خوند و لذت برد، از طرفی دلگیر می شه که چرا باید خواننده هاش محدود باشه. 🙂
این پست از جنبه های مختلف اطلاعات فوق العاده ای داشت.
به نظر میاد که شما از همان دسته اید که توانسته اید با استفاده از اراده و آگاهی، کاربری خود را به صورت عاقلانهای تنظیم کنید. کار سختی است و من یکی خودم سردرگم هستم. ممنون می شوم اگه در این زمینه تجربیات خودتون رو در اختیار ما قرار دهید.
یک مطلب چندمنظوره
واقعا مطلب خوب و به جایی بود. ممنون بابت این زحمت. موفق و مؤید باشید.
ممنون دکتر جان حرف دل بنده را زدید فقط فرقش اینه که این انتقادات بنده از این نوع زندگی به اصطلاح مدرن رو فقط خودم میشنوم ولی اینجا شما این تجربه رو هزاران کاربرتون به اشتراک گزاشتید و مجالی است برای تفکر چیزی که خیلی بهش احتیاج داریم….
“انتخاب طبیعی مجازی” : در آینده فقط انسانهایی شانس بقا دارند که معتاد سایبر باشند!
—–
با وجود اینکه اینترنت زندگی بسیاری از ما را متحول کرده است و فرصتهای شغلی جدیدی به وجود آورده است، اما در عین حال در مواردی هم باعث افت تحصیلی شدیدی در دانش آموزان و دانشجویان شده!!! مثل من :دی
سوالی دارم. مغز این ماهیهای چهار چشم نباید بزرگتر باشه تا بتونه چهار تصویر ورودی رو پردازش کنه؟ اطلاعی دارید راجع به اینکه ساختار مغز اینها چه تفاوتی با دو چشمیها داره؟
مطلب فوقالعادهای بود. به عنوان یه نکتهای که در پستهای قبلی شما نیز درج شده بود، اگه تکامل اپلیکیشنهایی مثل SIRI و IRIS و همه گیر شدنشو رو هم داشته باشیم دیگه مردم بجای صحبت کردن با همدیگه با همون گجتهاشون حرف میزنن و ارتباطات انسانی از اینی که هست هم کمتر میشه.
چه متن قشنگ، علمی و تو دل برویی.
خسته نباشی دکتر!
این شرکت های بزرگ که اسم بردید خیلی خوب تونستند او ن فرایند تشکیل نیاز رو تشخیص بدند و در بین این همه شرکت ها موفق باشند کسی که بتونه بانوع موضوع و مقالاتی که برای تعامل در این بستر تعاملی بزرگ برای کاربرنش اماده میکنه می تونه نگاه کاربرای بیشتری متوجه خودش کنه و از افزایش تعداد کابرانش لذت ببره این نیازیه تو همه ما هست تا الان که این سایت خیلی موفق بوده در ضمن اون دنیای اورولی رو خو اومدید
تاحالا فکر میکردم ادم هوکی هوکی ام . ولی راست کفته اید باید یه توازنی برقرار کرد . البته روحیه هم مهم است . فکر میکنم اول باید روی روحیه کار کنم وبعدش توازن . اقای مجیدی این پستت یه جورایی اورجینال بود .تشکر میکنم . ..راستی مدتیه غلط املایی ازت نمی گیرن ؟؟خدا رو خوش نمیاد یه جاهایی عمدن غلط بنویس . مردم رو اذیت نکن فردا پس فردا عیب وایرادی عجیب غریب پیدا کنن .. نگی نگفتید حالا را را بنویس از ازت کم میشه ها؟ها؟ مومن؟؟؟؟؟؟؟؟؟
مقاله ی بسیار عالی ای بود…ممنون دکتر
مشکل اینجاست که فصت خیلی کارهایی که حتی دغدغهی آدم هستند ازش گرفته می شود و اصلا نمیشود جمع و جوش کرد.
اصلا!