آن و آن: داد از آن زخمه که دیگر ره بیداد گرفت
فرانک مجیدی: داستان خیلی اتفاقی شروع شد. از روزیکه برادرم اوایل ماه اردیبهشت، فید یکی از دوستان را نشانم داد که دنبال زمان کنسرت استاد «حسین علیزاده» و «پژمان حدادی» در تبریز بود. تقریباً از وقتی بهخاطر میآورم، در آرزوی دیدن کنسرت شجریانهای نازنین، او و «کیهان کلهر» بودم. حالا این آرزو برایم دستیافتنی شدهبود. از فردای آن روز، پرس و جوها را شروع کردم. تماسم با ادارهی فرهنگ و ارشاد تبریز نتیجه داد و معلوم شد کنسرت، روزهای 28، 29 و 30 اردیبهشت در سالن پتروشیمی برگزار میشود، این کنسرت که در حقیقت یک تور با نام «آن و آن» در برخی از شهرهای ایران است، بداههنوازی خواهد بود. حالا کار اصلی، گرفتن بلیت بود. برای اینکار و هماهنگی لازم، شماره تماس مدیربرنامههای آقای علیزاده در تبریز به من دادهشد، آقای «رضا صداقت». طبعاً از همانروز برای آگاهی از زمان دقیق فروش بلیتها، تماس گرفتم. خبر بد این بود که فروش بلیتها بهصورت آنلاین نیست. اینکه کارهای آنلاین در ایران، از انتخاب رشته تا رزرو بلیت، به میزان حضور فیزیکی و صرف هزینهی زمانی خیلی بیش از آنکه شخصاً این کارها را انجام دهید، نیاز دارد از آن سئوالات حلناشدنی آشنا برای ما است. شاید به همین دلیل فروش بلیتها آنلاین نبود، اما بالاخره کی کارهای آنلاین کمی در ایران آسانتر میشود؟ بالاخره بلیت گرفتم. میتوانید تصور کنید که راحت هم نبود. اینقدر هر روز با مدیربرنامههای استاد تماس گرفتهبودم که دیگر از خجالت آب میشدم، حتی آخرهای کار دیگر از برادرم خواستم که پرس و جو کند. بالاخره با یک تغییر در محل فروش بلیت، روز 17 اردیبهشت مأموریت غیرممکن را تمام کردم و از «هنرسرای ابوعطا»، واقع در پاساژ میلانی، بلیت گرفتم! حالا فقط مانده بود لحظهشماری تا آن پنجشنبهی معهود. نمیدانم چرا تمام وقت، یاد آن لحظات فیلم «مادر» مرحوم «علی حاتمی» بودم، آن جا که مادر از «بانگ جرس» می گفت، جلال از مادر که «نگاه عاشقها را دارد» و مادر که بهشوق تایید میکرد «لحظهی دیدار با یار نزدیک است».
بالاخره 28 اردیبهشت رسید. کنسرت ساعت 9 شب باید آغاز میشد. در پشت بلیت از خریداران خواسته شدهبود نیم ساعت قبل از شروع برنامه در محل حاضر باشند. در هوای بسیار ابری آن روز و رعد و برقی که از دوردست دیده میشد، خود را به سالن پتروشیمی تبریز رساندم. تقریباً نیمی از جمعیتی که قرار بود در کنسرت آن روز شرکت کنند، خود را رساندهبودند.
ساعت 8:43 داخل سالن منتظر ورود به محل برگزاری بودیم.
ساعت 8:50 بود که به ما اجازهی ورود دادند. دومین نفری بودم که وارد آمفیتئاتر شدم و تا خلوت بود، از محلی که تا چند دقیقهی دیگر پذیرای حضور دو هنرمند محبوبم بود، عکسی گرفتم.
ساعت حدود 9:10 بود، صدای رعد و برق تا حدودی در سالن میپیچید و این مقدار تأخیر هم، چیز نامعمولی نبود. هرچند سالن برگزاری کنسرت، کوچکتر از حجم تقاضای واقعی برای چنین برنامهای بود و اینکه کلاً در کشورمان یک سالن واقعاً حرفهای برای کنسرت نداریم، اما جمعیت با نظم و آرامش آمده بودند و سر جاهایشان نشستهبودند. سمت راست من، آقای تقریباً میانسالی نشستهبود و سمت چپ من، خانم پزشک متخصص زنان، که با دو فرزندش برای دیدن برنامه آمدهبود. پسر نوجوان خانم دکتر دستهگلی با خود اوردهبود تا در زمان بین برنامه به استاد تقدیم کند. حدود دو، سه دقیقه بعد از آن، آقای حسینی، صاحب «هنرسرای ابوعطا»، شعر زیبایی خواند و از استاد علیزاده، «فرزند آذربایجان» و پژمان حدادی دعوت کرد. بلافاصله دو محبوب قدیمی روی سن آمدند و سالن به معنای واقعی، از صدای تشویق و شوق جمعیت منفجر شد!
حتی تصور دیدن این لحظه را هم نمیکردم. کسی که تمام سالهای زندگیم به شوق شنیدن ساز او گذشتهبود، سازندهی آثار فخیم و فاخری چون «نینوا»، «به تماشای آبهای سپید»، «زیر تیغ»، «در چشم باد» فقط 10 متر از من فاصله داشت و جهان برای من، همین مساحت روی سن شدهبود. برنامه با زخمهی ملایم استاد بر سهتار آغاز شد و پس از پیشدرآمد کوتاهی، حدادی نیز به استاد پیوست.
آنچه میدیدم و میشنیدم، ورای توان واژه و میدان توصیف است. عکسها و تصاویر زیادی میبینیم از اینکه هنرمند در لحظهی اجرای اثرش به خلسه میرود، اما چگونگی آن، تا آن لحظه که از نزدیک شاهدش شدم بر من پوشیدهبود. عشقی که عیان بود، یکی شدن هنرمندان با سازشان، جاری شدن روح هنرمند در ساز و نوای جان که از ساز به گوش میرسد، تا آن لحظه که به چشم میدیدم نمیتوانستم این همه را بهتمامی درک کنم. بارها و بارها از سوز ساز و بزرگی این لحظات اشک به چشمم آمد، اما جرئت گریستن نداشتم، حتی کسری از ثانیه را که صرف پلک زدن و نا دیدن این هنرنمایی شود، بر خود حرام میدانستم. آنچنان فارغ از زمان و مکان بودیم که ندانستیم چطور ساعت به 10:14 رسید. بخش اول برنامه به پایان رسید و یک ربع زمان تنفس اعلام شد. فرصتی بود که کمی با خانم دکتر صحبت کنم. به من گفت که پسرش هم سنتور میزند و خواهر و شوهرخواهرش هم نوازنده هستند و هفتهی گذشته کنسرتی با هنرمندان محلی برگزار کردهاند.
حدود ساعت 10:30 جمعیت دوباره سر جاهایشان مستقر شدند و لحظاتی بعد، بخش دوم برنامه آغاز شد. صدای باران و رعد و برق تا حدودی در سالن میپیچید. اینبار استاد علیزاده تار بهدست گرفتهبود، و حدادی هم مانند بخش اول برنامه، طناز و تیزهوش با تمبک همراهی میکرد. نواخت. نواختند. حال خود را نمیدانستیم و از خود بیخود بودیم. در عرصهای سرشار از هنری ناب و چربدستی بیمانند، حاضر بودیم و از تکتک ثانیهها لذت میبردیم. تنها زمان بیرحمی میکرد که مانند برق و باد میگذشت و لحظهی پایان برنامه را نزدیکتر میساخت. چنان گذشت که باز ندانستیم کی به پایان بخش دوم هم رسیدیم، به احترام هنرنمایی بیمانند آنها، تمامقد ایستادیم و صدها نگاه پرمحبت و بغضکرده، و صدای دست زدن که ختم نمیشد، تمام چیزی بود که میتوانستیم نثار کنیم. استادان دوستداشتنی پیشتر آمدند و محجوبانه به سمت جمعیت تعظیم کردند، پسر خانم دکتر هم دوید و دستهگلش را به استاد علیزاده تقدیم کرد.
تا همین جا هم از شبی که گذشته بود، خرسند بودیم و از پایان برنامه ملول، که آقای حسینی با عجله پشت تریبون رفت و اعلام کرد اگر تشویقها ادامه یابد، برنامه ادامه مییابد. انتظارش را نداشتم و چه بگویم از هلهلهی شادی که به آسمان رفت!
اینبار، استاد علیزاده «شورانگیز» بهدست گرفت و با همراهی حدادی شوری بهپا کرد، معنای این شور را آنجا میتوانید متصور شوید که قطعهی پایانی، اثر بیبدیل «فریاد» فریدون مشیری بود، با کمی تغییر در اجرای آنچه با صدای استاد شجریان شنیدهایم.شورانگیز، چنانکه شاعر دلشکسته بر کاغذش آوردهبود، خواهشِ فریاد بلندش را، چنانکه صدایش به ما هم برسد، به زبان ساز بیان میکرد. هفت دقیقهی بینظیر. زخمهی آخر، ضرب پایانی و تمام. باز به احترامشان ایستادن و تشویق ممند و باز نگاه خجول و آرام و لبخند رضایت هنرمندان، از شادیای که در چشمان ما خواندند. آنها صحنه را ترک کردند و من تا توانستم به سن چشم دوختم. انگار که بخواهم جایی که آنها را از نزدیک دیدم، با تمامی جزئیاتش در ذهنم ثبت کنم و باقی روزهای زندگیم را با این خاطرهی خوش سپری نمایم. آقای حسینی برای بار آخر پشت تریبون رفت و گفت امشب چنان خاطرهانگیز و شیرین گذشت که بیشتر، به رؤیایی مانند بود. راست میگفت. این شیرینترین رؤیایی بود که آرزو داشتم شاهدش باشم. از خانم دکتر خداحافظی کردم و از سالن بیرون آمدم. چهرهها، همه راضی و شاد بودند. بیرون سالن، زمین بارانخورده بود و هوا خنک و هوسانگیز برای در سینه فرو بردن، آسمان پاک و سرشار شدهبود، درست مانند جانِ مایی که آن شب، آنجا بودیم.
بعد از آنشب، به بسیاری از دوستانم گفتم زندگی من، به دو بخش پیش و پس از این کنسرت تقسیم میشود. باور دارم اغراق نکردهام. آنچه که من در آنشب دیدم، بزرگترین و زیباترین عشقورزی بود که بتوان آفرینشش را متصور شد. عشقی که نوا میشد، ضرب و زخمه میشد و هر لحظه ما را بهشنیدن نوای بعدی تشنهتر میساخت. تمثیلی روحانی بود که به بیان صدای ساز در آمد و بر من نهیب میزد: عشق چقدر بزرگ است و تا امشب، چه بسیار زمینی ماندهای!
پن 1: تور کنسرت موسیقی «آن و آن»، پیش از تبریز در اهواز، بهبهان و بوشهر برگزار شد. در بازهی زمانی 6 تا 30 خرداد این تور به ساری، آمل، رودسر و سیاهکل خواهد رسید و در تیرماه، روزهای 4 تا 6 و 8و 9 ماه آغازین تابستان، در تهران پایان مییابد. آنچه نوشتم، تلاشی بود بر تشنه ساختن شما که میتوانید این لحظات را تجربه کنید. به شما قول میدهم جزو بهترین خاطراتتان خواهد شد.
پن 2: 31 اردیبهشت ماه، زادروز «همایون شجریان» بود. شادباش برای 37 سالگی، باشد که حال و فال، چون نام بر او همایون باشد.
پن3: عنوان مطلب، مصرعی از شعر زیبای «هوشنگ ابتهاج (سایه)» نازنین است، که در آلبوم «زیر تیغ» به آهنگسازی استاد علیزاده اجرا شدهاست.
پن4: یک سپاس ویژه برای آقای «رضا صداقت»، مدیربرنامههای استاد علیزاده، که سماجتهای همیشگی من را برای خرید بلیت با صبر و دقت پاسخ میگفت. تشکر بیپایانی هم از دوست عزیز نادیدهام، آقای «بیژن فرد»، دارم که قدر هنر، بسیار میدانند و قلم ناپخته ام را به تشویق و محبتشان بسیار نواختهاند. بهترین آرزوهایم، آنقدر که بهاندازهی سالها خاطرهی خوش پیش و پس از این میارزد، همواره از آن «حسین علیزاده» مهربان و «پژمان حدادی» دوستداشتنی خواهد بود.
کلمات محرم حرفهای ناگفته است …
اردیبهشت و تار و علیزاده ، ….
تار علیزاده تار اختناق است …
حیف که تا زمانی که در تبریز بودم آرزوی همچین روزی را داشتم … حیف ..
سلام
قطعه ی پایانی که استاد علیزاده اجرا کردند اسمش فریاد نیست. اسم قطعه ترکمن هست که بعدا استاد شجریان شعر فریاد فریدون مشیری روش اجرا کردند.
من اجرای ایشون رو اهواز دیدم هر سه شب اجرا هم رفتم. نکته ای که توجه من رو به خودش جلب کرده یکی اینه که چرا قیمت بلیت برای شما 35 تومان بوده ولی اینجا 25 تومان؟!
واسم خیلی عجیبه که این کنسرت مجری داشته. از عوامل اجرایی بعید بوده این حرکت.
در اینکه استاد علیزاده برگردن موسیقی ایرانی حق دارند و یکی از تاثیرگذارترین آهنگسازان موسیقی حال حاضر هستند هیچ شکی نیست ولی اجرای اهواز اصلا نیازهای یک شنونده ی حرفه ای رو برطرف کرد چیزی که ما میشنیدیم ملودی های سردرگم و فالشیهای فراوان و از ضرب افتادگی های فراوان بود.
منظورم از این حرفها خدایی نکرده تخریب شخصی مانند حسین علیزاده نیست فقط قصدم اینه که واقعیتها هم گفته بشه.
زخمه ی استاد جان را جلا می دهد، گوارای وجودتان.
قطعه ای که شما از آن به فریاد یاد کردید، در اصل قطعه ی ترکمن است که استاد علیزاده سالها پیش نواخته اند و بعدها برای تار و کمانچه در کنسرت با استاد شجریان بر روی شعر زیبای فریاد تنظیم مجدد شد.
با تشکر
بابت مطلب بسیار زیباتون سپاسگزارم
با اینکه در کنسرت نبودم ولی انگار یک بار با شما اون رو طی کردم
و از اطلاع رسانی هم ممنون
حتما خودمو به یکی از اجراهای باقی مونده میرسونم
سلام دکتر. کامنت من مربوط به این پست نیست بلکه خطاب به شماست: یه پیشنهادی داشتم یه مطلب جالبی دیدم تو یاهو گفتم شاید شما بخواهین ترجمه اش کنید و بذارین توی سایت یون. البته این فقط نظر منه:
لینک مطلب مورد نظر که زیاد هم طولانی نیست:
http://uk.lifestyle.yahoo.com/look-good-photo-081009079.html
با تشکر
واو دارند میان سیاهکل
خانم مجیدی تشکر از اطلاع رسانی
سلام.هین تجربه برای من در کنسرت استاد شجریان بود فکر کنم سال 86 اصفهان غوغای عشق بازان بپا شد.غوغایی که هنوز از یادم نرفته. جمعیتی همه عشق باز که مرغ سحر را همصدایی کردند.سال بعد معجزه ای شد که باز بلیط کنسرت استاد گیرمان آمد.شعرخوانی سعدی بود ولی استاد دلگیر بود برق وزارت کشور را قطع کردند.استاد دوست داریم شاید بیست دقیقه شاید بیشتر. تعظیم ها و باز تشویق ها.آن شب واقعا خودجوش بودیم خودمان جوشیدیم که مرغ سحر ناله یر کن…استاد برگشت و با ما همصدا شد گریه کرد و گریه کردیم.
افسوس که در این شب طوفانی حضور نداشتم … عاشق آرامش علیزاده در نواختن هستم .. عاشق آن مضراب هایی هستم که لذت سکوت بین نت ها را برایم دو چندان می کند … یک نت و انتظار عمیق و بی صبرانه در سکوت برای شنیدن نت بعدی …
دیدن تصاویر آقایان حسینی و صداقت هم تجدید کننده خاطراتی فراموش شده شد
منتظر کنسرت تیر ماه …
همکلاسی خوبم، آقای شیخالاسلامی؛
سلام. جالب است که در دورهی کارشناسی، تمام کلاسمان برای شناختن هم وقتی نگذاشت و خیلی روابط گرم نبود، اما بعد از تمام شدن آن روزها داریم همدیگر را میشناسیم. اصلاً نمیدانستم اهل گوش دادن به موسیقی اصیل هستید و چقدر خوشحال میشوم که نامهای آشنا را پای پستهایم میبینم. اتفاقاً در پست قبلیم، «متشکریم پپ!»، دکتر شعبانی کامنت گذاشتهبود و چهقدر عاشق بارسا بود و من هیچوقت این را هم نمیدانستم. از کمسعادتی ماست لابد. بله، اگر برایتان مقدور است اجرای تیرماه را از دست ندهید، به هر حال، تهران است و مسلماً با امکانات بهتری اجرا میشود. تجربهی نابی بود.
موفق باشید و سربلند. یعنی، امیدوارم همهی بچههای شیمی محض 84 موفق و خوب باشند. 🙂
سپاس فراوان خانم مجیدی عزیز،
البته عدم شناخت دوستان از علایق و نظرات یکدیگر تقصیر خودمان بود … بنده هم از علاقه شما به موسیقی اطلاع نداشتم … علاقه ای که همراه با نگرش به جزئیات باشد نشان از تخصص یا دید علمی دارد نسبت به موضوع … که در پست مشاهده کردیم
از آقای دکتر شعبانی فرمودید و الان با چک کردن پست “متشکرم پپ” دریافتم که در آلمان زندگی می کنند … آرزوی موفقیت دارم برایشان که لایق بهترین ها هستند … جای مناسبی برای صحبت از خاطرات کلاس ایشان که بسی دلتنگ آنان هستم نیست، پس بگذریم …
با تشکر و سپاس مجدد
در پناه حق
من واسه روز جمعه بلیت گرفته بودم. خانم مجیدی بسیار زیبا حال و هوای سالن کنسرت رو شرح دادن شاید تنها تفاوتی که اجرای روز جمعه با پنجشنبه داشت بخشی بود که استاد علیزاده چند کلمه ای با مردم ترکی صحبت کردند که سالن رو تا انفجار برد. آلبوم به تماشای آب های سپید رو دادم استاد امضا کردند بعد از برنامه
http://instagr.am/p/Kx7ktAmOEA
خوشا به حال شما پس واقعاً! دلم می خواست تمام اجراهای ایران رو در هر شبی که بود، پا به پای گروه میرفتم تا یک لحظه نگاههای رد و بدل شده میان استاد و مردم رو از دست نمیدادم. قدر یادگاری استاد رو بسیار بدونید، در پسش سالها تجربه و عشق نهفته است. موفق باشید 🙂
لینک عکس بالا:
http://instagr.am/p/Kx7KtAmOEA/
ایول ، خوش بحال شما
با تشکر از خانوم مجیدی چه خوب شرح دادین ، ما را با خود به سالن بردید…از طرفی چه خوب من نمیدانستم به سیاهکل هم میایند، خیلی ممنون که اعلام کردید….
خوشا به حالتان ، به راستی که بیقرار آمدن استاد به تهران شدم
خوشا آن تار نوازی ها که تو آغاز می کنی ….. دیشب هم در ساری اجرا داشتند , بی نظیر بود … یک شب جاودانه … به خصوص که بعد اجرا هر دو به میان جمعیت اومدن و به همه در خواست های عکس و امضا پاسخ مثبت دادند ….از دیشب تا به حال ده بار به عکسی که با استاد گرفتم نگاه کردم هنوز هم باورم نمی شه !